گنجور

شمارهٔ ۹۱ - تاریخ فوت شاعر شیرین سخن مرحوم رنجی

رفت از کفم مصاحب با جان برابری
دانا دلی لطیفه سرائی سخنوری
میگیریم از فشار غم اندوز عقده‌ئی
میسوزم از شرار جگر سوز آذری
مستغرق است زورق صبرم ببحر غم
چون کشتی شکستهٔ بگسسته لنگری
حال مرا بمرگ تو ای رنجی عزیز
داند کسی که رفته ز دستش برادری
گویند دل بمهر رفیق دگر به بند
در من دلی نمانده که بندم بدیگری
با این همه چه چاره توانم که بنده را
تدبیر نیست در بر ‌امر مقدری
صد حیف از آن وجود سراپا ادب که بود
فضل مجسمی و کمال مصوری
او را بگاه نطق و بیان هرکه دید گفت
از صائب و کلیم عیان گشته مظهری
مدح کسی نگفت ز روی طمع که بود
قانع بدسترنجی و رزق مقرری
پیموده راه حق و بمقصد رسید و گشت
واصل بحق که همچو علی داشت رهبری
زو ماند شعر نغز فراوان و هریکی
رخشان در آسمان ادب همچو اختری
رفت و صغیر از پی تاریخ وی سرود
رنجی چو رفت مانده ز او گنج گوهری
۱۳۸۰

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رفت از کفم مصاحب با جان برابری
دانا دلی لطیفه سرائی سخنوری
هوش مصنوعی: رفیقم که هم‌پایه‌ام بود، از دستم رفت. او انسانی دانا و لطیف‌زبان بود که در گفت‌وگو کردن مهارت داشت.
میگیریم از فشار غم اندوز عقده‌ئی
میسوزم از شرار جگر سوز آذری
هوش مصنوعی: از فشار غم و نگرانی، دلم پر از درد و عقده شده و درونم می‌سوزد مانند آتش که جگر را می‌سوزاند.
مستغرق است زورق صبرم ببحر غم
چون کشتی شکستهٔ بگسسته لنگری
هوش مصنوعی: قایق صبرم در دریای غم غرق شده است، مانند کشتی شکسته‌ای که لنگرش از هم جدا شده است.
حال مرا بمرگ تو ای رنجی عزیز
داند کسی که رفته ز دستش برادری
هوش مصنوعی: کسی که از دست برادرش رنج می‌برد و حالش را می‌فهمد، تنها به خاطر مرگ توست که چنین احساسی دارد.
گویند دل بمهر رفیق دگر به بند
در من دلی نمانده که بندم بدیگری
هوش مصنوعی: می‌گویند که دل به محبت دوست دیگری گرفتار شده است، در حالی که در من دیگر دل و احساسی نمانده است که بخواهم به کسی دیگری وابسته شوم.
با این همه چه چاره توانم که بنده را
تدبیر نیست در بر ‌امر مقدری
هوش مصنوعی: با همه این مشکلات، چه را‌ه‌حلی دارم وقتی که برای بنده تدبیری در برابر سرنوشت مقدر نیست.
صد حیف از آن وجود سراپا ادب که بود
فضل مجسمی و کمال مصوری
هوش مصنوعی: چه حسرتی که آن وجود شریف و با ادب، که خود تجلی دانش و کمال بود، اکنون در میان ما نیست.
او را بگاه نطق و بیان هرکه دید گفت
از صائب و کلیم عیان گشته مظهری
هوش مصنوعی: هر کسی که او را در زمان سخن گفتن و بیان دید، گفت که او جلوه‌ای از صائب و کلیم (ابراهیم) شده است.
مدح کسی نگفت ز روی طمع که بود
قانع بدسترنجی و رزق مقرری
هوش مصنوعی: کسی به خاطر خواسته‌های خودش به ستایش دیگران نپرداخت، چون او به زندگی ساده و روزی معین قناعت می‌کرد.
پیموده راه حق و بمقصد رسید و گشت
واصل بحق که همچو علی داشت رهبری
هوش مصنوعی: او راه حقیقت را طی کرد و به هدف خود رسید و به مقام واصل و حقیقت پیوست، زیرا رهبری مانند علی داشت.
زو ماند شعر نغز فراوان و هریکی
رخشان در آسمان ادب همچو اختری
هوش مصنوعی: شعرهای زیبا و دلنشینی از او باقی مانده و هر یک از شاعران مانند ستاره‌ای در آسمان ادبیات درخشان هستند.
رفت و صغیر از پی تاریخ وی سرود
رنجی چو رفت مانده ز او گنج گوهری
هوش مصنوعی: او رفت و به دنبال تاریخش، جوانی از او سرود رنجی را ساخت که نشانه‌ای از گنجی گرانبها از او به جا مانده است.