شمارهٔ ۲۱ - گل و خار
گفت گلی از سر نخوت بخار
کی ز تو هر خاطر خرم فکار
میکنی از جلوه ناخوش مدام
عیش تماشائی بستان حرام
نقص کمالات چمن گشتهای
مایهٔ بدنامی من گشتهئی
خار بگفت اینهمه ای گل مناز
دار نگه عزت و خارم مساز
خاری من قدر تو کی کاسته
قدر تو از خاری من خاسته
مشتری ار هست به بازار تو
دیده مرا گشته خریدار تو
در حق من نخوت خود کن رها
تعرف الاشیاء به اضدادها
هر دو ز یک معدن و یک مخزنیم
گر گل و گر خار ز یک گلشنیم
هستی ما آنکه پدیدار کرد
نقش تو گل صورت من خار کرد
ای که گلی در چمن روزگار
هان به حقارت منگر سوی خار
نیست چو ظلمت چو بود روشنی
نیست چو مسکین بکه نازد غنی
نیست چو بیچاره شود چارهساز
از صفت خویش کجا سر فراز
نیست چو عاشق چه کنی حسن روی
با که دهی عرضه همی رنگ و بوی
نیست چو سامع چه کنی با بیان
با که نهی صحبت خود در میان
حاصل مطلب منگر چون صغیر
هیچیک از خلق جهانرا حقیر
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گفت گلی از سر نخوت بخار
کی ز تو هر خاطر خرم فکار
هوش مصنوعی: گفت گلی از سر خودخواهی؛ بخار، چون از تو روی خوشی بگریزد، هر اندیشهای را شاداب میسازد.
میکنی از جلوه ناخوش مدام
عیش تماشائی بستان حرام
هوش مصنوعی: همواره با جلوه ناخوشایند خود، لذتهای زندگی را از من میگیری و این را ناپسند میدانم.
نقص کمالات چمن گشتهای
مایهٔ بدنامی من گشتهئی
هوش مصنوعی: نقص و کمبود ویژگیهای خوب تو باعث شده که من نیز بدنام شوم.
خار بگفت اینهمه ای گل مناز
دار نگه عزت و خارم مساز
هوش مصنوعی: خار به گل گفت: این همه را نگو، ای گل، به من توهین نکن و حرمت من را حفظ کن.
خاری من قدر تو کی کاسته
قدر تو از خاری من خاسته
هوش مصنوعی: به خاطر وجود تو، ارزش من کاهشی ندارد، بلکه بر ارزش تو افزوده میشود.
مشتری ار هست به بازار تو
دیده مرا گشته خریدار تو
هوش مصنوعی: اگر مشتری در بازار تو به من نگاه کرده باشد، به یقین به خرید من راغب شده است.
در حق من نخوت خود کن رها
تعرف الاشیاء به اضدادها
هوش مصنوعی: به خودت این اجازه را بده که نسبت به من مغرور نباشی؛ زیرا شناختن چیزها به وسیله تضادهایشان ممکن است.
هر دو ز یک معدن و یک مخزنیم
گر گل و گر خار ز یک گلشنیم
هوش مصنوعی: هر دو از یک منبع و یک مکان به وجود آمدهایم. چه از گلها باشیم و چه از خارها، همگی به یک باغ تعلق داریم.
هستی ما آنکه پدیدار کرد
نقش تو گل صورت من خار کرد
هوش مصنوعی: وجود ما به واسطه ظهور تو شکل گرفته است، اما زیبایی چهرهام مانند خاری در کنار تو به نظر میرسد.
ای که گلی در چمن روزگار
هان به حقارت منگر سوی خار
هوش مصنوعی: اگر تو گل زیبایی در دنیای هستی، لطفاً به من که همچون خار هستم، از بالا نگاه نکن و به من حقیر توجه نکن.
نیست چو ظلمت چو بود روشنی
نیست چو مسکین بکه نازد غنی
هوش مصنوعی: در تاریکی، روشنایی وجود ندارد و بیچیزی نمیتواند به خود ببالد. بیسرو سامانی که ندارد، چگونه میتواند به ثروتمند با خودبزرگبینی ببالد؟
نیست چو بیچاره شود چارهساز
از صفت خویش کجا سر فراز
هوش مصنوعی: هیچ چیز نمیتواند به داد بیچارهای برسد که خود را ناتوان حس میکند و نمیتواند به خودکفایی برسد.
نیست چو عاشق چه کنی حسن روی
با که دهی عرضه همی رنگ و بوی
هوش مصنوعی: عاشق هیچکس نیست که بخواهد زیبایی صورتش را به کسی نشان دهد یا عطر و بوی خود را به کسی بدهد.
نیست چو سامع چه کنی با بیان
با که نهی صحبت خود در میان
هوش مصنوعی: هرگز چیزی را که نمیشنود، به زبان نیاور. با کسی که توجهی ندارد، صحبتت را در میان نگذار.
حاصل مطلب منگر چون صغیر
هیچیک از خلق جهانرا حقیر
هوش مصنوعی: در نتیجهٔ سخن من، به سن و سال کوچک دیگران نگاه نکن و هیچکس از آدمهای دنیا را خوار و کوچک مشمار.