گنجور

شمارهٔ ۱۸ - شیر و روباه

گرسنه شیری چو حریصان بدشت
در طلب طعمه بهر سوی گشت
روبهی افتادیش اندر به چنگ
خواست درد پیکر آن بیدرنگ
گفت که ای بر تو سراسر سباع
عبد مطیع و تو ‌امیر متاع
کام روا از من آزرده گیر
روزی یک روزهٔ خود خورده گیر
باز شوی گرسنه روز دگر
در طلب طعمه شوی در بدر
به که نشینی تو بجا خواجه‌وار
من چو یکی بندهٔ خدمتگذار
بهر تو هر روز شکار آورم
طعمه‌ات از جان بکنار آورم
خورد فریب وی و گفتا که هان
زود در این کار بده‌ امتحان
ور بگریزی تو دچار منی
روز دگر باز شکار منی
رو به مکار دوان گشت و زود
بره‌ئی از گله بمرتع ربود
آمد و اندر بر شیرش نهاد
چاک زدش پیکر و دور ایستاد
گفت بدو شیر که ای باوفا
هم تو بیا باش مرا هم غذا
گفت مرا قدرت این کار نیست
بهر من این کار سزاوار نیست
گفت چرا گفت مباد از دو تن
طعمه کم آید تو کنی قصد من
چون کمی طعمه کند رنجه‌ات
در شکمم جای کند پنجه‌ات
گفت مکن بیم بگفت ای‌ امیر
پس ز کرم خواهش من در پذیر
دست بنه روی هم اندر قفا
تا که به بندم گه اکل غذا
گر که شوی سیر گشایم رسن
ورنه که صید دگر آرم بفن
شیر پذیرفت ز وی از غرور
گفت بیاور رسنی در حضور
جست و بامعاء بره برملا
دست فرو بست ز شیر از قفا
دست چو بر بست ز شیر عرین
رقص همی کرد در آنسر زمین
مردم صحرا پی تسخیر آن
روی بوی کرده ز خرد و کلان
دید شدش کام میسر گریخت
خاک هلاکت بسر شیر ریخت
ماند بجا شیر بحال پریش
شست دگر دست و دل از جان خویش
کرد برون موشکی از خانه سر
جست پریشانی وی را خبر
گفت مرا روبهکی بسته دست
گفت مخور غم که گشاینده هست
آمد و بگسست بدندان رسن
شیردوان گشت بکوه و دمن
پرد چو از جنک اجل جان بدر
گفت بخود فهم کن ای خیره‌سر
غره بسر پنجه و بازوی خویش
بودی و این مهلکه‌ام د بپیش
پنجه و بازوی تو بر جای بود
بست تو را رو به و موشت گشود
تا که توانی چو صغیر از غرور
بگذر وزین ره مکن ایجان عبور

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گرسنه شیری چو حریصان بدشت
در طلب طعمه بهر سوی گشت
هوش مصنوعی: وقتی که شیر گرسنه‌ای در جستجوی شکار به دشت می‌رود، مانند سایر حیوانات حریص در تلاش برای پیدا کردن غذا به هر سو سرک می‌کشد.
روبهی افتادیش اندر به چنگ
خواست درد پیکر آن بیدرنگ
هوش مصنوعی: یک روباه به دام افتاده و در تلاش است که درد و مشکل حاصل از این وضعیت را به سرعت برطرف کند.
گفت که ای بر تو سراسر سباع
عبد مطیع و تو ‌امیر متاع
هوش مصنوعی: او گفت که ای کسی که بر تو تمامی درندگان مطیع هستند و تو فرمانروا و صاحب اختیار این نعمت‌ها.
کام روا از من آزرده گیر
روزی یک روزهٔ خود خورده گیر
هوش مصنوعی: در زندگی هر کسی لحظاتی وجود دارد که باید از آنها به بهترین نحو استفاده کند و این لحظات زودگذر هستند. بنابراین، با توجه به آنچه در اختیار داریم و فرصت‌هایی که پیش می‌آیند، باید از آنها بهره‌مند شویم و همچنین در مسیر رضایت و خوشبختی خود گام برداریم.
باز شوی گرسنه روز دگر
در طلب طعمه شوی در بدر
هوش مصنوعی: در روز بعدی دوباره گرسنه می‌شوی و برای پیدا کردن غذا به جستجو می‌روی.
به که نشینی تو بجا خواجه‌وار
من چو یکی بندهٔ خدمتگذار
هوش مصنوعی: بهتر است که تو در جایگاه مناسب و شایسته‌ای بنشینی؛ مثل خواجه‌ای محترم. من هم مانند یک خدمتگزار در خدمتت هستم.
بهر تو هر روز شکار آورم
طعمه‌ات از جان بکنار آورم
هوش مصنوعی: برای تو هر روز می‌آورم شکار و طعمه‌ات را از جانم جدا می‌کنم.
خورد فریب وی و گفتا که هان
زود در این کار بده‌ امتحان
هوش مصنوعی: فریب او را خورده و گفت که بشتاب و در این کار امتحان کن.
ور بگریزی تو دچار منی
روز دگر باز شکار منی
هوش مصنوعی: اگر از من دور شوی، دوباره به دست من خواهی افتاد. در روز دیگری دوباره به دام من می‌افتید.
رو به مکار دوان گشت و زود
بره‌ئی از گله بمرتع ربود
هوش مصنوعی: او به سمتی حیله‌گرانه شتافت و به سرعت یکی از بره‌های گله را از مرتع گرفت.
آمد و اندر بر شیرش نهاد
چاک زدش پیکر و دور ایستاد
هوش مصنوعی: او آمد و بر روی شیر نشسته، به پیکر او آسیب زد و از او دور شد.
گفت بدو شیر که ای باوفا
هم تو بیا باش مرا هم غذا
هوش مصنوعی: شیر به او گفت: ای وفادار، هم تو بیا و با من باش، هم اینکه شریک و هم‌غذایم باش.
گفت مرا قدرت این کار نیست
بهر من این کار سزاوار نیست
هوش مصنوعی: او گفت که من نمی‌توانم این کار را انجام دهم، زیرا این کار برای من مناسب نیست.
گفت چرا گفت مباد از دو تن
طعمه کم آید تو کنی قصد من
هوش مصنوعی: چرا باید از دو نفر چیزی کم شود؟ تو که قصد من را داری.
چون کمی طعمه کند رنجه‌ات
در شکمم جای کند پنجه‌ات
هوش مصنوعی: وقتی کمی طعمه را بگیری، در دل من به زحمت می‌افتد و می‌خواهد جایی برای خود باز کند.
گفت مکن بیم بگفت ای‌ امیر
پس ز کرم خواهش من در پذیر
هوش مصنوعی: گفت: نگران نباش، ای امیر! پس از لطف تو، درخواست من را بپذیر.
دست بنه روی هم اندر قفا
تا که به بندم گه اکل غذا
هوش مصنوعی: دستت را به هم بزن و به پشت سر بگذار تا زمانی که من بتوانم غذایی را بخورم.
گر که شوی سیر گشایم رسن
ورنه که صید دگر آرم بفن
هوش مصنوعی: اگر تو به مرحله‌ای برسی که آزاد و رها بشوی، من می‌توانم تو را از بند رها کنم؛ وگرنه صید دیگری را به دام خواهم انداخت.
شیر پذیرفت ز وی از غرور
گفت بیاور رسنی در حضور
هوش مصنوعی: شیر از روی غرور به او گفت که بیفزا رسنی تا در مقابل من بیاید.
جست و بامعاء بره برملا
دست فرو بست ز شیر از قفا
هوش مصنوعی: سعی کردم که بدون اینکه معانی پنهان را نشان دهم، مفهومی از این عبارت را منتقل کنم. به نظر می‌رسد که این جمله به تلاش برای کشف و بیان چیزهایی می‌پردازد که ممکن است در ابتدا پنهان یا دشوار باشند. همچنین به نوعی اشاره به قدرت و قوی بودن در مواجهه با چالش‌ها دارد.
دست چو بر بست ز شیر عرین
رقص همی کرد در آنسر زمین
هوش مصنوعی: وقتی که دست از شجاعت و قدرت شیران برداشته شد، حال آن شخص در آن زمین به رقص و شادی می‌پرداخت.
مردم صحرا پی تسخیر آن
روی بوی کرده ز خرد و کلان
هوش مصنوعی: مردم بیابان برای تسلط بر آن چهره آمده‌اند و از کوچک و بزرگ همه در این تلاش هستند.
دید شدش کام میسر گریخت
خاک هلاکت بسر شیر ریخت
هوش مصنوعی: او به آرزوی خود دست یافت و از خاکی که موجب هلاکتش بود، فرار کرد و نشاط و قدرت را مانند شیر بر سر خود ریخت.
ماند بجا شیر بحال پریش
شست دگر دست و دل از جان خویش
هوش مصنوعی: شیر در حالتی نگران و آشفته باقی ماند، در حالی که دیگر نه دستش به کار می‌رفت و نه دلش از جانش خالی بود.
کرد برون موشکی از خانه سر
جست پریشانی وی را خبر
هوش مصنوعی: موشکی از خانه بیرون آمده و سر خود را بیرون آورده است و این کار نشان‌دهنده‌ی پریشانی اوست.
گفت مرا روبهکی بسته دست
گفت مخور غم که گشاینده هست
هوش مصنوعی: گفتند که تو در چنگال مشکلات هستی، ولی نگران نباش چون کسی هست که همه درها را می‌گشاید و به تو کمک خواهد کرد.
آمد و بگسست بدندان رسن
شیردوان گشت بکوه و دمن
هوش مصنوعی: او آمد و با دندان‌هایش بندهای رسن را پاره کرد، سپس به کوه و دمن رفت.
پرد چو از جنک اجل جان بدر
گفت بخود فهم کن ای خیره‌سر
هوش مصنوعی: وقتی که پرده‌ی جان از جنگ اجل کنار رفت، به خودت بیاندیش و درک کن، ای سرسخت.
غره بسر پنجه و بازوی خویش
بودی و این مهلکه‌ام د بپیش
هوش مصنوعی: به خاطر اعتماد بیش از حد به قدرت و توانایی‌های خود، در مشکل و خطر بزرگی قرار گرفته‌ای.
پنجه و بازوی تو بر جای بود
بست تو را رو به و موشت گشود
هوش مصنوعی: دست و بازوی تو در یک مکان ثابت مانده است و تو را وادار کرده که به جلو بروی و به سمتش حرکت کنی.
تا که توانی چو صغیر از غرور
بگذر وزین ره مکن ایجان عبور
هوش مصنوعی: تا جایی که می‌توانی، مانند یک کودک از خودبزرگ بینی فاصله بگیر و از این مسیر عبور نکن.