گنجور

شمارهٔ ۴۸

ای بشر چیست بغیر از تو که ان آن تو نیست
وان کدام آیت تکریم که در شان تو نیست
چه سرائیست که بر روی تو نگشوده درش
چه مقامیست که آن عرصه جولان تو نیست
از ثری تا بثریا و زمه تا ماهی
چیست آن ذره که در عشق گروگان تو نیست
در شب و روز و مه و سال مگر سرگردان
فلک بی سر و سامان پی سامان تو نیست
نیست مامور مگر ابر به سقائی تو
مهر طباخ تو یا نطع زمین خوان تو نیست
نیست گردون مگر ایوان تو یا در شب تار
ماه قندیل فروزندهٔ ایوان تو نیست
تا که از نقص رسانی بکمال اشیا را
دست آنها مگر از عجز بدامان تو نیست
حسن و عشق و نظر و شور و تقاضا و طلب
این درخشنده لئالی مگر از کان تو نیست
خرد و علم و کمال و ادب و فضل و هنر
این ریاحین مگر از ساحت بستان تو نیست
با وجودی که نگنجد بهمه ارض و سماء
مگر آن کنزخفی در دل ویران تو نیست
باری از عالم ایجاد تو منظوری و بس
وز تو منظور بجز گوهر عرفان تو نیست
که تو را گفت خدا را نتوان دید صغیر
او هویدا مگر از آینهٔ جان تو نیست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای بشر چیست بغیر از تو که ان آن تو نیست
وان کدام آیت تکریم که در شان تو نیست
هوش مصنوعی: ای انسان، جز خودت چه چیزی وجود دارد که بخشی از وجود تو نباشد؟ و کدام نشانه از بزرگی است که در شأن تو قرار نگیرد؟
چه سرائیست که بر روی تو نگشوده درش
چه مقامیست که آن عرصه جولان تو نیست
هوش مصنوعی: این کلام به زیبایی به این معنا اشاره دارد که چه مکانی وجود دارد که تو در آن جا حضور نداری و چه مقامی هست که برای تو مناسب نباشد. به نوعی، این ابیات نشان‌دهنده عظمت و گستردگی وجود شخص مورد نظر است و بیانگر این است که هر جا که برود، جایگاهش در آن جا است.
از ثری تا بثریا و زمه تا ماهی
چیست آن ذره که در عشق گروگان تو نیست
هوش مصنوعی: این بیت به بررسی عمق و گستردگی عشق می‌پردازد. شاعر به نوعی می‌گوید که از پایین‌ترین تا بالاترین درجات و از زمین تا آسمان، هیچ چیز در دنیای عشق وجود ندارد که به تو وابسته نباشد یا از عشق تو بی‌نصیب بماند. بنابراین، هر ذره‌ای که در دنیا وجود دارد، در عشق تو شراکت دارد و هیچ‌کس نمی‌تواند از این احساس بی‌خبر باشد.
در شب و روز و مه و سال مگر سرگردان
فلک بی سر و سامان پی سامان تو نیست
هوش مصنوعی: در شب و روز و در طول سال، انگار که آسمان در حال چرخش است و بی‌هدف می‌گردد، اما هدفی جز یافتن تو ندارد.
نیست مامور مگر ابر به سقائی تو
مهر طباخ تو یا نطع زمین خوان تو نیست
هوش مصنوعی: هیچ عامل و خدمتکاری جز ابر نیست، که برای تو آب می‌ریزد. محبت تو مانند طباخی است که غذا را آماده می‌کند، یا زمین برای تو سفره‌ای پهن کرده است.
نیست گردون مگر ایوان تو یا در شب تار
ماه قندیل فروزندهٔ ایوان تو نیست
هوش مصنوعی: آسمان تنها جایی است که ایوان تو در آن قرار دارد و در شب تاریک، ماه مانند چراغی است که به ایوان تو روشنایی می‌بخشد.
تا که از نقص رسانی بکمال اشیا را
دست آنها مگر از عجز بدامان تو نیست
هوش مصنوعی: هر چیز ناقص را به کمال نمی‌رساند مگر اینکه تو قدرتی در این زمینه داشته باشی و اگر ناتوانی، هیچ چیز نمی‌تواند به کمال برسد.
حسن و عشق و نظر و شور و تقاضا و طلب
این درخشنده لئالی مگر از کان تو نیست
هوش مصنوعی: زیبایی، عشق، نگاه، شور و شوق و درخواست و طلب این درخشش‌های گران‌بها جز از معدن وجود تو نشأت نمی‌گیرد.
خرد و علم و کمال و ادب و فضل و هنر
این ریاحین مگر از ساحت بستان تو نیست
هوش مصنوعی: خرد، دانش، کمال، ادب، فضیلت و هنر مانند گل‌های زیبایی هستند که همه این‌ها در باغ تو رشد کرده‌اند.
با وجودی که نگنجد بهمه ارض و سماء
مگر آن کنزخفی در دل ویران تو نیست
هوش مصنوعی: با اینکه هیچ چیزی در دنیا نمی‌تواند به اندازه آن گنج پنهان در دل ویران تو مهم باشد، اما همچنان در خود تو یافت نمی‌شود.
باری از عالم ایجاد تو منظوری و بس
وز تو منظور بجز گوهر عرفان تو نیست
هوش مصنوعی: در این دنیا تنها هدف و مقصود تو هستی و جز حقیقت وجود تو، چیز دیگری ارزش ندارد.
که تو را گفت خدا را نتوان دید صغیر
او هویدا مگر از آینهٔ جان تو نیست
هوش مصنوعی: خدا را نمی‌توان به صورت مستقیم دید، اما می‌توان جلوه‌های او را در وجود خود یافت. تنها از طریق عمق جان و روح خود می‌توان به نشانه‌هایی از او پی برد.