گنجور

شمارهٔ ۲۱

اگر به جرم محبت کنند پوست مرا
نمی رود بدر از سر هوای دوست مرا
رضای دوست گزیدم بخود چو دانستم
که هرچه دوست پسندد همان نکوست مرا
بخواب خوش همه شب مهر و ماه می‌بینم
ز بسکه در نظر آن یار ماه روست مرا
قدش بچشم پرآبم مدام جلوه گر است
چه احتیاج به سرو کنار جوست مرا
چو من به هر دو جهان پا زند ز سرمستی
هرآنکه نوشد از این می‌که در سبوست مرا
نمانده در دل من هیچ آرزو لیکن
چو عرش خاک نجف گشتن آرزوست مرا
صغیر کرد غلامی حیدرم آزاد
بلی چه باک ز حشرم که خواجه اوست مرا

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر به جرم محبت کنند پوست مرا
نمی رود بدر از سر هوای دوست مرا
هوش مصنوعی: اگر به خاطر عشق و محبت به من آسیبی بزنند، نمی‌توانم از یاد دوستی که دوستش دارم، خود را رها کنم.
رضای دوست گزیدم بخود چو دانستم
که هرچه دوست پسندد همان نکوست مرا
هوش مصنوعی: من انتخاب کردم رضایت دوستم را بر خود اهمیت بدهم، زیرا فهمیدم که هر چیزی که مورد پسند او باشد، در واقع همان چیز خوبی است که من باید به آن توجه کنم.
بخواب خوش همه شب مهر و ماه می‌بینم
ز بسکه در نظر آن یار ماه روست مرا
هوش مصنوعی: در خواب و خیال، هر شب ستاره‌ها و ماه را می‌بینم، زیرا آن چهره زیبا چنان در ذهنم نقش بسته که نمی‌توانم از آن دور شوم.
قدش بچشم پرآبم مدام جلوه گر است
چه احتیاج به سرو کنار جوست مرا
هوش مصنوعی: او مانند یک معشوق زیبا همیشه در ذهن من می‌درخشد و نیازی به درختان و طبیعت اطرافم احساس نمی‌کنم.
چو من به هر دو جهان پا زند ز سرمستی
هرآنکه نوشد از این می‌که در سبوست مرا
هوش مصنوعی: وقتی من به هر دو جهان قدم گذاشته‌ام و در حال سرمستی هستم، هر کسی که از این می‌نوشد که در سبو است، مرا در یاد خواهد داشت.
نمانده در دل من هیچ آرزو لیکن
چو عرش خاک نجف گشتن آرزوست مرا
هوش مصنوعی: هیچ آرزویی در دل من باقی نمانده است، اما تنها آرزویی که دارم این است که مانند عرش، خاک نجف شوم.
صغیر کرد غلامی حیدرم آزاد
بلی چه باک ز حشرم که خواجه اوست مرا
هوش مصنوعی: غلام کوچک حیدر را آزاد کرد، و من چه نگران قیامت باشم وقتی که سرپرست او، خود من هستم.