ای مه بیمهر من ای مهر و ماهت مشتری
وی دو صد چندانکه مهر ازمه ز مهرت برتری
گاه عیش است و طربنی موسم حزن و کرب
خلخی رویا بساغر کن شراب خلری
کرده بستانرا بهار از خرمی رشگ بهشت
حوروش یارا خوش است ار رخت در بستان بری
خیز ای سروسهی بخرام یک ره در چمن
تا بیاموزد خرامیدن ز تو کبک دری
داغدل از ساغر میپای گل باید ز دود
حالیا کز لاله میبینم شکل ساغری
از نوای بلبل شوریده در سودای گل
باز مانده در فلک ناهید از خنیاگری
در نشاط و وجد وحال و انبساط و عشرتند
جمله موجودات عالم از ثریا تا ثری
هان بود عید غدیرخم به عشق مرتضی
خمخمم بخش ای بهشتی رو شراب کوثری
مستم از آن باده کن تا بر سبیل تهنیت
از الف تا یا کنم وصف جلال حیدری
اسم اعظم آدم اول ادیب انبیا
اصل ایمان آنکه بر ایجاد دارد مهتری
بانی بنیاد عالم بحر احسان باب جود
بوالحسن بیضای رخشان بدر از نقصان بری
تا جدار ملکامکان مظهر ذات و صفات
تا بع ختم رسل مهر سپهر رهبری
ثانی آلکسا یکتای بیثانی که هست
ثابت از وی دین احمد باطل از وی کافری
جانجانشاه جهان شاهی که با عجزونیاز
جبرئیلش بهر کسب فیض کرده چا کری
حاکم احکام حق حیدر حبیب مصطفی
حکمران بر ما سوی الله ز آدم ودیو و پری
خسرو خیبر گشا آنکو بفرمان خدای
خانمان برکند از خیل یهود خیبری
دستیار و بن عم وداماد و ختمالمرسلین
دست حق کش داده داور دردوعالم داوری
ذوالجلال قاهر غالب شهنشاهی که کرد
ذوالفقارش خرمن جان عدو را آذری
رخصت رزم ار دهد رأیش بطفلی نیسوار
رستم زالش نیارد کرد هرگز همسری
زان الهی کیمیای مهرش ای اکسیر جوی
زن بقلب خویش تا بینی از آن فرزری
سر سبحان ساقی کوثر سرور جان و دل
سروری کور است اندر ملک هستی سروری
شامل احسانش نه تنها بر یتیمان شد که کرد
شفقت و دلجوئیش هر بیوه زن را شوهری
صوفیان صاف دل را گشته نامش نقش صدر
صادرات فیض را کرده وجودش مصدری
ضرب جوزائی حسامش میفزودی بر عدد
ضیغمان دشت هیجا را ز جوزا پیکری
طوف کویش را طمع دارد که در هر صبحدم
طلعت از خاور فروزد آفتاب خاوری
ظل حق ظهر پیمبر مانع ظلم و فساد
ظالمان را سد راه جور و ظلم و خودسری
عالی اعلی علی مرتضی شاهی که کرد
عون حقش دائماً در رزم اعدا لشگری
غائب و حاضر ملیک و عبد را قسام رزق
غیر از او نبود گر از چشم حقیقت بنگری
فضل محضش گشته شامل بر تمام کاینات
فیض عامش کرده در ملک جهان خوان گستری
قرب او را درک کردند انبیا آنگه شدند
قابل قرب خدا و رتبهٔ پیغمبری
کنز مخفی گشت از غیب هویت آشکار
کرد تا آنشه ظهور اندر لباس مظهری
لعل و گوهر را عتابش تیرگی بخشد چوسنگ
لطف و مهرش سنک را بخشد صفای گوهری
مصحفش مدح و خدا مداح و احمد مدح خوان
من بوصف او کنم از خود ثبوت شاعری
نورگیر از خاک درگاه فلک جاه ویند
نیر اعظم عطارد زهره ماه و مشتری
واجب ممکن نما و ممکن واجب صفات
والله او را عین حق بینی گر از حق نگذری
هل اتی تنها نه وصف اوست کاوصاف وبست
هرچه بهر انبیا از حق صحایف بشمری
لافتی الاعلی لاسیف الا ذوالفقار
لاجرم جز او نباید خواست از کس یاوری
یا علی یا ایلیا یا باحسن یا باتراب
یکره دیگر ز لطفم خوان سوی ارض غری
گرچه در ظاهر من از کوی تو دور افتادهام
لیک رویت چشم جانم را نماید منظری
ناظر روی تو اندر روی فرزند توام
و ان بود صابر علی شه شاه ملک صابری
از تو میخواهد صغیر خسته تا بنوازیش
از طریق مرحمت و ز راه مسکینپروری