گنجور

شمارهٔ ۵۵ - در مدح شاه انس و جان مولی الموالی امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام

چنانکه میشود از نور خور جهان روشن
شود ز نام علی قلب دوستان روشن
چراغ بزم جهان روی مرتضی است بلی
بود بنوروی این تیره خاکدان روشن
بلامکان ز مکان رفت چون رسول خدای
بدید از رخ او بزم لامکان روشن
بیان روشن او میکند ز اهل خرد
ضمیر روشن و دل روشن و روان روشن
از آنچراغ که از برق تیغ خود افروخت
نمود تا بابد راه انس و جان روشن
کجا ز ظلمت حیرت رهد کسی که نکرد
چراغ مهر علی را به بزم جان روشن
کند ز خاک درش کسب فیض و گیرد نور
بهر صباح که میگردد آسمان روشن
بجوی خاک ره دوستان مخلص او
مگر که چشم خرد را کنی بآن روشن
بگو محب ورا غم مخور ز ظلمت قبر
که هست خانهٔ گور تو جاودان روشن
کسی که شمع صفت سوزد از غم عشقش
چه بزم‌ها کند از شعلهٔ زبان روشن
صغیر بندهٔ عشق علی و آل علیست
شود حقیقت گوینده از بیان روشن

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنانکه میشود از نور خور جهان روشن
شود ز نام علی قلب دوستان روشن
هوش مصنوعی: چنانکه نور خورشید می‌تواند دنیا را روشن کند، نام علی هم می‌تواند دل دوستان را پر از روشنی و محبت کند.
چراغ بزم جهان روی مرتضی است بلی
بود بنوروی این تیره خاکدان روشن
هوش مصنوعی: روشنایی جشن و شادمانی این دنیا از چهره‌ی مرتضی می‌تابد و بی‌شک، نور اوست که این زمین تاریک را روشن کرده است.
بلامکان ز مکان رفت چون رسول خدای
بدید از رخ او بزم لامکان روشن
هوش مصنوعی: انسانی که از دنیا و مکان‌های مادی رها شده است، مانند پیامبر خدا، وقتی به جمال او نگریست، فضایی خالی از قید و بند مادی را روشن و پرورش یافته می‌یابد.
بیان روشن او میکند ز اهل خرد
ضمیر روشن و دل روشن و روان روشن
هوش مصنوعی: سخنان واضح او موجب روشنی قلب و ذهن و روح اهل فهم و اندیشه می‌شود.
از آنچراغ که از برق تیغ خود افروخت
نمود تا بابد راه انس و جان روشن
هوش مصنوعی: از آن چراغی که با نور تیغ خود روشن شده، تابش کرد تا مسیر دوستی و زندگی را روشن کند.
کجا ز ظلمت حیرت رهد کسی که نکرد
چراغ مهر علی را به بزم جان روشن
هوش مصنوعی: کسی که در تاریکی حیرت قرار دارد و از آن رهایی نمی‌یابد، نمی‌تواند بدون روشنی محبت علی (ع) در دل، به زندگی روحانی و معنوی دست یابد.
کند ز خاک درش کسب فیض و گیرد نور
بهر صباح که میگردد آسمان روشن
هوش مصنوعی: از خاک درش بهره‌ای می‌گیرد و نور دریافت می‌کند، تا هر صبح که آسمان روشن می‌شود.
بجوی خاک ره دوستان مخلص او
مگر که چشم خرد را کنی بآن روشن
هوش مصنوعی: برای بدست آوردن حقیقت و شناخت واقعی، باید به دنباله‌ی یادگاری‌های دوستان واقعی و صادق رفت، شاید به وسیله‌ی آن بتوانی چشم دل را به نور و روشنایی بگشایی.
بگو محب ورا غم مخور ز ظلمت قبر
که هست خانهٔ گور تو جاودان روشن
هوش مصنوعی: بگو که برای دوستش غصه نخور، زیرا که تاریکی قبر نمی‌تواند مانع از روشنایی جاودان او باشد.
کسی که شمع صفت سوزد از غم عشقش
چه بزم‌ها کند از شعلهٔ زبان روشن
هوش مصنوعی: کسی که مانند شمع به خاطر عشقش می‌سوزد، با سخنانش چه جشن‌ها و محافل روشنی را ایجاد می‌کند.
صغیر بندهٔ عشق علی و آل علیست
شود حقیقت گوینده از بیان روشن
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که من، که هنوز کوچک و غیررسمی هستم، خدمتگزار عشق علی و خانواده‌اش هستم و این عشق به شکل واضحی در سخنانم نمایان می‌شود.

حاشیه ها

1402/05/24 01:07
سید مصطفی سامع

شعر شماره 50
ساقی ای پری پیکرآی ومی به ساغرکن
کامده گه عشرت کـــام من به می تر کن

رفـته موسـم پاییز آمــده بهــــــار از نـــو
خُـــم خُــم رحیق آور جــام می برابر کن

مِی نده تو این موعد تا رود زکف یکدم
طرف بوستان گل مســـکنِ مقــــرر کن

شوروغلغلِ بلبل می رسد زشــــــاخِ گل
منظـــرِگلان بنــــگرغم وهم سبکتر کن

روزِعیش وشادی است مطربا بزن چنگی
نغمه ی خوشِ بنواز بزم مــا مســخر کن

از فــرازسرو آیــــد نغمه خـــوش مرغان
بزم عیش وشادی را ازشعف توخوشترکن

روزعید فطراست این یا که عید قربان است
دلبرا مرا زین روز با خــــبر تو یکسر کن

آی و گوش دل بگشا تـا که روشنت سازم
از وضاحــت این عید قلــب خود منورکن

خـاتــم رُسُل احمــد بعــد حــجــة الــوداع
گرد هم بخواند اصحاب بر سخن تفکر کن

از جـــهاز اُشترها منبـــری مهیـــا کـــرد
قـول مصطفی بـشــنو دم به دم تفاخــر کن

زامر حق شه بطحا دست حـق هویدا کرد
صد هزارواندی داشت مستمع تصور کن

گفت و هر که را استم میر و سید و مولا
بعد من علی مولااست این خبر مُنشّر کن

هر کـه را بــود دردل حــــب ابن عم من
نیست شک که دارد اوحب من تو باورکن

دشمـنِ علـــــــی باشــد دشمــنِ مــنِ احمد
دشـمن علـــــی یــارب جای او به سقرکن

خوانده ذات حـــق اورا نفـس احـمد مختار 
رو بخوان کلام حق وصف اوتوبی مرکن

راه حــق اگـــر خواهــی راه مرتضی پیما
جانشین احــمد را بـهرخـود تو رهبــرکن

مرتــضی بـــود درب شــهر علــم پیـغمبر
مــدح حضرتش هرجـا بر فراز منبر کن

سوی بیــت رب بنـگر تا مقــــام او دانــی 
بر شکاف دیوارش یک نظر تو آخر کن

آنــکه در رکــوع خاتم برگـدا عطا بنمود
خالقش ستود اورا وصـف شه تو ازبر کن

فـاتـح اُحـــــد باشـــــد قاتـــــل یـــلان کــفر
گر شجاعتش خواهی یک نظر به خیبر کن

گرمروتش دانـــی  کلبـــــــۀ  فقیــــری رو
جستجو حــیدر را از یتـــیم  مضـــــطر کن

 مشکل عظیمی چــــــند گر ترا بود در کار
او گـــره گشا باشـــد رو به دربِ حیدر کن


خُسروان همه یکــــسر خادمـــانِ درگاهش
برده گــی اگرخـــواهی برده گــی قنبر کن


دامــــن علی منـما از کـفت رهـا سامع
حـب مرتضــی حیدر در دلت فزونـــتر کن

فاعلن مفاعیلن فاعلن مفاعیلن