شمارهٔ ۵۱ - ایضا قصیده غدیریه در مدح مولی «علیهالسلام»
قاصد آمد دوش از وی نامهٔ دلبر گرفتم
بهر ایثار رهش از جان خود دل برگرفتم
نامه را بوسیدم و بوئیدم و بر سر نهادم
بارها خواندم ز سر تا پا و باز از سر گرفتم
تا سحر چونشمع بودم گاه گریان گاه خندان
رفت خواب از دیده ترک بالش و بستر گرفتم
نامه از اشگم چو زلف یار و روز من سیه شد
آخر الامر آستین حایل بچشم تر گرفتم
آمدم از خانه بیرون هر طرف رفتم شتابان
هرکه را دیدم سراغ از آنپری پیکر گرفتم
بر در دیری رسیدم از مغان جمعی بدیدم
ناله از دل بر کشیدم جادر آن محضر گرفتم
خلوتی دربسته پیری داد از شفقت نشانم
سوی آن خلوت دویدم حلقه آن درگرفتم
هی زدم آن حلقه بر درهی خروشیدم مکرر
تا اثر از آن خروش و ناله بی مر گرفتم
باز شد در آن سمنبر پای تا سر شد مصور
در تماشا کام دل از آن نکو منظر گرفتم
حلقه زلفش ز بس در من تصرف کرد گفتی
در کمند افتاده یا جا در دل اژدر گرفتم
سجده بردم پیش محراب دو ابرویش پس آنگه
بهر قتل منکر حسنش بکف خنجر گرفتم
مستی چشمش بدیدم حالتی در من عیا نشد
کز کف ساقی تو گفتی پر ز میساغر گرفتم
شکرین لعل لبش چونغنچه گلگشت خندان
زان حلاوت من نظر از چشمه کوثر گرفتم
خال هندو بر رخ چون آذرش دیدم ز داغش
سوختم آنسان که گفتی جای در آذر گرفتم
با زبان جذبه از من رونمائی خواست بروی
دین و دل ایثار کردم ترک جان و سر گرفتم
مات ماندم بر جمالش محو گشتم در جلالش
از جهان گفتی مکان در عالم دیگر گرفتم
گفت هان عیدغدیر آمد سرودی تازه برگو
من بخود بازآمدم پس خامه و دفتر گرفتم
اندر آن حالت که دستم مانده بود از کاردستی
خوش بر آوردم ز شوق و دامن حیدر گرفتم
آن شهنشاهی که تا گشتم غلام آستانش
در جهان باج شرف از سروران یکسر گرفتم
قوت جبریل را کردم ز وی تحقیق گفتا
هفت شهر لوط را من بر سر شهپر گرفتم
گفتمش یا للعجب این قوت و قدرت که دادت
گفت از پیرم علی بر همزن خیبر گرفتم
کعبه را گفتم که دادت این مقام و این صفا را
گفت این رتبت من از میلاد آن سرور گرفتم
چرخ را گفتم چه باشد اخترانت گفت روزی
وام از ارض نجف مشتی در و گوهر گرفتم
گفت پیغمبر نهادم عترت و قرآن پس از خود
من بقر آن دامن بن عم پیغمبر گرفتم
یا علی کوچکترین ذرات خورشید وجودت
خود منم کز روشنی ره بر مه انور گرفتم
مه جهان روشن کند من دل ز خاک آستانت
هر دو بگرفتیم نور اما من افزونتر گرفتم
من صغیر ناتوانستم که مدح حضرتت را
پیشهٔ خود ای ولی اعظم اکبر گرفتم
حاجتی دارم چو حاجات دگر آن را بر آور
تا بگویم باز از نخل سعادت برگرفتم
شمارهٔ ۵۰ - در مدح مولی الموالی امیرالمؤمنین علی علیهالسلام: روزگاری شد که مدح حضرت مولاست کارمشمارهٔ ۵۲ - تنقید از حاسدین و مناقب علی ابن ابیطالب علیهالسلام: من که نی تدلیس در محراب و منبر میکنم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن (رمل مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
قاصد آمد دوش از وی نامهٔ دلبر گرفتم
بهر ایثار رهش از جان خود دل برگرفتم
هوش مصنوعی: دیروز پیامآوری آمد و خبری از محبوبم آورد. به خاطر محبت و ایثار او، جانم را هم برای او فدای کردم.
نامه را بوسیدم و بوئیدم و بر سر نهادم
بارها خواندم ز سر تا پا و باز از سر گرفتم
هوش مصنوعی: نامه را با عشق و احترام بوسیدم و بوی آن را استشمام کردم. آن را بر سر گذاشتم و بارها خواندم، از ابتدا تا انتها و بار دیگر از اول شروع کردم.
تا سحر چونشمع بودم گاه گریان گاه خندان
رفت خواب از دیده ترک بالش و بستر گرفتم
هوش مصنوعی: تا صبح مانند شمع روشن و تابناک بودم، گاه گریه میکردم و گاه میخندیدم. خواب از چشمانم رفته بود و بالش و بستر را ترک کردم.
نامه از اشگم چو زلف یار و روز من سیه شد
آخر الامر آستین حایل بچشم تر گرفتم
هوش مصنوعی: در نامهام، اشکهایم به مانند زلف محبوبم ریخته شد و روزهای من به پایان سیاهی رسید. در نهایت، آستینم را زیر چشمان اشکبارم گرفتم.
آمدم از خانه بیرون هر طرف رفتم شتابان
هرکه را دیدم سراغ از آنپری پیکر گرفتم
هوش مصنوعی: از خانه بیرون آمدم و به سرعت به هر طرف رفتم. هر کسی را که دیدم، از او دربارهٔ دختر با آن اندام زیبا پرسیدم.
بر در دیری رسیدم از مغان جمعی بدیدم
ناله از دل بر کشیدم جادر آن محضر گرفتم
هوش مصنوعی: به یک میخانه رفتم و جمعی از مغان را دیدم. صدای ناله و درد دلشان را شنیدم و از دل خودم هم نالهای سر دادم. در آنجا احساس کردم که باید در جمع آنها حضور پیدا کنم.
خلوتی دربسته پیری داد از شفقت نشانم
سوی آن خلوت دویدم حلقه آن درگرفتم
هوش مصنوعی: در یک اتاق بسته، پیری از روی محبت به من نشان داد. من به سوی آن اتاق دویدم و دستانم را به دور آن در حلقه زدم.
هی زدم آن حلقه بر درهی خروشیدم مکرر
تا اثر از آن خروش و ناله بی مر گرفتم
هوش مصنوعی: من به طور مکرر بر در کوبیدم و فریاد زدم، اما صدای ناله و التماس من اثری نداشت و به نتیجه نرسید.
باز شد در آن سمنبر پای تا سر شد مصور
در تماشا کام دل از آن نکو منظر گرفتم
هوش مصنوعی: در آن مکان زیبا، من به تماشای زیباییها پرداختم و از دیدن آن صحنه دلانگیز لذت بردم.
حلقه زلفش ز بس در من تصرف کرد گفتی
در کمند افتاده یا جا در دل اژدر گرفتم
هوش مصنوعی: موهای او به قدری در من تأثیر گذاشت که گویی در کمند افتادهام یا اینکه جایی در دل ماری بزرگ را گرفتهام.
سجده بردم پیش محراب دو ابرویش پس آنگه
بهر قتل منکر حسنش بکف خنجر گرفتم
هوش مصنوعی: در برابر زیبایی و جذابیت چهرهاش به زمین افتادم و پس از آن، برای کشتن کسانی که زیبایی او را انکار میکردند، چاقو در دست گرفتم.
مستی چشمش بدیدم حالتی در من عیا نشد
کز کف ساقی تو گفتی پر ز میساغر گرفتم
هوش مصنوعی: شراب چشمانش مرا در حالت خاصی قرار داد و من که غرق در لذت بودم، با لبی خندان از جامی پر از می کوشیدم.
شکرین لعل لبش چونغنچه گلگشت خندان
زان حلاوت من نظر از چشمه کوثر گرفتم
هوش مصنوعی: لبان شیرین و قرمز او مانند غنچهای از گل است که با شادی و زیبایی شکفته شده است. به خاطر آن حلاوت و طراوت، من نگاه خود را از چشمه کوثر برمیدارم.
خال هندو بر رخ چون آذرش دیدم ز داغش
سوختم آنسان که گفتی جای در آذر گرفتم
هوش مصنوعی: وقتی که خال هندوستان را بر چهرهاش دیدم، چنان از شدت جذابیتش سوختم که گویی در آتش نشستهام.
با زبان جذبه از من رونمائی خواست بروی
دین و دل ایثار کردم ترک جان و سر گرفتم
هوش مصنوعی: با قدرت و جذابیت کلامت، از من خواستی تا خودم را نشان دهم. به خاطر دین و دل، ایثار کردم و جان و سرم را فدای تو کردم.
مات ماندم بر جمالش محو گشتم در جلالش
از جهان گفتی مکان در عالم دیگر گرفتم
هوش مصنوعی: در زیبایی او حیرتزده شدم و در عظمتش غرق گشتم، طوری که انگار از این دنیا و مکان خود جدا شدهام و به جهانی دیگر رفتهام.
گفت هان عیدغدیر آمد سرودی تازه برگو
من بخود بازآمدم پس خامه و دفتر گرفتم
هوش مصنوعی: با صدای بلند اعلام کرد که عید غدیر فرارسیده است و سرود جدیدی را سر میدهد. سپس گفت که پس از اندکی تأمل و تفکر، تصمیم گرفتهام که با قلم و دفتری به نوشتن بپردازم.
اندر آن حالت که دستم مانده بود از کاردستی
خوش بر آوردم ز شوق و دامن حیدر گرفتم
هوش مصنوعی: در آن لحظه که دستم به خوبی از کار خود بازمانده بود، از شادی زیاد با شوق و اشتیاق دامن حیدر را گرفتم.
آن شهنشاهی که تا گشتم غلام آستانش
در جهان باج شرف از سروران یکسر گرفتم
هوش مصنوعی: من به خاطر محبت و عظمت آن پادشاه، به خدمتش درآمدم و در نتیجه، از تمامی بزرگان و سروران دنیا در کسب مقام و شرف، پیشی گرفتم.
قوت جبریل را کردم ز وی تحقیق گفتا
هفت شهر لوط را من بر سر شهپر گرفتم
هوش مصنوعی: من از جبریل دربارهٔ قدرت او پرسیدم و او گفت که من هفت شهر لوط را به راحتی و با قدرت خود بر دوش گرفتم.
گفتمش یا للعجب این قوت و قدرت که دادت
گفت از پیرم علی بر همزن خیبر گرفتم
هوش مصنوعی: به او گفتم: عجب است این قدرت و توانایی که به تو داده شده است. او پاسخ داد: این قدرت را از علی، پیرمردی که خیبر را به لرزه درآورد، دریافت کردهام.
کعبه را گفتم که دادت این مقام و این صفا را
گفت این رتبت من از میلاد آن سرور گرفتم
هوش مصنوعی: به کعبه گفتم که این مقام و این زیبایی را از کجا به دست آوردی؟ و او پاسخ داد که این جایگاه من به خاطر تولد آن بزرگوار به من عطا شده است.
چرخ را گفتم چه باشد اخترانت گفت روزی
وام از ارض نجف مشتی در و گوهر گرفتم
هوش مصنوعی: به چرخ گفتم که ستارههایت چه هستند، در پاسخ گفت که روزی از زمین نجف، تکهای از طلا و جواهر به دست آوردم.
گفت پیغمبر نهادم عترت و قرآن پس از خود
من بقر آن دامن بن عم پیغمبر گرفتم
هوش مصنوعی: پیامبر فرمودند که بعد از من، اهل بیت و قرآن را به عنوان راهنما قرار دادهام. بنابراین، من از دامن خانواده پیامبر (عترت) حمایت و پیروی میکنم.
یا علی کوچکترین ذرات خورشید وجودت
خود منم کز روشنی ره بر مه انور گرفتم
هوش مصنوعی: من کوچکترین ذرههای نورانی وجودت هستم، که از روشناییات راهی به سوی ماه تابان یافتم.
مه جهان روشن کند من دل ز خاک آستانت
هر دو بگرفتیم نور اما من افزونتر گرفتم
هوش مصنوعی: ماه عالم را روشن میکند و من دل خود را از خاک درگاه تو برداشتهام. هر دو نور دارند، اما من نوری فراوانتر را به دست آوردهام.
من صغیر ناتوانستم که مدح حضرتت را
پیشهٔ خود ای ولی اعظم اکبر گرفتم
هوش مصنوعی: من فردی کوچک و ناتوان هستم که به ستایش و یادآوری شما، ای بزرگ ولی، مشغول شدهام.
حاجتی دارم چو حاجات دگر آن را بر آور
تا بگویم باز از نخل سعادت برگرفتم
هوش مصنوعی: من هم مانند نیازهای دیگر، خواستهای دارم که آن را برآورده کن تا بتوانم بگویم که از درخت موفقیت میوهای برداشتهام.