گنجور

شمارهٔ ۴۷ - در نعت حضرت خاتم الانبیاء محمد مصطفی «صلی‌اله علیه و آله»

چرا چو ابر نبارد سرشگ از بصرم
که همچو برق گذر کرد عمر از نظرم
ز بسکه موج سرشگم فرو گرفته کنار
بدان رسیده که این آب بگذرد ز سرم
بهار عمر گذشت و رسید فصل خزان
هنوز غنچه صفت من درون پرده درم
مکررات همانا چو اشتر عصار
بخط دایره مانند کرده ره سپرم
چو کرم پیله همی گرد خود تنم ای کاش
بشیوه مگس نحل بود بال و پرم
تو گر ز ماضی و مستقبل آگهی خوشباش
من فلک زده از حال خویش بی‌خبرم
سفر ز کتم عدم کرده‌ام بملک وجود
ولیک بیخبر از سیر خود در این سفرم
یکی درخت ز بستان گیتیم اما
بحیرتم که کدام است سایه و ثمرم
زبسکه بار گنه راستی بدوش منست
عجب مبر که شود خم چو بیستون کمرم
نکرده لغزش و عصیان خویش را جبران
بهر دقیقه گرفتار لغزش دگرم
همه زبان ملامت بود ز من بر من
هر آنچه موی بینی ز پای تا به سرم
نه همتی که ببندم بخود ره از دشمن
نه خدمتی که کند نزد دوست معتبرم
عجب نباشد اگر لاله رویدم ز مزار
که داغ بندگی دوست مانده بر جگرم
ز طبع آتشیم هیچ طرف بسته نشد
کنون چه صرفه برم چون زیخ فسرده‌ترم
ز هیچ روی ندارم بخویش چشم امید
جز اینکه بنده درگاه خواجه بشرم
حبیب حق شه کونین قائد اسلام
که من ز بندگیش در دو کون مفتخرم
شهی که حضرت او را محب مادرزاد
من از نتیجه پاکی دامن پدرم
به پیشه و هنر خود خوشم که در مه و سال
مدیح احمد و آل است پیشه و هنرم
چنین که در خطر آباد این جهان خراب
علی بود همه جا دستگیر و راهبرم
امیدوار چنانم که هم در آن عالم
علی نجات دهد از مهالک و خطرم
چه غم ز دست تهی رفتنم که بس باشد
محبت علی و آل زاد و ماحضرم
چه باک از گنهم چون بوصف معصومین
خدای کرده موفق به سفتن گهرم
دلم تهی است زهر آرزو بغیر از این
که منتظر به ظهور امام منتظرم
بصد هزار غمم شاد کز جوان بختی
بلطف حضرت پیراست دیدگان ترم
کجا صغیر گذارند من ز پا افتم
چو دستگیر بزرگان شدند در صغرم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چرا چو ابر نبارد سرشگ از بصرم
که همچو برق گذر کرد عمر از نظرم
هوش مصنوعی: چرا مانند باران، از چشمانم اشک نریزد، وقتی که عمرم به سرعت برق از جلوی چشمانم گذشت؟
ز بسکه موج سرشگم فرو گرفته کنار
بدان رسیده که این آب بگذرد ز سرم
هوش مصنوعی: به دلیل شدت احساسات و افکار غم‌انگیز، آن‌قدر درگیر شده‌ام که به نقطه‌ای رسیده‌ام که دیگر نمی‌توانم از این وضعیت خلاص شوم و این درد همچنان با من خواهد بود.
بهار عمر گذشت و رسید فصل خزان
هنوز غنچه صفت من درون پرده درم
هوش مصنوعی: عمر جوانی به پایان رسید و به زمان پیری نزدیک شده‌ام، اما هنوز درونیتم مانند غنچه‌ای است که در درونی‌ام پنهان مانده و نرسیده است.
مکررات همانا چو اشتر عصار
بخط دایره مانند کرده ره سپرم
هوش مصنوعی: من به مانند شتر عصار، بارها و بارها در دایره‌ای تکراری در حرکت هستم و مسیر خود را ادامه می‌دهم.
چو کرم پیله همی گرد خود تنم ای کاش
بشیوه مگس نحل بود بال و پرم
هوش مصنوعی: شبیه کرم ابریشم که دور خودش می‌پیچد، ای کاش من هم مانند مگس یا زنبور، بال و پر داشتم.
تو گر ز ماضی و مستقبل آگهی خوشباش
من فلک زده از حال خویش بی‌خبرم
هوش مصنوعی: اگر تو از گذشته و آینده آگاهی داری، خوشحال باش. من که دچار دردسرهای زیادی هستم، حتی از وضعیت خودم بی‌خبرم.
سفر ز کتم عدم کرده‌ام بملک وجود
ولیک بیخبر از سیر خود در این سفرم
هوش مصنوعی: من از هیچ به وجود آمده‌ام و به دنیای واقعی آمده‌ام، اما بی‌خبر از مسیر و حالت خود در این سفر هستم.
یکی درخت ز بستان گیتیم اما
بحیرتم که کدام است سایه و ثمرم
هوش مصنوعی: من مانند درختی در باغی هستم، اما در حیرت و سردرگمی‌ام که آیا سایه‌ام مهم‌تر است یا میوه‌ام.
زبسکه بار گنه راستی بدوش منست
عجب مبر که شود خم چو بیستون کمرم
هوش مصنوعی: به دلیل سنگینی بار گناهی که بر دوش من است، تعجب نکن که کمرم به اندازه کوه بیستون خم شده است.
نکرده لغزش و عصیان خویش را جبران
بهر دقیقه گرفتار لغزش دگرم
هوش مصنوعی: من هنوز نتوانسته‌ام اشتباهات و گناهان خود را جبران کنم و در هر لحظه ممکن است دوباره به خطا بیفتم.
همه زبان ملامت بود ز من بر من
هر آنچه موی بینی ز پای تا به سرم
هوش مصنوعی: همه به خاطر من در حال سرزنش هستند و هر چیزی که از من دیده می‌شود، از نوک پا تا سرم، باعث خشم و نارضایتی دیگران شده است.
نه همتی که ببندم بخود ره از دشمن
نه خدمتی که کند نزد دوست معتبرم
هوش مصنوعی: نه انگیزه‌ای دارم که از دشمنان خود را پنهان کنم و نه انتظاری از دوستی دارم که مرا محترم بشمارد.
عجب نباشد اگر لاله رویدم ز مزار
که داغ بندگی دوست مانده بر جگرم
هوش مصنوعی: عجبی ندارد اگر از سرزمین قبرستان، لاله‌ای بروید؛ چون من هنوز نشانه‌های عشق و درد بندگی محبوبم را در دل دارم.
ز طبع آتشیم هیچ طرف بسته نشد
کنون چه صرفه برم چون زیخ فسرده‌ترم
هوش مصنوعی: ما از ذات خود آتشین و پرهیجان هستیم و هیچ چیزی ما را محدود نمی‌کند. حالا که احساس سردی و خستگی می‌کنم، چه فاید‌ه‌ای دارد که خود را عزیزتر از قبل نشان دهم؟
ز هیچ روی ندارم بخویش چشم امید
جز اینکه بنده درگاه خواجه بشرم
هوش مصنوعی: به هیچ وجه به خودم امیدی ندارم، جز اینکه به خدمت درگاه آقا مشغول باشم.
حبیب حق شه کونین قائد اسلام
که من ز بندگیش در دو کون مفتخرم
هوش مصنوعی: دوستدار حقی که رهبر جهانیان و پیشوای اسلام است، من به خاطر بندگی او در این دو جهان به خود می بالم.
شهی که حضرت او را محب مادرزاد
من از نتیجه پاکی دامن پدرم
هوش مصنوعی: امیر و پادشاهی که من از ابتدای زندگی‌ام به او عشق ورزیده‌ام، به خاطر نجابت و پاکی خانواده‌ام به او ارادت دارم.
به پیشه و هنر خود خوشم که در مه و سال
مدیح احمد و آل است پیشه و هنرم
هوش مصنوعی: من از شغل و هنرم راضی هستم، زیرا در این روزهای پرفروغ و در زمان‌هایی که به ستایش و نام نیک احمد و خاندان او پرداخته می‌شود، مشغول به کارم.
چنین که در خطر آباد این جهان خراب
علی بود همه جا دستگیر و راهبرم
هوش مصنوعی: در چنین وضعیتی که این دنیای ویران در معرض خطر است، علی همیشه در کنار من بوده و راهنمایی‌ام کرده است.
امیدوار چنانم که هم در آن عالم
علی نجات دهد از مهالک و خطرم
هوش مصنوعی: من به اندازه‌ای امیدوارم که در آن جهان هم حضرت علی مرا از خطرات و مشکلات نجات خواهد داد.
چه غم ز دست تهی رفتنم که بس باشد
محبت علی و آل زاد و ماحضرم
هوش مصنوعی: نگران نباش که من از این دنیا می‌روم، زیرا محبت و عشق به علی و فرزندانش برای من کافی است.
چه باک از گنهم چون بوصف معصومین
خدای کرده موفق به سفتن گهرم
هوش مصنوعی: چه باک از گناه من وقتی که با وصف معصومین، خداوند به من توفیق داده که گوهر خود را محکم نگه دارم.
دلم تهی است زهر آرزو بغیر از این
که منتظر به ظهور امام منتظرم
هوش مصنوعی: دلم از هر آرزویی خالی است جز اینکه منتظر ظهور امام مهدی هستم.
بصد هزار غمم شاد کز جوان بختی
بلطف حضرت پیراست دیدگان ترم
هوش مصنوعی: با وجود صد هزار غم و ناراحتی، خوشحالم که به خاطر بزرگواری و لطف او، چشمانم از اشک پر شده است.
کجا صغیر گذارند من ز پا افتم
چو دستگیر بزرگان شدند در صغرم
هوش مصنوعی: کجا می‌توانند مرا به زمین بیفکنند، چون در ارتباط با بزرگ‌ترها قرار گرفته‌ام و آن‌ها مرا حمایت می‌کنند زمانی که کوچک هستم.