بخش ۵ - در بیان میدان داری علمدار کربلا و سقای اهل بیت علی مرتضی، حضرت ابوالفضل العباس و اتمام حجت نمودن آن مولای ناس بر آن فرقه نسناس
قبله اهل وفا، شمشیر حق
فارِس میدان قدرت، شیر حق
حضرت عبّاس کآمد ماصدق
بر یدﷲ فوق ایدیهم ز حق
بر حسین(ع) از یک صدای العطش
دست و سر را کرد با هم پیشکش
دست هِشت و سوی حق بیدست رفت
اُشتر کف کرده تا حق مست رفت
باز می خواهد جنونم گل کند
نطق ساحر صحبت از بابل کند
لیک اینجا نیست هنگام جنون
چون کنم باشد جنونم را فنون
نیست سودای جنون محکوم من
هرکجا خواهد کند برپا فتن
نه مقامی در نظر دارد نه جا
گاه و بیگه می کند غوغا بپا
ای جنون بهر خدا یک لحظه بایست
زآنکه اینجا جای هنگامهٔ تو نیست
اوّل ِحرف است و آغاز کلام
مر تو را باقی بود وقت و مقام
من سخن ناگفته، آری سر تو پیش
می کنی گفتار و نظمم را پریش
رو تو، نبود حال وقت شور و شر
در مقام خود تو را سازم خبر
دید عبّاس، آنکه دین را شد پناه
گشته قحط آب اندر خیمه گاه
ز العطش برپاست بانگ کودکان
آمد اندر نزد شاه انس و جان
کای شه بی مثل و بی انباز و یار
گشتهام در راه عشقت دست و بار
ز ابر عشقت بر سرم بارش گرفت
کشتزار هستیام آتش گرفت
شاه فرمود ای علمدار سپاه
آفرینش را تویی پشت و پناه
رشتهٔ ایجاد اندر دست توست
شش تعین کسر لوح شصت توست
رشتهٔ امکان تو را باشد به مشت
مر مرا خود هم تو یاری هم تو پشت
گفت از غیر تو دل برداشتم
هر دو عالم را ز کف بگذاشتم
برتن من دست و بر دستم علم
العطش وآنگه بپا ز اهل حرم
دست عبّاس ار نباشد صف شکن
بهر یاریِ تو نبود گو به تن
گر علم باشد مرا زین پس به دست
مر علم را نام من باشد شکست
گر فتد دست علمدارت چه غم
گو نیاید مر شکستی بر علم
نک علم را جانب میدان زنم
گر شوم بیدست بر کیوان زنم
سوی میدانِ بلا تازم سمند
نام خود تا چون علم سازم بلند
مر توان بردن ز یمن بیرقت
گوی نام از عاشقان مطلقت
در میان عاشقان پاکباز
چون علَم گردم به عالم سرفراز
خوش ز خون خویش از میدان جنگ
بازگردانم علَم را سرخ رنگ
سرخ رنگی مر علَم را آبروست
هر ظفر یابد به جنگ او سرخ روست
چون علَم گردید از خون سرخ رنگ
رو سفید آید علمدارت ز جنگ
سرخ رویی علّتش منصوری است
رنگ زرد آثاری از رنجوری است
در فلک شمس است سرخ و با شکوه
زرد رو گردد نشیند چون به کوه
تا مرا دست علم بگرفتن است
مر علَم را ننگ، از دست من است
چون فتد دست علمگیر از تنم
خود به منصوری علم را ضامنم
سرخ رو برگردم از میدان جنگ
هم علم را سازم از خون سرخ رنگ
گر نیفتد از بدن در عشق یار
دست باشد بر بدن بهر چه کار
سَر که در عشقت نگردد پیش جنگ
سر مخوانش هست بر تن بارِ ننگ
سینه کز عشقت نشانِ تیر نیست
سینه نبود آن حصیر کهنهای است
رفتم اینک همتی خواهم ز شاه
بلکه آرم آبی اندر خیمه گاه
یعنی آید آبم از عشقت به روی
ریزد ار آبم نریزد آبروی
این بگفت و بحر جانش کرد جوش
شد به میدان، مشک بی آبی به دوش
بخش ۴ - در طلب اعانت و همّت از سلطان ولایت و اوّل مقصود اهل حقیقت و آخر منزل راهروان طریقت حضرت اسدالله الغالب علی بن ابیطالب علیه صلوات الله الملک الوهاب و فقنا الله لبیان هذه المطالب: یا علی ای رهبر ارباب دلبخش ۶ - در معنی طلب و قبح سوء ظن: طالب مسکین کجایی گوش گیر
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: خانم مقصودی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
قبله اهل وفا، شمشیر حق
فارِس میدان قدرت، شیر حق
هوش مصنوعی: محل توجه و دلدادگی وفاداران، شمشیر حق در میدان قدرت است، که نشان از شجاعت و توانایی واقعی دارد.
حضرت عبّاس کآمد ماصدق
بر یدﷲ فوق ایدیهم ز حق
هوش مصنوعی: حضرت عباس آمد و نشانهای از قدرت خداوند را در دست یاریرسانی خود داشت.
بر حسین(ع) از یک صدای العطش
دست و سر را کرد با هم پیشکش
هوش مصنوعی: حسین(ع) با صدای بلند و با درد و زاری از تشنگی، دستها و سرش را به هم تقدیم کرد.
دست هِشت و سوی حق بیدست رفت
اُشتر کف کرده تا حق مست رفت
هوش مصنوعی: دست تو به سوی حق نرفته، مانند شتری است که دستانش آزاد است و به سمت آب نمیرود. این به این معناست که باید با اراده و تلاش به سمت حقیقت و هدفهای بزرگ حرکت کنیم.
باز می خواهد جنونم گل کند
نطق ساحر صحبت از بابل کند
هوش مصنوعی: دوباره جنونم سر باز میکند و سخنرانی جادوگر به یاد بابل آغاز میشود.
لیک اینجا نیست هنگام جنون
چون کنم باشد جنونم را فنون
هوش مصنوعی: اما اکنون هنگام دیوانگی نیست، چطور میتوانم جنون خود را نشان دهم وقتی که راههایی برایش ندارم؟
نیست سودای جنون محکوم من
هرکجا خواهد کند برپا فتن
هوش مصنوعی: من به دنبال دیوانگی و شور و شوق نیستم؛ هرجا که بخواهد، میتواند فتنه و آشوب بهپا کند.
نه مقامی در نظر دارد نه جا
گاه و بیگه می کند غوغا بپا
هوش مصنوعی: او نه به دنبال مقام و جایگاهی است و نه در فکر خودنمایی، اما به طور ناگهانی طوفانی بهپا میکند.
ای جنون بهر خدا یک لحظه بایست
زآنکه اینجا جای هنگامهٔ تو نیست
هوش مصنوعی: ای دیوانگی، برای خدا یک لحظه توقف کن، زیرا اینجا مکان مناسبی برای تو نیست.
اوّل ِحرف است و آغاز کلام
مر تو را باقی بود وقت و مقام
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که آغاز یک گفتگو یا یک موضوع مهم، همیشه ارزش و اهمیت خود را دارد و باید به آن توجه شود. زمان و مکان نیز در این میان از اهمیت برخوردارند.
من سخن ناگفته، آری سر تو پیش
می کنی گفتار و نظمم را پریش
هوش مصنوعی: من حرفهایی دارم که هنوز نگفتهام، بیآنکه چیزی بگویم، تو با سر خود در گفتگو و نظم من اختلال ایجاد میکنی.
رو تو، نبود حال وقت شور و شر
در مقام خود تو را سازم خبر
هوش مصنوعی: من در حالتی نیستم که بتوانم در مورد تو صحبت کنم یا نشان دهم چقدر تحت تأثیر تو قرار گرفتهام.
دید عبّاس، آنکه دین را شد پناه
گشته قحط آب اندر خیمه گاه
هوش مصنوعی: عباس، کسی که به دین پناه آورده، در حالی که در خیمهها با کمبودی از آب روبرو شده است، را میبیند.
ز العطش برپاست بانگ کودکان
آمد اندر نزد شاه انس و جان
هوش مصنوعی: به خاطر تشنگی، صدای کودکان به گوش میرسد که به نزد شاه انس و جان آمدهاند.
کای شه بی مثل و بی انباز و یار
گشتهام در راه عشقت دست و بار
هوش مصنوعی: ای شاهی که همتا و همپیمان نداری، در مسیر عشق تو، من به دست و بار سختیها دچار شدهام.
ز ابر عشقت بر سرم بارش گرفت
کشتزار هستیام آتش گرفت
هوش مصنوعی: بارش عشق تو بر سرم آغاز شد و باعث شد که مزرعه وجودم به آتش کشیده شود.
شاه فرمود ای علمدار سپاه
آفرینش را تویی پشت و پناه
هوش مصنوعی: پادشاه گفت: ای سردار، تو همان کسی هستی که پشت و پناه این سپاه آفرینش هستی.
رشتهٔ ایجاد اندر دست توست
شش تعین کسر لوح شصت توست
هوش مصنوعی: تو در دست خود رشتهٔ خلقت را داری و شش نوع تقسیمبندی وجودی به دست توست.
رشتهٔ امکان تو را باشد به مشت
مر مرا خود هم تو یاری هم تو پشت
هوش مصنوعی: امکان و فرصتهای زندگی تو در دست من است و من نیز به کمک و حمایت تو احتیاج دارم.
گفت از غیر تو دل برداشتم
هر دو عالم را ز کف بگذاشتم
هوش مصنوعی: گفتهام که به جز تو، محبت و عشق را کنار گذاشتهام و تمام دنیا را از دست دادهام.
برتن من دست و بر دستم علم
العطش وآنگه بپا ز اهل حرم
هوش مصنوعی: بر تن من نشانهای از تشنگی است و بر دستم نیز علامتی از آن وجود دارد، حالا به پا خیز و به یاد اهل حرم باش.
دست عبّاس ار نباشد صف شکن
بهر یاریِ تو نبود گو به تن
هوش مصنوعی: اگر دست عباس نباشد که صف را بشکند، برای یاری تو هیچ نبود. پس به تن خود بسنده کن.
گر علم باشد مرا زین پس به دست
مر علم را نام من باشد شکست
هوش مصنوعی: اگر از این پس دانش داشته باشم، دیگر نیازی به استاد ندارم و نام من خود علم خواهد بود.
گر فتد دست علمدارت چه غم
گو نیاید مر شکستی بر علم
هوش مصنوعی: اگر دست علمدار تو بیفتد، نگران نباش؛ هیچ مشکلی پیش نمیآید و بر پرچم شما آسیبی نخواهد رسید.
نک علم را جانب میدان زنم
گر شوم بیدست بر کیوان زنم
هوش مصنوعی: اگرچه علم و دانش را کنار میگذارم، در صورتیکه بیدست هم باشم، به سمت آسمان میروم.
سوی میدانِ بلا تازم سمند
نام خود تا چون علم سازم بلند
هوش مصنوعی: من با شجاعت به میدان خطر میروم و میخواهم نام خود را با افتخار به اهتزاز درآورم.
مر توان بردن ز یمن بیرقت
گوی نام از عاشقان مطلقت
هوش مصنوعی: از محبت و زیبایی تو، به خوبی توانستم نام عاشقان تو را بگویم.
در میان عاشقان پاکباز
چون علَم گردم به عالم سرفراز
هوش مصنوعی: در میان عاشقان رنجکشیده و بیآلایش، به عنوان پرچمدار و نمایندهای افتخارآفرین قرار میگیرم.
خوش ز خون خویش از میدان جنگ
بازگردانم علَم را سرخ رنگ
هوش مصنوعی: من از خون خودم پرچم را با رنگ سرخ از میدان جنگ بازمیگردانم.
سرخ رنگی مر علَم را آبروست
هر ظفر یابد به جنگ او سرخ روست
هوش مصنوعی: پرچم سرخ رنگ نشانهی عزت و شرف است و هر کس در میدان جنگ پیروزی به دست آورد، به همراه خود افتخار و رو سپید به ارمغان میآورد.
چون علَم گردید از خون سرخ رنگ
رو سفید آید علمدارت ز جنگ
هوش مصنوعی: وقتی که پرچم به رنگ خون درآمد، پرچمدار بهواسطه جنگ لبیخند زده و با چهرهای روشن و مایهی افتخار به میدان میآید.
سرخ رویی علّتش منصوری است
رنگ زرد آثاری از رنجوری است
هوش مصنوعی: رنگ صورت سرخ بیانگر سلامتی و نشاط است و این نشانهای از خوشحالی و شادابی میباشد. اما رنگ زرد به معنای ضعف و بیماری است و نشاندهنده این است که فرد در حال تجربه مشکلات و رنجها است.
در فلک شمس است سرخ و با شکوه
زرد رو گردد نشیند چون به کوه
هوش مصنوعی: خورشید در آسمان با رنگی سرخ و شکوهی خاص وجود دارد، و زمانی که غروب کند، رنگش زرد و درخشان میشود و بر روی کوهها آرام میگیرد.
تا مرا دست علم بگرفتن است
مر علَم را ننگ، از دست من است
هوش مصنوعی: تا زمانی که من علم را در دست دارم، علم برای دیگران بیارزش میشود.
چون فتد دست علمگیر از تنم
خود به منصوری علم را ضامنم
هوش مصنوعی: وقتی که قدرت و توانایی از من گرفته شود، خودم را به علم و دانش میسپارم و آن را تضمین میکنم.
سرخ رو برگردم از میدان جنگ
هم علم را سازم از خون سرخ رنگ
هوش مصنوعی: اگر از میدان جنگ بهخاطر ترس یا ناتوانی برگردم، باید پرچم را با خون سرخ رنگ به اهتزاز درآورم.
گر نیفتد از بدن در عشق یار
دست باشد بر بدن بهر چه کار
هوش مصنوعی: اگر دست از بدن جدا نشود، در عشق یار، باید هر کاری با بدن انجام داد.
سَر که در عشقت نگردد پیش جنگ
سر مخوانش هست بر تن بارِ ننگ
هوش مصنوعی: اگر در عشق تو سرم را به خطر بیندازم، دیگر در میدان جنگ از آن سر نمیتوانم استفاده کنم، چرا که بر تنم ننگ و عار خواهد بود.
سینه کز عشقت نشانِ تیر نیست
سینه نبود آن حصیر کهنهای است
هوش مصنوعی: سینهای که نشانی از عشق تو ندارد، مانند حصیر کهنهای است که در واقع وجود ندارد.
رفتم اینک همتی خواهم ز شاه
بلکه آرم آبی اندر خیمه گاه
هوش مصنوعی: من به درگاه شاه میروم تا از او کمکی بخواهم، شاید بتوانم اندکی آب به خیمهام بیاورم.
یعنی آید آبم از عشقت به روی
ریزد ار آبم نریزد آبروی
هوش مصنوعی: یعنی عشق تو چنان در من نفوذ کرده که حتی اگر بخواهم خودم را کنترل کنم، نمیتوانم. اگر دیگران بگذارند، آبرویم را از دست میدهم.
این بگفت و بحر جانش کرد جوش
شد به میدان، مشک بی آبی به دوش
هوش مصنوعی: او این را گفت و درونش تلاطم ایجاد شد، مانند مشک بی آبی که بر دوش دارد و در میدان حضور دارد.