بخش ۴ - در طلب اعانت و همّت از سلطان ولایت و اوّل مقصود اهل حقیقت و آخر منزل راهروان طریقت حضرت اسدالله الغالب علی بن ابیطالب علیه صلوات الله الملک الوهاب و فقنا الله لبیان هذه المطالب
یا علی ای رهبر ارباب دل
عارفان را از تو فتح باب دل
ای ولایت دلربای عاشقان
تا به مقصد رهنمای عاشقان
ای که هست از شمس نورت یک ضیاء
نور جان انبیاء و اولیاء
مرحبا جانی که فانی در تو اوست
هوی مطلق عین او، او عین هوست
هرچه غیر از ذات تو ذرات توست
ذره ها فانی و باقی ذات توست
چون تو گفتی باش، عالم هست شد
ذات عالی جلوه گر در پست شد
خالی از ذات تو گو جایی کجاست
با وجودت پست و بالایی کجاست
جز تو نبود بر هویت زنده ای
وز وجود خویشتن پاینده ای
کس نداند سرّ فردانیّتت
چون توان دم زد ز وحدانیّتت
جز تو باشد هرچه آن موجود توست
هستی اش ظلّ وجود و بود توست
جود تو نابودها را بود کرد
هستیات معدوم را موجود کرد
مانده حیران در ثنایت این یقین
عقلهای اوّلین و آخرین
آری آری عقل خاری بیش نیست
واندرین یم، خار بحراندیش نیست
خواستی ظاهر تو چون عرفان خویش
خلق اشیاء کردی از احسان خویش
تا کنی تکمیل آن عرفان پاک
جلوه گر گشتی به شکل آب و خاک
تا ازین صورت به معنی پی برند
جسمحق بینند و کیف از مِی برند
مختلف گشتند زآن در صورتت
بیخبر از معنی و کیفیتت
هرکه صورت دید پا را تیشه کرد
بیخبر از شیر عزم بیشه کرد
عقل گفتش تخم جور اینجا مکار
بیشهٔ شیر است اینجا سر مخار
آن دنی نشنید و بر خود غرّه شد
شیر را میدید و سوی درّه شد
دید لاغر هیکلِ شیر آن دنی
بیخبر زآن فَر و زور باطنی
لاجرم با شیر صورت پنجه کرد
پنجهٔ نابود خود را رنجه کرد
ای بسا کس را که صورت رَه زده
قصد صورت کرده بر ﷲ زده
چون به نورانیّتت عارف شناخت
هرچه بودش در غم عشق تو باخت
هر زمانت گر چه عالم مشرکند
عارفان هستند گر چه اندکند
هست عشقت در ره معنی دلیل
بشنود تا زد که بانگ الرحیل
هر زمانی الرحیلی شاه عشق
می زند بر رهروان راه عشق
گرم تا گردند و بیافسر دوند
در طریق بندگی از سر دوند
الرحیل عشق اندر کربلا
بود بانگ العطش ز اهل ولا
زآن صدا گشتند هفتاد و دو تن
در ره عرفان و عشقت ممتحن
زآن به میدان ولایت تاختند
جان و سر را در ولایت باختند
زآن صدا عباس میر خافقین
دست و سر را داد در راه حسین(ع)
نوبت عباس و میدان داری است
بر بیانم از تو وقت یاری است
چون تو بیعلّت ز فضل بیکران
مر صفی را داده ای علم بیان
دادی این نعمت بر او بی علّتی
از تو خواهم باز افزون همّتی
تا به وصف عشق گیرم خامه را
سازم از نو گرم تر هنگامه را
در دل من بر نوا و ساز عشق
منکشف کن پرده های راز عشق
نطق را تأیید فرما در سخن
تا که بکشم پرده ز اسرار کهن
دل به دریا خوش نهنگ آسا زنم
دَم ز سرّ عشق، بی پروا زنم
گر غلط گویم من ای خلاّق کن
بر قبول خویش اصلاحش تو کن
نظم من کآن وصف شاه کربلاست
گر قبول رحمتت گردد رواست
تا نیندیشد کج این نفس جهول
نی بگویم مدح خود را کن قبول
زانکه این امر است و امر از ما خطاست
بنده ام من، کار من مدح و ثناست
بنده چون گوید به سلطان الست
کن قبول از ما تو چیزی کز تو است
کی مرا بود از وجود خود خبر
کز چه کردی هستم ای ربّ البشر
من عدم بودم در اول ای ودود
تو عدم را دادی از رحمت وجود
من منی بودم نباشد حدّ من
کز منم گویم سخن با ذوالمنن
من منی بودم منی را کی رسد
امر بر سلطان قهّار صمد
لیک چون کردی تو امرم بر دعا
گر تمنّایی کنم نبود خطا
پس صفی را در دعا هم کن مدد
هم اجابت کن دعایش از رشد
کن مدد تا دل ز غیرت برکنم
دست از کون و مکان کوته کنم
تا به دامان ولایت محکم است
دست من کوته ز هر دو عالم است
هر چه کوتهتر بود دست از جهات
هست محکم تر به دامان ولات
پس مرا کوتاه کن یکباره دست
ازهر آنچه غیر دامان تو است
تا که باشم خوشه چین خرمنت
ای یدﷲ دست ما و دامنت
چشم آن دارد صفی ز احسان تو
کش همی باشد به کف دامان تو
دست او کوته کن از آمال و آز
یعنی از دامان خود کوته مساز
شکر این نعمت که از احسان خویش
دادی اندر دست ما دامان خویش
من ندانم نی زبان آن مراست
تا کنم آنسان که شکرت را سزاست
شد زبان در حقّ حمدت ناتوان
زآنکه نعمت از تو است و هم زبان
لیک زآن راهی که فرض بنده است
شکر منعم تا زبان گردنده است
شکر اِنعامت به قدر خویشتن
می کنم تا هست جانم در بدن
شکرها دارم من از تو بیشمار
هر یک اِنعام تو را شکرم هزار
هر دمی هم صد هزاران نعمتت
بر من آید زآسمان رحمتت
زآن همه کآگه نیَم بر اندکیش
نعمت علم بیان باشد یکیش
شکر این نعمت مرا هم واجب است
چون نعم را شکر نعمت جاذب است
چیست شکر این نعم بهر زبان
تا بود در کام وصف شاه جان
کردن اندر نعت شاه ذوالجلال
زبدة الاسرار را بحر کمال
اهل نعمت را تو گفتی ای مجید
نعمت از شکر نعم گردد مزید
شکر منعم جاذب نعمت بود
کافر نعمت بر او لعنت بود
دارد از داده تو جانم شکرها
زین فراوان نعمت مدح و ثنا
کن پی پاداش این شکرم کنون
نعمت مدح خود از بهرم فزون
هم بده توفیق شکر نعمتم
هم فزون کن نعمت بیآفتم
آفت نعمت چه باشد اینکه دل
از ثنای حضرتت گردد کِسل
هم بده توفیق شکرم بر نعم
تا زبان مدح تو گوید دم به دم
من کنم شکر تو تا تو چون کنی
نعمتم را دم به دم افزون کنی
بو که یابد نعمت این مدح خاص
بر صفی از شکر نعمت اختصاص
گردد اندر مدحت سلطان عشق
زبدة الاسرار هم دیوان عشق
نک پی اظهار شکر این نعم
گیرم اندر مدح عبّاست قلم
تا به دل تخم وفا چون کاشت او
دست در عشقت ز جان برداشت او
پیشکش تا چون دو دست خویش کرد
بر حسین(ع) و خویش را درویش کرد
بخش ۳ - در جرح منکرین مشرب عرفان و معنی استقامت در اعمال و ایمان: دین خلقی تا دهد شیطان به بادبخش ۵ - در بیان میدان داری علمدار کربلا و سقای اهل بیت علی مرتضی، حضرت ابوالفضل العباس و اتمام حجت نمودن آن مولای ناس بر آن فرقه نسناس: قبله اهل وفا، شمشیر حق
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: خانم مقصودی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یا علی ای رهبر ارباب دل
عارفان را از تو فتح باب دل
هوش مصنوعی: ای علی، ای پیشوای دلسوزان، درهای دل عارفان را به کمک تو باز میشود.
ای ولایت دلربای عاشقان
تا به مقصد رهنمای عاشقان
هوش مصنوعی: ای سرزمین زیبای دلربای عاشقان، تا به هدف خود آنها را هدایت کن.
ای که هست از شمس نورت یک ضیاء
نور جان انبیاء و اولیاء
هوش مصنوعی: ای کسی که نور تو مانند نوری از شمس است و جان انبیاء و اولیاء را روشن میسازد.
مرحبا جانی که فانی در تو اوست
هوی مطلق عین او، او عین هوست
هوش مصنوعی: خوش آمدی ای جان که در تو، عالم فنا و نابودی تحقق یافته است. حقیقت مطلق، عین وجود توست و تو تجلی همان حقیقتی.
هرچه غیر از ذات تو ذرات توست
ذره ها فانی و باقی ذات توست
هوش مصنوعی: هر چیزی غیر از خودت، جزئی از وجود توست. این ذرات و اجزا از بین میروند و تمام آنچه که باقی میماند، خود تو هستی.
چون تو گفتی باش، عالم هست شد
ذات عالی جلوه گر در پست شد
هوش مصنوعی: زمانی که تو فرمان دادی، تمام جهان به وجود آمد و ذات والا در شکل و ظاهر خود در دنیای کوچک و پایینتراز خود نشان داده شد.
خالی از ذات تو گو جایی کجاست
با وجودت پست و بالایی کجاست
هوش مصنوعی: در جایی که تو وجود نداشته باشی، چه چیزی میتواند وجود داشته باشد؟ با حضور تو، هیچ جای پستی و بلندی وجود ندارد.
جز تو نبود بر هویت زنده ای
وز وجود خویشتن پاینده ای
هوش مصنوعی: جز تو هیچ موجود زندهای وجود ندارد و تو هستی که به زندگی و وجود خود ادامه میدهی.
کس نداند سرّ فردانیّتت
چون توان دم زد ز وحدانیّتت
هوش مصنوعی: هیچکس راز و رمز یکتایی تو را نمیداند، مگر اینکه بتواند از یگانگی تو سخن به میان آورد.
جز تو باشد هرچه آن موجود توست
هستی اش ظلّ وجود و بود توست
هوش مصنوعی: هر چیزی جز تو وجود دارد، و آنچه که هست، سایهای از وجود و هستی توست.
جود تو نابودها را بود کرد
هستیات معدوم را موجود کرد
هوش مصنوعی: بخشش و generosity تو باعث میشود که وجودهای بیفایده زندگی پیدا کنند و نابودی را به هستی بدل کند.
مانده حیران در ثنایت این یقین
عقلهای اوّلین و آخرین
هوش مصنوعی: در ستایش تو، عقلهای نخستین و پایان، همواره در حیرت و سردرگمی هستند.
آری آری عقل خاری بیش نیست
واندرین یم، خار بحراندیش نیست
هوش مصنوعی: بله، عقل مانند خاری است و در این دریا، فکر و اندیشهای از آن نمیتوان یافت.
خواستی ظاهر تو چون عرفان خویش
خلق اشیاء کردی از احسان خویش
هوش مصنوعی: اگر خواستی که ظاهر تو مانند درک و معرفت خودت باشد، باید به دیگران خوبی کنی و برای آنها چیزهایی خلق کنی.
تا کنی تکمیل آن عرفان پاک
جلوه گر گشتی به شکل آب و خاک
هوش مصنوعی: برای اینکه عرفان خالص و ناب را به کمال برسانی، به صورت مظهر آب و خاک به ظهور درآمدی.
تا ازین صورت به معنی پی برند
جسمحق بینند و کیف از مِی برند
هوش مصنوعی: این اشاره به این دارد که از طریق ظاهر و شکل، به حقیقت و معنای عمیقتری پی میبرند و در این مسیر، لذت و خویشفراموشی را از نوشیدن عشق و زیبایی دریافت میکنند.
مختلف گشتند زآن در صورتت
بیخبر از معنی و کیفیتت
هوش مصنوعی: افراد به خاطر چهرهات به گونههای مختلفی دچار تمایز و تفاوت شدند، در حالی که از درون و ویژگیهای واقعی تو بیخبر هستند.
هرکه صورت دید پا را تیشه کرد
بیخبر از شیر عزم بیشه کرد
هوش مصنوعی: هرکسی که فقط به ظواهر توجه کرد و به دنبال زیباییهای ظاهری رفت، بدون آنکه از قدرت و ظرفیت درونی خود باخبر باشد، در واقع خودش را به زحمت انداخته است.
عقل گفتش تخم جور اینجا مکار
بیشهٔ شیر است اینجا سر مخار
هوش مصنوعی: عقل به او گفت که در اینجا دانههای ناپاک و فریبنده وجود دارد، اینجا جایی است که خطر در کمین است و مانند جنگل شیر، باید احتیاط کنی و بیپروا نباشی.
آن دنی نشنید و بر خود غرّه شد
شیر را میدید و سوی درّه شد
هوش مصنوعی: او از دنیا غافل ماند و به خود مغرور شد، در حالی که شیر را میدید و به سمت درّه میرفت.
دید لاغر هیکلِ شیر آن دنی
بیخبر زآن فَر و زور باطنی
هوش مصنوعی: شیر لاغر و ضعیفی را دید که در دنیای خود بیخبر از قدرت و شجاعت باطنیاش بود.
لاجرم با شیر صورت پنجه کرد
پنجهٔ نابود خود را رنجه کرد
هوش مصنوعی: بنابراین، او با شیر (قدرت یا دشواری) درگیر شد و تلاش کرد تا خودش را از نابودی نجات دهد.
ای بسا کس را که صورت رَه زده
قصد صورت کرده بر ﷲ زده
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد هستند که تنها به ظاهر چیزها توجه میکنند و در واقع از عمق و حقیقت آن بیخبرند. آنها شاید به سمت ظواهر جذب شوند، اما از باطن و حقیقت دور میمانند.
چون به نورانیّتت عارف شناخت
هرچه بودش در غم عشق تو باخت
هوش مصنوعی: وقتی دیگران به نورانیت تو پی بردند، هر آنچه که داشتند را در غم عشق تو از دست دادند.
هر زمانت گر چه عالم مشرکند
عارفان هستند گر چه اندکند
هوش مصنوعی: در هر زمان، اگرچه بیشتر مردم به خطا و نادانی متمایلاند، اما کسانی هستند که به حقیقت و دانش عمیق آگاهند، هرچند تعدادشان کم باشد.
هست عشقت در ره معنی دلیل
بشنود تا زد که بانگ الرحیل
هوش مصنوعی: عشق تو در مسیر حقیقت وجود دارد، دلیلی برای شنیدن پیدا کن تا هنگامی که صدای رفتن را بشنوی.
هر زمانی الرحیلی شاه عشق
می زند بر رهروان راه عشق
هوش مصنوعی: هر زمان، عشق با قدرت و زیبایی خود بر مجاهدان این راه، تاثیر میگذارد و آنها را به سوی خود میکشاند.
گرم تا گردند و بیافسر دوند
در طریق بندگی از سر دوند
هوش مصنوعی: اگر دلها گرم شوند و بدون نگرانی از مقام و رتبه، در راه خدمت و بندگی حرکت کنند، باید با شور و اشتیاق تلاش کنند.
الرحیل عشق اندر کربلا
بود بانگ العطش ز اهل ولا
هوش مصنوعی: در کربلا، عشق در حال حرکت و سفر بود و صدای تشنگی از سوی اهل وفا و محبت به گوش میرسید.
زآن صدا گشتند هفتاد و دو تن
در ره عرفان و عشقت ممتحن
هوش مصنوعی: به خاطر آن صدا، هفتاد و دو نفر در مسیر عرفان و عشق تو آزمایش شدند.
زآن به میدان ولایت تاختند
جان و سر را در ولایت باختند
هوش مصنوعی: از آنجا به میدان رهبری و ولایت حمله کردند و جان و سر را در راه ولایت فدای کردند.
زآن صدا عباس میر خافقین
دست و سر را داد در راه حسین(ع)
هوش مصنوعی: عباس، با صدای بلند و شجاعتش، به میدان رفت و آثار فداکاری و از خودگذشتگی را در دفاع از حسین (ع) نشان داد.
نوبت عباس و میدان داری است
بر بیانم از تو وقت یاری است
هوش مصنوعی: زمان کمک تو فرارسیده و اکنون نوبت عباس است که در میدان عمل خود را نشان دهد.
چون تو بیعلّت ز فضل بیکران
مر صفی را داده ای علم بیان
هوش مصنوعی: تو بدون هیچ دلیلی از فضل بیپایانت به صفی علم بیان بخشیدهای.
دادی این نعمت بر او بی علّتی
از تو خواهم باز افزون همّتی
هوش مصنوعی: شما این نعمت را بدون هیچ دلیلی به او دادهاید، از تو میخواهم که همت و تلاش بیشتری نصیبم کنی.
تا به وصف عشق گیرم خامه را
سازم از نو گرم تر هنگامه را
هوش مصنوعی: من میخواهم عشق را توصیف کنم و برای این کار قلم را به دست میگیرم و دوباره خونسردی را از نو بهدست میآورم.
در دل من بر نوا و ساز عشق
منکشف کن پرده های راز عشق
هوش مصنوعی: درون من را با نوا و موسیقی عشق روشن کن و اسرار عشق را برایم آشکار ساز.
نطق را تأیید فرما در سخن
تا که بکشم پرده ز اسرار کهن
هوش مصنوعی: سخن مرا تأیید کن تا بتوانم رازهای پنهان را آشکار کنم.
دل به دریا خوش نهنگ آسا زنم
دَم ز سرّ عشق، بی پروا زنم
هوش مصنوعی: دل را به دریا میزنم و مثل نهنگ با اعتماد به نفس و شجاعت، از عشق و اسرارش سخن میگویم.
گر غلط گویم من ای خلاّق کن
بر قبول خویش اصلاحش تو کن
هوش مصنوعی: اگر من اشتباهی بگویم، ای خالق، تو خود اصلاحش کن و بپذیرش.
نظم من کآن وصف شاه کربلاست
گر قبول رحمتت گردد رواست
هوش مصنوعی: نظم من مانند توصیف شاه کربلاست. اگر رحمت تو پذیرفته شود، جایز است.
تا نیندیشد کج این نفس جهول
نی بگویم مدح خود را کن قبول
هوش مصنوعی: اگر به خودم فکر نکنم و احساس نکنم که وجود من، نقص و جهالت دارد، هیچگاه نمیتوانم از خودم تعریف و تمجید کنم و انتظار قبول آن را داشته باشم.
زانکه این امر است و امر از ما خطاست
بنده ام من، کار من مدح و ثناست
هوش مصنوعی: چون این موضوع به ما مربوط نیست و ما در آن اشتباه میکنیم، من فقط یک بندم و وظیفهام ستایش و تعریف است.
بنده چون گوید به سلطان الست
کن قبول از ما تو چیزی کز تو است
هوش مصنوعی: اگر بنده از سلطان بخواهد که او را بپذیرد، باید بداند که هر چیز خوبی که از اوست، از خود او میباشد.
کی مرا بود از وجود خود خبر
کز چه کردی هستم ای ربّ البشر
هوش مصنوعی: کی میداند که من از وجود خودم چه خبر دارم؟ ای پروردگار بشر، تو چه کردی که وجودم را به اینجا رساندی؟
من عدم بودم در اول ای ودود
تو عدم را دادی از رحمت وجود
هوش مصنوعی: در آغاز من چیزی نبودم و وجود نداشتم، اما ای دوست مهربان، از رحمتت مرا وجود بخشیدی و به من حیات عطا کردی.
من منی بودم نباشد حدّ من
کز منم گویم سخن با ذوالمنن
هوش مصنوعی: من انسانی بودم که حد و مرزی برایم وجود ندارد و از خودم میگویم در حالی که همه چیز از اوست.
من منی بودم منی را کی رسد
امر بر سلطان قهّار صمد
هوش مصنوعی: من تنها به خودم فکر میکردم، اما چه زمانی میتواند ارادهی پروردگار بزرگ بر سلطانی قهار برسد؟
لیک چون کردی تو امرم بر دعا
گر تمنّایی کنم نبود خطا
هوش مصنوعی: اما وقتی که تو مرا به دعا کردن دستور میدهی، اگر چیزی از دل بخواهم، اشتباهی نخواهد بود.
پس صفی را در دعا هم کن مدد
هم اجابت کن دعایش از رشد
هوش مصنوعی: پس در دعا، گروهی را نیز با خود همراه کن و کمک کن که دعاهایشان به اجابت برسد و برکاتش را شامل حال افراد دیگر کند.
کن مدد تا دل ز غیرت برکنم
دست از کون و مکان کوته کنم
هوش مصنوعی: کمک کن تا دل خود را از غیرت خالی کنم و از تعلقات دنیوی دست بردارم.
تا به دامان ولایت محکم است
دست من کوته ز هر دو عالم است
هوش مصنوعی: تا وقتی که به آغوش ولایت پناه میبرم، دست من از هر دو جهان کوتاه است.
هر چه کوتهتر بود دست از جهات
هست محکم تر به دامان ولات
هوش مصنوعی: هر چه دستهایمان از دنیا و تجملات کمتر باشد، به همان اندازه به محبت و کمک خداوند وابستهتر و نزدیکتر خواهیم بود.
پس مرا کوتاه کن یکباره دست
ازهر آنچه غیر دامان تو است
هوش مصنوعی: پس مرا یکباره از هر چیزی که غیر از وجود توست، جدا کن و ببر.
تا که باشم خوشه چین خرمنت
ای یدﷲ دست ما و دامنت
هوش مصنوعی: تا وقتی که من خوشهچین خرمن تو باشم، ای دست خدا، ما و دامن تو.
چشم آن دارد صفی ز احسان تو
کش همی باشد به کف دامان تو
هوش مصنوعی: چشم تو به قدری پر از لطف و نیکی است که میتواند صفی از خوبیها را از تو دریافت کند و همچنان در دامن تو باشد.
دست او کوته کن از آمال و آز
یعنی از دامان خود کوته مساز
هوش مصنوعی: آرزوها و خواستههای خود را از او دور کن و نگذار که به آنها وابسته شود. یعنی از زندگی خود چیزی کم نکن و تحت تاثیر آنها قرار نده.
شکر این نعمت که از احسان خویش
دادی اندر دست ما دامان خویش
هوش مصنوعی: این شعر به قدردانی از نعمتهای خداوند اشاره دارد. شاعر در آن از خداوند تشکر میکند که نعمتها و کمکهای خود را به انسان عطا کرده است و این نعمتها را به دست ما رسانده است. به نوعی، بیانگر احساس خوشحالی و شکرگزاری به خاطر فیض و رحمت خداست.
من ندانم نی زبان آن مراست
تا کنم آنسان که شکرت را سزاست
هوش مصنوعی: من نمیدانم این نی برای من چه میگوید تا بتوانم آنطور که شایستهاش است، شکرت را بیان کنم.
شد زبان در حقّ حمدت ناتوان
زآنکه نعمت از تو است و هم زبان
هوش مصنوعی: زبان در ستایش تو ناتوان شده است، زیرا نعمتها از تو هستند و همچنین خود زبان.
لیک زآن راهی که فرض بنده است
شکر منعم تا زبان گردنده است
هوش مصنوعی: اما از آن راهی که برای بنده فرض است، تا زمانی که زبان من در حال گفتگوست، شکر و سپاسگزار منعم (بخشش دهنده) را باید ابراز کنم.
شکر اِنعامت به قدر خویشتن
می کنم تا هست جانم در بدن
هوش مصنوعی: من شکرگزاری تو را به اندازه خودم انجام میدهم، تا زمانی که جانم در بدنم است.
شکرها دارم من از تو بیشمار
هر یک اِنعام تو را شکرم هزار
هوش مصنوعی: من از تو نعمتهای بیپایانی دارم و به خاطر هر یک از آنها هزاران بار شکرگزارم.
هر دمی هم صد هزاران نعمتت
بر من آید زآسمان رحمتت
هوش مصنوعی: هر لحظه ای که میگذرد، صدها نعمت تو به من میرسد که از آسمان رحمتت نازل میشود.
زآن همه کآگه نیَم بر اندکیش
نعمت علم بیان باشد یکیش
هوش مصنوعی: از آن همه دانشی که دارم، تنها یکی از آنها نعمت علم و بیان است که به من داده شده است.
شکر این نعمت مرا هم واجب است
چون نعم را شکر نعمت جاذب است
هوش مصنوعی: به خاطر این نعمت، شکرگزاری برای من نیز لازم است، زیرا شکرگذاری برای نعمتها خود موجب جذب نعمتهای بیشتری میشود.
چیست شکر این نعم بهر زبان
تا بود در کام وصف شاه جان
هوش مصنوعی: چه خوش است طعم این نعمت برای زبان، تا وقتی که در دهان تو توصیف شاه جان باشد.
کردن اندر نعت شاه ذوالجلال
زبدة الاسرار را بحر کمال
هوش مصنوعی: در وصف شاه بزرگ و با جلال، بهترین رازها را به کمال و زیبایی بیان کرده است.
اهل نعمت را تو گفتی ای مجید
نعمت از شکر نعم گردد مزید
هوش مصنوعی: ای مجید، اهل نعمت را یادآوری کردی که شکرگزاری از نعمتها باعث افزایش آنها میشود.
شکر منعم جاذب نعمت بود
کافر نعمت بر او لعنت بود
هوش مصنوعی: قدردانی از نعمتها سبب جذب بیشتر آنها میشود، در حالی که ناسپاسی به نعمتها موجب نفرین و عذاب است.
دارد از داده تو جانم شکرها
زین فراوان نعمت مدح و ثنا
هوش مصنوعی: جانم به خاطر لطف و محبت بیپایانتان شکرگزار است و از فراوانی نعمتها و زیباییهایی که برایم به ارمغان آوردهاید، ستایش میکنم.
کن پی پاداش این شکرم کنون
نعمت مدح خود از بهرم فزون
هوش مصنوعی: اکنون که به خاطر سپاسگزاریام وثیقهای از نعمتهای خود نشان میدهی، پاداش این شکرگزاری را به من عطا کن.
هم بده توفیق شکر نعمتم
هم فزون کن نعمت بیآفتم
هوش مصنوعی: خدایا، به من کمک کن تا شکرگزاری نعمتهایم را به جا بیاورم و همچنین بر نعمتهایم بیفزایم.
آفت نعمت چه باشد اینکه دل
از ثنای حضرتت گردد کِسل
هوش مصنوعی: آفت نعمت چیست اگر دل از سپاسگزاری و ستایش تو بیعتنا و بیحوصله شود؟
هم بده توفیق شکرم بر نعم
تا زبان مدح تو گوید دم به دم
هوش مصنوعی: درخواست میکنم که همیشه به من توفیق بدهی تا بتوانم شکرگزار نعمتهای تو باشم و زبانم دائم به ستایش تو حرکت کند.
من کنم شکر تو تا تو چون کنی
نعمتم را دم به دم افزون کنی
هوش مصنوعی: من همیشه شکر گزار تو هستم تا تو نیز نعمتم را به هر لحظه بیشتر کنی.
بو که یابد نعمت این مدح خاص
بر صفی از شکر نعمت اختصاص
هوش مصنوعی: هر که از نعمتها به خوبی یاد کند و در مدح آن سخن بگوید، مانند صفی از شکر که به خاطر نعمتهای خاص ارزشمند است، مورد تقدیر قرار میگیرد.
گردد اندر مدحت سلطان عشق
زبدة الاسرار هم دیوان عشق
هوش مصنوعی: در ستایش سلطان عشق، مهمترین اسرار به طور شگفتانگیزی در دیوان عشق گرد هم میآید.
نک پی اظهار شکر این نعم
گیرم اندر مدح عبّاست قلم
هوش مصنوعی: به بهانهی این نعمت، شکری میگویم و دربارهی فضایل امام عباسی مینویسم.
تا به دل تخم وفا چون کاشت او
دست در عشقت ز جان برداشت او
هوش مصنوعی: او با دل خود بذری از وفا را کاشته و به خاطر عشق تو جان خود را فدای تو کرده است.
پیشکش تا چون دو دست خویش کرد
بر حسین(ع) و خویش را درویش کرد
هوش مصنوعی: تا وقتی که خود را مانند دو دستش به حسین (ع) هدیه کرد و خود را بینیاز ساخت.