گنجور

بخش ۲

مدتی بُد کز کسالت های دل
بود ساکن‌ بحر گوهر زای دل
مرغ‌ نطقم‌ جا به‌ ویران کرده بود
سر به‌ زیر بال حرمان برده بود
حالیا بحر سخن‌ شد موج زن
ریخت‌ زآن بیرون گُهرهای سخن‌
بار دیگر بحر نطقم‌ کرد کف‌
هر کفی‌ زآن گشت‌ بحری پر صدف‌
هر صدف‌ از گوهر اسرار پر
دُرج در هر گوهری بحری ز دُرّ
هر دُری زآن زینت‌ تاج شهان
لؤلؤ لالای بحر عقل‌ و جان
عقل‌ چبود صورت‌ معنای عشق‌
یک‌ بخار از بحر گوهر زای عشق‌
پیش‌ از این‌ کاندر بیان مثنوی
بُد ز عشقم‌ خط‌ معنی‌ مستوی
بود نطق‌ عشق‌ بی‌ گفتار من‌
ناطق‌ اندر زبدة الاسرار من‌
یعنی‌ آنکه‌ من‌ نبودم در میان
عشق‌، خود می‌کرد نعت‌ خود بیان
اندر آن هنگامه‌ و ساز و خروش
بحر معنی‌ ناگه‌ افتادم ز جوش
از شه‌ عشقم‌ ز راه علتی‌
یافت‌ کلک‌ اندر نگارش مهلتی‌
خود نزاد این‌ مدت‌ از آن مهلتم‌
طفل‌ معنی‌ ز امهات‌ فکرتم‌
دل غمین‌ آن بت‌ِ دلبرده بود
یعنی‌ از سرمای هجر افسرده بود
تا کنون کایام مهلّت‌ شد به‌ سر
داد از نو شاخ معنی‌ برگ و بر
هست‌ از هجرت‌ به‌ تاریخ‌ ای غیاث‌
الف‌ و مأتین‌ و ثماتین‌ و ثلاث‌
ریشه‌ فکرم در این‌ مدت‌ قوی
شد حقیقت‌ بهر نظم‌ مثنوی
پس‌ چه‌ باک ار مثنوی تأخیر شد
زآنکه‌ در وی حبل‌ ما زنجیر شد
طفل‌ طبعم‌ گر به‌ مهلت‌ پیر شد
مهلتی‌ بایست‌ تا خون شیر شد
مثنوی شیر است‌ و جانها طفل‌ وش
هردم از پستان فکرم شیرکش‌
تا تو طفلی‌ شیر بخشد دایه‌ات‌
چون شدی بالغ دهد مِی‌ پایه‌ات‌
تا تو طفلی‌ می‌دود شیر از پِی‌ات‌
چون شدی بالغ‌ نشاید جز مِی‌ات‌
طفل‌ شیری، تا تو اندر پرده ای
کیست‌ بالغ‌ رند می‌ پرورده ای
باده،طفل‌ِ شیر را ملحوظ نیست‌
طفل‌ِ مِی‌ هم‌ از لبن‌ محظوظ نیست‌
زبدة الاسرار یعنی‌ این‌ کتاب‌
لاجرم هم‌ شیر دارد هم‌ شراب‌
پیش‌ از این‌ گفتار من‌ در مثنوی
طفل‌ جان را شیر بود ای معنوی
زین‌ سپس‌ نظمم‌ شراب‌ بی ‌غش‌ است‌
داند این‌ رندی که‌ از مِی‌ سرخوش است‌
شیر ای جان بهر طفل‌ نو بود
باده قوت‌ عارف‌ رهرو بود
کیست‌ عارف‌ آنکه‌ جز مطلق‌ ندید
احولی‌ را هِشت‌ و غیر از حق‌ ندید
چشم‌ احول کز دوبینی‌ در خطاست‌
گر که‌ یک‌ تن‌ را دو بیند بس‌ بجاست‌
مهر و ماه اندر تجلّی‌ ای عمو
هر دو نورند این‌ به‌ هر احول مگو
شب‌ که‌ شد خورشید پنهان در حجاب‌
نورش ار احول نِه‌ای از مه‌ بیاب‌
نور شمس‌ از ماه پیدا شد به‌ شب‌
مه‌ به‌ خورشیدت‌ رساند در طلب‌
نک‌ شب‌ است‌ ای جان که‌ آن رخشنده مهر
در حجاب‌ معرفت‌ پوشیده چهر
ماه دارد روشنی‌ زو اندکی‌
بلکه‌ با شمس‌ است در معنی‌ یکی‌
شب‌ ز مه‌ شد صبح‌ اعنی‌ صبح‌ نور
زو منور عصر عارف‌ در ظهور
می‌ رساند ماه بر صبحت‌ هله‌
ماه، شیخ‌ و صبح‌، قطب‌ سلسله‌
شیخ‌، ماه و قطب‌، همچون آفتاب‌
فیض‌ نور شمس‌ را زین‌ ماه یاب‌
شیخ‌ و قطب‌ این‌ اصطلاح مبتدی است‌
ور نه‌ در وحدت‌ بجز یک‌ ذات‌ نیست‌
شمس‌ رحمت‌ را ولی‌ اندر ظهور
خوانی‌ ار ماه منور، نیست‌ دور
آن موحد کش‌ بود دل شه‌ شناس
خود شناسد شاه را در هر لباس
وآن دوبین‌ کو ناشناس و احول است‌
تا به‌ آخر کور همچون اول است‌
تو مگو کاین‌ اختلافات‌ از کجاست‌
چون مساوی فیض‌ رحمانی‌ به‌ ماست‌
اختلاف‌ از حق‌ چرا در فطرت‌ است‌
یا نباشد اختلافی‌ صحبت‌ است‌
اختلاف‌ اعراض را زیبنده بود
یا حقیقت‌ ماهی‌ از سر گنده بود
نیست‌ بالا آنچه‌ در پایین‌ بود
آب‌ از سرچشمه‌ پالائین‌ بود
آری از بالاست‌ اما ای فقیر
این‌ نشاید گفت‌ بار آور به‌ زیر
این‌ تخالف‌ یعنی‌ اندر کثرت‌ است‌
اختلافش‌ نی‌ ز اصل‌ وحدت‌ است‌
این‌ تخالف‌ها که‌ بینی‌ ای پسر
از صور دان نی‌ ز وهاب‌ الصور
آن موحد را که‌ شد وحدت‌ مقام
آنچه‌ بیند متفق‌ بیند تمام
زآنکه‌ آنجا غیر یک‌ ﷲ نیست‌
هیچ‌ وصفی‌ را در آنجا راه نیست‌
چون تو اندر کثرتی‌ ای بوالکرب‌
گر که‌ بینی‌ اختلافی‌ نی‌ عجب‌
باز بشنو گوش و هوشت‌ گر بجاست‌
اینکه‌ اصل‌ اَحولی‌ها از کجاست‌
چونکه‌ حق‌ خاک تو در خلقت‌ سرشت‌
عقل‌ و شهوت‌ را به‌ حکمت‌ در تو هِشت‌
زینکه‌ طاعت‌ بهر عقل‌ است از ازل
کرد حق‌ امرت‌ به‌ طاعات‌ و عمل‌
کاصل‌ آن طاعات‌ تمکین‌ از ولی‌ است‌
این‌ بیان را پست‌ کردن ز اَحولی‌ است‌
پس‌ هر آن کو عقل‌ خود را واگذاشت‌
وز عمل‌ خود را معاف‌ و دور داشت‌
شهوت‌ از طاعت‌ نماید تارکش‌
تا کند آخر دوبین‌ و مشرکش‌
ای عمو، جو داروی چشم‌ عما
بل‌ ز رنج‌ اَحولی‌ یابی‌ شفا
چیست‌ دانی‌ داروی چشم‌ ضریر
خاک پای مرد حق‌ یعنی‌ که‌ پیر
تا توانی‌ شو به‌ هر سو پی‌ سپر
از پی‌ آن کُحل‌ ما زاغ‌ البصر
بو زننگ‌ اَحولی‌ ها وا رهی‌
بر سر ای جان تاج بینش‌ بر نهی‌
ای علی‌ رحمت‌ ای شاه امین‌
که‌ تو داری داروی چشم‌ دوبین‌
اَحولانی‌ را که‌ دارند آن گله‌
سرکشی‌ از امر قطب‌ سلسله‌
ز ابلهی‌ دانند حق‌ گوساله‌ را
نی‌ پیمبر نوح نهصد ساله‌ را
نزد ایشان پیر فاضل‌ مرتد است‌
و آنگهی‌ زندیق‌ جاهل‌ ارشد است‌
هِشته‌ عم‌ ارشد پرمایه‌ را
خوانده بابا عمه‌ همسایه‌ را
از منور شاه فاضل‌ سرکشند
لیک‌ با بوجهل‌ جاهل‌ دلخوشند
با صفی‌الحق‌ خیال دونشان
از حسد در رگ فزاید خونشان
دِه ز رنج‌ اَحولی‌ باری شفا
جانشان را چون تو داری این‌ دوا
ور زنور قابلیت‌ بی‌فرند
چون خران در جهل‌ بوجهلی‌ درند
تیر قهر خویش‌ را دستور دِه
یعنی‌ آن چشم‌ دوبینشان کور بِه‌
یا ببَر ز آیینه‌ دل زنگشان
یا که‌ ما را کن‌ خلاص از ننگشان
خاک پایت‌ داروی چشم‌ و دل است‌
آن دلی‌ کش‌ قابلیت‌ حاصل‌ است‌
آن دلی‌ کز رنج‌ حُمق‌ آزاده است‌
نی‌ دل احمق‌ که‌ اُعمی‌ زاده است‌
دیده ای را کُن‌ تو دارو کآن عماست‌
کوری اش نه‌ از حُمق و آسیب‌ قضاست‌
زآنکه‌ رنج‌ حُمق‌ را نبَوَد دوا
هست‌ گوید مولوی قهر خدا
رنج‌ کوری لیک‌ شد درمان پذیر
شو پی‌ درمان آن جویای پیر
رو پی‌ مردم تو گر مردم رگی‌
کی توان بودن کم‌ ای جان از سگی‌
جان ز عشق‌ ای جان من‌ مردم بود
هرکه‌ را این‌ سَر نباشد دُم بود
از ازل خلق‌ جهان را تا ابد
امتحان حق‌ همین‌ است‌ ای ولد
عبرتی‌ گیر از بلیس‌ پر ز شک‌
کآن لعین بود اول از جنس‌ ملک‌
خودسری آخر سیه‌ کردش ورق
شد ز ترک سجده ای مردود حق‌
همچنین‌ باشد پی‌ آن امتحان
آدم و ابلیسی‌ اندر هر زمان
طاعت‌ کس‌ بی‌ ولای آن ولی‌
چونکه‌ بی‌اصل‌ است‌ ندهد حاصلی‌
لاجرم باشد گر افزون از شمار
طاعت‌ قشری ندارد اعتبار
زآنکه‌ ترک عشق‌ آدم کرده او
سوی سجده نفس‌ِ دون آورده رو
کی‌ شود بر وی ز رحمت‌ فتح‌ باب‌
در ریای خشک‌ و تدریس‌ کتاب‌
چون خود او مسدود داند باب‌ علم‌
حاصلش‌ زین‌ رو فتاد از آب‌ علم‌
شد ظنون، او را مدار اعتقاد
رفت‌ یکجا خرمنِ‌ علمش‌ به‌ باد
غافل‌ از سیلاب‌ او را خواب‌ برد
آسیای طاعتش‌ را آب‌ برد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: خانم مقصودی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مدتی بُد کز کسالت های دل
بود ساکن‌ بحر گوهر زای دل
هوش مصنوعی: مدتی بود که به علت پژمردگی و بی‌حالی، از دل به عمق دریاهای پرمروارید فاصله گرفته‌ام.
مرغ‌ نطقم‌ جا به‌ ویران کرده بود
سر به‌ زیر بال حرمان برده بود
هوش مصنوعی: پرنده‌ی سخن من، در ویرانی لانه‌اش پنهان شده بود و با ناامیدی، زیر بال‌های حسرت نشسته بود.
حالیا بحر سخن‌ شد موج زن
ریخت‌ زآن بیرون گُهرهای سخن‌
هوش مصنوعی: اکنون دریاچه‌ی سخن به تلاطم درآمده و جواهرات کلام مانند مرواریدهایی از آن بیرون ریخته می‌شوند.
بار دیگر بحر نطقم‌ کرد کف‌
هر کفی‌ زآن گشت‌ بحری پر صدف‌
هوش مصنوعی: بار دیگر زبانم را به حرکت درآورد و هر یک از کلماتم مانند مرواریدی در دریای پر از صدف درخشید.
هر صدف‌ از گوهر اسرار پر
دُرج در هر گوهری بحری ز دُرّ
هوش مصنوعی: هر صدف پر از گوهرهای پنهانی است و در هر گوهری دریاهایی از محبت و زیبایی نهفته است.
هر دُری زآن زینت‌ تاج شهان
لؤلؤ لالای بحر عقل‌ و جان
هوش مصنوعی: هر دُری که بر تاج پادشاهان زینت می‌بخشد، همچون مرواریدی است که از دریاهای عقل و جان برمی‌خیزد.
عقل‌ چبود صورت‌ معنای عشق‌
یک‌ بخار از بحر گوهر زای عشق‌
هوش مصنوعی: عقل چه فرقی با عشق دارد؟ عشق تنها یک بخار است که از دریای جوهر عشق برخواسته است.
پیش‌ از این‌ کاندر بیان مثنوی
بُد ز عشقم‌ خط‌ معنی‌ مستوی
هوش مصنوعی: قبل از این که در مثنوی درباره عشق سخن بگویم، معنای روشنی از عشق را بیان کرده‌ام.
بود نطق‌ عشق‌ بی‌ گفتار من‌
ناطق‌ اندر زبدة الاسرار من‌
هوش مصنوعی: عشق من بدون کلام و گفتار سخن می‌گوید و در دل اسرار من نمایان است.
یعنی‌ آنکه‌ من‌ نبودم در میان
عشق‌، خود می‌کرد نعت‌ خود بیان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی من در عشق حضور نداشتم، عشق خودش به طور خودکار ویژگی‌ها و عظمت خود را توصیف می‌کرد.
اندر آن هنگامه‌ و ساز و خروش
بحر معنی‌ ناگه‌ افتادم ز جوش
هوش مصنوعی: در آن لحظه‌ی پر هیاهو و شور و نشاط، ناگهان به عمق فهم و معنی رسیدم و از شور و شوق دلم آرامش یافت.
از شه‌ عشقم‌ ز راه علتی‌
یافت‌ کلک‌ اندر نگارش مهلتی‌
هوش مصنوعی: محبت من به جایی رسید که دلیل و علت عشق، قلم را وادار کرد تا در نوشتن عشق، فرصتی ایجاد کند.
خود نزاد این‌ مدت‌ از آن مهلتم‌
طفل‌ معنی‌ ز امهات‌ فکرتم‌
هوش مصنوعی: من در این مدت، به لطف زمان، مانند طفلی هستم که از مادران افکارم به وجود آمده‌ام.
دل غمین‌ آن بت‌ِ دلبرده بود
یعنی‌ از سرمای هجر افسرده بود
هوش مصنوعی: دل غمگین آن معشوق کسی بود که به خاطر دوری از او، دلش از درد و افسردگی پر شده بود.
تا کنون کایام مهلّت‌ شد به‌ سر
داد از نو شاخ معنی‌ برگ و بر
هوش مصنوعی: تا به حال مهلت و فرصت به پایان رسیده است و اکنون دوباره زمان تازه‌ای برای معنی و مفهوم به وجود آمده است.
هست‌ از هجرت‌ به‌ تاریخ‌ ای غیاث‌
الف‌ و مأتین‌ و ثماتین‌ و ثلاث‌
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی اشاره به تغییرات و تحولات ناشی از هجرت و تاریخ دارد. گویی می‌خواهد بگوید که با هجرت، روش‌ها و زندگی‌ها تغییر می‌کند و این تغییرات حاکی از اهمیت تاریخ و زمان در سرنوشت انسان‌ها است. به نوعی به این نکته می‌پردازد که هجرت می‌تواند به پیشرفت یا تحول در زندگی فرد منجر شود.
ریشه‌ فکرم در این‌ مدت‌ قوی
شد حقیقت‌ بهر نظم‌ مثنوی
هوش مصنوعی: فکر من در این مدت قوی‌تر شده و این حقیقت به نظم آوردن مثنوی را امکان‌پذیر کرده است.
پس‌ چه‌ باک ار مثنوی تأخیر شد
زآنکه‌ در وی حبل‌ ما زنجیر شد
هوش مصنوعی: پس نگران نباش که مثنوی دیر به پایان می‌رسد، زیرا در این اثر، پیوند ما محکم‌تر شده است.
طفل‌ طبعم‌ گر به‌ مهلت‌ پیر شد
مهلتی‌ بایست‌ تا خون شیر شد
هوش مصنوعی: اگر روح جوان من به بلوغ برسد، زمانی نیاز است تا خونی که از شیر تهیه می‌شود به ظهور برسد.
مثنوی شیر است‌ و جانها طفل‌ وش
هردم از پستان فکرم شیرکش‌
هوش مصنوعی: مثنوی مانند شیری است که روح‌ها به مانند کودکانی به آن وابسته‌اند و هر لحظه از فکر من، شیر ناب آن را می‌نوشند.
تا تو طفلی‌ شیر بخشد دایه‌ات‌
چون شدی بالغ دهد مِی‌ پایه‌ات‌
هوش مصنوعی: تا زمانی که کوچک هستی، مادر برایت شیر می‌آورد، اما وقتی بزرگ شدی، به تو شراب می‌دهد.
تا تو طفلی‌ می‌دود شیر از پِی‌ات‌
چون شدی بالغ‌ نشاید جز مِی‌ات‌
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو کودک هستی، شیر به دنبالت می‌دود، اما وقتی بزرگ شدی، جز نوشیدن مَی (شراب) چیز دیگری برایت مناسب نیست.
طفل‌ شیری، تا تو اندر پرده ای
کیست‌ بالغ‌ رند می‌ پرورده ای
هوش مصنوعی: این بیت به تأمل در رشد و بلوغ اشاره دارد. شاعر به یک شیرخوار می‌نگرد که در حالی که هنوز در پرده‌ای از عدم آگاهی و بلوغ است، به ناگاه از رندانه‌هایی که نشان از تجربه و پختگی دارند، سخن می‌گوید. به نوعی، این متن به تداوم زندگی و تأثیرات مختلفی که بر روی انسان‌ها وجود دارد، اشاره می‌کند.
باده،طفل‌ِ شیر را ملحوظ نیست‌
طفل‌ِ مِی‌ هم‌ از لبن‌ محظوظ نیست‌
هوش مصنوعی: شراب برای کودک شیر خواره اهمیتی ندارد و کودک مِی نیز از شیر بهره‌ای نمی‌برد.
زبدة الاسرار یعنی‌ این‌ کتاب‌
لاجرم هم‌ شیر دارد هم‌ شراب‌
هوش مصنوعی: این کتاب به معنای عمیق خود، دارای نکات خاص و ارزشمندی است که می‌توان آن را هم شیرینی و هم لذت‌بخش دانست.
پیش‌ از این‌ گفتار من‌ در مثنوی
طفل‌ جان را شیر بود ای معنوی
هوش مصنوعی: قبل از این‌که صحبت کنم، در مثنوی اشاره شده است که روح انسان همچون کودک است که به شیر نیاز دارد، ای روحانی.
زین‌ سپس‌ نظمم‌ شراب‌ بی ‌غش‌ است‌
داند این‌ رندی که‌ از مِی‌ سرخوش است‌
هوش مصنوعی: از این پس شعر من مانند شراب ناب و خالص خواهد بود؛ کسی که در لذت می شکرخوش است، این را می‌داند.
شیر ای جان بهر طفل‌ نو بود
باده قوت‌ عارف‌ رهرو بود
هوش مصنوعی: عزیزم، شیر مانند باده‌ای است که به تازگی به دنیا آمده، و برای طفل نویدبخش قوت و انرژی است. این قوت نیز به عارفان و رهروان در مسیر معنوی کمک می‌کند.
کیست‌ عارف‌ آنکه‌ جز مطلق‌ ندید
احولی‌ را هِشت‌ و غیر از حق‌ ندید
هوش مصنوعی: کیست عارفی که جز حقیقت مطلق چیزی را نبیند و جز خداوند هیچ‌کس دیگری را نبیند؟
چشم‌ احول کز دوبینی‌ در خطاست‌
گر که‌ یک‌ تن‌ را دو بیند بس‌ بجاست‌
هوش مصنوعی: چشم کسی که بینایی‌اش ضعیف است و به طور نادرست می‌بیند، اگر یک نفر را دو نفر ببیند، این موضوع چندان عجیب نیست.
مهر و ماه اندر تجلّی‌ ای عمو
هر دو نورند این‌ به‌ هر احول مگو
هوش مصنوعی: خورشید و ماه هر دو در روشنایی، برادرند و هرکدام زیبایی خاص خود را دارند. هرگز نگو که یکی از آنها بهتر است.
شب‌ که‌ شد خورشید پنهان در حجاب‌
نورش ار احول نِه‌ای از مه‌ بیاب‌
هوش مصنوعی: زمانی که شب فرامی‌رسد، خورشید در پس حجاب نورش پنهان می‌شود. اگر به کمک ماه به زمین بیایی، به زیبایی‌های طبیعت پی خواهی برد.
نور شمس‌ از ماه پیدا شد به‌ شب‌
مه‌ به‌ خورشیدت‌ رساند در طلب‌
هوش مصنوعی: نور خورشید از دل ماه در شب نمایان شد و ماه در تلاش بود تا این نور را به خورشید برساند.
نک‌ شب‌ است‌ ای جان که‌ آن رخشنده مهر
در حجاب‌ معرفت‌ پوشیده چهر
هوش مصنوعی: ای جان، اکنون شب است و خورشید در سایه‌ی معرفت پنهان شده است.
ماه دارد روشنی‌ زو اندکی‌
بلکه‌ با شمس‌ است در معنی‌ یکی‌
هوش مصنوعی: ماه دارای نوری است که از او می‌تابد، و به نوعی با خورشید در مفهوم و معنی یکی است.
شب‌ ز مه‌ شد صبح‌ اعنی‌ صبح‌ نور
زو منور عصر عارف‌ در ظهور
هوش مصنوعی: شب به خاطر نور ماه به صبح تبدیل شد، یعنی صبحی که نورش از اوست. عصر عارف، در آن زمان ظهور می‌کند.
می‌ رساند ماه بر صبحت‌ هله‌
ماه، شیخ‌ و صبح‌، قطب‌ سلسله‌
هوش مصنوعی: ماه به صحبت تو می‌رسد؛ ای شیخ، صبح فرا رسیده و تو به نقطه اوج این سلسله نزدیک شده‌ای.
شیخ‌، ماه و قطب‌، همچون آفتاب‌
فیض‌ نور شمس‌ را زین‌ ماه یاب‌
هوش مصنوعی: استاد و پیشوای بزرگ، همچون آفتاب می‌درخشند و از نور و فیض این ماه، بهره‌مند می‌شوند.
شیخ‌ و قطب‌ این‌ اصطلاح مبتدی است‌
ور نه‌ در وحدت‌ بجز یک‌ ذات‌ نیست‌
هوش مصنوعی: شیخ و قطب فقط نام‌هایی برای کسانی هستند که تازه‌وارد این مسیر شده‌اند، در حالی که در حقیقت جز یک ذات واحد در وجود ندارد.
شمس‌ رحمت‌ را ولی‌ اندر ظهور
خوانی‌ ار ماه منور، نیست‌ دور
هوش مصنوعی: اگر شمس رحمت را به عنوان ولی در ظهور بخوانی، نباید به این فکر کنی که چقدر دور است، زیرا او مثل یک ماه روشن است که به راحتی قابل دسترس است.
آن موحد کش‌ بود دل شه‌ شناس
خود شناسد شاه را در هر لباس
هوش مصنوعی: آن کسی که به یکتاپرستی معروف است، می‌تواند دل شاه را بشناسد و او را در هر ظاهری تشخیص دهد.
وآن دوبین‌ کو ناشناس و احول است‌
تا به‌ آخر کور همچون اول است‌
هوش مصنوعی: او که دو چشم دارد اما نمی‌تواند ببیند، تا پایان عمر، بی‌خبر و کور خواهد ماند.
تو مگو کاین‌ اختلافات‌ از کجاست‌
چون مساوی فیض‌ رحمانی‌ به‌ ماست‌
هوش مصنوعی: نگو که این اختلاف‌ها از کجا سرچشمه می‌گیرد؛ زیرا همگان از یک فیض رحمانی بهره‌مند هستیم.
اختلاف‌ از حق‌ چرا در فطرت‌ است‌
یا نباشد اختلافی‌ صحبت‌ است‌
هوش مصنوعی: چرا در فطرت انسان‌ها اختلاف وجود دارد؟ آیا نمی‌تواند بدون اختلاف صحبت کرد؟
اختلاف‌ اعراض را زیبنده بود
یا حقیقت‌ ماهی‌ از سر گنده بود
هوش مصنوعی: آیا درست است که اختلافات سطحی و ظاهری را زیبا بدانیم، یا اینکه حقیقت واقعی چیزی بزرگ‌تر و عمیق‌تر از آن‌هاست؟
نیست‌ بالا آنچه‌ در پایین‌ بود
آب‌ از سرچشمه‌ پالائین‌ بود
هوش مصنوعی: چیزی که در بالا است با آنچه در پایین وجود دارد تفاوتی ندارد؛ آب از سرچشمه‌ای که در پایین است سرچشمه می‌گیرد.
آری از بالاست‌ اما ای فقیر
این‌ نشاید گفت‌ بار آور به‌ زیر
هوش مصنوعی: بله، این موضوع درست است که او از مقام و منزلت بالایی برخوردار است، اما ای بیچاره، نباید چنین چیزی را بیان کنی که او می‌تواند به دیگران آسیب بزند یا فشار بیاورد.
این‌ تخالف‌ یعنی‌ اندر کثرت‌ است‌
اختلافش‌ نی‌ ز اصل‌ وحدت‌ است‌
هوش مصنوعی: این تفاوت‌ها به دلیل کثرت و تنوع است و ریشه‌ در اصل یگانگی ندارد.
این‌ تخالف‌ها که‌ بینی‌ ای پسر
از صور دان نی‌ ز وهاب‌ الصور
هوش مصنوعی: این تعارض‌ها و اختلافاتی که تو می‌بینی، پسرم، از ویژگی‌های ظاهری است و مربوط به خالق آن ظاهر نیست.
آن موحد را که‌ شد وحدت‌ مقام
آنچه‌ بیند متفق‌ بیند تمام
هوش مصنوعی: آن کسی که به یگانگی و وحدت رسیده است، هر چیزی را که می‌بیند، در یکسانی می‌بیند و تمام موجودات را در یکی و یکتا می‌یابد.
زآنکه‌ آنجا غیر یک‌ ﷲ نیست‌
هیچ‌ وصفی‌ را در آنجا راه نیست‌
هوش مصنوعی: در آنجا فقط خدا وجود دارد و هیچ توصیفی نمی‌تواند به آنجا راه یابد.
چون تو اندر کثرتی‌ ای بوالکرب‌
گر که‌ بینی‌ اختلافی‌ نی‌ عجب‌
هوش مصنوعی: زمانی که تو در میان کثرت‌ها هستی، ای بوالکرب، اگر اختلافی را ببینی، تعجب نکن.
باز بشنو گوش و هوشت‌ گر بجاست‌
اینکه‌ اصل‌ اَحولی‌ها از کجاست‌
هوش مصنوعی: به خوبی به اطراف خود توجه کن و شنونده‌ی خوبی باش، زیرا باید بفهمی که ریشه‌ی زندگی بدون دغدغه‌ها از کجا نشأت می‌گیرد.
چونکه‌ حق‌ خاک تو در خلقت‌ سرشت‌
عقل‌ و شهوت‌ را به‌ حکمت‌ در تو هِشت‌
هوش مصنوعی: وقتی که خداوند در آفرینش تو را از خاک سرشت، خرد و شهوت را به طور حکیمانه در وجود تو قرار داد.
زینکه‌ طاعت‌ بهر عقل‌ است از ازل
کرد حق‌ امرت‌ به‌ طاعات‌ و عمل‌
هوش مصنوعی: زیرا که اطاعت و فرمانبرداری برای عقل از آغاز وجود انسان تعیین شده است، خداوند دستوراتی را برای انجام اعمال و اطاعت از خود قرار داده است.
کاصل‌ آن طاعات‌ تمکین‌ از ولی‌ است‌
این‌ بیان را پست‌ کردن ز اَحولی‌ است‌
هوش مصنوعی: عمل به دستورات ولی و ولی‌امر، اصل و اساس عبادت‌هاست. اگر کسی این مفهوم را نادیده بگیرد و به آن بی‌توجهی کند، به نوعی در حال سقوط و انحطاط است.
پس‌ هر آن کو عقل‌ خود را واگذاشت‌
وز عمل‌ خود را معاف‌ و دور داشت‌
هوش مصنوعی: پس هر کس که باخت عقل خود را و از انجام کارهایش صرف‌نظر کرد و خود را از آن دور ساخت،
شهوت‌ از طاعت‌ نماید تارکش‌
تا کند آخر دوبین‌ و مشرکش‌
هوش مصنوعی: شهوت باعث می‌شود که انسان از عبادت و فرمان‌برداری دور شود تا در نهایت دچار گمراهی و شرک گردد.
ای عمو، جو داروی چشم‌ عما
بل‌ ز رنج‌ اَحولی‌ یابی‌ شفا
هوش مصنوعی: ای عمو، آیا می‌توانی با حسی از رنج، درمانی برای درد چشم پیدا کنی؟
چیست‌ دانی‌ داروی چشم‌ ضریر
خاک پای مرد حق‌ یعنی‌ که‌ پیر
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که داروی چشم نابینایان، خاک پای مردان حق و حقیقت چیست؟ یعنی، آن افرادی که با تجربه و دانایی خود می‌توانند به دیگران نور ببخشند.
تا توانی‌ شو به‌ هر سو پی‌ سپر
از پی‌ آن کُحل‌ ما زاغ‌ البصر
هوش مصنوعی: تا جایی که می‌توانی به هر سو برو و تلاش کن، چرا که کوری چشم ما باعث شده تا چشمانت به زیباترین چیزها نبیند.
بو زننگ‌ اَحولی‌ ها وا رهی‌
بر سر ای جان تاج بینش‌ بر نهی‌
هوش مصنوعی: عطر و بوی زیبای احوالات را بشنو و ای جان، تاجی از بینش را بر سر بگذار.
ای علی‌ رحمت‌ ای شاه امین‌
که‌ تو داری داروی چشم‌ دوبین‌
هوش مصنوعی: ای علی، ای رحمت و ای شاه مورد اعتماد که تو داروی بینایی و بصیرت را در اختیار داری.
اَحولانی‌ را که‌ دارند آن گله‌
سرکشی‌ از امر قطب‌ سلسله‌
هوش مصنوعی: افرادی که از دستور و رهبری پایه‌گذار این سلسله سرپیچی می‌کنند، در وضعیت ناپایداری قرار دارند.
ز ابلهی‌ دانند حق‌ گوساله‌ را
نی‌ پیمبر نوح نهصد ساله‌ را
هوش مصنوعی: از نادانی، به حقیقت گوساله‌ را می‌شناسند، در حالی که پیامبر نوح را که نهصد سال عمر کرده است، نمی‌شناسند.
نزد ایشان پیر فاضل‌ مرتد است‌
و آنگهی‌ زندیق‌ جاهل‌ ارشد است‌
هوش مصنوعی: در نزد آنها، شخصی که دانشمند و سالخورده است، به عنوان فردی مرتد شناخته می‌شود و در عوض، فردی نادان و بی‌خبر، مورد احترام و ارشد قرار می‌گیرد.
هِشته‌ عم‌ ارشد پرمایه‌ را
خوانده بابا عمه‌ همسایه‌ را
هوش مصنوعی: این بیت می‌گوید که وقتی به فرزندان باهوش و با استعداد کسب‌ و کار خود آموزش می‌دهند، همسایه‌شان که یکی از بزرگ‌ترهاست، در این مورد با آنها صحبت می‌کند.
از منور شاه فاضل‌ سرکشند
لیک‌ با بوجهل‌ جاهل‌ دلخوشند
هوش مصنوعی: از دانش و فهم عمیق منور شاه فاضل خبری نیست، اما آنها از بی‌خردی و نادانی بوجهل راضی و خوشحال هستند.
با صفی‌الحق‌ خیال دونشان
از حسد در رگ فزاید خونشان
هوش مصنوعی: حسادت به دیگران باعث می‌شود که افکار پایین و ناپسند در دل آن‌ها پرورش یابد و این حسادت بر روح و جسمشان تأثیر منفی بگذارد.
دِه ز رنج‌ اَحولی‌ باری شفا
جانشان را چون تو داری این‌ دوا
هوش مصنوعی: به خاطر درد و ناراحتی کسانی که در رنج هستند، تو بتوانی به آن‌ها کمک کنی و درمانی برای روح و جانشان باشی.
ور زنور قابلیت‌ بی‌فرند
چون خران در جهل‌ بوجهلی‌ درند
هوش مصنوعی: اگر کسی دارای قابلیت و شایستگی باشد اما از آن استفاده نکند، مانند خرهایی است که در جهل و نادانی به سر می‌برند و در واقع به بی‌خودی دچار هستند.
تیر قهر خویش‌ را دستور دِه
یعنی‌ آن چشم‌ دوبینشان کور بِه‌
هوش مصنوعی: فردی از کسی می‌خواهد که خشم و غضب خود را متوجه چشم‌های بدبین و حسود کند، به گونه‌ای که آن چشم‌ها نتوانند او را ببیند و از شر آن‌ها رهایی یابد.
یا ببَر ز آیینه‌ دل زنگشان
یا که‌ ما را کن‌ خلاص از ننگشان
هوش مصنوعی: یا زنگ‌های دل ما را از بین ببر، یا ما را از شر ننگ آن‌ها نجات بده.
خاک پایت‌ داروی چشم‌ و دل است‌
آن دلی‌ کش‌ قابلیت‌ حاصل‌ است‌
هوش مصنوعی: خاک پای تو داروی چشمان و دل من است. آن دلی که قابلیت پذیرش محبت و زیبایی را دارد.
آن دلی‌ کز رنج‌ حُمق‌ آزاده است‌
نی‌ دل احمق‌ که‌ اُعمی‌ زاده است‌
هوش مصنوعی: دل‌ پاک و آزاد از درد و رنج، دلِ نادان و احمق نیست که به خاطر بی‌خبری‌اش از واقعیت‌ها به درد و زحمت افتاده است.
دیده ای را کُن‌ تو دارو کآن عماست‌
کوری اش نه‌ از حُمق و آسیب‌ قضاست‌
هوش مصنوعی: اگر چشمی داری، آن را دارو کن، زیرا این کوری نه به خاطر نادانی و نه به خاطر آسیب تقدیر است.
زآنکه‌ رنج‌ حُمق‌ را نبَوَد دوا
هست‌ گوید مولوی قهر خدا
هوش مصنوعی: هیچ درمانی برای دردهای ناشی از حماقت وجود ندارد، پس مولوی می‌گوید که قهر خداوند در این موارد حتمی است.
رنج‌ کوری لیک‌ شد درمان پذیر
شو پی‌ درمان آن جویای پیر
هوش مصنوعی: غم و درد ناشی از نادانی قابل درمان است. بنابراین، به دنبال راه حلی برای رفع این درد از کسی که تجربه بیشتری دارد، بروید.
رو پی‌ مردم تو گر مردم رگی‌
کی توان بودن کم‌ ای جان از سگی‌
هوش مصنوعی: اگر تو به رفتار مردم توجه کنی، دیگر نمی‌توانی به خودت بگویی انسان، جانم، که مانند یک سگ زیستی.
جان ز عشق‌ ای جان من‌ مردم بود
هرکه‌ را این‌ سَر نباشد دُم بود
هوش مصنوعی: ای جان من، جان از عشق است، هر کسی که این عشق را نداشته باشد، مانند موجودی بدون روح و بی‌ارزش است.
از ازل خلق‌ جهان را تا ابد
امتحان حق‌ همین‌ است‌ ای ولد
هوش مصنوعی: از آغاز آفرینش تا پایان جهان، آزمایش و آزمون حق همین است، ای فرزند.
عبرتی‌ گیر از بلیس‌ پر ز شک‌
کآن لعین بود اول از جنس‌ ملک‌
هوش مصنوعی: از شیطان عبرت بگیر که او، که در ابتدا از فرشتگان بود، به خاطر کبر و حسادت به سقوط و لعنت دچار شد.
خودسری آخر سیه‌ کردش ورق
شد ز ترک سجده ای مردود حق‌
هوش مصنوعی: سرکشی و نافرمانی او در نهایت او را به تباهی کشاند و نتیجه‌اش این شد که از مقام خودش انداخته شد و مورد قبول حقیقت قرار نگرفت.
همچنین‌ باشد پی‌ آن امتحان
آدم و ابلیسی‌ اندر هر زمان
هوش مصنوعی: در هر زمان، انسان‌ها و وسوسه‌های شیطانی وجود دارند که نشان‌دهنده آزمایش‌هایی برای آن‌ها هستند.
طاعت‌ کس‌ بی‌ ولای آن ولی‌
چونکه‌ بی‌اصل‌ است‌ ندهد حاصلی‌
هوش مصنوعی: افراد برای کسی که ولی و سرپرست ندارد، هیچ‌گونه اطاعتی فایده‌ای ندارد و نتیجه‌ای نمی‌بخشد.
لاجرم باشد گر افزون از شمار
طاعت‌ قشری ندارد اعتبار
هوش مصنوعی: بنابراین، اگر میزان عبادت و طاعت کسی زیاد باشد، اما فقط به خاطر ظاهر و بدون حقیقت باشد، ارزش و اعتبار واقعی ندارد.
زآنکه‌ ترک عشق‌ آدم کرده او
سوی سجده نفس‌ِ دون آورده رو
هوش مصنوعی: به این خاطر که عشق را ترک کرده و از مقام انسانیت به سمت وسوسه‌های پایین‌تر خود رفته است.
کی‌ شود بر وی ز رحمت‌ فتح‌ باب‌
در ریای خشک‌ و تدریس‌ کتاب‌
هوش مصنوعی: کی بر دل کسی از رحمت در می‌گشایند، در حالی که او فقط به ظاهر کارهای خشک و یاد دادن کتاب مشغول است؟
چون خود او مسدود داند باب‌ علم‌
حاصلش‌ زین‌ رو فتاد از آب‌ علم‌
هوش مصنوعی: زمانی که خود او درب دانش را بسته بداند، به همین دلیل از دریای علم فاصله می‌گیرد.
شد ظنون، او را مدار اعتقاد
رفت‌ یکجا خرمنِ‌ علمش‌ به‌ باد
هوش مصنوعی: شک و تردید بر او غلبه کرد و ایمانش را از دست داد. در نتیجه، تمام دانش و آگاهی‌اش به یک‌باره از بین رفت.
غافل‌ از سیلاب‌ او را خواب‌ برد
آسیای طاعتش‌ را آب‌ برد
هوش مصنوعی: او در غفلت از محبت و نعمت‌های الهی قرار گرفته و به خواب رفته است، در حالی که نتیجه‌ی عبادت و طاعت او به دلیل این غفلت از بین رفته و نابود شده است.