گنجور

بخش ۱۳ - در بیان معرفت‌ وجود و شرح آنکه‌ عارف‌ کامل‌ چون از تعینات‌ آثاری رسته‌ است‌ لهذا آثار را عوارض بیند و مؤثر را در آثار نگرد و بلکه‌ بجز مؤثر هیچ‌ نبیند و این‌ کمال معرفت‌ اوست‌ و بیان وحدت‌ وجود و سیر سالک‌ الی‌ ﷲ و اتصال او در قوس صعود به‌ حقیقت‌ وجود در ضمن‌ شهادت‌ جناب‌ علی‌ بن‌ الحسین‌ علیه‌ السلام فرماید

دیدة حق‌ بین‌ ز حق‌ جو ای پسر
پس‌ مؤثر را عیان بین‌ در اثر
تا بری پی‌ بر مؤثر از اثر
معرفت‌ را نیستی‌ کامل‌ نظر
عارفان که‌ دُرّ معنی‌ سُفته‌اند
این‌ اثرها را عوارض گفته‌اند
معرفت‌ مر ذات‌ باقی‌ را سزاست‌
عارضی‌ را نی‌ که‌ دیگر دم فناست‌
زآن سبب‌ گفتند ارباب‌ شهود
اصل‌ نبود نزد عارف‌ جز وجود
وآنکه‌ باشد اصل‌ نبود جز یکی‌
کثرت‌ از ماهیت‌ آمد بی‌شکی‌
زآنکه‌ واحد صادر از واحد بود
هرکه‌ داند غیر از این‌ ملحد بود
چونکه‌ مشرق گشت‌ خورشید وجود
ذره ها را داد، بودِ او نمود
ذره را در هستی‌ استقلال نیست‌
فعل‌ شمس‌ است‌ و خود او فعال نیست‌
نسبت‌ ذرات‌ بر ماهیت‌ است‌
خود عدم را با مهیّت‌ نسبت‌ است‌
شمس‌ را سایه‌ نباشد ای پسر
سایه‌ ها ز آثار دیوار است‌ و در
سایه‌ خورشید غیر از نور نیست‌
بر تو محسوس است‌ این‌ مستور نیست‌
لاجرم فرمود پیر معنوی
بهر ما این‌ راز را در مثنوی
منبسط‌ بودیم‌ و یک‌ جوهر همه‌
بی‌سر و بی‌ پا بدیم‌ آن سر همه‌
چونکه‌ ظاهر گشت‌ نور آن سره
شد عدد چون سایه‌های کنگره
کنگره ویران کنید از منجنیق‌
تا رود فرق از میان این‌ فریق‌
گوشِ هُش‌ را دار حاضر کج‌ مرو
ز استماع این‌ سخن‌ جبری مشو
تا نپنداری که‌ گویند اهل‌ سِیر
خلق‌ مجبورند اندر شرّ و خیر
ایستادی چون تو پیش‌ آفتاب‌
بر زمین‌ عکسی‌ فتاد ای ذو لباب‌
از تو است‌ آن سایه‌ نه‌ از شمس‌ ای عمو
زآنکه‌ شد بند سکون و فعل‌ تو
یا چو در آیینه‌ بینی‌ روی خویش‌
خوی خود را ساز راجع‌ سوی خویش‌
زآنکه‌ در آیینه‌ نبود خوب‌ و بد
خوب‌ و بد ز آیینه‌ گردد بر تو رد
حسن‌ و قبح‌ ما چه‌ گویی‌ کز کجاست‌
حسن‌ و قبح‌ سایه‌ از خور یا ز ماست‌
ذات‌ حق‌ را چون به‌ وحدت‌ قائلیم‌
فعل‌ واحد را ز واحد قابلیم‌
این‌ همه‌ گفتیم‌ لیکن‌ سر مپیچ‌
زینکه‌ جز حق‌ هر چه‌ اعراض است‌ و هیچ‌
این‌ من‌ و ماها حجاب‌ حُسن‌ اوست‌
پرده را بردر عیان بین‌ روی دوست‌
تا تو اندر پردة هستی‌ دری
کی‌ برون بینی‌ از آن روزن سری
زین‌ تعیّن‌ ها بپوشان چشم‌ دل
خویش‌ را با دوست‌ پس‌ بین‌ متّصل‌
در جهاد نفس‌ِ کافر نِه‌ قدم
تا شود مکشوفت‌ اسرار قدم
چون تعیّن‌ رفع‌ گردد از میان
جز وجود حق‌ نبینی‌ در عیان
چون تویی‌ رفت‌ از تو، عین‌ او تویی‌
بی‌تغیّر بحر و شط‌ و جو تویی‌
در میانه‌ چون نه‌ ما ماند و نه‌ من‌
زین‌ فنا یابی‌ بقای ذوالمنن‌
خواهی‌ ار تفصیل‌ این‌ شرح نکو
باش حاضر تا بیابی‌ مو به‌ مو
چون علی‌ اکبر شهید کربلا
نور چشم‌ انبیاء و اولیا
دید کآن سلطان اقلیم‌ وجود
خالق‌ جان مالک‌ غیب‌ و شهود
مانده همچون ذات‌ خود فرد و وحید
جمله‌ اصحابش‌ ز تیغ‌ کین‌ شهید
ای پسر یک‌ قید تو اصحاب‌ توست‌
بگذر از اصحاب‌ و یاران در نخست‌
رونق‌ بازار عشق‌ این‌ مفلسی‌ است‌
آخر کار فقیری بی‌کسی‌ است‌
تا تو را دل بند اصحاب‌ است‌ و یار
چُست‌ نبوی در طریقت‌ ره سپار
هرچه‌ داری کن‌ دمی‌ قربان عشق‌
نه‌ قدم مردانه‌ در میدان عشق‌
یک‌ تعیّن‌ خویش‌ و پیوند تو است‌
این‌ تعیّن‌ تا تویی‌ بند تو است‌
زین‌ سخن‌ بگذر شود تا خامه‌ گرم
گو علی‌ اکبر کند هنگامه‌ گرم
شاه را چون دید تنها آن جناب‌
ترک هستی‌ کرد و آمد نزد باب‌
گفت‌ کای سلطان ملک‌ جان و دین‌
واصلان را منزل حق‌ الیقین‌
برق عشقت‌ سوخت‌ یکجا خرمنم‌
سالک‌ راه فنایت‌ نک‌ منم‌
هر که‌ در راه تو سر داد آن ولی‌ است‌
ترک سر کردن کنون کار علی‌ است‌
من‌ علیم‌ در تو لیکن‌ دانی ‌ام
فانیم‌ گر لایق‌ آن دانیم‌
باز هِشتم‌ بر تو کار خویش‌ را
کار با مولا بود درویش‌ را
ره رو اینک‌ جان من‌ در راه توست‌
واقف‌ از حالم‌ دل آگاه توست‌
آمدم تا از تو گیرم رخصتی‌
خضر راه عشق‌ اینک‌ همّتی‌
سر چو بالا کرد آن رب‌ غفور
سالکی‌ را دید غرق بحر شور
از دو عالم‌ دست‌ و دل برداشته‌
هر چه‌ را جز حق‌ عدم انگاشته‌
آتشی‌ در دل ز عشق‌ افروخته‌
ماسوا را جمله‌ در وی سوخته‌
گفت‌ شاهش‌ کای درِ دریای عشق‌
مظهر حُسن‌، آیت‌ کبرای عشق‌
رو که‌ هستم‌ من‌ به‌ دل دمساز تو
تا به‌ منزل، همدم و همراز تو
چون شوی در منزل اسماء مکین‌
کآخرین‌ منزل بود آن ای امین‌
در سراپرده ز میدان بازگرد
باز از انجام بر آغاز گرد
کاندر آن منزل به‌ تأیید صمد
تو فناء فی‌ الشیخ‌ گردی ای ولد
بس‌ عجایب‌ بینی‌ آنجا ای علی‌
دار مخفی‌ هرچه‌ را بینی‌ جلی‌
سالکان راه حق‌ را ای پسر
هست‌ افزون اندر این‌ منزل خطر
باید آنجا باز شیخ‌ آگهت‌
بگذراند از خطرهای رهت‌
گرچه آنجا نیست‌ جسم‌ و جان دخیل‌
لیک‌ باید شیخ‌ جسمانی‌ دلیل‌
بی‌ چنین‌ شیخی‌ که‌ سلطان دل است‌
خود ازین‌ منزل گذشتن‌ مشکل‌ است‌
چون علی‌ اکبر به‌ تأیید پدر
سوی میدان فنا شد ره سپر
گرچه‌ خود اندر طریقت‌ شاه بود
عارفان را رهبر و همراه بود
لیک‌ تا دانی‌ تو ای فرخنده پی‌
کاینچنین‌ باید نمودن راه طی‌
از پی‌ ارشاد و تکمیل‌ ای شگفت‌
راه افزون رفته‌ را از سر گرفت‌
چون سراج معرفت‌ وهّاج شد
مصطفایی‌ جانب‌ معراج شد
جبرئیل‌ عقل‌ تا میدان عشق‌
در رکاب‌ آن مه‌ کنعان عشق‌
چون به‌ میدان دست‌ بر شمشیر زد
تیغ‌ لا بر فرق غیر پیر زد
ذات‌ باقی‌ نیست‌ یعنی‌ جز حسین‌(ع)
عین‌ نفی‌ اند این‌ تمام و نفی‌ عین‌
جبرئیل‌ عقل‌ از رفتار ماند
خانه‌ خالی‌، غیر رفت‌ و یار ماند
آری آری عقل‌ اینجا فانی‌ است‌
ذات‌ باقی‌ عاشق‌ میدانی‌ است‌
شمس‌ میدان تاب وحدت‌ برفروخت‌
پرده های عقل‌ و کثرت‌ را بسوخت‌
هستی‌ وهمی‌ سحاب‌ کثرت‌ است‌
در پس‌ آن آفتاب‌ وحدت‌ است‌
هستی‌ شهزاده چون شد برکنار
ابر وا شد،شمس‌ حق‌ شد آشکار
شمس‌ حق‌ را نور او ستّار اوست‌
چیست‌ سبحات‌ جلال انوار اوست‌
مرتضی‌(ع) آن پادشاه پاک ذیل‌
گفت‌ چون سرّ حقیقت‌ با کمیل‌
بهر او انوار را اندر مقال
کرد تعبیری به‌ سبحات‌ الجلال
لاجرم شهزادة کامل‌ نصاب‌
شمس‌ حق‌ را جلوه گردید از سحاب‌
از سحاب‌، نور شمس‌ وجه‌ پیر
جلوه گر شد بی‌اشارات‌ مشیر
نیست‌ اینجا مر اشارت‌ را زبان
نی‌ اشارت‌ می‌پذیرد، نی‌ بیان
گرم شد زآن جلوه جان آن جناب‌
در قتال خصم‌ هی‌ زد بر عِقاب‌
بر زبانِ تیغ‌ او لای دگر
گشت‌ جاری بهر الاّی دگر
چونکه‌ الاّ جلوه گر شد لا کجاست‌
در مقام عشق‌، او و ما کجاست‌
حرص او چون دید معشوق وجود
بی‌ تأمل‌ جلوه ای دیگر نمود
بیشتر شد وجد و ذوق باده خور
کرد ساقی‌ باده را پالوده تر
بعد هتک‌ سرّ او جانان او
کرد غالب‌ سرّ خود بر جان او
گشت‌ غالب‌ بر دلش‌ جذب‌ الاحد
شد دلش‌ مغلوب‌ سرّ لا تعد
گشت‌ شارق نور صبح‌ معتدل
شد در او ظلمات‌ کثرت‌ مضمحل‌
وصف‌ توحیدش چو در دل رخ نمود
هیکلی‌ را دید کافزون دیده بود
سرّ لو کشف‌ الغطا شد منجلی
دید راز آن علی‌ را این‌ علی‌
چیست‌ لو کشف‌ الغطا توحید عین‌
هیکل‌ توحید نبود جز حسین‌(ع)
شد چو بر وی کشف‌ اسرار وجود
دید در دار وجود اندر شهود
جز حسین‌ بن‌ علی‌(ع) دیّار نیست‌
اوست‌ فرد و هیچ‌ با او یار نیست‌
ذات‌ عالی‌ اوست‌ باقی‌ جمله‌ پست‌
نیست‌ با او هیچ‌ و، او در جمله‌ هست‌
تا به‌ اسماء شد به‌ جانش‌ فتح‌ باب‌
تا به‌ حق‌ زینجاست‌ باقی‌ یک‌ حجاب‌
تا فنا اینجا مقامی‌ بیش‌ نیست‌
از من‌ و تو غیر نامی‌ بیش‌ نیست‌
عارفی‌ کو گوهر اسرار سُفت‌
این‌ مقامت‌ را فناء فی‌ الشیخ‌ گفت
ذات‌ تو چون شد فنا در ذات‌ شیخ‌
نفی‌ اوصاف‌ تو شد،اثبات‌ شیخ‌
شیخ‌ چون حق‌ را بود اوصاف‌ ذات‌
تو شدی اینجا فنای فی‌ الصفات‌
سالک‌ اینجا گرچه‌ اوصافش‌ فناست‌
لیک‌ آن عین‌ ثبوتیّش‌ بجاست‌
چونکه‌ از وی نفی‌ این‌ اثبات‌ شد
عارفش‌ گوید فناء فی‌ الذات‌ شد
گرچه‌ شیخ‌ اوصاف‌ ذات‌ مطلق‌ است‌
فانی‌ او هم‌ فنای فی‌ الحق‌ است‌
در فنای شیخ‌ لیکن‌ ای فرید
جلوة شیخ‌ است‌ ظاهر بر مرید
چون فنای ذاتی‌ او را در رسید
ذات‌ حق‌ را در وجود خویش‌ دید
نکته‌ باریک‌ است بگشا گوش جان
تا نلغزد فهم‌ پستت‌ ای جوان
فهم‌ این‌ نی‌ کار عقل‌ دانی‌ است‌
عقل‌ را بگذار کاین‌ وجدانی‌ است‌
گوش جان بگشا نگفتم‌ ای عنود
در تعیّن‌ مندرج باشد وجود
بل‌ تعیّن‌ در ظهورش هالک‌ است‌
او چو خورشید و تعیّن‌ کرمک‌ است‌
در ظهور بحت‌ خورشید وجود
کرمکان را کی‌ بود، بود و نمود
کرمک‌ ار بینی‌ تو و اینت‌ مشرب‌ است‌
روز روشن‌ پیش‌ چشم‌ تو شب‌ است‌
ذات‌ از فرط ظهور ای پاک جَیب‌
هست‌ در عین‌ بطون مستور و غیب‌
چون حجابات‌ تعیّن‌ جمله‌ سوخت‌
نور خورشید حقیقت‌ برفروخت‌
هر تعیّن‌ در وجود حق‌ هباست‌
تا نگویی‌ نشئه‌ مِی‌ در کجاست‌
نشئه‌ نی‌ در باده و خود باده است‌
تا ننوشی‌ باده کی‌ گردی تو مست‌
نشئه‌ خود عین‌ می‌ است‌ و نی‌ می‌ است‌
نشئه‌ مِی‌ هر که‌ نوشد در وی است‌
نشئه ‌ها اندر حواس مردم است‌
نشئه‌ نی‌ در ساغر و نی‌ در خُم‌ است‌
ورنه‌ باید خُم‌ می‌ مستی‌ کند
پس‌ عدم چون دعوی هستی‌ کند
زآنکه‌ از می‌ نشئه ‌ها مقصود ماست‌
بر وجود نشئه‌ خُم‌ مِی‌ بپاست‌
نشئه‌ در مِی‌ کی‌ عیان بیند کسی‌
مِی‌ چو نوشی‌ نشئه‌ ها بینی‌ بسی‌
معنی‌ مِی‌ نشئه‌ های وافره
صورت‌ او المجاز و قنطره
چون نشاط مِی‌، ز مِی‌ باشد غرض
صورت‌ مِی‌ آن حقیقت‌ را عرَض
پس‌ مراد از هر عوارض علّت‌ است‌
در وجود عارضی‌ هم‌ حکمت‌ است‌
علت‌ مِی‌ آن نشاط است‌ ای فتی‌
لیک‌ بی‌ معلول نبود علّتی‌
عارف‌ آن باشد که‌ در معلول دید
عین‌ علّت‌ را و آن علّت‌ گزید
علّت‌ تنزیل‌ قرآن مجید
نیست‌ الاّ مصطفای(ص) پاک دید
صورت‌ تنزیل‌ قرآن، احمد است‌
غایتش‌ فهم‌ رسول امجد است‌
غایت‌ شرع رسول ار مقبلی‌
هیچ‌ نبود جز تولاّی علی‌
سرّ نظم‌ مثنوی مولوی
نیست‌ الاّ آن حسام معنوی
بحرالاسرار مظفّر ای جواد
غایتش‌ نبود به‌ جز مشتاق راد
همچنین‌ رحمتعلی‌ هر درّ که‌ سُفت‌
از زبان من‌ سخن‌هایی‌ که‌ گفت‌
غایتش‌ را کس‌ نداند جز صفی‌
زآنکه‌ غایت‌ علّت‌ است‌ و مختفی‌
در فنای شیخ‌ گردی ای فقیر
بر وجود علّت‌ غایی‌ بصیر
این‌ سخن‌ را نیست‌ پایانی‌ پدید
شبه‌ احمد گو که‌ در میدان چه‌ دید
باز گو زآن یوسف‌ دشت‌ بلا
حیدر ثانی‌ علی‌ با ولا
عالم‌ اسماء چو شد بر وی عیان
ماند باقی‌ یک‌ تعین‌ بس‌ گران
آن تعیّن‌ آخرین‌ منزل بود
بس‌ گران در نزد اهل‌ دل بود
گفت‌ زین‌ رو زادة شاه شهید
این‌ تعیّن‌ را به‌ جان ثقل‌ الحدید
هرچه‌ نوشید از کف‌ ساقی‌ شراب‌
تشنه ‌تر گردید و شد جویای آب‌
لاجرم مستسقی‌ جامی‌ ز شاه
گشت‌ و از میدان شد اندر خیمه‌ گاه
کای پدر از تشنگی‌ جانم‌ گداخت‌
بنده ای را شاید از جامی‌ نواخت‌؟
گرچه‌ ز اقسام تعیّن‌ رسته‌ام
کرده سنگینی‌ آهن‌ خسته‌ام
زین‌ تعیّن‌ ساز جانم‌ را خلاص
تا شوم مطلق‌ ز قید عام و خاص
ثقل‌ آهن‌ عین‌ ذات‌ سالک‌ است‌
کآن بجای و مابقی‌ مستهلک‌ است‌
لاجرم ز آیینه‌ او شاه جود
زنگ‌ آن عین‌ ثبوتی‌ را زدود
چون علی‌ در ذات‌ عالی‌ شد فنا
زآن فنا شد مالک‌ ملک‌ بقاء
پس‌ دهانش‌ را به‌ خاتم‌ مُهر کرد
تا نگردد فاش راز اهل‌ درد
هر که‌ را اسرار حق‌ آموختند
مهر کردند و دهانش‌ دوختند
تا تو در بند مجازی ای پسر
زین‌ حقایق‌ نیست‌ جانت‌ را خبر
زین‌ مجازی نفس‌ دون تا نگذری
کی‌ بر اسرار حقایق‌ پی‌ بری
کُندِ هستی‌ را دمی‌ از پا درآر
پس‌ به‌ بستان معارف‌ کُن‌ گذار
تا بدانی‌ دُرّ معنی‌ را که‌ سُفت‌
و ین‌ سخن‌ها از زبان من‌ که‌ گفت‌

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: خانم مقصودی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دیدة حق‌ بین‌ ز حق‌ جو ای پسر
پس‌ مؤثر را عیان بین‌ در اثر
هوش مصنوعی: ای پسر، با چشم حقیقت‌بین به دنبال حق باش؛ سپس تأثیرات آن را به وضوح مشاهده کن.
تا بری پی‌ بر مؤثر از اثر
معرفت‌ را نیستی‌ کامل‌ نظر
هوش مصنوعی: برای رسیدن به درک کامل و تاثیرگذار از معرفت، لازم است که خود را از هر گونه اثر و بازخورد آن جدا کنید. این بدان معناست که برای داشتن دیدگاه کامل، باید از وابستگی به تاثیرات و نتایج گذشته آزاد بود.
عارفان که‌ دُرّ معنی‌ سُفته‌اند
این‌ اثرها را عوارض گفته‌اند
هوش مصنوعی: عارفان برای درک عمیق معناها و حقیقت‌ها تلاش کرده‌اند و این نتایج را با نام عوارض یا نشانه‌ها معرفی کرده‌اند.
معرفت‌ مر ذات‌ باقی‌ را سزاست‌
عارضی‌ را نی‌ که‌ دیگر دم فناست‌
هوش مصنوعی: شناخت و معرفت به ذات و وجود جاوید لازم است، نه به چیزهای زودگذر و فانی که به سرعت از بین می‌رود.
زآن سبب‌ گفتند ارباب‌ شهود
اصل‌ نبود نزد عارف‌ جز وجود
هوش مصنوعی: به همین دلیل، اهل معرفت معتقدند که برای عارف، تنها چیزی که وجود دارد و اهمیت دارد، خود وجود است و هیچ اصل دیگری برای او مطرح نیست.
وآنکه‌ باشد اصل‌ نبود جز یکی‌
کثرت‌ از ماهیت‌ آمد بی‌شکی‌
هوش مصنوعی: کسی که از حقیقت وجودش فقط یک نکته است و باقی موارد، حاصل تنوعی از ویژگی‌ها و ماهیت‌های مختلف است، بدون هیچ تردیدی می‌توان گفت که اصل او یکی است.
زآنکه‌ واحد صادر از واحد بود
هرکه‌ داند غیر از این‌ ملحد بود
هوش مصنوعی: چون که اصل و سرچشمه همه چیز از یک منبع است، هر کسی که غیر از این را بداند یا به آن ایمان نداشته باشد، در واقع از حقیقت دور شده و به باورهای نادرستی روی آورده است.
چونکه‌ مشرق گشت‌ خورشید وجود
ذره ها را داد، بودِ او نمود
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید وجود طلوع کرد، ذرات را به آنها هستی و شکل عطا کرد.
ذره را در هستی‌ استقلال نیست‌
فعل‌ شمس‌ است‌ و خود او فعال نیست‌
هوش مصنوعی: در این جهان، ذره‌ای کوچک نیز نمی‌تواند به خودی خود مستقل باشد؛ همه چیز تحت تأثیر فعل خورشید است و خود آن ذره هیچ فعالی ندارد.
نسبت‌ ذرات‌ بر ماهیت‌ است‌
خود عدم را با مهیّت‌ نسبت‌ است‌
هوش مصنوعی: نسبت ذرات به ماهیت خود، ارتباطی با عدم دارد و مفهوم عدم به ماهیت وابسته است.
شمس‌ را سایه‌ نباشد ای پسر
سایه‌ ها ز آثار دیوار است‌ و در
هوش مصنوعی: شمس، که به معنی خورشید است، هیچ‌گاه سایه ندارد. سایه‌ها تنها نتیجه‌ی وجود دیوارها و درها هستند.
سایه‌ خورشید غیر از نور نیست‌
بر تو محسوس است‌ این‌ مستور نیست‌
هوش مصنوعی: سایه‌ی خورشید فقط همان نوری است که به تو می‌رسد. این موضوع برای تو واضح و آشکار است و نیازی به پنهان کردن ندارد.
لاجرم فرمود پیر معنوی
بهر ما این‌ راز را در مثنوی
هوش مصنوعی: بنابراین، استاد روحانی برای ما این راز را در کتاب مثنوی بیان کرد.
منبسط‌ بودیم‌ و یک‌ جوهر همه‌
بی‌سر و بی‌ پا بدیم‌ آن سر همه‌
هوش مصنوعی: در ابتدا همه ما یکی بودیم و دارای یک جوهر مشترک بودیم، بدون اینکه سر و پا داشته باشیم. این وحدت، در واقع نشان‌دهنده یگانگی و یکپارچگی وجود ماست.
چونکه‌ ظاهر گشت‌ نور آن سره
شد عدد چون سایه‌های کنگره
هوش مصنوعی: زمانی که نور حقیقی نمایان شد، حقیقت روشن و واضح گشت و مانند سایه‌هایی که بر روی دیوار کنگره می‌افتند، پنهان‌ها و عددهایی نیز دیده شدند.
کنگره ویران کنید از منجنیق‌
تا رود فرق از میان این‌ فریق‌
هوش مصنوعی: با منجنیق، ساختمان‌های خراب را هدف قرار دهید تا بتوانید اختلافات را از میان این گروه‌ها برطرف کنید.
گوشِ هُش‌ را دار حاضر کج‌ مرو
ز استماع این‌ سخن‌ جبری مشو
هوش مصنوعی: آماده باش تا به خوبی گوش دهی، زیرا از شنیدن این نکته غافل نشو که به اجبار نباید فکر کنی.
تا نپنداری که‌ گویند اهل‌ سِیر
خلق‌ مجبورند اندر شرّ و خیر
هوش مصنوعی: تا خیال نکنی که مردم سفر کرده، تصور می‌کنند که انسان‌ها در کارهای خوب و بد مجبور هستند.
ایستادی چون تو پیش‌ آفتاب‌
بر زمین‌ عکسی‌ فتاد ای ذو لباب‌
هوش مصنوعی: تو همچون آفتابی که بر زمین می‌تابد، ایستاده‌ای و سایه‌ات مانند عکسی بر زمین افتاده است. ای کسی که در کمال زیبایی و فهم قرار داری.
از تو است‌ آن سایه‌ نه‌ از شمس‌ ای عمو
زآنکه‌ شد بند سکون و فعل‌ تو
هوش مصنوعی: این سایه‌ای که بر تو افتاده، از تو ناشی می‌شود، نه از خورشید. چون خودت در حالت سکون و فعالیت علت وجود این سایه هستی.
یا چو در آیینه‌ بینی‌ روی خویش‌
خوی خود را ساز راجع‌ سوی خویش‌
هوش مصنوعی: هنگامی که در آینه به چهره‌ات نگاه می‌کنی، باید به خودت توجه کنی و به ویژگی‌های درونی و شخصیت خود پی ببری.
زآنکه‌ در آیینه‌ نبود خوب‌ و بد
خوب‌ و بد ز آیینه‌ گردد بر تو رد
هوش مصنوعی: چون در آینه‌ای هیچ‌ چیزی نیست، نه خوب و نه بد، هر چه در آن می‌بینی، فقط بازتاب توست.
حسن‌ و قبح‌ ما چه‌ گویی‌ کز کجاست‌
حسن‌ و قبح‌ سایه‌ از خور یا ز ماست‌
هوش مصنوعی: زیبایی و زشتی را چگونه توصیف می‌کنی؟ آیا این صفات از خورشید می‌آید یا از خود ما به وجود می‌آید؟
ذات‌ حق‌ را چون به‌ وحدت‌ قائلیم‌
فعل‌ واحد را ز واحد قابلیم‌
هوش مصنوعی: ما به یکتایی خداوند اعتقاد داریم، بنابراین از یک منبع واحد، فعل واحدی را می‌پذیریم.
این‌ همه‌ گفتیم‌ لیکن‌ سر مپیچ‌
زینکه‌ جز حق‌ هر چه‌ اعراض است‌ و هیچ‌
هوش مصنوعی: ما بسیار صحبت کردیم، اما توجه نکن به این که هر چیزی جز حقیقت، بی‌ارزش و نامعتبر است.
این‌ من‌ و ماها حجاب‌ حُسن‌ اوست‌
پرده را بردر عیان بین‌ روی دوست‌
هوش مصنوعی: این من و ما باعث شده که زیبایی او دیده نشود؛ اگر پرده کنار برود، چهره دوست به وضوح نمایان می‌شود.
تا تو اندر پردة هستی‌ دری
کی‌ برون بینی‌ از آن روزن سری
هوش مصنوعی: تا زمانی که در پرده و پنهانی، چگونه می‌توانی از آن روزنه سری به بیرون بیندازی و اوضاع را ببینی؟
زین‌ تعیّن‌ ها بپوشان چشم‌ دل
خویش‌ را با دوست‌ پس‌ بین‌ متّصل‌
هوش مصنوعی: از این قیود و محدودیت‌ها، چشمان دل خود را با دوستی بپوشان و پس از آن، ارتباط عمیق را مشاهده کن.
در جهاد نفس‌ِ کافر نِه‌ قدم
تا شود مکشوفت‌ اسرار قدم
هوش مصنوعی: برای پیروزی در مبارزه با نفس، گام‌هایت را استوار و محکم بردار تا رازهای پنهان بر تو آشکار شود.
چون تعیّن‌ رفع‌ گردد از میان
جز وجود حق‌ نبینی‌ در عیان
هوش مصنوعی: وقتی که مشخصات و تمایزات از بین برود، تنها وجود الهی را به وضوح خواهی دید.
چون تویی‌ رفت‌ از تو، عین‌ او تویی‌
بی‌تغیّر بحر و شط‌ و جو تویی‌
هوش مصنوعی: زمانی که تو از خودت دور شوی، مانند این است که خود تو هستی که هیچ تغییری نکرده‌ای؛ همانند دریا و رود و جریان آب که همیشه همانند خودشان باقی می‌مانند.
در میانه‌ چون نه‌ ما ماند و نه‌ من‌
زین‌ فنا یابی‌ بقای ذوالمنن‌
هوش مصنوعی: در میانه‌ی این دنیا، نه من مانده‌ام و نه شما. از این فنا و زوال، تنها باقی‌مانده‌ی نعمت ابدی را می‌یابم.
خواهی‌ ار تفصیل‌ این‌ شرح نکو
باش حاضر تا بیابی‌ مو به‌ مو
هوش مصنوعی: اگر مایل به دانستن جزئیات این داستان زیبا هستی، باید اینجا حاضر باشی تا تمام نکات را به طور دقیق درک کنی.
چون علی‌ اکبر شهید کربلا
نور چشم‌ انبیاء و اولیا
هوش مصنوعی: علی‌اکبر، که در کربلا جان خود را فدای حق کرد، برای انبیاء و اولیای الهی بسیار عزیز و روشنایی چشم آنان به شمار می‌رود.
دید کآن سلطان اقلیم‌ وجود
خالق‌ جان مالک‌ غیب‌ و شهود
هوش مصنوعی: این متن به توصیف یک سلطانی می‌پردازد که بر جهان هستی حاکم است. او خالق زندگی و روح است و بر امور پنهان و آشکار تسلط دارد.
مانده همچون ذات‌ خود فرد و وحید
جمله‌ اصحابش‌ ز تیغ‌ کین‌ شهید
هوش مصنوعی: او مانند ذات خود، فرد و بی‌نظیر مانده است و تمام یارانش مانند شهدایی هستند که بر اثر کینه و دشمنی به قتل رسیده‌اند.
ای پسر یک‌ قید تو اصحاب‌ توست‌
بگذر از اصحاب‌ و یاران در نخست‌
هوش مصنوعی: ای پسر، توجه کن که وابستگی‌ تو به دوستان و یارانت است. از آنها و ارتباطات اولیه‌ات فاصله بگیر و فراتر برو.
رونق‌ بازار عشق‌ این‌ مفلسی‌ است‌
آخر کار فقیری بی‌کسی‌ است‌
هوش مصنوعی: عشق در این دنیا رونق و جذابیتی دارد که این شخص بی‌چاره و فقیر در آخر به تنهایی و بی‌کسی می‌رسد.
تا تو را دل بند اصحاب‌ است‌ و یار
چُست‌ نبوی در طریقت‌ ره سپار
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو به دوستان و یارانی که در راه راست هستند وابسته‌ای و به مراحل معنوی می‌پردازی، می‌توانی در مسیر خود پیش بروی.
هرچه‌ داری کن‌ دمی‌ قربان عشق‌
نه‌ قدم مردانه‌ در میدان عشق‌
هوش مصنوعی: هر چیزی که داری، در لحظه‌ای برای عشق فدا کن. در میدان عشق، هیچ جلوه‌ای از مردانگی وجود ندارد.
یک‌ تعیّن‌ خویش‌ و پیوند تو است‌
این‌ تعیّن‌ تا تویی‌ بند تو است‌
هوش مصنوعی: این جمله اشاره به رابطه و وابستگی دارد که میان خود فرد و چیزی که او به آن متعهد است وجود دارد. این وابستگی بیانگر این است که هویت و وجود فرد به همان چیزی که به آن متصل است بستگی دارد. در واقع، تا زمانی که فرد وجود دارد، این پیوند نیز برقرار است.
زین‌ سخن‌ بگذر شود تا خامه‌ گرم
گو علی‌ اکبر کند هنگامه‌ گرم
هوش مصنوعی: از این موضوع عبور کن تا قلم به تندی و حرارت بپردازد و درباره علی اکبر صحبت کند و جو را داغ کند.
شاه را چون دید تنها آن جناب‌
ترک هستی‌ کرد و آمد نزد باب‌
هوش مصنوعی: وقتی که شاه را دید، آن شخص ترک از وجود خود فاصله گرفت و به سوی درب آمد.
گفت‌ کای سلطان ملک‌ جان و دین‌
واصلان را منزل حق‌ الیقین‌
هوش مصنوعی: ای سلطان، کسانی که به حقیقت و یقین رسیده‌اند، در ملک جان و دین خود منزلت و جایگاهی دارند.
برق عشقت‌ سوخت‌ یکجا خرمنم‌
سالک‌ راه فنایت‌ نک‌ منم‌
هوش مصنوعی: برق عشق تو، خرمن وجودم را یکجا سوزاند. من مسافر راه فنا و نابودی هستم، نه تو!
هر که‌ در راه تو سر داد آن ولی‌ است‌
ترک سر کردن کنون کار علی‌ است‌
هوش مصنوعی: هر کس برای تو جان خود را فدای کند، باید او را ولی و بزرگ خود بدانی. اکنون این وظیفه توست که از خودگذشتی و فدا کردن جان را یاد بگیری.
من‌ علیم‌ در تو لیکن‌ دانی ‌ام
فانیم‌ گر لایق‌ آن دانیم‌
هوش مصنوعی: من در تو دانش زیادی دارم، ولی تو هم بدان که من فانی هستم، اگر لایق آن باشی.
باز هِشتم‌ بر تو کار خویش‌ را
کار با مولا بود درویش‌ را
هوش مصنوعی: من دوباره به تو می‌آیم و کار خود را با مولا انجام می‌دهم، مانند درویشی که به کار خداوند مشغول است.
ره رو اینک‌ جان من‌ در راه توست‌
واقف‌ از حالم‌ دل آگاه توست‌
هوش مصنوعی: اینک، جان من در مسیر تو حرکت می‌کند و تو از حال من باخبری و دل تو از آنچه در درونم می‌گذرد آگاه است.
آمدم تا از تو گیرم رخصتی‌
خضر راه عشق‌ اینک‌ همّتی‌
هوش مصنوعی: من به اینجا آمده‌ام تا از تو اجازه‌ای بگیرم؛ خضر، راهنمای عشق، اکنون با همتی تلاش می‌کنم.
سر چو بالا کرد آن رب‌ غفور
سالکی‌ را دید غرق بحر شور
هوش مصنوعی: وقتی سرش را بالا برد، آن رحمت‌گستران خداوند را دید که در میان دریای پر از شور و شعف غرق است.
از دو عالم‌ دست‌ و دل برداشته‌
هر چه‌ را جز حق‌ عدم انگاشته‌
هوش مصنوعی: از دو جهان، دست و دل را کنار گذاشته و هر چیزی را جز حق، عدم و بی‌ارزش می‌داند.
آتشی‌ در دل ز عشق‌ افروخته‌
ماسوا را جمله‌ در وی سوخته‌
هوش مصنوعی: عشق شعله‌ای در دل من برافروخته که تمام چیزهای غیر از عشق را در آن می‌سوزاند.
گفت‌ شاهش‌ کای درِ دریای عشق‌
مظهر حُسن‌، آیت‌ کبرای عشق‌
هوش مصنوعی: شاه گفت: ای دروازه‌ای که نماد عشق و جلوه زیبایی هستی، تو نشانه بزرگ عشق هستی.
رو که‌ هستم‌ من‌ به‌ دل دمساز تو
تا به‌ منزل، همدم و همراز تو
هوش مصنوعی: من با وجود خودم، تا رسیدن به خانه، همدم و رازدار تو هستم.
چون شوی در منزل اسماء مکین‌
کآخرین‌ منزل بود آن ای امین‌
هوش مصنوعی: زمانی که به منزل اسماء می‌رسی، باید بدانید که این مکان آخرین محل اقامت است، ای امین.
در سراپرده ز میدان بازگرد
باز از انجام بر آغاز گرد
هوش مصنوعی: به خیمه‌گاه برگرد و دوباره از نو شروع کن، بعد از تمام کردن کارها و پایان میدان.
کاندر آن منزل به‌ تأیید صمد
تو فناء فی‌ الشیخ‌ گردی ای ولد
هوش مصنوعی: در آن مکان، به لطف و تأیید خداوند، تو نیز به مقام و کمال می‌رسی، ای فرزند.
بس‌ عجایب‌ بینی‌ آنجا ای علی‌
دار مخفی‌ هرچه‌ را بینی‌ جلی‌
هوش مصنوعی: در آن مکان، ای علی، شگفتی‌های زیادی را خواهید دید و هر آنچه را که ملاحظه کنید، به وضوح نمایان است.
سالکان راه حق‌ را ای پسر
هست‌ افزون اندر این‌ منزل خطر
هوش مصنوعی: مسیر جستجوی حقیقت برای سالکان، ای پسر، در این مرحله خطرات زیادی وجود دارد.
باید آنجا باز شیخ‌ آگهت‌
بگذراند از خطرهای رهت‌
هوش مصنوعی: باید آنجا که شیخ آگاه است، تو از خطرهای مسیرت عبور کنی.
گرچه آنجا نیست‌ جسم‌ و جان دخیل‌
لیک‌ باید شیخ‌ جسمانی‌ دلیل‌
هوش مصنوعی: اگرچه در آن محل جسم و جان وجود ندارند، اما باید شخص عالم و راهنمایی وجود داشته باشد تا بر ما دلیلی بیاورد.
بی‌ چنین‌ شیخی‌ که‌ سلطان دل است‌
خود ازین‌ منزل گذشتن‌ مشکل‌ است‌
هوش مصنوعی: بدون وجود چنین رهبری که حاکم بر قلب‌هاست، عبور از این مرحله سخت و دشوار است.
چون علی‌ اکبر به‌ تأیید پدر
سوی میدان فنا شد ره سپر
هوش مصنوعی: علی‌ اکبر به خواست و تأیید پدرش، به سوی میدان جنگ رفت تا جان خود را فدای آرمان و هدفشان کند.
گرچه‌ خود اندر طریقت‌ شاه بود
عارفان را رهبر و همراه بود
هوش مصنوعی: اگرچه او در مسیر عرفان مقام بلندی دارد، اما همچنان رهنما و یاور عارفان است.
لیک‌ تا دانی‌ تو ای فرخنده پی‌
کاینچنین‌ باید نمودن راه طی‌
هوش مصنوعی: اما تا بدانی، ای خوش‌خبر، که اینگونه باید راه را طی کرد.
از پی‌ ارشاد و تکمیل‌ ای شگفت‌
راه افزون رفته‌ را از سر گرفت‌
هوش مصنوعی: به دنبال راهنمایی و بهبود، فردی که راهی را در پیش گرفته بود، دوباره از ابتدا شروع کرد.
چون سراج معرفت‌ وهّاج شد
مصطفایی‌ جانب‌ معراج شد
هوش مصنوعی: زمانی که نور دانایی و معرفت در وجود پیامبر اسلام درخشید، او به مرحله‌ای عالی و معراج روحانی دست یافت.
جبرئیل‌ عقل‌ تا میدان عشق‌
در رکاب‌ آن مه‌ کنعان عشق‌
هوش مصنوعی: جبرئیل عقل وقتی به میدان عشق می‌آید، در خدمت آن معشوق زیبا و دلربا است که نماد عشق واقعی است.
چون به‌ میدان دست‌ بر شمشیر زد
تیغ‌ لا بر فرق غیر پیر زد
هوش مصنوعی: وقتی به میدان رفت و دستش را بر شمشیر قرار داد، تیغ لا را به سر غیر می‌کوبد.
ذات‌ باقی‌ نیست‌ یعنی‌ جز حسین‌(ع)
عین‌ نفی‌ اند این‌ تمام و نفی‌ عین‌
هوش مصنوعی: تمامی موجودات در این دنیا ناپایدار و زوال‌پذیرند و تنها وجود با دوام و حقیقی، وجود حسین (ع) است. به عبارت دیگر، هر چیزی که غیر از اوست، معنای واقعی وجود ندارد و به نوعی عدم به حساب می‌آید.
جبرئیل‌ عقل‌ از رفتار ماند
خانه‌ خالی‌، غیر رفت‌ و یار ماند
هوش مصنوعی: جبرئیل، فرشته عقل، از رفتار ما شگفت‌زده و متحیر مانده است، در حالی که او فقط از کنار ما رفته و ما را در حالتی از تنهایی و بی‌همراهی رها کرده است.
آری آری عقل‌ اینجا فانی‌ است‌
ذات‌ باقی‌ عاشق‌ میدانی‌ است‌
هوش مصنوعی: بله، در اینجا عقل از بین می‌رود و آنچه که باقی می‌ماند، عشق است که در ذات خود پایدار و ابدی است.
شمس‌ میدان تاب وحدت‌ برفروخت‌
پرده های عقل‌ و کثرت‌ را بسوخت‌
هوش مصنوعی: شمس درخششی از وحدت و یگانگی را نمایان کرد و سبب شد که پرده‌های عقل و دیدگاه‌های متنوع و متفرق را نابود کند.
هستی‌ وهمی‌ سحاب‌ کثرت‌ است‌
در پس‌ آن آفتاب‌ وحدت‌ است‌
هوش مصنوعی: حیات و وجود، مانند ابرهایی هستند که از کثرت و تعدد شکل گرفته‌اند؛ اما در پس این ابرها، نور و روشنی یکتایی و وحدت وجود دارد.
هستی‌ شهزاده چون شد برکنار
ابر وا شد،شمس‌ حق‌ شد آشکار
هوش مصنوعی: وقتی وجود آن شاهزاده از میان ابرها کنار رفت، نور حقیقت به وضوح نمایان شد.
شمس‌ حق‌ را نور او ستّار اوست‌
چیست‌ سبحات‌ جلال انوار اوست‌
هوش مصنوعی: شمس‌ حق، یعنی خورشید حقیقت، نوری دارد که او را می‌پوشاند و زیور می‌بخشد. زیبایی‌های جلال و بزرگی‌اش در نور او مشهود است.
مرتضی‌(ع) آن پادشاه پاک ذیل‌
گفت‌ چون سرّ حقیقت‌ با کمیل‌
هوش مصنوعی: مرتضی، آن پادشاه بی‌نظیر، به کمیل فرمود: چون اسرار واقعیات را دریابید...
بهر او انوار را اندر مقال
کرد تعبیری به‌ سبحات‌ الجلال
هوش مصنوعی: برای او، انوار (نورها) را در سخن بیان کرد، تعبیری از زیبایی و عظمتی که در جلال و شکوه او نهفته است.
لاجرم شهزادة کامل‌ نصاب‌
شمس‌ حق‌ را جلوه گردید از سحاب‌
هوش مصنوعی: به طور ناگزیر، شاهزاده‌ای که به تمام معنی کامل است، همچون پرتو خورشید از ابرها نمایان شد.
از سحاب‌، نور شمس‌ وجه‌ پیر
جلوه گر شد بی‌اشارات‌ مشیر
هوش مصنوعی: از ابرها، نور خورشید بر چهره‌ی پیر تابید و این اتفاق به‌طور طبیعی و بدون نیاز به راهنمایی خاصی رخ داد.
نیست‌ اینجا مر اشارت‌ را زبان
نی‌ اشارت‌ می‌پذیرد، نی‌ بیان
هوش مصنوعی: در اینجا زبان اشاره نمی‌تواند منظور را انتقال دهد و نه بیان گفتاری توانایی این کار را دارد.
گرم شد زآن جلوه جان آن جناب‌
در قتال خصم‌ هی‌ زد بر عِقاب‌
هوش مصنوعی: دیده‌ام که با جمال آن شخص، جانم شاد و گرم شده و در میدان نبرد، بر دشمن فرود می‌آورم.
بر زبانِ تیغ‌ او لای دگر
گشت‌ جاری بهر الاّی دگر
هوش مصنوعی: تیغ او همچون زبانش، بی‌وقفه برای چیزی غیر از او جاری می‌شود.
چونکه‌ الاّ جلوه گر شد لا کجاست‌
در مقام عشق‌، او و ما کجاست‌
هوش مصنوعی: زمانی که محبوب در مقام عشق ظاهر شد، دیگر کسی در این مقام نیست؛ پس من و تو کجاییم؟
حرص او چون دید معشوق وجود
بی‌ تأمل‌ جلوه ای دیگر نمود
هوش مصنوعی: حرص او وقتی به وجود معشوق نگاه کرد، بی‌درنگ زیبایی تازه‌ای از خود نشان داد.
بیشتر شد وجد و ذوق باده خور
کرد ساقی‌ باده را پالوده تر
هوش مصنوعی: ساقی وقتی متوجه شادی و نشاط میهمانان شد، شراب را پاک‌تر و خالص‌تر آماده کرد تا لذت بیشتری ببخشاید.
بعد هتک‌ سرّ او جانان او
کرد غالب‌ سرّ خود بر جان او
هوش مصنوعی: پس از اینکه محبوب او راز او را افشا کرد، غالب بر جان او نیز راز خود را به جهان نشان داد.
گشت‌ غالب‌ بر دلش‌ جذب‌ الاحد
شد دلش‌ مغلوب‌ سرّ لا تعد
هوش مصنوعی: دل او تحت تأثیر حضرت یکتا قرار گرفت و به همین دلیل در مقابل رازهای بی‌نهایت تسلیم شد.
گشت‌ شارق نور صبح‌ معتدل
شد در او ظلمات‌ کثرت‌ مضمحل‌
هوش مصنوعی: صبح با نور ملایمش طلوع کرد و darkness ناشی از کثرت و تعدد افکار و موضوعات به حالت فراموشی و زوال رفت.
وصف‌ توحیدش چو در دل رخ نمود
هیکلی‌ را دید کافزون دیده بود
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی توحید در دل آدمی جلوه‌گر می‌شود، او وجودی را می‌بیند که فراتر از آنچه که تصور کرده بود، است.
سرّ لو کشف‌ الغطا شد منجلی
دید راز آن علی‌ را این‌ علی‌
هوش مصنوعی: راز پرده‌ها کنار رفت و آشکار شد، من حقیقت علی را دیدم. این علی همان کسی است که در دل حقایق و معانی پنهان است.
چیست‌ لو کشف‌ الغطا توحید عین‌
هیکل‌ توحید نبود جز حسین‌(ع)
هوش مصنوعی: مفهوم این بیت به این معناست که حقیقت توحید و یگانگی خداوند در وجود حسین (ع) تجلی یافته است و او نماد واقعی و عینی این مفهوم اسلامی است. به عبارت دیگر، حسین (ع) نمایانگر واقعی‌ترین شکل توحید و یکپارچگی است.
شد چو بر وی کشف‌ اسرار وجود
دید در دار وجود اندر شهود
هوش مصنوعی: وقتی که رازهای وجود بر او آشکار شد، در دنیای هستی به شهود رسید.
جز حسین‌ بن‌ علی‌(ع) دیّار نیست‌
اوست‌ فرد و هیچ‌ با او یار نیست‌
هوش مصنوعی: فقط حسین بن علی (ع) است که در این دنیا یکتا و بی‌همتا می‌باشد و هیچ‌کس در کنار او نیست.
ذات‌ عالی‌ اوست‌ باقی‌ جمله‌ پست‌
نیست‌ با او هیچ‌ و، او در جمله‌ هست‌
هوش مصنوعی: وجود او به‌قدری بلندمرتبه و والاست که همه چیز در مقایسه با او ناپایدار و ناچیز می‌شود. او همه‌جا حضور دارد و هیچ چیزی بدون او وجود ندارد.
تا به‌ اسماء شد به‌ جانش‌ فتح‌ باب‌
تا به‌ حق‌ زینجاست‌ باقی‌ یک‌ حجاب‌
هوش مصنوعی: تا زمانی که به نام‌ها و صفات الهی پی برد، درهای جدیدی به روی روحش باز شد و تنها حجاب باقی‌مانده در مقابل حقیقت الهی، وجود این نام‌ها و صفات است.
تا فنا اینجا مقامی‌ بیش‌ نیست‌
از من‌ و تو غیر نامی‌ بیش‌ نیست‌
هوش مصنوعی: در این دنیا، تمام چیزها زودگذر و فناپذیرند و هیچ چیزی جز نام و یاد ما باقی نمی‌ماند.
عارفی‌ کو گوهر اسرار سُفت‌
این‌ مقامت‌ را فناء فی‌ الشیخ‌ گفت
هوش مصنوعی: عابدی که رازهای عمیق این مقام را درک کرده، به فنا در وجود استادش اشاره کرده است.
ذات‌ تو چون شد فنا در ذات‌ شیخ‌
نفی‌ اوصاف‌ تو شد،اثبات‌ شیخ‌
هوش مصنوعی: وقتی وجود تو در وجود شیخ محو می‌شود، ویژگی‌ها و صفات تو به طور طبیعی نادیده گرفته می‌شود و تنها وجود شیخ مورد تأکید قرار می‌گیرد.
شیخ‌ چون حق‌ را بود اوصاف‌ ذات‌
تو شدی اینجا فنای فی‌ الصفات‌
هوش مصنوعی: چون شیخ به صفات و ویژگی‌های خداوند پی می‌برد، در نتیجه به مرتبه‌ای از فنا در صفات الهی می‌رسد و خود را کنار می‌زند.
سالک‌ اینجا گرچه‌ اوصافش‌ فناست‌
لیک‌ آن عین‌ ثبوتیّش‌ بجاست‌
هوش مصنوعی: مسافر اینجا هرچند ویژگی‌هایش ناپایدار و زودگذر است، اما وجود واقعی و حقیقی‌اش در اینجا همچنان برقرار و باقی است.
چونکه‌ از وی نفی‌ این‌ اثبات‌ شد
عارفش‌ گوید فناء فی‌ الذات‌ شد
هوش مصنوعی: وقتی که نفی وجود از سوی او ثابت شد، عارف می‌گوید که فنا در ذات او به وقوع پیوسته است.
گرچه‌ شیخ‌ اوصاف‌ ذات‌ مطلق‌ است‌
فانی‌ او هم‌ فنای فی‌ الحق‌ است‌
هوش مصنوعی: هرچند که شیخ به ویژگی‌های خداوند مطلق توصیف می‌شود، اما خود او نیز در اصل وجودش فنا و از بین رفتن در راستای حقیقت را تجربه می‌کند.
در فنای شیخ‌ لیکن‌ ای فرید
جلوة شیخ‌ است‌ ظاهر بر مرید
هوش مصنوعی: در شناخت و فنا شدن در استاد، اما ای فرید، جلوه و نورانیّت استاد، به صورت ظاهری بر روی مرید آشکار است.
چون فنای ذاتی‌ او را در رسید
ذات‌ حق‌ را در وجود خویش‌ دید
هوش مصنوعی: وقتی که او به فنا و زوال خود پی برد، در وجود خود، حضور حقیقت الهی را مشاهده کرد.
نکته‌ باریک‌ است بگشا گوش جان
تا نلغزد فهم‌ پستت‌ ای جوان
هوش مصنوعی: به دقت گوش کن و جان خود را باز کن تا اگرچه فهمت هنوز محدود است، دچار اشتباه نشوی، ای جوان.
فهم‌ این‌ نی‌ کار عقل‌ دانی‌ است‌
عقل‌ را بگذار کاین‌ وجدانی‌ است‌
هوش مصنوعی: درک این موضوع نیاز به عقل و دانش دارد، اما عقل را کنار بگذار چون این مسئله به شناخت درونی مربوط می‌شود.
گوش جان بگشا نگفتم‌ ای عنود
در تعیّن‌ مندرج باشد وجود
هوش مصنوعی: ای انسان سرسخت، به دقت گوش کن! نگفتم که وجود من تنها در این قالب و شکل خاص خلاصه شده است.
بل‌ تعیّن‌ در ظهورش هالک‌ است‌
او چو خورشید و تعیّن‌ کرمک‌ است‌
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توان در وجود او محدودیت قائل شد، زیرا همچون آفتاب درخشان و بزرگ است، در حالی که محدودیت‌ها و تعیّن‌ها مانند کرمک‌های کوچک می‌باشند.
در ظهور بحت‌ خورشید وجود
کرمکان را کی‌ بود، بود و نمود
هوش مصنوعی: در روشنی خورشید، زندگی و وجود کرم‌ها چه زمانی وجود داشت و چگونه نمایان شد؟
کرمک‌ ار بینی‌ تو و اینت‌ مشرب‌ است‌
روز روشن‌ پیش‌ چشم‌ تو شب‌ است‌
هوش مصنوعی: اگر تو را ببینم، این می‌تواند به دلیل محبت و دوستی‌ات باشد. در روز روشن، هر چه را که می‌بینی، مثل شب تاریک است.
ذات‌ از فرط ظهور ای پاک جَیب‌
هست‌ در عین‌ بطون مستور و غیب‌
هوش مصنوعی: وجود مطلق و پاک تو، به خاطر شدت ظهور و نمایان شدن، در عین حال که در باطن و نهان است، همچنان در عمق پنهان باقی مانده است.
چون حجابات‌ تعیّن‌ جمله‌ سوخت‌
نور خورشید حقیقت‌ برفروخت‌
هوش مصنوعی: زمانی که موانع و حجاب‌های موجود از بین بروند، نور واقعی حقیقت مانند خورشید به درخشش درآمده و جلوه‌گری می‌کند.
هر تعیّن‌ در وجود حق‌ هباست‌
تا نگویی‌ نشئه‌ مِی‌ در کجاست‌
هوش مصنوعی: هر گونه وجود و خاصیت در حقیقت الهی، عطا و بخشش است. پس نباید بگویی که منشأ و منبع شگفتی‌ها کجاست.
نشئه‌ نی‌ در باده و خود باده است‌
تا ننوشی‌ باده کی‌ گردی تو مست‌
هوش مصنوعی: برای اینکه مستی و شگفتی ناشی از نوشیدن شراب را تجربه کنی، باید خود شراب را بنوشی؛ زیرا تا زمانی که آن را نخورده‌ای، هرگز مست نخواهی شد.
نشئه‌ خود عین‌ می‌ است‌ و نی‌ می‌ است‌
نشئه‌ مِی‌ هر که‌ نوشد در وی است‌
هوش مصنوعی: نشئه‌ای که حاصل از نوشیدن می است، خود همانند می است و هر کسی که از آن بنوشد، در خود این نشئه را احساس می‌کند.
نشئه ‌ها اندر حواس مردم است‌
نشئه‌ نی‌ در ساغر و نی‌ در خُم‌ است‌
هوش مصنوعی: مستی و سرخوشی در احساسات و حواس مردم وجود دارد، نه در جام‌ها و ظرف‌های شراب.
ورنه‌ باید خُم‌ می‌ مستی‌ کند
پس‌ عدم چون دعوی هستی‌ کند
هوش مصنوعی: اگر قرار باشد که خمِ می خمار کند، پس عدم هم باید ادعای وجود داشته باشد.
زآنکه‌ از می‌ نشئه ‌ها مقصود ماست‌
بر وجود نشئه‌ خُم‌ مِی‌ بپاست‌
هوش مصنوعی: از آنجا که هدف ما از نوشیدن شراب، لذت بردن از حال و احوال خاص آن است، بنابراین وجود آن در ظرف شراب معتبر و مورد توجه است.
نشئه‌ در مِی‌ کی‌ عیان بیند کسی‌
مِی‌ چو نوشی‌ نشئه‌ ها بینی‌ بسی‌
هوش مصنوعی: در حالت مستی، کسی نمی‌تواند حقیقت را به وضوح ببیند؛ اما وقتی شراب بنوشی، نشئه‌های متعددی را تجربه خواهی کرد.
معنی‌ مِی‌ نشئه‌ های وافره
صورت‌ او المجاز و قنطره
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حس و حال خاصی اشاره دارد که در هنگام نوشیدن می، بخصوص می‌ عشق و زیبایی، به دست می‌آید. تصویر او به عنوان مجازی از زیبایی و عشقی عمیق نمود پیدا می‌کند و این حالت intoxication می‌تواند به عنوان پلی برای رسیدن به آن زیبایی و حقیقت عمیق‌تر محسوب شود. در واقع، می و عشق دو مسیری هستند که افراد را به تجربیات عمیق‌تر و معنوی‌تر هدایت می‌کنند.
چون نشاط مِی‌، ز مِی‌ باشد غرض
صورت‌ مِی‌ آن حقیقت‌ را عرَض
هوش مصنوعی: به هنگامی که خوشی و شادابی از می و شراب ناشی می‌شود، هدف از زیبایی و جلوه‌ی شراب در واقع بیان و نمایان کردن آن حقیقتی است که در پس آن قرار دارد.
پس‌ مراد از هر عوارض علّت‌ است‌
در وجود عارضی‌ هم‌ حکمت‌ است‌
هوش مصنوعی: در نتیجه، هر پدیده‌ای که در جهان وجود دارد، دلیلی برای وجودش دارد و این دلیل نشان‌دهنده هدف و حکمت خاصی است که در پس آن پدیده نهفته است.
علت‌ مِی‌ آن نشاط است‌ ای فتی‌
لیک‌ بی‌ معلول نبود علّتی‌
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب دلیل شادی است، ای جوان، اما هر علتی نیاز به یک سبب دارد.
عارف‌ آن باشد که‌ در معلول دید
عین‌ علّت‌ را و آن علّت‌ گزید
هوش مصنوعی: عارف واقعی کسی است که در نشانه‌ها و آثار، اصل و منبع آنها را به روشنی ببیند و از همان علت، برگزیده و انتخاب کند.
علّت‌ تنزیل‌ قرآن مجید
نیست‌ الاّ مصطفای(ص) پاک دید
هوش مصنوعی: تنها دلیل نزول قرآن مجید، وجود نازنین پیامبر اسلام است که پاکی و عظمت او را به همه نشان می‌دهد.
صورت‌ تنزیل‌ قرآن، احمد است‌
غایتش‌ فهم‌ رسول امجد است‌
هوش مصنوعی: قرآن به شکل نازل شده‌اش به احمد (پیامبر اسلام) تعلق دارد و هدف نهایی آن درک و فهم پیام‌های بهترین پیامبر است.
غایت‌ شرع رسول ار مقبلی‌
هیچ‌ نبود جز تولاّی علی‌
هوش مصنوعی: هدف اصلی و نهایی قوانین و teachings پیامبر، هیچ چیز جز محبت و دوستی با علی نیست.
سرّ نظم‌ مثنوی مولوی
نیست‌ الاّ آن حسام معنوی
هوش مصنوعی: راز و رمز نظم و قافیه‌ی مثنوی مولانا تنها در آن قدرت معنوی نهفته است.
بحرالاسرار مظفّر ای جواد
غایتش‌ نبود به‌ جز مشتاق راد
هوش مصنوعی: مظفّر، ای جواد گرامی، در دریای اسرار، هدفش چیزی جز شوق و اشتیاق نبوده است.
همچنین‌ رحمتعلی‌ هر درّ که‌ سُفت‌
از زبان من‌ سخن‌هایی‌ که‌ گفت‌
هوش مصنوعی: هر جایی که کلام من به زبان می‌آید، رحمت و مهر من نیز در آنجا جاری است و سخنانم از عشق و محبت پر شده‌اند.
غایتش‌ را کس‌ نداند جز صفی‌
زآنکه‌ غایت‌ علّت‌ است‌ و مختفی‌
هوش مصنوعی: فقط صفی می‌داند که هدف نهایی چیست، زیرا هدف خود علت است و در پوشش و پنهانی قرار دارد.
در فنای شیخ‌ گردی ای فقیر
بر وجود علّت‌ غایی‌ بصیر
هوش مصنوعی: اگر در دنیا به دنبال حقیقت و معنا هستی، باید از دانش و بصیرت کسانی چون شیخ بهره‌ بگیری. در این راه، زندگی خود را در خدمت رسیدن به هدف‌های والاتر قرار بده.
این‌ سخن‌ را نیست‌ پایانی‌ پدید
شبه‌ احمد گو که‌ در میدان چه‌ دید
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که سخن گفتن از این موضوع پایان و انتهایی ندارد. شخصی به نام احمد به میدان رفته و تجربیات و مشاهدات خاصی داشته که می‌توان درباره‌اش بسیار سخن گفت.
باز گو زآن یوسف‌ دشت‌ بلا
حیدر ثانی‌ علی‌ با ولا
هوش مصنوعی: حیدر ثانی، علی، که مانند یوسف در سرزمین بلا و مشکلات بود، را دوباره یاد کن.
عالم‌ اسماء چو شد بر وی عیان
ماند باقی‌ یک‌ تعین‌ بس‌ گران
هوش مصنوعی: زمانی که تمام نام‌ها و صفات الهی برای انسان نمایان شد، تنها یک ویژگی سنگین و مشخص باقی می‌ماند.
آن تعیّن‌ آخرین‌ منزل بود
بس‌ گران در نزد اهل‌ دل بود
هوش مصنوعی: آن ویژگی خاص، آخرین مرحله‌ای بود که برای اهل دل بسیار سنگین و دشوار به شمار می‌رفت.
گفت‌ زین‌ رو زادة شاه شهید
این‌ تعیّن‌ را به‌ جان ثقل‌ الحدید
هوش مصنوعی: به همین خاطر، فرزند شاه شهید این ویژگی را با تمام وجود احساس می‌کند که مانند بار سنگینی بر دوش اوست.
هرچه‌ نوشید از کف‌ ساقی‌ شراب‌
تشنه ‌تر گردید و شد جویای آب‌
هوش مصنوعی: هرچه از شراب نوشید، بیشتر تشنه شد و به دنبال آب رفت.
لاجرم مستسقی‌ جامی‌ ز شاه
گشت‌ و از میدان شد اندر خیمه‌ گاه
هوش مصنوعی: بنابراین، جامی از شاه آب خواست و به همین دلیل از میدان بیرون رفت و به چادر خود رفت.
کای پدر از تشنگی‌ جانم‌ گداخت‌
بنده ای را شاید از جامی‌ نواخت‌؟
هوش مصنوعی: ای پدر، من به شدت تشنه‌ام و جانم در حال زوال است. شاید بنده‌ای از خداوند به من از جامی جرعه‌ای بنوشاند؟
گرچه‌ ز اقسام تعیّن‌ رسته‌ام
کرده سنگینی‌ آهن‌ خسته‌ام
هوش مصنوعی: با وجود اینکه از انواع محدودیت‌ها آزاد شدم، هنوز در وزن و سنگینی آهن احساس خستگی می‌کنم.
زین‌ تعیّن‌ ساز جانم‌ را خلاص
تا شوم مطلق‌ ز قید عام و خاص
هوش مصنوعی: از این محدودیت‌ها و مشخصات رهایم کن تا بتوانم به آزادی مطلق دست یابم و از بندهای کلی و جزئی آزاد باشم.
ثقل‌ آهن‌ عین‌ ذات‌ سالک‌ است‌
کآن بجای و مابقی‌ مستهلک‌ است‌
هوش مصنوعی: سنگینی آهن جزء ذات سالک است، در حالی که دیگر چیزها در وجود او محو و نابود شده‌اند.
لاجرم ز آیینه‌ او شاه جود
زنگ‌ آن عین‌ ثبوتی‌ را زدود
هوش مصنوعی: بنابراین، از طریق آیینه‌ای که او است، پادشاه بخشش، زنگار آن حقیقت ثابت را زدود.
چون علی‌ در ذات‌ عالی‌ شد فنا
زآن فنا شد مالک‌ ملک‌ بقاء
هوش مصنوعی: وقتی علی به مقام والای خود رسید، به گونه‌ای محو آن مقام شد که از این فنا، صاحب سلطنت و تا ابدیت شده است.
پس‌ دهانش‌ را به‌ خاتم‌ مُهر کرد
تا نگردد فاش راز اهل‌ درد
هوش مصنوعی: او دهانش را با یک انگشتر مهر کرد تا راز دردودلان دیگران فاش نشود.
هر که‌ را اسرار حق‌ آموختند
مهر کردند و دهانش‌ دوختند
هوش مصنوعی: هر کسی که رازهای الهی به او آموزش داده شده، مورد محبت و احترام قرار گرفته و دیگر نمی‌تواند آن رازها را فاش کند.
تا تو در بند مجازی ای پسر
زین‌ حقایق‌ نیست‌ جانت‌ را خبر
هوش مصنوعی: تا زمانی که در دنیا و امور ظاهری غرق هستی، از حقیقت وجودی خودت بی‌خبر هستی.
زین‌ مجازی نفس‌ دون تا نگذری
کی‌ بر اسرار حقایق‌ پی‌ بری
هوش مصنوعی: اگر از دنیای مادی و خواسته‌های ناچیز عبور نکنی، هرگز به رمز و رازهای حقیقی دست نخواهی یافت.
کُندِ هستی‌ را دمی‌ از پا درآر
پس‌ به‌ بستان معارف‌ کُن‌ گذار
هوش مصنوعی: لحظه‌ای از قید و بندهای زندگی رها شو و سپس به دنیای دانش و اطلاعات قدم بگذار.
تا بدانی‌ دُرّ معنی‌ را که‌ سُفت‌
و ین‌ سخن‌ها از زبان من‌ که‌ گفت‌
هوش مصنوعی: برای اینکه متوجه شوی معنی عمیق این کلمات چیست، باید بدانی که این سخنان از زبان من، چه کسی را بیان می‌کند و به چه چیزهایی اشاره دارد.