گنجور

بخش ۱۱ - در بیان آنکه‌ تا سالک‌ چشم‌ از امید و آمال خویش‌ نپوشد و در طاعت‌ سلطان مملکت‌ فقر به‌ فنای خویش‌ نکوشد به‌ سرّ و ما التصلوا لا فرق بینهم‌ و بین‌ حبیبهم‌ نرسد و در ضمن‌ بیان به‌ تفصیل‌ این‌ معنی‌ خواهد رسید در شرح احوال جناب‌ قاسم‌ بن‌ الحسن‌ و شهادت‌ آن مولا زادة ممتحن‌ نکته‌ را دریاب‌

هر متاعی‌ را دکّانی‌ خود سزاست‌
زبدة الاسرار دکّان فناست‌
گر تو را ذوقِ فنا در کار نیست‌
حاجتت‌ بر زبدة الاسرار نیست‌
خواهی‌ ار اسرار ما را بنگری
بایدت‌ تحصیل‌ ذوق دیگری
غیر آن ذوقی‌ که‌ در گاو و خر است‌
آدمی‌ را فهم‌ و ذوق دیگر است‌
همچنین‌ جز ذوق انسان ای ولد
عارفان را فهم‌ و ذوقی‌ می‌بود
پیش‌ ذوق عارفان اندر بسیج‌
فهم‌ و ذوق آدمی‌ هیچ است هیچ‌
تا نیابد ذوق عرفان را دلت‌
زبدة الاسرار ندهد حاصلت‌
هر کسی‌ اندر جهان جستجو
طالب‌ هر چیز گردد ای عمو
باشد از وی حاصلی‌ را ملتمس‌
حاصل‌ این‌ مثنوی عشق‌ است‌ و بس‌
شور عشقی‌ گر به‌ سر داری بیاب‌
راه و رسم‌ عاشقان را زین‌ کتاب‌
زآنکه‌ کار عشق‌ فانی‌ بودن است‌
راه صحرای عدم پیمودن است‌
این‌ فنایت‌ بی‌ بقایی‌ کی‌ بود
هر فنایی‌ را بقاء در پی‌ بود
چون به‌ شهر چین‌ عشق‌ آن پری
رو کنی‌، بگذر ز ملک‌ و سروری
پیش‌ شاه چین‌ ز هستی‌ دم مزن
ورنه‌ خو د را بی‌ جهت‌ برهم‌ مزن
دعوی هستی‌ بود خود بینی‌ات‌
در حضور پادشاه چینی‌ ات‌
چون شدی در پیش‌ شاه چین‌ عدم
هر چه‌ خواهی‌ بخشدت‌ بی‌ بیش‌ و کم‌
چون نخواهی‌ هیچ‌ اندر راه عشق‌
خواهش‌ استت‌ بندگی‌ شاه عشق‌
محرمی‌ اندر حریم‌ حضرتش‌
واگذارد بر تو مال و ملکتش‌
شاه چینی‌ را گرت‌ با او سری است‌
در حجاب‌ قدس پنهان دختری است‌
هر که‌ آمد آن صنم‌ را خواستگار
غیرت‌ شه‌ برکشد زودش به‌ دار
کای دنی‌ ناخورده می‌، مستی‌ کنی‌
در حضورم دعوی هستی‌ کنی‌
این‌ حکایت‌ را حکیم‌ معنوی
شرح فرموده است‌ اندر مثنوی
رو فرو خوان آن حکایت‌ را تمام
تا بیابی‌ سرّ عشق‌ لاکلام
اینچنین‌ فرمود آن کامل‌ فنون
در کتاب‌ از بهر اصحاب‌ جنون
جمله‌ می‌گویند اندر چین‌ به‌ جد
بهر شاه خویشتن‌ که‌ لم‌ یلد
شاه ما خود هیچ‌ فرزندی نزاد
بلکه‌ سوی خویش‌ زن را ره نداد
هرکه‌ از شاهان بدین‌ نوعش‌ بگفت‌
گردنش‌ با تیغ‌ بران گشت‌ جفت‌
شاه گوید چونکه‌ گفتی‌ این‌ مقال
زود ثابت‌ کن‌ که‌ دارم من‌ عیال
مر مرا دختر اگر ثابت‌ کنی‌
یافتی‌ از تیغ‌ تیزم ایمنی‌
ورنه‌ بی‌شک‌ من‌ ببُرم حلق‌ تو
برکشم‌ از صوفی‌ جان دلق‌ تو
بنگر ای از جهل‌ گفته‌ ناحقی‌
پُر ز سرهای بریده خندقی‌
پیش‌ شاه چین‌ غرض شو محو و لال
تا دهد آن دخترت‌ با ملک‌ و مال
طالب‌ او چون شدی پیری گزین‌
ورنه‌ خود رسوا مکن‌ در شهر چین‌
چونکه‌ بر دستور آن شیخ‌ امین‌
عرضه‌ کردی خویش‌ را بر شاه چین‌
عشق‌ او جو ترک شهر و خانه‌ کن‌
پیش‌ شمعش‌ خویش‌ را پروانه‌ کن‌
آمد اینجا یادم ای نور دو عین‌
قصه‌ داماد شاه دین‌ حسین‌
قاسم‌ آن کو کرد جان کابین‌ عشق‌
زد قدم مردانه‌ پس‌ در چین‌ عشق‌
آستین‌ عشق‌ را بالا شکست‌
شیشه‌ هستی‌ به‌ سنگ‌ لا شکست‌
شد به‌ نزد شاه چین مردانه‌ وار
کای شه‌ بی‌ مثل‌ و بی‌ انباز و یار
بر نثارت‌ گر چه‌ از خود مرده ام
چون نبودم هیچ‌، جان آورده ام
گر قبولت‌ هست‌ در کوی فنا
سازمت‌ این‌ جان مسکین‌ را فدا
شاه فرمودش در این‌ ره ناگزیر
بایدت‌ دستوری از پیری کبیر
جو ز وی تأیید تا پیر رهت‌
از ره و مقصد نماید آگهت‌
در زمان شهزادة فرخنده کیش‌
شد مؤید از روان باب‌ خویش‌
یادش آمد کز پی‌ دفع‌ مِحَن‌
بسته‌ تعویذی به‌ بازویش‌ حسن‌(ع)
چون گشود آن را شد از راز نهفت‌
واقف‌ و هم‌ با مراد خویش‌ جفت‌
شاه دین‌ فرموده بودش کای حبیب‌
چونکه‌ عمّ خویش‌ را بینی‌ غریب‌
بی‌مرادی کن‌ به‌ راهش‌ ترک سر
وز مراد و نامرادی در گذر
شو به‌ چین‌ عشق‌ او بی‌ پا و دست‌
چون شدی اقلیم‌ چین‌ بهر تو است‌
زبدة الاسرار هم‌ در شور عشق‌
هست‌ تعویذ تو بر دستور عشق‌
اندر این‌ تعویذ پر معنی‌ صفی‌
کرده آگاهت‌ ز اسرار خفی‌
خود تو این‌ تعویذ بگشا و ببین‌
تا شوی آگه‌ ز راه و رسم‌ چین‌
چین‌ چه‌ باشد عالم‌ غیب‌الغیوب‌
شاه چین‌ سلطان غفار الذنوب‌
تا در این‌ چینت‌ هوایی‌ بر سر است‌
کی‌ وصال ماه چینت‌ در خور است‌
چون شدی در عشق‌ فانی‌، شاه چین‌
بر تو بخشد ملک‌ چین‌ و ماه چین‌
نزد آن سلطان قهار غیور
کاهل‌ هستی‌ از حریمش‌ مانده دور
تا تو را اظهار هستی‌ زهره است‌
جانت‌ از الطاف‌ او بی‌بهره است‌
سوز در نار جلالش‌ جان خویش‌
بگذر از آمال و از اعیان خویش‌
تا تو را چون بیند آن شاه وحید
فارغ‌ از اندیشه‌ بیم‌ و امید
جز غم‌ عشقش‌ هوایی‌ در تو نیست‌
فانی‌ اویی‌ و مایی‌ در تو نیست‌
نی‌ طمع‌ بر ملک‌ و مالش‌ بسته‌ای
نی‌ دل و جان بر عیالش‌ بسته‌ای
ملک‌ و دختر بر تو بی‌پروا دهد
هر چه‌ دارد مر تو را یک جا دهد
چون قدم در عشق‌ شاه چین‌ نهی‌
بایدت‌ تحصیل‌ پیر آگهی‌
تا وی آموزد تو را رسم‌ و سلوک
تا چسان رفتار باید با ملوک
خاصه‌ شاه چین‌ که‌ سلطان بقاست‌
جان سلطانانِ جان پیشش‌ فناست‌
مشکلی‌ چون پیشت‌ آید ای فقیر
باز کن‌ تعویذ و بین‌ دستور پیر
قاسم‌ از دستور آن شاه رئوف‌
یافت‌ چون از رسم‌ و راه چین‌ وقوف‌
برد آن تعویذ، مرد راه عشق‌
پا و سر گم‌ کرده نزد شاه عشق‌
این‌ زمانش‌ دید شاهی‌ بی‌نظیر
سالکِ‌ چین‌ گشت‌ با دستور پیر
آمده در خانه‌ از ره، نی‌ ز بام
با خبر از راه و رسم‌ چین‌ تمام
شاه فرمودش که‌ پیر راه چین‌
شیخ‌ ربانی‌ حسن‌(ع) سلطان دین‌
کرده در حقت‌ سفارشها به‌ من‌
جمله‌ را آرم بجا اندر زمن‌
هر چه در حق‌ِّ تو فرمود آن کنم‌
مر تو را در شهر چین‌ سلطان کنم‌
چون تو جان در راه ما کردی فدا
محرمی‌ اندر حریم‌ راز ما
داد بر وی دختر معصوم خویش‌
کرد با او رأفتی‌ ز اندازه بیش‌
چون مؤید گشت‌ از پیر خبیر
شد به‌ ملک‌ صورت‌ و معنی‌ امیر
تا تودانی‌ کز تو تا حق‌ یک‌ دم است‌
وآن دم اندر پیر فرّخ مقدم است‌
بازبین‌ کآن شیر مرد پاک دین‌
چون قدم زد در ولای شاه چین‌
چون ز میدان شد بلند آواز کوس
نی‌ زخود ماندش خبر، نی‌ از عروس
بانگ‌ طبل‌ آن پیک‌ حق‌ است‌ ای کیا
که‌ زند بر عاشقان حق‌ صلا
بر صدای طبل‌ اندر ماریه‌
عاشقان دادند جانِ عاریه‌
زآن صدا سلاّک مستعجل‌ شوند
در مقام ترک جان یکدل شوند
آری آری کی‌ کند صبر و شکیب‌
عاشقی‌ را که‌ زند بانگش‌ حبیب‌
حق‌ ز بانگ‌ طبل‌ اندر کربلا
عاشقان را سوی خود می‌زد صلا
این‌ صدا بر جان طالب‌ غالب‌ است‌
عاشق‌ بی‌دست‌ و پا را جاذب‌ است‌
جان عاشق‌ زین‌ صدا جاجُم‌ شود
بهر رفتن‌ دست‌ و پایش‌ گم‌ شود
زین‌ صدا عشاق بی‌افسر دوند
سوی میدان فنا از سر دوند
این‌ صدا از حق‌ ندای ارجعی‌ است‌
زین‌ صدا،کر گوش جان مدعی‌ است‌
لاجرم قاسم‌ ز بانگ‌ طبل‌ و کوس
چشم‌ را نادیده پوشید از عروس
گشت‌ یکسان پیش‌ او عیش‌ و عزا
بر سر عیش‌ و عزا زد پشت‌ پا
پیک‌ حق‌ را گفت‌ اینک‌ حاضرم
هر بلا کز حق‌ رسد بر جان خَرَم
عاشق‌ صادق ز غم‌ آزاده باش
امتحان حق‌ رسید آماده باش
گفت‌ چون ترسم‌ که‌ هست‌ این‌ طبل‌ عید
گو دهل‌ ترسد که‌ زخم‌ او را رسید
ای حریفان من‌ از آنها نیستم‌
کز خیالاتی‌ در این‌ ره بایستم‌
عاشقم‌ من‌ گشته‌ام قربان لا
جان من‌ نوبتگه‌ طبل‌ بلا
فارغم‌ از طمطراق و از ریاء
قل‌ تعالوا گفت‌ جانم‌ را بیا
عیش‌ و شادی نزد عاشق‌ لعبت‌ است‌
من‌ نه‌ طفلم‌ نه‌ بر آنم‌ حاجت‌ است‌
من‌ به‌ فرق عیش‌ و شادی پا زدم
عیش‌ عاشق‌ ترک جان است‌، آمدم
سوی میدان تاخت‌ از بهر نبرد
شد کمیت‌ همّتش‌ میدان نورد
چون به‌ میدان قاسم‌ از خرگاه رفت‌
از قفای او دعای شاه رفت‌

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: خانم مقصودی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر متاعی‌ را دکّانی‌ خود سزاست‌
زبدة الاسرار دکّان فناست‌
هوش مصنوعی: هر کالایی جایی برای فروش دارد و بهترین و ارزشمندترین اسرار نیز در دکانی که به فنا و زوال مربوط می‌شود، عرضه می‌شود.
گر تو را ذوقِ فنا در کار نیست‌
حاجتت‌ بر زبدة الاسرار نیست‌
هوش مصنوعی: اگر به دنبال لذت و کمال فنا نیستی، پس نیازی به شناخت رازهای مهم و عمیق نداری.
خواهی‌ ار اسرار ما را بنگری
بایدت‌ تحصیل‌ ذوق دیگری
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به رموز و اسرار ما پی‌ببری، باید احساس و درک جدیدی پیدا کنی.
غیر آن ذوقی‌ که‌ در گاو و خر است‌
آدمی‌ را فهم‌ و ذوق دیگر است‌
هوش مصنوعی: ذوق و سلیقه‌ای که در حیواناتی مانند گاو و خر وجود دارد، با درک و سلیقه انسان کاملاً متفاوت است. انسان دارای فهم و درک عمیق‌تری است که فراتر از احساسات ساده حیوانات است.
همچنین‌ جز ذوق انسان ای ولد
عارفان را فهم‌ و ذوقی‌ می‌بود
هوش مصنوعی: جز لذت و ذوق انسانی، هیچ چیز دیگری نمی‌تواند درک و احساس عارفان را فراهم کند.
پیش‌ ذوق عارفان اندر بسیج‌
فهم‌ و ذوق آدمی‌ هیچ است هیچ‌
هوش مصنوعی: ذوق و فهم عارفان در مقایسه با درک و احساسات انسان‌ها، بسیار ناچیز و کم‌اهمیت به نظر می‌رسد.
تا نیابد ذوق عرفان را دلت‌
زبدة الاسرار ندهد حاصلت‌
هوش مصنوعی: تا زمانی که دلت به لذت‌های عرفانی نرسد، تو چیزی جز سطحی‌ترین حقایق را به دست نخواهی آورد.
هر کسی‌ اندر جهان جستجو
طالب‌ هر چیز گردد ای عمو
هوش مصنوعی: هر فردی در این دنیا به دنبال چیزی می‌گردد، خواسته یا هدف خاصی دارد، ای عمو.
باشد از وی حاصلی‌ را ملتمس‌
حاصل‌ این‌ مثنوی عشق‌ است‌ و بس‌
هوش مصنوعی: از او درخواست می‌شود که دستاوردی بگیرد، و آن دستاورد چیزی جز عشق نیست.
شور عشقی‌ گر به‌ سر داری بیاب‌
راه و رسم‌ عاشقان را زین‌ کتاب‌
هوش مصنوعی: اگر شور عشق در سر داری، باید راه و روش عاشقان را از این کتاب یاد بگیری.
زآنکه‌ کار عشق‌ فانی‌ بودن است‌
راه صحرای عدم پیمودن است‌
هوش مصنوعی: عشق به معنای نابودی و فناست و برای رسیدن به آن باید راهی سخت و پرچالش را که به سوی بی‌وجودی می‌برد، طی کرد.
این‌ فنایت‌ بی‌ بقایی‌ کی‌ بود
هر فنایی‌ را بقاء در پی‌ بود
هوش مصنوعی: این زوال و نابودی، بی‌دوامی ندارد؛ هر زوالی در پی خود بقایی را به همراه دارد.
چون به‌ شهر چین‌ عشق‌ آن پری
رو کنی‌، بگذر ز ملک‌ و سروری
هوش مصنوعی: وقتی که به شهر چین می‌روی و عاشق آن دختر زیبا می‌شوی، از دوران سلطنت و قدرت دل بکن و فراموش کن.
پیش‌ شاه چین‌ ز هستی‌ دم مزن
ورنه‌ خو د را بی‌ جهت‌ برهم‌ مزن
هوش مصنوعی: در برابر شاه چین، از وجود و هستی‌ات سخن نگو، وگرنه خودت را بی‌دلیل به دردسر نینداز.
دعوی هستی‌ بود خود بینی‌ات‌
در حضور پادشاه چینی‌ ات‌
هوش مصنوعی: ادعای وجود و عظمت تو فقط به خاطر خودخواهی‌ات است، در حالی که در حضور پادشاه چینی‌ات باید حقیقت خود را بشناسی.
چون شدی در پیش‌ شاه چین‌ عدم
هر چه‌ خواهی‌ بخشدت‌ بی‌ بیش‌ و کم‌
هوش مصنوعی: وقتی در حضور شاه چین قرار گرفتی، هر چیزی که بخواهی به تو عطا می‌کند، بدون کم و کاست.
چون نخواهی‌ هیچ‌ اندر راه عشق‌
خواهش‌ استت‌ بندگی‌ شاه عشق‌
هوش مصنوعی: اگر در مسیر عشق هیچ‌ چیز را نخواهی، باید به عشق واقعی خدمت کنی و تسلیم آن شوی.
محرمی‌ اندر حریم‌ حضرتش‌
واگذارد بر تو مال و ملکتش‌
هوش مصنوعی: یک شخصی در نزدیکی موقعیت مقدس و محترم او، ثروت و اموالش را به تو سپرده است.
شاه چینی‌ را گرت‌ با او سری است‌
در حجاب‌ قدس پنهان دختری است‌
هوش مصنوعی: اگر با شاه چینی رابطه‌ای داری، در پشت پرده‌های مقدس دختری وجود دارد که پنهان است.
هر که‌ آمد آن صنم‌ را خواستگار
غیرت‌ شه‌ برکشد زودش به‌ دار
هوش مصنوعی: هر کس که به سراغ آن معشوق برود، غیرت و احساسات شهید او را به سرعت به دار می‌کشاند.
کای دنی‌ ناخورده می‌، مستی‌ کنی‌
در حضورم دعوی هستی‌ کنی‌
هوش مصنوعی: ای دنیا، تو که از خوشی‌های زندگی بی‌خبر هستی، در کنار من از مستی لذت می‌بری و درباره وجودت ادعا می‌کنی.
این‌ حکایت‌ را حکیم‌ معنوی
شرح فرموده است‌ اندر مثنوی
هوش مصنوعی: این داستان را یک حکیم روحانی در کتاب مثنوی به تفصیل توضیح داده است.
رو فرو خوان آن حکایت‌ را تمام
تا بیابی‌ سرّ عشق‌ لاکلام
هوش مصنوعی: این داستان را به دقت بخوان تا راز عشق بی‌کلام را دریابی.
اینچنین‌ فرمود آن کامل‌ فنون
در کتاب‌ از بهر اصحاب‌ جنون
هوش مصنوعی: این فرد کامل و ماهر در فنون، در کتابش به خاطر دوستان و شیفتگان، چنین گفت.
جمله‌ می‌گویند اندر چین‌ به‌ جد
بهر شاه خویشتن‌ که‌ لم‌ یلد
هوش مصنوعی: همه می‌گویند در چین که باید از پدر بزرگ برای شاه خود یاد کرد که او فرزندی نداشته است.
شاه ما خود هیچ‌ فرزندی نزاد
بلکه‌ سوی خویش‌ زن را ره نداد
هوش مصنوعی: پادشاه ما هیچ فرزندی نداشت و به هیچ زنی اجازه نداد که به سوی او بیاید.
هرکه‌ از شاهان بدین‌ نوعش‌ بگفت‌
گردنش‌ با تیغ‌ بران گشت‌ جفت‌
هوش مصنوعی: هر کس که از این نوع شاهان سخن بگوید، باید منتظر باشد که به سرنوشت سختی دچار شود.
شاه گوید چونکه‌ گفتی‌ این‌ مقال
زود ثابت‌ کن‌ که‌ دارم من‌ عیال
هوش مصنوعی: شاه می‌گوید: وقتی که این سخن را گفتی، سریعاً آن را ثابت کن، زیرا من خانواده‌ام را دارم.
مر مرا دختر اگر ثابت‌ کنی‌
یافتی‌ از تیغ‌ تیزم ایمنی‌
هوش مصنوعی: اگر بتوانی دخترم را ثابت و پایدار کنی، در این صورت می‌توانی از تیزی شمشیرم در امان باشی.
ورنه‌ بی‌شک‌ من‌ ببُرم حلق‌ تو
برکشم‌ از صوفی‌ جان دلق‌ تو
هوش مصنوعی: اگر نه، به‌طور حتم من گردنت را می‌زنم و جان‌ات را از پوشش صوفی‌وار تو می‌کشم.
بنگر ای از جهل‌ گفته‌ ناحقی‌
پُر ز سرهای بریده خندقی‌
هوش مصنوعی: به خود بیا و نگاه کن، ای کسی که به خاطر نادانی‌ات سخنان نادرستی می‌گویی و به یاد سرهای بریده‌ای که در این چاله افتاده‌اند، بیندیش.
پیش‌ شاه چین‌ غرض شو محو و لال
تا دهد آن دخترت‌ با ملک‌ و مال
هوش مصنوعی: به نزد پادشاه چین برو و خود را در نهایت تواضع و سکوت نشان بده تا او دخترت را با ثروت و قدرت به ازدواج درآورد.
طالب‌ او چون شدی پیری گزین‌
ورنه‌ خود رسوا مکن‌ در شهر چین‌
هوش مصنوعی: وقتی به دنبال چیزی هستی، باید به دقت و با انتخاب درست پیش بروی؛ وگرنه خودت را در جمع به تردید نمی‌اندازی و به رسوایی نمی‌افتی.
چونکه‌ بر دستور آن شیخ‌ امین‌
عرضه‌ کردی خویش‌ را بر شاه چین‌
هوش مصنوعی: زمانی که خود را به دستور آن شیخ معتبر به شاه چین ارائه دادی.
عشق‌ او جو ترک شهر و خانه‌ کن‌
پیش‌ شمعش‌ خویش‌ را پروانه‌ کن‌
هوش مصنوعی: عشق او باعث می‌شود که انسان همه چیز را ترک کند و در کنار او قرار بگیرد. در حضورش، آدمی مانند پروانه به دور شمع می‌چرخد.
آمد اینجا یادم ای نور دو عین‌
قصه‌ داماد شاه دین‌ حسین‌
هوش مصنوعی: به اینجا آمدم تا یاد تو را زنده کنم، ای روشنی دو چشمم، داستان داماد شاه دین حسین را به یاد بیاورم.
قاسم‌ آن کو کرد جان کابین‌ عشق‌
زد قدم مردانه‌ پس‌ در چین‌ عشق‌
هوش مصنوعی: قاسم کسی است که با شهامت و استقامت وارد عرصه عشق شد و به شکل معناداری در مسیر این احساس حرکت کرد.
آستین‌ عشق‌ را بالا شکست‌
شیشه‌ هستی‌ به‌ سنگ‌ لا شکست‌
هوش مصنوعی: عشق باعث شد که انسان از محدودیت‌های خودش فراتر رود و در ادامه، به دنیای واقعی و سختی‌های زندگی برخورد کرد که این تجربیات در قالب احساسات و اتفاقات تلخ بروز کرد.
شد به‌ نزد شاه چین مردانه‌ وار
کای شه‌ بی‌ مثل‌ و بی‌ انباز و یار
هوش مصنوعی: مردی به نزد شاه چین رفت و نشان داد که او چه‌قدر شجاع و بی‌نظیر است و هیچ هم‌پیمانی ندارد.
بر نثارت‌ گر چه‌ از خود مرده ام
چون نبودم هیچ‌، جان آورده ام
هوش مصنوعی: هرچند که از خودم چیزی ندارم و به نوعی مرده‌ام، اما به خاطر تو جان تازه‌ای یافته‌ام.
گر قبولت‌ هست‌ در کوی فنا
سازمت‌ این‌ جان مسکین‌ را فدا
هوش مصنوعی: اگر تو مرا بپذیری و در مسیر نابودی قرار دهی، من جان بی‌چاره‌ام را فدای تو می‌کنم.
شاه فرمودش در این‌ ره ناگزیر
بایدت‌ دستوری از پیری کبیر
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: در این مسیر چاره‌ای جز پیروی از دستورهای یک پیر بزرگ نداری.
جو ز وی تأیید تا پیر رهت‌
از ره و مقصد نماید آگهت‌
هوش مصنوعی: تا زمانی که از او تأیید بگیری، رهبرت می‌تواند تو را از مسیر و هدف آگاه سازد.
در زمان شهزادة فرخنده کیش‌
شد مؤید از روان باب‌ خویش‌
هوش مصنوعی: در دوران شاهزاده‌ای خوشبخت و نیکوکار، مؤید از روح پدرش الهام گرفت و به سمت کمال و موفقیت پیش رفت.
یادش آمد کز پی‌ دفع‌ مِحَن‌
بسته‌ تعویذی به‌ بازویش‌ حسن‌(ع)
هوش مصنوعی: او به یاد آورد که برای دور کردن مشکلات، تعویذی به بازویش بسته بود.
چون گشود آن را شد از راز نهفت‌
واقف‌ و هم‌ با مراد خویش‌ جفت‌
هوش مصنوعی: وقتی آن راز پنهان آشکار شد، همگان به حقیقت آن آگاه شدند و به هدف خود رسیدند.
شاه دین‌ فرموده بودش کای حبیب‌
چونکه‌ عمّ خویش‌ را بینی‌ غریب‌
هوش مصنوعی: پادشاه دین به دوستش گفته بود که ای محبوب، وقتی عموی خود را می‌بینی که در دوری و غربت به سر می‌برد، چه احساسی برای او خواهی داشت؟
بی‌مرادی کن‌ به‌ راهش‌ ترک سر
وز مراد و نامرادی در گذر
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، اگر بی‌هدف باشی و از خواسته‌ها و آرزوهای خود دور شوی، از رسیدن به اهداف و آرزوهایت دور می‌مانی و ممکن است به ناامیدی دچار شوی.
شو به‌ چین‌ عشق‌ او بی‌ پا و دست‌
چون شدی اقلیم‌ چین‌ بهر تو است‌
هوش مصنوعی: وقتی که عاشق او می‌شوی و از خود بی‌خود می‌گردی، تمام دنیای تو به خاطر او تبدیل به سرزمین چین می‌شود.
زبدة الاسرار هم‌ در شور عشق‌
هست‌ تعویذ تو بر دستور عشق‌
هوش مصنوعی: عشق بی‌نظیرترین رازها را در خود دارد و با محبت و علاقه، می‌توان به آن دست یافت.
اندر این‌ تعویذ پر معنی‌ صفی‌
کرده آگاهت‌ ز اسرار خفی‌
هوش مصنوعی: در این دعای پرمحتوا، به تو آگاهی می‌دهد از رازهای پنهان.
خود تو این‌ تعویذ بگشا و ببین‌
تا شوی آگه‌ ز راه و رسم‌ چین‌
هوش مصنوعی: خودت این راز را کشف کن و ببین تا با اصول و آداب چین آشنا شوی.
چین‌ چه‌ باشد عالم‌ غیب‌الغیوب‌
شاه چین‌ سلطان غفار الذنوب‌
هوش مصنوعی: چین چیست که در برابر عالم غیب و اسرار نهفته قرار گیرد، در حالی که شاه چین، یعنی سلطان بخشش کننده گناهان، در مقامی بالاتر است.
تا در این‌ چینت‌ هوایی‌ بر سر است‌
کی‌ وصال ماه چینت‌ در خور است‌
هوش مصنوعی: تا زمانی که در چهره‌ات نغمه و جویندگان عشق وجود دارد، نمی‌توان به وصالی با زیبایی‌ات دست یافت.
چون شدی در عشق‌ فانی‌، شاه چین‌
بر تو بخشد ملک‌ چین‌ و ماه چین‌
هوش مصنوعی: وقتی در عشق به طور کامل خود را فانی کردی، سپس پادشاه چین به تو ملک چین و ماه چین را عطا می‌کند.
نزد آن سلطان قهار غیور
کاهل‌ هستی‌ از حریمش‌ مانده دور
هوش مصنوعی: در حضور آن پادشاه قوی و غیرتمند، تو که تنبلی می‌کنی، از محدوده‌ی احترام و حریم او دور هستی.
تا تو را اظهار هستی‌ زهره است‌
جانت‌ از الطاف‌ او بی‌بهره است‌
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو خودت را نشان ندهی و وجودت را بروز ندهی، جانت از لطف و محبت او بی‌بهره می‌ماند.
سوز در نار جلالش‌ جان خویش‌
بگذر از آمال و از اعیان خویش‌
هوش مصنوعی: آتش عشق و عظمت او چنان سوزی در دل ایجاد می‌کند که انسان باید از آرزوها و خواسته‌های دنیوی خود بگذرد و جانش را فدای او کند.
تا تو را چون بیند آن شاه وحید
فارغ‌ از اندیشه‌ بیم‌ و امید
هوش مصنوعی: وقتی آن پادشاه یکتایی تو را ببیند، از تمام نگرانی‌ها و امیدها رها خواهد شد.
جز غم‌ عشقش‌ هوایی‌ در تو نیست‌
فانی‌ اویی‌ و مایی‌ در تو نیست‌
هوش مصنوعی: جز درد و اندوه عشق او، هیچ حس دیگری در وجودت نیست. تو فانی هستی و خود را در او گم کرده‌ای، پس هیچ چیز دیگری در تو وجود ندارد.
نی‌ طمع‌ بر ملک‌ و مالش‌ بسته‌ای
نی‌ دل و جان بر عیالش‌ بسته‌ای
هوش مصنوعی: نه به امید ثروت و دارایی‌اش دل بسته‌ای و نه جان و روح‌ات را به عشق خانواده‌اش وابسته کرده‌ای.
ملک‌ و دختر بر تو بی‌پروا دهد
هر چه‌ دارد مر تو را یک جا دهد
هوش مصنوعی: پادشاه و دخترش بدون هیچ ترسی تمام دارایی‌های خود را به تو می‌دهند و همه چیز را یکجا در اختیارت قرار می‌دهند.
چون قدم در عشق‌ شاه چین‌ نهی‌
بایدت‌ تحصیل‌ پیر آگهی‌
هوش مصنوعی: وقتی که به عشق فردی با زیبایی خاص و دل‌انگیز قدم می‌گذارید، لازم است که از یک فرد باتجربه و آگاه آموزش ببینید و راه و رسم آن را فرا گیرید.
تا وی آموزد تو را رسم‌ و سلوک
تا چسان رفتار باید با ملوک
هوش مصنوعی: او به تو می‌آموزد که چگونه باید زندگی کنی و چگونه با پادشاهان رفتار کنی.
خاصه‌ شاه چین‌ که‌ سلطان بقاست‌
جان سلطانانِ جان پیشش‌ فناست‌
هوش مصنوعی: به‌ویژه شاه چین که پادشاهی دائمی و پایدار است، جان تمامی پادشاهان دیگر در برابر او ناپایدار و فناپذیر است.
مشکلی‌ چون پیشت‌ آید ای فقیر
باز کن‌ تعویذ و بین‌ دستور پیر
هوش مصنوعی: اگر مشکلی برایت پیش آمد، ای فقیر، به تعویذ پناه ببر و به دستورات فرد با تجربه گوش کن.
قاسم‌ از دستور آن شاه رئوف‌
یافت‌ چون از رسم‌ و راه چین‌ وقوف‌
هوش مصنوعی: قاسم به خاطر دستور آن پادشاه مهربان، آگاهی و دانش لازم درباره‌ی آداب و رسوم چین را به دست آورد.
برد آن تعویذ، مرد راه عشق‌
پا و سر گم‌ کرده نزد شاه عشق‌
هوش مصنوعی: آنکه تعویذ را برداشته، فردی است که در مسیر عشق قدم گذاشته و در جستجوی عشق است، حتی اگر گم‌کرده و ناپیدا باشد، به درگاه شاه عشق می‌رود.
این‌ زمانش‌ دید شاهی‌ بی‌نظیر
سالکِ‌ چین‌ گشت‌ با دستور پیر
هوش مصنوعی: در این زمان، شاهی بی‌نظیر ظاهر شد و سالک چینی به همراه یک پیر، با دستوری خاص حرکت کرد.
آمده در خانه‌ از ره، نی‌ ز بام
با خبر از راه و رسم‌ چین‌ تمام
هوش مصنوعی: کسی که از راه رسیده، از در به خانه آمده و نه از بام، او از تمام آداب و اصول چین آگاه است.
شاه فرمودش که‌ پیر راه چین‌
شیخ‌ ربانی‌ حسن‌(ع) سلطان دین‌
هوش مصنوعی: شاه به او فرمان داد که ای پیر راه چین، شیخ ربانی حسن، سلطان دین.
کرده در حقت‌ سفارشها به‌ من‌
جمله‌ را آرم بجا اندر زمن‌
هوش مصنوعی: به من سفارش‌های زیادی درباره‌ تو کرده است، و من همه‌ آنها را در زمان مناسب به‌جای می‌آورم.
هر چه در حق‌ِّ تو فرمود آن کنم‌
مر تو را در شهر چین‌ سلطان کنم‌
هوش مصنوعی: هر کاری که برای تو گفتند، انجام می‌دهم و تو را در شهر چین، به مقام سلطنت می‌رسانم.
چون تو جان در راه ما کردی فدا
محرمی‌ اندر حریم‌ راز ما
هوش مصنوعی: وقتی که تو جان خود را برای ما فدای کردی، در واقع یک دوست واقعی و صمیمی در دنیای اسرار ما شدی.
داد بر وی دختر معصوم خویش‌
کرد با او رأفتی‌ ز اندازه بیش‌
هوش مصنوعی: او دختر پاک و بی‌گناه خود را به او داد و با او مهربانی و نیکی فراوانی کرد.
چون مؤید گشت‌ از پیر خبیر
شد به‌ ملک‌ صورت‌ و معنی‌ امیر
هوش مصنوعی: زمانی که از مشاوره و راهنمایی یک فرد دانا بهره‌مند شد، در زمینه‌ی ظاهر و باطن به مقام و منزلت بالایی دست پیدا کرد.
تا تودانی‌ کز تو تا حق‌ یک‌ دم است‌
وآن دم اندر پیر فرّخ مقدم است‌
هوش مصنوعی: تا وقتی که تو آگاه باشی، حق از تو دور نیست و در این لحظه، آن حق به شکل خوش‌اقبالی در کنار تو حاضر است.
بازبین‌ کآن شیر مرد پاک دین‌
چون قدم زد در ولای شاه چین‌
هوش مصنوعی: مردی پاک و دلیر مانند شیر وقتی در سرزمین شاه چین قدم گذاشت، به چیزی شگفت‌انگیز تبدیل شد.
چون ز میدان شد بلند آواز کوس
نی‌ زخود ماندش خبر، نی‌ از عروس
هوش مصنوعی: وقتی صدای نی از میدان بلند می‌شود، نه از خود شخص خبری می‌ماند و نه از عروس. این نشان می‌دهد که در آن لحظه، تمرکز و توجه به صدای نی است و بقیه چیزها اهمیت کمتری دارند.
بانگ‌ طبل‌ آن پیک‌ حق‌ است‌ ای کیا
که‌ زند بر عاشقان حق‌ صلا
هوش مصنوعی: صدای طبل به معنای ندایی از جانب حق است ای کیا، که بر عاشقان حق آگاهی می‌دهد و آنها را به بیداری و حرکت در مسیر عشق و حقیقت دعوت می‌کند.
بر صدای طبل‌ اندر ماریه‌
عاشقان دادند جانِ عاریه‌
هوش مصنوعی: در صدای طبل در ماریه، عاشقان جان و زندگی خود را به طور مجازی و بدون هیچ منعی تقدیم کردند.
زآن صدا سلاّک مستعجل‌ شوند
در مقام ترک جان یکدل شوند
هوش مصنوعی: از آن صدا، دل‌ها در شتاب و شوق می‌افتند و در مقام جدایی از جان، یکدست و یکدل می‌شوند.
آری آری کی‌ کند صبر و شکیب‌
عاشقی‌ را که‌ زند بانگش‌ حبیب‌
هوش مصنوعی: بله، کسی نمی‌تواند تحمل و صبر عاشق را حفظ کند وقتی صدای محبوبش به گوشش می‌رسد.
حق‌ ز بانگ‌ طبل‌ اندر کربلا
عاشقان را سوی خود می‌زد صلا
هوش مصنوعی: در کربلا، صدای طبل به حق و حقیقت اشاره می‌کرد و عاشقان را به سوی خود فرا می‌خواند.
این‌ صدا بر جان طالب‌ غالب‌ است‌
عاشق‌ بی‌دست‌ و پا را جاذب‌ است‌
هوش مصنوعی: این صدا بر روح کسانی که طالب عشق هستند اثر می‌گذارد و عاشقانی که ناتوان و بی‌چاره‌اند را به سمت خود جذب می‌کند.
جان عاشق‌ زین‌ صدا جاجُم‌ شود
بهر رفتن‌ دست‌ و پایش‌ گم‌ شود
هوش مصنوعی: عاشق به خاطر این صدا جانش مضطرب و پریشان می‌شود و به خاطر رفتن، اعضای بدنش را نمی‌تواند به خوبی حس کند.
زین‌ صدا عشاق بی‌افسر دوند
سوی میدان فنا از سر دوند
هوش مصنوعی: این صدا باعث می‌شود که عاشقان بی‌اختیار به سوی میدان فناء و نابودی بروند و با شوق و علاقه آغاز کنند به دویدن.
این‌ صدا از حق‌ ندای ارجعی‌ است‌
زین‌ صدا،کر گوش جان مدعی‌ است‌
هوش مصنوعی: این صدا پیام مهمی از حقیقت است. از این صدا، روح انسان که بی‌خبر است، مثل کسی که نمی‌تواند بشنود، به خود می‌بالد.
لاجرم قاسم‌ ز بانگ‌ طبل‌ و کوس
چشم‌ را نادیده پوشید از عروس
هوش مصنوعی: قاسم به خاطر صدای طبل و موسیقی، چشم‌هایش را از تماشای عروس بست.
گشت‌ یکسان پیش‌ او عیش‌ و عزا
بر سر عیش‌ و عزا زد پشت‌ پا
هوش مصنوعی: در مقابل او، شادی و غم هیچ تفاوتی ندارند و او بر شادی و غم بی‌اعتنا است.
پیک‌ حق‌ را گفت‌ اینک‌ حاضرم
هر بلا کز حق‌ رسد بر جان خَرَم
هوش مصنوعی: فرستاده خدا را گفتم که من آماده‌ام، هر بلایی که از جانب حق بر من نازل شود، تحمل کنم و خوشحال باشم.
عاشق‌ صادق ز غم‌ آزاده باش
امتحان حق‌ رسید آماده باش
هوش مصنوعی: عاشق واقعی باید از غم و اندوه رها باشد و برای آزمون‌های الهی آماده باشد.
گفت‌ چون ترسم‌ که‌ هست‌ این‌ طبل‌ عید
گو دهل‌ ترسد که‌ زخم‌ او را رسید
هوش مصنوعی: گفت وقتی که می‌ترسم این طبل عید وجود دارد، پس دهل هم می‌ترسد که نکند به او آسیب برسد.
ای حریفان من‌ از آنها نیستم‌
کز خیالاتی‌ در این‌ ره بایستم‌
هوش مصنوعی: ای دوستان، من از آن دسته نیستم که به خاطر خیالات و اندیشه‌های ناواقعی در این مسیر توقف کنم.
عاشقم‌ من‌ گشته‌ام قربان لا
جان من‌ نوبتگه‌ طبل‌ بلا
هوش مصنوعی: من عاشق شده‌ام و برای جان خود دارم قربانی می‌شوم، اکنون زمانی است که صدا و نداهای سختی به گوش می‌رسند.
فارغم‌ از طمطراق و از ریاء
قل‌ تعالوا گفت‌ جانم‌ را بیا
هوش مصنوعی: من از تظاهر و خودنمایی بی‌نیازم، بگو بیایید تا جانم را به شما نشان دهم.
عیش‌ و شادی نزد عاشق‌ لعبت‌ است‌
من‌ نه‌ طفلم‌ نه‌ بر آنم‌ حاجت‌ است‌
هوش مصنوعی: در زندگی من، شادی و لذت واقعی در کنار معشوق است. نه اینکه من کودک باشم و به دنبال خواسته‌های بیهوده بروم.
من‌ به‌ فرق عیش‌ و شادی پا زدم
عیش‌ عاشق‌ ترک جان است‌، آمدم
هوش مصنوعی: من از لذت‌ها و شادی‌های دنیوی عبور کردم، زیرا شادی حقیقی عاشق در فراق و جدایی جان است، و من به این جا آمدم.
سوی میدان تاخت‌ از بهر نبرد
شد کمیت‌ همّتش‌ میدان نورد
هوش مصنوعی: به سوی میدان جنگ رفت و آماده نبرد شد، او با اراده و عزم راسخ خود میدان را شکست ناپذیر نشان داد.
چون به‌ میدان قاسم‌ از خرگاه رفت‌
از قفای او دعای شاه رفت‌
هوش مصنوعی: زمانی که قاسم به میدان نبرد رفت، دعای پدرش که شاه بود، از پشت سر او همراهش شد.