بخش ۱۰ - در معنی فنا
گر فنا را بذل جان فهمیده ای
صحبت اهل فنا نشنیده ای
ترک هستی نِی همین جان دادن است
بل تعیّنهای خود بِنهادن است
ای بسا کو ترک جان کرد و نَرَست
نامد اسرار فنا او را به دست
ترک جان هم از شروط ره یک است
داند این را هر که در ره سالک است
بس تعیّن هاست بهرِ مرد راه
جان بود زآنها یکی بیاشتباه
سالک افتاد آن تعیّنها چو ز او
شد وجود منبسط بی گفتگو
حضرت اسماء ز دریای وجود
اولین موج است ای صاحب شهود
موج ها یعنی وجود ممکنات
موج این بحر است هر یک یا ثقات
در مراتب موج بحر ای با شهود
شد تعیّن های سلطان وجود
ترک هستی زین تعیّن رَستن است
بر وجود منبسط پیوستن است
بی تعیّن چون شدی تو فانیای
از طبیعت رَستهای، ربّانی ای
اینچنین عباس در میدان فقر
ترک هستی کرد و شد سلطان فقر
نی همین در ترک جان همت گماشت
هرچه میبودش تعیّن واگذاشت
شرح حالش را نگویم بیش از ا ین
زآنکه دل بیطاقت است و خرده بین
ترسم از این بیش گویم حال او
وآنچه آمد بر سر از اقبال او
این دل نازک طبیعت خون شود
رو به هامون آورد مجنون شود
منتظر باشد همین افسانه را
بانگ هویی بس بود دیوانه را
این دل عاشق بهانه جو بود
چون بهانه یافت آتش خو شود
بیسبب تنگ است او را حوصله
چون سبب یابد بدرّد سلسله
بیسبب بر خود بگرید روز و شب
آب گردد گر به دست آرد سبب
خاصه اسبابی که گویی در جهاد
دست عباس علی(ع) از تن فتاد
حرف ما را باز دل در بر طپید
هرکه گوش استاده بود و می شنید
گفتم اندر برِ دل غم پیشه نیست
ضیغم آشفته اندر بیشه نیست
بر گمانم کو گرفتار خود است
فارغ از من محو دلدار خود است
نیست هم حالی چو سابق در برم
بر اسیری رفته است از کشورم
رفته اندر شهر چینِ موی دوست
خاک بر سر می کند در کوی دوست
بیخبر کاین دم بود برجای خویش
می نیوشد حرف و میگردد پریش
هست این هم ز اتفاقات قضا
کاین دل سودائی است این د م بجا
هان کجا بودی دلا در این سفر
مدتی بُد کز تو بودم بیخبر
خوش حضر باشی بجا نیک آمدی
از بلاد دور و نزدیک آمدی
خوش ز چین کفر رو کردی به تن
شرط ایمان شد بلی حب وطن
گر چه تن نبود وطن این صحبت است
موطن اصلی جهان وحدت است
مقصد اصلی بود اقلیم چین
مرد چینی عارف کامل یقین
چین بود هم ملک معنی شهر جان
گر که دانی اصطلاح چینیان
اول ار داری هوای آن زمین
باید آموزی زبان اهل چین
پس سوی مقصود اصلی رو نما
رو ز چاه طبع در شهر فنا
چون زبان چینیان آموختی
ز اصطلاح خویش لب را دوختی
ز اصطلاح زبده الاسرارشان
ره بری بر شهر چین یارشان
زبده الاسرار تا اقلیم چین
رهنمای تو ست گر داری یقین
زبدة الاسرار را ای مرد دین
تا نخوانی رو مَنِه در راه چین
زآنکه دارد راه چین افزون خطر
زین کتاب از راه گردی با خبر
اصطلاح چینیان اول بیاب
پس قدم در راه چین نِه با شتاب
ذوق فهم زبدة الاسرار من
گر نداری از طریقت دم مزن
هرکه ذوق جانِ کل بستان اوست
زبدة الاسرار حرز جان اوست
ذوق معنی غیر ذوق صورت است
ذوق معنی روضه بیآفت است
ذوقِ حس دارد یقین، هر جانور
ذوق معنی، ذوق عشق است ای پسر
گر نداری رشته عشقی به کف
بر تو زیبد چونکه حیوانی علف
ذوق عرفان میدهد ز آدم نشان
ورنه هرکس راست ذوق آب و نان
نیستم پروا کنون اینجا بایست
کاختلاف ذوق ها گویم ز چیست
نک به فهم حرفِ ما چالاک شو
در طریقت واقف از ادراک شو
زبدة الاسرار ما را اندکی
گر تو فهمی عارفی و مدرکی
بخش ۹ - در مقاتله آن شیر بیشه وجود با شیاطین انسی نمود و معنی فنای فیالمعبود رزقنا ﷲ الملک الودود: شد علی با ذوالفقار حیدریبخش ۱۱ - در بیان آنکه تا سالک چشم از امید و آمال خویش نپوشد و در طاعت سلطان مملکت فقر به فنای خویش نکوشد به سرّ و ما التصلوا لا فرق بینهم و بین حبیبهم نرسد و در ضمن بیان به تفصیل این معنی خواهد رسید در شرح احوال جناب قاسم بن الحسن و شهادت آن مولا زادة ممتحن نکته را دریاب: هر متاعی را دکّانی خود سزاست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: خانم مقصودی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر فنا را بذل جان فهمیده ای
صحبت اهل فنا نشنیده ای
هوش مصنوعی: اگر واقعا به فنا و زوال خود اهمیت میدهی، پس هنوز سخنان اهل فنای واقعی را نشنیدهای.
ترک هستی نِی همین جان دادن است
بل تعیّنهای خود بِنهادن است
هوش مصنوعی: ترک کردن وجود واقعی، در واقع تسلیم شدن و جان دادن است. اما این یعنی اینکه باید از مشخصات و ویژگیهای خود گذشت.
ای بسا کو ترک جان کرد و نَرَست
نامد اسرار فنا او را به دست
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد جان خود را ترک کردند و به حقیقت نرسیدند، زیرا اسرار وجود و فنا را به دست نیاوردند.
ترک جان هم از شروط ره یک است
داند این را هر که در ره سالک است
هوش مصنوعی: ترک کردن زندگی از جمله شرایطی است که هر کسی که در مسیر سلوک و سیر و سلوک قرار دارد، آن را میداند.
بس تعیّن هاست بهرِ مرد راه
جان بود زآنها یکی بیاشتباه
هوش مصنوعی: برای مردان راه، گزینههای زیادی وجود دارد، اما یکی از آنها کاملاً درست و بدون اشتباه است.
سالک افتاد آن تعیّنها چو ز او
شد وجود منبسط بی گفتگو
هوش مصنوعی: سالک، زمانی که از تعلقات و تفکرات محدود رها میشود، وجودش گشوده و وسیع میشود. او بدون هیچ گونه تردیدی در این حالت قرار میگیرد.
حضرت اسماء ز دریای وجود
اولین موج است ای صاحب شهود
هوش مصنوعی: حضرت اسماء به عنوان اولین نشانه از وجود، همانند اولین موجی است که از دریا برمیخیزد. ای کسی که درک و بینش داری، این حقیقت را درک کن.
موج ها یعنی وجود ممکنات
موج این بحر است هر یک یا ثقات
هوش مصنوعی: موجها نماد وجود چیزهای ممکن در دنیا هستند. هر یک از این موجها مانند یک حقیقت ثابت در این دریا به شمار میآید.
در مراتب موج بحر ای با شهود
شد تعیّن های سلطان وجود
هوش مصنوعی: در سطوح امواج دریا، تو به عنوان شاهد به تجلیهای سلطنت وجود پی میبری.
ترک هستی زین تعیّن رَستن است
بر وجود منبسط پیوستن است
هوش مصنوعی: رها شدن از این محدودیتهای وجود و در واقع به موجودی گسترده پیوستن، به معنای ترک کردن هویتهای خاص است.
بی تعیّن چون شدی تو فانیای
از طبیعت رَستهای، ربّانی ای
هوش مصنوعی: وقتی که از قید و بندهای دنیوی و محدودیتهای طبیعی گذر کردی و به حالت بیتعینی رسیدی، به مقامهای بلند و روحانی نزدیک شدهای.
اینچنین عباس در میدان فقر
ترک هستی کرد و شد سلطان فقر
هوش مصنوعی: عباس در میدان فقر، تمام وابستگیهای دنیوی را رها کرد و به مقام والای فقر رسید.
نی همین در ترک جان همت گماشت
هرچه میبودش تعیّن واگذاشت
هوش مصنوعی: انسان باید تمام تلاش خود را بر روی ترک وابستگیهای زودگذر بگذارد و هر چیزی را که برایش مشخص و معین است، رها کند.
شرح حالش را نگویم بیش از ا ین
زآنکه دل بیطاقت است و خرده بین
هوش مصنوعی: نمیخواهم بیش از این دربارهاش صحبت کنم، چون دل من طاقت شنیدن بیشتر را ندارد و خیلی حساس است.
ترسم از این بیش گویم حال او
وآنچه آمد بر سر از اقبال او
هوش مصنوعی: من نگرانم که اگر بیشتر درباره حال او و اتفاقاتی که به خاطر اقبالش برایش پیش آمده بگویم، ممکن است چیزهایی بیان کنم که خوب نباشد.
این دل نازک طبیعت خون شود
رو به هامون آورد مجنون شود
هوش مصنوعی: این دل حساس و لطیف مثل یک عاشق دیوانه میشود و در برابر سختیها و مشکلات میتواند به شدت آسیبپذیر باشد.
منتظر باشد همین افسانه را
بانگ هویی بس بود دیوانه را
هوش مصنوعی: منتظر باشد، همین داستان کافی است تا دیوانهای را به صدا درآورد.
این دل عاشق بهانه جو بود
چون بهانه یافت آتش خو شود
هوش مصنوعی: این دل عاشق همیشه به دنبال بهانهای بود و وقتی که بهانهای پیدا کرد، دچار آتش عشق شد.
بیسبب تنگ است او را حوصله
چون سبب یابد بدرّد سلسله
هوش مصنوعی: او بدون دلیل دچار کلافگی است، اما زمانی که دلیلی پیدا کند، عصبانی و بیتاب میشود.
بیسبب بر خود بگرید روز و شب
آب گردد گر به دست آرد سبب
هوش مصنوعی: اگر بدون دلیل همیشه اشک بریزد، روز و شب، حتی اگر به دلیل خاصی هم پیدا کند، همچنان دلش آب خواهد شد.
خاصه اسبابی که گویی در جهاد
دست عباس علی(ع) از تن فتاد
هوش مصنوعی: بهخصوص ابزارهایی که بهنظر میرسد در زمان جنگ، از دستان عباس علی (علیهالسلام) جدا شدهاند.
حرف ما را باز دل در بر طپید
هرکه گوش استاده بود و می شنید
هوش مصنوعی: هر کس که گوش به سخنان ما سپرده بود، وقتی که ما حرف زدیم، دلش به تپش افتاد و تحت تاثیر قرار گرفت.
گفتم اندر برِ دل غم پیشه نیست
ضیغم آشفته اندر بیشه نیست
هوش مصنوعی: به دل خود گفتم که غم و اندوه جایی ندارد، زیرا شیر در جنگل نمیتواند آشفته و نگران باشد.
بر گمانم کو گرفتار خود است
فارغ از من محو دلدار خود است
هوش مصنوعی: به نظر میرسد کسی که درگیر خود است و به نوعی گرفتار افکار و احساساتش شده، اصلاً به من توجهی ندارد و تمام توجهش معطوف به معشوقش است.
نیست هم حالی چو سابق در برم
بر اسیری رفته است از کشورم
هوش مصنوعی: دیگر مانند گذشته در کنارم کسی نیست؛ انگار که دلی را که اسیر کرده بودم، از کشورم رفته است.
رفته اندر شهر چینِ موی دوست
خاک بر سر می کند در کوی دوست
هوش مصنوعی: دوست که مویش از چین رفته، در کوی خود غم و اندوه را به جان میخرد و یاد او بر دل مینشیند.
بیخبر کاین دم بود برجای خویش
می نیوشد حرف و میگردد پریش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخص از آنچه در اطرافش میگذرد بیخبر است و در همان حال به صدای درون خود گوش میدهد، اما این وضعیت او را دچار سردرگمی کرده است.
هست این هم ز اتفاقات قضا
کاین دل سودائی است این د م بجا
هوش مصنوعی: این حالت که من دچار شوق و جنون شدهام، نتیجهای از پیشآمدهای تقدیر و سرنوشت است.
هان کجا بودی دلا در این سفر
مدتی بُد کز تو بودم بیخبر
هوش مصنوعی: ای دل، کجا بودی در این سفر؟ مدتی طولانی بود که از تو بیخبر بودم.
خوش حضر باشی بجا نیک آمدی
از بلاد دور و نزدیک آمدی
هوش مصنوعی: خوش آمدید! شما به خوبی به اینجا آمدهاید، از سرزمینهای دور و نزدیک.
خوش ز چین کفر رو کردی به تن
شرط ایمان شد بلی حب وطن
هوش مصنوعی: تو با زیباییات، دلیلی برای ایمان به وطن شدي، هرچند که راهت از کفر و بیدینی میگذرد.
گر چه تن نبود وطن این صحبت است
موطن اصلی جهان وحدت است
هوش مصنوعی: هرچند بدن نمیتواند وطن باشد، اما این گفتگو نشاندهندهی اصل و ریشهای است که در جهان، همگی ما به یک وحدت و یکپارچگی تعلق داریم.
مقصد اصلی بود اقلیم چین
مرد چینی عارف کامل یقین
هوش مصنوعی: هدف اصلی با سرزمین چین ارتباط دارد و مرد چینی، عارفی است که به کمال یقین رسیده است.
چین بود هم ملک معنی شهر جان
گر که دانی اصطلاح چینیان
هوش مصنوعی: چین به عنوان سرزمین زیبایی و فرهنگ، محلی است که روح و جان انسانها در آن معنای ویژهای پیدا میکند، اگر از زبان و اصطلاحات چینی آگاهی داشته باشی.
اول ار داری هوای آن زمین
باید آموزی زبان اهل چین
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به آن سرزمین بروی، ابتدا باید زبان مردم آنجا را یاد بگیری.
پس سوی مقصود اصلی رو نما
رو ز چاه طبع در شهر فنا
هوش مصنوعی: بنابراین به سوی هدف نهایی خود حرکت کن و از خواستههای دنیوی دوری بجوی، چرا که این عالم فانی است.
چون زبان چینیان آموختی
ز اصطلاح خویش لب را دوختی
هوش مصنوعی: وقتی زبان چینیها را یاد گرفتی، از اصطلاحات خودت دوری کردی و به آنها دقت کردی.
ز اصطلاح زبده الاسرارشان
ره بری بر شهر چین یارشان
هوش مصنوعی: از زبان متخصصان اسرار و دانایی آنان، به شهر چین و یارشان راهنمایی میشود.
زبده الاسرار تا اقلیم چین
رهنمای تو ست گر داری یقین
هوش مصنوعی: بهترین و عمیقترین رازها تا دورترین نقاط دنیا، مانند اقیلم چین، راهنمای تو هستند، اگر به آنها باور داشته باشی.
زبدة الاسرار را ای مرد دین
تا نخوانی رو مَنِه در راه چین
هوش مصنوعی: ای مرد دین، رازهای برتر را تا زمانی که آن را نمیخوانی، در مسیر چین نگذار.
زآنکه دارد راه چین افزون خطر
زین کتاب از راه گردی با خبر
هوش مصنوعی: چون کسی که در جستجوی زیباییها و زرق و برق است، باید مراقب باشد که این مسیر پر از خطر است؛ زیرا دانستن حقایق و واقعیتها از مطالعه و آگاهی بهتر و ایمنتر است.
اصطلاح چینیان اول بیاب
پس قدم در راه چین نِه با شتاب
هوش مصنوعی: چینیها میگویند ابتدا از دنبال کردن هدف مطمئن شو، سپس با سرعت و جدیت به مسیر خود وارد شو.
ذوق فهم زبدة الاسرار من
گر نداری از طریقت دم مزن
هوش مصنوعی: اگر درک عمیق و شادی بخشی از حقایق را نداری، از طریق طریقت سخن مگو.
هرکه ذوق جانِ کل بستان اوست
زبدة الاسرار حرز جان اوست
هوش مصنوعی: هر کسی که به لذت و زیبایی زندگی و جهان علاقهمند است، در حقیقت بخشی از اسرار و رموز زندگی را در درون خود دارد که محافظ جان او به شمار میآید.
ذوق معنی غیر ذوق صورت است
ذوق معنی روضه بیآفت است
هوش مصنوعی: لذت و شگفتی از معنای عمیق چیزی متفاوت از لذت زیبایی ظاهری آن است. لذت بردن از معنا، مانند باغی است که بدون آفت و آسیب، شکوفا و سرسبز است.
ذوقِ حس دارد یقین، هر جانور
ذوق معنی، ذوق عشق است ای پسر
هوش مصنوعی: هر موجود زندهای، از حس و شعور برخوردار است و این حس به معنای عمیقتری اشاره دارد که عشق را درک میکند، پسر.
گر نداری رشته عشقی به کف
بر تو زیبد چونکه حیوانی علف
هوش مصنوعی: اگر هیچ رشتهای از عشق در دست نداری، حال تو همچون حیوانی است که تنها علف میخورد، بدون اینکه بخواهد به عمق احساسات و ارتباطات انسانی توجه کند.
ذوق عرفان میدهد ز آدم نشان
ورنه هرکس راست ذوق آب و نان
هوش مصنوعی: ذوق و علاقه به عرفان در وجود انسانها نشانهای از روح و فهم عمیق آنهاست، اما بیشتر افراد تنها به مادیات و تأمین نیازهای اولیه زندگی توجه دارند.
نیستم پروا کنون اینجا بایست
کاختلاف ذوق ها گویم ز چیست
هوش مصنوعی: من اکنون نگرانی ندارم که اینجا بایستم و بگویم که اختلاف سلیقهها درباره چه چیزی است.
نک به فهم حرفِ ما چالاک شو
در طریقت واقف از ادراک شو
هوش مصنوعی: باید با دقت به سخنان ما گوش بدهی و در مسیر معنوی خود، آگاهی و فهم بیشتری پیدا کنی.
زبدة الاسرار ما را اندکی
گر تو فهمی عارفی و مدرکی
هوش مصنوعی: اگر تو کمی از رازها را درک کنی، ما به تو دانش و معرفتی را خواهیم آموخت.