گنجور

بخش ۷ - رجوع به‌ مقام ولایت‌ و سرّ حقیقت‌ و تنزل سلطان هویّت‌ به‌ عالم‌ صورت‌ و بیان شرافت‌ خاک و مدحت‌ شاه اولیاء «علیه‌ صلوات‌ ﷲ العلی‌ الاعلی‌»

طوطی‌ جان باز شکرخوار شد
حرف‌ از آن لب‌ گفت‌ و شکربار شد
گشت‌ از گل‌ منقطع‌ یکبارگی‌
شد شکرخوار از پس‌ گُل‌ خوارگی‌
تاکنون بودت‌ به‌ قولم‌ گوش جان
وام کن‌ نک‌ گوش از آن جان جهان
دوش من‌ رندانه‌ خوابی‌ دیده ام
آفتابی‌ در سحابی‌ دیده ام
ماه اندر سلخ‌ و حرف‌ از غرّه بود
کآن هلال ابرو رخ از مو می‌ نمود
گرچه‌ حالم‌ زآن خیال آشفته‌ است‌
دل هنوز اندر تماشا خفته‌ است‌
ای مصوّر صورتی‌ بنما ز حال
تا به‌ مصداق آید از فکر این‌ خیال
جوشش‌ این‌ صورت‌ از آن فکرت‌ است‌
معنی‌ آن صورت‌ِ بی صورت‌ است‌
برخود آن صورت‌ اسیرم کرده است‌
نقش‌ بندی در ضمیرم کرده است‌
صورت‌ و معنی‌ همه‌ برهم‌ زنم‌
تا به‌ ذکر آن دلآرا دم زنم‌
آن دلآرا کش‌ بود خوی پری
هر پری خود وصل‌ او را مشتری
این مثالی‌ بُد،به‌ معنی‌ کن‌ گذار
کی‌ پری را مانَد آن زیبانگار
نی‌ پری و نی‌ بشر باری خموش
از پری و از بشر بربوده هوش
خود نه‌ آدم، لیک‌ آدم کسوت‌ است‌
با خلایق‌ همسر و هم‌ صورت‌ است‌
هست‌ با دل صد هزارش دلبری
در فرار از دل چنان کز ما پری
گه‌ به‌ شوخی‌،گه‌ به‌ چستی‌، گه‌ نهیب‌
بر گریز خود دهد دل را فریب‌
گرچه‌ دل خون گشت‌ از غمّازیش‌
ره گرفت‌ آخر به‌ بازی بازیش‌
ریخت‌ گر خونِ دل او دلدار بود
بر دل و بر جان من‌ مختار بود
گو هر آن دلداده دل را خون کند
وز دو دیده عاشقان بیرون کند
گر کند ویران پی‌ آبادی است‌
بنده بودن در غمش‌ آزادی است‌
بنده و آزاد نبوَد پیش‌ عشق‌
هست‌ عالَم‌ بندة درویش‌ عشق‌
هرچه‌ پوشم‌ پرده بر روی سخن‌
سازدش بی‌ پرده عشق‌ پرده کن‌
چونکه‌ کار عشق‌ بر غمّازی است‌
حال دل را پرده پوشی‌ بازی است‌
پرده ها راعشق‌ یکجا پاره ساخت‌
کار اهل‌ عشق‌ را یکباره ساخت‌
چونکه‌ بی‌پرده است‌ این‌ راز ای ندیم‌
طبل‌،دیگر چون زنم‌ زیر گلیم‌
طبل‌ ما زآن شد تهی‌ در ساز عشق‌
تا از او گردد بلند آواز عشق‌
این‌ جهان کوهی‌ است‌ پر هیهای ما
آید از وی سوی ما آوای ما
قصه‌ کوته‌ گر تو صاحب‌ مدرکی‌
این‌ صداها خیزد از نای یکی‌
آنکه‌ دم ها با دم آمد همدمش‌
شد عدم ها جمله‌ موجود از دمش‌
دم برآدم تا دمد ز اِنعام خود
آدم اوّل نهاد او نام خود
گرچه‌ در صورت‌ لطیفه‌ آدم است‌
آدم او را یک‌ لطیفه‌ از دم است‌
تا به‌ عشق‌ خود نماید همدمی‌
بارها پوشید دلق‌ آدمی‌
یعنی‌ اندر صورت‌ خاک ای ثقات‌
جلوه گر گردید ذات‌ ذو صفات‌
نیست‌ این‌معنی‌ِ حلول، ای بی‌ حضور
دیده بگشا، بین‌ تجلی‌ ظهور
حرف‌ دیگر بود مقصود، این‌ بهل‌
حق‌ تجلی‌ کرد اندر آب‌ و گل‌
خاک باشد کاین‌ چنین‌ نیکو شود
جامع‌ ذات‌ و صفات‌ هو شود
زین‌ فضیلت‌ آن صفی‌ بوالبشر
گشت‌ مسجود ملایک‌ سربه‌ سر
چون بلیس‌ از سجدة او کرد اِبا
گشت‌ مردود از جناب‌ کبریاء
دید خاک اغبری را سرسری
غافل‌ آمد زآن صفات‌ گوهری
بی‌خبر کآن بس‌ بود کامل‌ نِصاب‌
زین‌ تراب‌ آید عیان آن بوتراب‌
ذات‌ سرمد بوتراب‌ است‌، این‌ یقین‌
حاسد او ردِ باب ‌است‌، این‌ یقین‌
چو ولی‌ در هر زمانی‌ آن شه‌ است‌
هر که‌ از وی سر کشید او گمره است‌
اولیاء مشکوه انوار وی اند
گرچه‌ اَبرند،آفتاب‌ِ بی‌ فِی‌ اند
مظهر کل‌ عجایب‌، اوست‌ او
فرد مطلق‌، ذات‌ واجب‌، اوست‌ او
واجب‌ و ممکن‌ دو باشند ای ولی‌
زین‌ دو بگذر تا نبینی‌ جز علی‌
اختلاف‌ صورت‌ او را، ای دو دل
هست‌ جنگ‌ خر فروشان این‌ بهل‌
صد هزاران عالم‌ ای صاحب‌ قبول
از مقام خود نماید چون نزول
آن زمانش‌ خوان تو سلطان مُدل
بر مقام واحدیت‌ مستقل‌
هرکه‌ فانی‌ در ولای آن شه‌ است‌
باقی‌ بالذات‌ و هم‌ ذات‌ ﷲ است‌
عقل‌ را باور نباشد این‌ کلام
عشق‌ داند رمز این‌ معنی‌ تمام
آری آری در مقامات‌ ای عزیز
عقل‌ دارد دیدة فرق و تمیز
آب‌ را گه‌ قطره گوید، گاه یم‌
خاک را گه‌ دیر خواند گه‌ حرم
مرحبا آن عشق‌ جمع‌ یک‌ زبان
که‌ نداند جمع‌ و فرق جسم‌ و جان
مَظهر و مُظهر نداند غیر دوست‌
اوّل و آخر نداند غیر دوست‌
بر بلا و درد و رنج‌ عشق‌ یار
خویشتن‌ را می‌زند دیوانه‌وار
نک‌ شدم دیوانه‌ از تقریر عشق‌
باید این‌ دیوانه‌ را زنجیر عشق‌
گر به‌ زنجیرم نبندد زلف‌ او
بگسلم‌ زنجیرها را مو به‌ مو
رحمتٌ للعالمین ای پیر فقر
ای غمت‌ عشاق را ز نجیر فقر
دل شد از عشق‌ توام دیوانه‌ کیش‌
مو به‌ مویش‌ بند در زنجیرخویش‌
چون سر زنجیر عشق‌ مستطاب‌
هست‌ در دست‌ تو، تا دانی‌ بتاب‌
تا نتابم‌ رخ ز غیر ذات‌ تو
عقل‌ و روحم‌ جمله‌ گردد مات‌ تو
تا ز عشقت‌ خیزم از جان و جهان
من‌ شوم فانی‌ تو مانی‌ در میان
چون شدم من‌ در غمت‌ فانی‌ و بس‌
خود تو مانا در میان مانی‌ و بس‌
از زبانت‌ ای زبان عاشقان
پس‌ ز عشق‌ بی‌زبان آرم بیان
سازم از عشق‌ تو در گفتار عشق‌
مثنوی را زبدة الاسرار عشق‌
گویم‌ اندر داستان کربلا
سرّ عرفان را عیان و برملا
سازم ار تو در بیان یار منی‌
پُر ز گل‌ های معارف‌ گلشنی‌
از تو چون نطق‌ صفی‌ شد مستعد
هم‌ تو فرما در بیان او را مدد
خود کجا یابد زبان تقریر عشق‌
تا بر او نآید مدد از پیر عشق‌

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: خانم مقصودی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

طوطی‌ جان باز شکرخوار شد
حرف‌ از آن لب‌ گفت‌ و شکربار شد
هوش مصنوعی: طوطی جان، با لذت و شوق از آن لب شیرین گفتار کرد و حالش پر از شادی و زیبایی شد.
گشت‌ از گل‌ منقطع‌ یکبارگی‌
شد شکرخوار از پس‌ گُل‌ خوارگی‌
هوش مصنوعی: یک باره از دل‌نازکی گل جدا شد و شکرخوار به دنبال بلبل زیبا رفت.
تاکنون بودت‌ به‌ قولم‌ گوش جان
وام کن‌ نک‌ گوش از آن جان جهان
هوش مصنوعی: تا به حال به گفته‌های من به خوبی گوش سپرده‌ای، حالا جان خود را به من بسپار و از این دنیای فانی دل بکن.
دوش من‌ رندانه‌ خوابی‌ دیده ام
آفتابی‌ در سحابی‌ دیده ام
هوش مصنوعی: شب گذشته در خواب دیدم که خورشیدی در میان ابرها نمایان شده است.
ماه اندر سلخ‌ و حرف‌ از غرّه بود
کآن هلال ابرو رخ از مو می‌ نمود
هوش مصنوعی: ماه در نیمه‌ی ماه رمضان بود و در آن شب، ابرویش همچون هلالی زیبا به نظر می‌رسید، گویی که چهره‌اش از بین موهایش نمایان شده است.
گرچه‌ حالم‌ زآن خیال آشفته‌ است‌
دل هنوز اندر تماشا خفته‌ است‌
هوش مصنوعی: با این که ذهنم از آن فکر پریشان شده، اما هنوز قلبم درگیر تماشا و مشاهده است.
ای مصوّر صورتی‌ بنما ز حال
تا به‌ مصداق آید از فکر این‌ خیال
هوش مصنوعی: ای نقاش، چهره‌ای از حال من بکش تا این خیال در واقعیت تجلی یابد.
جوشش‌ این‌ صورت‌ از آن فکرت‌ است‌
معنی‌ آن صورت‌ِ بی صورت‌ است‌
هوش مصنوعی: این تصویر و شکل، ناشی از اندیشه و تفکر است و معنا و مفهوم آن فراتر از ظاهرش است، به گونه‌ای که در عمق وجودش، حقیقتی غیرملموس نهفته است.
برخود آن صورت‌ اسیرم کرده است‌
نقش‌ بندی در ضمیرم کرده است‌
هوش مصنوعی: تصویر کسی در وجود من تاثیر عمیقی گذاشته است و من در اسیر آن تصویر شده‌ام.
صورت‌ و معنی‌ همه‌ برهم‌ زنم‌
تا به‌ ذکر آن دلآرا دم زنم‌
هوش مصنوعی: من همه‌ چیز را به هم می‌زنم و تغییر می‌دهم تا بتوانم درباره‌ی آن دل‌انگیز حرف بزنم.
آن دلآرا کش‌ بود خوی پری
هر پری خود وصل‌ او را مشتری
هوش مصنوعی: دلربا و زیبا، او مانند پریان است و هر پری‌ای که در اوج زیبایی است، خود را در جستجوی وصل و نزدیک شدن به او می‌بیند.
این مثالی‌ بُد،به‌ معنی‌ کن‌ گذار
کی‌ پری را مانَد آن زیبانگار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که این فقط یک مثال است و از طرفی باید در نظر بگیریم که زیبایی و جذابیت شبیه به پری‌هاست.
نی‌ پری و نی‌ بشر باری خموش
از پری و از بشر بربوده هوش
هوش مصنوعی: ای پری و ای انسان، برای یک لحظه خاموش باش که این رازهای پنهان، سواد مرا از بین برده‌اند.
خود نه‌ آدم، لیک‌ آدم کسوت‌ است‌
با خلایق‌ همسر و هم‌ صورت‌ است‌
هوش مصنوعی: این فرد، خود به‌طور واقعی انسان نیست، اما به‌عنوان یک انسان در نظر مردم به‌وجود آمده است و با مردم دیگر از نظر ظاهر و رفتار هماهنگ است.
هست‌ با دل صد هزارش دلبری
در فرار از دل چنان کز ما پری
هوش مصنوعی: دل آشفتگی‌های زیادی دارد و با وجود اینکه عشقی بی‌نظیر دارد، همچنان از دل و محبت ما دوری می‌کند، گویی همچون پرنده‌ای از ما پرواز کرده است.
گه‌ به‌ شوخی‌،گه‌ به‌ چستی‌، گه‌ نهیب‌
بر گریز خود دهد دل را فریب‌
هوش مصنوعی: دل گاهی با شوخی و خوش‌مزگی به خود می‌گوید، گاهی هم با سرعت و چالاکی از شرایط فرار می‌کند و گاهی به خود نهیب می‌زند تا فریب احساساتش را نخورَد.
گرچه‌ دل خون گشت‌ از غمّازیش‌
ره گرفت‌ آخر به‌ بازی بازیش‌
هوش مصنوعی: با وجود اینکه دل از غم و اندوه او به شدت غمگین شد، اما در نهایت وارد راهی شد که به بازی او بازمی‌گردد.
ریخت‌ گر خونِ دل او دلدار بود
بر دل و بر جان من‌ مختار بود
هوش مصنوعی: اگر دلبر او خون دلش را بریزد، در دل و جان من مختار و صاحب اختیار خواهد بود.
گو هر آن دلداده دل را خون کند
وز دو دیده عاشقان بیرون کند
هوش مصنوعی: اگر معشوق به دل عاشقان آسیب بزند و درد و رنجی برایشان به وجود آورد، باز هم عاشقان نمی‌توانند عشق خود را از دل بیرون کنند.
گر کند ویران پی‌ آبادی است‌
بنده بودن در غمش‌ آزادی است‌
هوش مصنوعی: اگر ویرانی‌ای ایجاد کند، به خاطر آبادانی است. در غم او بودن، خود نوعی آزادی است.
بنده و آزاد نبوَد پیش‌ عشق‌
هست‌ عالَم‌ بندة درویش‌ عشق‌
هوش مصنوعی: عشق بی‌توجه به مقام و موقعیت انسان‌هاست و همه را در برابر خود برابر می‌سازد. در عشق، نه تفاوتی میان بنده و آزاد وجود دارد و نه میان ثروتمند و فقیر؛ همه در برابر عشق فقط یک درویش هستند.
هرچه‌ پوشم‌ پرده بر روی سخن‌
سازدش بی‌ پرده عشق‌ پرده کن‌
هوش مصنوعی: هرچه که بر تن کنم، سخن عشق را پنهان می‌کند، پس عشق را بدون هیچ پرده‌ای بیان کن.
چونکه‌ کار عشق‌ بر غمّازی است‌
حال دل را پرده پوشی‌ بازی است‌
هوش مصنوعی: وقتی که موضوع عشق به مشغولیتی تبدیل می‌شود، نشان دادن حال دل به نوعی پنهان‌کاری و نقاب‌گذاری است.
پرده ها راعشق‌ یکجا پاره ساخت‌
کار اهل‌ عشق‌ را یکباره ساخت‌
هوش مصنوعی: عشق همه موانع و حجاب‌ها را از میان برداشت و کار عاشقانی را که در پی آن بودند، به سرعت و به طور کامل به نتیجه رساند.
چونکه‌ بی‌پرده است‌ این‌ راز ای ندیم‌
طبل‌،دیگر چون زنم‌ زیر گلیم‌
هوش مصنوعی: این راز که هیچ پنهانی ندارد، ای دوست، دیگر نیازی به پنهان‌کاری نیست.
طبل‌ ما زآن شد تهی‌ در ساز عشق‌
تا از او گردد بلند آواز عشق‌
هوش مصنوعی: نواهای عشق ما همچون طبل خالی است، تا زمانی که عشق واقعی در دل ما طنین‌انداز شود و صدای آن بلند گردد.
این‌ جهان کوهی‌ است‌ پر هیهای ما
آید از وی سوی ما آوای ما
هوش مصنوعی: این جهان شبیه به کوهی پر از صداها و ناله‌های ماست که آوا و احساسات ما از آن به سمت ما بازمی‌گردد.
قصه‌ کوته‌ گر تو صاحب‌ مدرکی‌
این‌ صداها خیزد از نای یکی‌
هوش مصنوعی: اگر تو دانش و مدرکی داری، باید بدانی که این صداها از دل یک نفر ناشی می‌شوند و داستان‌های کوتاه را روایت می‌کنند.
آنکه‌ دم ها با دم آمد همدمش‌
شد عدم ها جمله‌ موجود از دمش‌
هوش مصنوعی: هر که از ذات و وجود روحش متصل به حقیقت باشد، با او پیوندی عمیق دارد و به این ترتیب، همه موجودات از وجود او به وجود آمده‌اند.
دم برآدم تا دمد ز اِنعام خود
آدم اوّل نهاد او نام خود
هوش مصنوعی: تا زمانی که آدمی از نعمت‌ها و بخشش‌های خود سخن نگوید و به یادآوری نپردازد، نام و هویت واقعی‌اش شناخته نمی‌شود.
گرچه‌ در صورت‌ لطیفه‌ آدم است‌
آدم او را یک‌ لطیفه‌ از دم است‌
هوش مصنوعی: هرچند که در ظاهر، آدمی لطیف و زیبا است، اما در واقع، آنچه او را از دیگران متمایز می‌کند، نفس و روح اوست که به واقعیت او شکل می‌دهد.
تا به‌ عشق‌ خود نماید همدمی‌
بارها پوشید دلق‌ آدمی‌
هوش مصنوعی: او برای نشان دادن عشقش بارها به خود لباس انسانیت می‌پوشد و با دیگران همدم می‌شود.
یعنی‌ اندر صورت‌ خاک ای ثقات‌
جلوه گر گردید ذات‌ ذو صفات‌
هوش مصنوعی: در واقع، در نمای ظاهری خاک، حقیقت و ماهیت ذات پروردگار با ویژگی‌هایش آشکار شده است.
نیست‌ این‌معنی‌ِ حلول، ای بی‌ حضور
دیده بگشا، بین‌ تجلی‌ ظهور
هوش مصنوعی: این سخن به این معناست که تصور نکنید که برای درک حقیقت نیاز به حضوری خاص یا حالتی ویژه دارید. چشمانت را باز کن و بینش و ظهور زیبایی‌ها را درک کن.
حرف‌ دیگر بود مقصود، این‌ بهل‌
حق‌ تجلی‌ کرد اندر آب‌ و گل‌
هوش مصنوعی: مقصود چیز دیگری بود؛ این حق در آب و گل جلوه‌گر شد.
خاک باشد کاین‌ چنین‌ نیکو شود
جامع‌ ذات‌ و صفات‌ هو شود
هوش مصنوعی: خاک می‌تواند به شکلی شگفت‌انگیز و خوب درآید که خواص و ویژگی‌های برجسته‌ای پیدا کند.
زین‌ فضیلت‌ آن صفی‌ بوالبشر
گشت‌ مسجود ملایک‌ سربه‌ سر
هوش مصنوعی: به خاطر این فضیلت، آن حضرت آدم به عنوان نخستین انسان، مورد سجده و احترام فرشتگان قرار گرفت.
چون بلیس‌ از سجدة او کرد اِبا
گشت‌ مردود از جناب‌ کبریاء
هوش مصنوعی: زمانی که ابلیس به خاطر سجده نکردن برآدم، از درگاه عظمت خداوند رد و طرد شد.
دید خاک اغبری را سرسری
غافل‌ آمد زآن صفات‌ گوهری
هوش مصنوعی: خاکی که ظاهرش کثیف و غبارآلود است، به اشتباه نادیده گرفته می‌شود، در حالی که در آن ویژگی‌های قیمتی و باارزشی نهفته است.
بی‌خبر کآن بس‌ بود کامل‌ نِصاب‌
زین‌ تراب‌ آید عیان آن بوتراب‌
هوش مصنوعی: بدون اینکه خبر داشته باشد، آن چیز کامل و ارزشمندی که در این خاک نهفته است، به زودی خود را نمایان می‌کند.
ذات‌ سرمد بوتراب‌ است‌، این‌ یقین‌
حاسد او ردِ باب ‌است‌، این‌ یقین‌
هوش مصنوعی: حقیقتا ذات خالق ابدی است و این مسأله را می‌توان به وضوح درک کرد، در حالی که حسد دیگران تنها منجر به دور شدن از حقیقت می‌شود.
چو ولی‌ در هر زمانی‌ آن شه‌ است‌
هر که‌ از وی سر کشید او گمره است‌
هوش مصنوعی: در هر زمان، ولی و رهبر واقعی همان کسی است که باید از او پیروی کرد. هر کس که از او سرپیچی کند، در مسیر گمراهی قرار می‌گیرد.
اولیاء مشکوه انوار وی اند
گرچه‌ اَبرند،آفتاب‌ِ بی‌ فِی‌ اند
هوش مصنوعی: اولیاء خدا، همانند چراغ‌هائی هستند که نور الهی را به نمایش می‌گذارند، گرچه ممکن است در پوشش‌هایی مانند ابر پنهان شوند، اما حقیقتاً همانند خورشید بدون مانع هستند.
مظهر کل‌ عجایب‌، اوست‌ او
فرد مطلق‌، ذات‌ واجب‌، اوست‌ او
هوش مصنوعی: او تجلی‌ دهنده‌ تمامی شگفتی‌هاست و تنها موجود بی‌نظیر و ذات واجب، اوست.
واجب‌ و ممکن‌ دو باشند ای ولی‌
زین‌ دو بگذر تا نبینی‌ جز علی‌
هوش مصنوعی: اگر به دو دسته واجب و ممکن توجه کنی، از آنها بگذر تا تنها علی (علی بن ابی‌طالب) را ببینی.
اختلاف‌ صورت‌ او را، ای دو دل
هست‌ جنگ‌ خر فروشان این‌ بهل‌
هوش مصنوعی: اختلاف در زیبایی او، ای دل‌های نگران، باعث نزاع و جدل در بازار می‌شود.
صد هزاران عالم‌ ای صاحب‌ قبول
از مقام خود نماید چون نزول
هوش مصنوعی: ای صاحب کمال، به راستی هزاران عالم و دانش در مقابل مقام تو همچون قطره‌ای در دریاست، وقتی که از عرش خود بر اساس صفا و حقیقت فرود آید.
آن زمانش‌ خوان تو سلطان مُدل
بر مقام واحدیت‌ مستقل‌
هوش مصنوعی: در آن زمان، تو ای پادشاه، در جایگاه یکتایی به صورت آهنگین و مستقل به سر می‌بری.
هرکه‌ فانی‌ در ولای آن شه‌ است‌
باقی‌ بالذات‌ و هم‌ ذات‌ ﷲ است‌
هوش مصنوعی: هر کسی که در عشق و محبت آن امام غرق شود، به وجودی پایدار و جاودانه دست می‌یابد و به حقیقتی مشابه با هستی خداوند نزدیک می‌شود.
عقل‌ را باور نباشد این‌ کلام
عشق‌ داند رمز این‌ معنی‌ تمام
هوش مصنوعی: عقل نمی‌تواند این سخن را درک کند، اما عشق به خوبی رمز و راز این موضوع را می‌فهمد.
آری آری در مقامات‌ ای عزیز
عقل‌ دارد دیدة فرق و تمیز
هوش مصنوعی: بله، به راستی که در درجات و مقام‌های مختلف، عزیزم، عقل توانایی تشخیص و تمایز را دارد.
آب‌ را گه‌ قطره گوید، گاه یم‌
خاک را گه‌ دیر خواند گه‌ حرم
هوش مصنوعی: آب گاهی به شکل قطره در می‌آید و گاهی به صورت یک دریا تظاهر می‌کند. خاک هم زمانی به نام دیر معرفی می‌شود و زمانی به حرم.
مرحبا آن عشق‌ جمع‌ یک‌ زبان
که‌ نداند جمع‌ و فرق جسم‌ و جان
هوش مصنوعی: سلام بر آن عشق که همه را با یک زبان درک می‌کند و تفاوت بین جسم و جان را نمی‌داند.
مَظهر و مُظهر نداند غیر دوست‌
اوّل و آخر نداند غیر دوست‌
هوش مصنوعی: هیچ چیز جز دوست، نه به عنوان مظهر و نه به عنوان نماینده، شناخته نمی‌شود؛ ابتدا و انتهای همه چیز فقط و فقط در دوستی است.
بر بلا و درد و رنج‌ عشق‌ یار
خویشتن‌ را می‌زند دیوانه‌وار
هوش مصنوعی: شخصی که عاشق است، به خاطر مشکلات و ناراحتی‌های عشق، به صورت دیوانه‌وار به خود آسیب می‌زند.
نک‌ شدم دیوانه‌ از تقریر عشق‌
باید این‌ دیوانه‌ را زنجیر عشق‌
هوش مصنوعی: عشق چنان مرا دیوانه کرده که اکنون باید این دیوانه را به زنجیر عشق بسپارند.
گر به‌ زنجیرم نبندد زلف‌ او
بگسلم‌ زنجیرها را مو به‌ مو
هوش مصنوعی: اگر موی او مرا به زنجیر در نیاورد، من تک‌تک زنجیرها را پاره می‌کنم.
رحمتٌ للعالمین ای پیر فقر
ای غمت‌ عشاق را ز نجیر فقر
هوش مصنوعی: ای پیر فقر، تو رحمت بر تمام عالمی. غم عشاق را از بند فقر رها کن.
دل شد از عشق‌ توام دیوانه‌ کیش‌
مو به‌ مویش‌ بند در زنجیرخویش‌
هوش مصنوعی: دل من به خاطر عشق تو بی‌خود و دیوانه شده است. موهایم مانند زنجیری به عشق تو گره خورده و به نرمی در بند آن قرار دارد.
چون سر زنجیر عشق‌ مستطاب‌
هست‌ در دست‌ تو، تا دانی‌ بتاب‌
هوش مصنوعی: وقتی عشق ارزشمند و زیبا در دستان تو قرار دارد، باید به آن توجه کنی و برای درک بهترش کوشش کنی.
تا نتابم‌ رخ ز غیر ذات‌ تو
عقل‌ و روحم‌ جمله‌ گردد مات‌ تو
هوش مصنوعی: تا زمانی که از وجود غیر از تو فاصله نگیرم، عقل و روح من به کلی در مقابل تو عاجز و نابود خواهند شد.
تا ز عشقت‌ خیزم از جان و جهان
من‌ شوم فانی‌ تو مانی‌ در میان
هوش مصنوعی: هنگامی که از عشق تو برمی‌خیزم، جان و دنیای من از میان می‌رود و تنها تو باقی می‌مانی.
چون شدم من‌ در غمت‌ فانی‌ و بس‌
خود تو مانا در میان مانی‌ و بس‌
هوش مصنوعی: وقتی که من در اندوه تو از بین رفتم و نابود شدم، تنها تو هستی که در مرکز وجود داری و باقی خواهی ماند.
از زبانت‌ ای زبان عاشقان
پس‌ ز عشق‌ بی‌زبان آرم بیان
هوش مصنوعی: ای زبان عاشقان، از تو می‌خواهم که بیان کنی آنچه را که از عشق در دل دارم و خودم نمی‌توانم بگویم.
سازم از عشق‌ تو در گفتار عشق‌
مثنوی را زبدة الاسرار عشق‌
هوش مصنوعی: من از محبت تو آهنگی می‌سازم که در آن عشق را به زیبایی بیان کند و مثنوی‌ام را به دلایل عمیق عشق اختصاص می‌دهم.
گویم‌ اندر داستان کربلا
سرّ عرفان را عیان و برملا
هوش مصنوعی: در مورد واقعه‌ی کربلا سخن می‌گویم و رازهای عرفان را به‌وضوح و به‌طور روشن بیان می‌کنم.
سازم ار تو در بیان یار منی‌
پُر ز گل‌ های معارف‌ گلشنی‌
هوش مصنوعی: اگر تو در وصف یار من زبانی داشته باشی، مانند گلستانی پر از گل‌های معارف و دانش خواهی بود.
از تو چون نطق‌ صفی‌ شد مستعد
هم‌ تو فرما در بیان او را مدد
هوش مصنوعی: زمانی که کلام صفی آماده و مناسب شد، تو نیز در بیان آن به او کمک کن.
خود کجا یابد زبان تقریر عشق‌
تا بر او نآید مدد از پیر عشق‌
هوش مصنوعی: شخص نمی‌تواند واژه‌های عشق را بطور درست بیان کند، چرا که بدون کمک تجربه و آگاهی از عشق واقعی، نمی‌تواند به درستی آن را توصیف کند.