بخش ۲۶ - در بیان احوال آن سالک طریق عشق ومودت و درویش مجرد قلندر سیرت که در یاری سلطان الست از قید هستی رست و از کشف حقیقت به حق پیوست
دار حاضر گوش و هوش خویش را
تا بگویم حال آن درویش را
گوش گر داری بر این شرح دقیق
با خبر گردی ز یک سرّ طریق
بود درویشی به حق پیوستهای
وز قیودات طبیعت رستهای
داشت اندر دل ز سرّ من عرف
عزم طوف مرقد شاه نجف
کرده بود از اتفاقات زمان
روز عاشورا در آن صحرا مکان
آمدش ناگاه آوازی به گوش
وآن صدا از سر ربودش عقل و هوش
گوش هُش را چون فرا داد اندکی
ز العطش بشنید بانگ کودکی
آن صدا درویش را مجذوب کرد
روی جانش را سوی محبوب کرد
هاتف حق باز بر زد زآن صدا
از مقام فرق بر جمعش صلا
جَست از جا آن خراباتی نَسب
کرد پر کشکول دل ز آب طلب
از خراب آباد جان برداشت آب
پس روان شد در خرابات خراب
بیخبر کآنجا حساب دیگر است
تشنه رفتن ز آب بردن بهتر است
چون صدای آبت ای مرد طلب
میرسد بر گوشِ جان، شو خشک لب
جذب عشقت چون سوی آن پادشاه
می کشد ای طالب راه اله
هرچه داری از خودی برجا گذار
نیستی بر، ارمغان از بهر یار
تا که بیسرمایه او سودت دهد
آب از سرچشمه جودت دهد
طالبان را التهاب اُولی تر است
تشنه رفتن سوی آب اُولیتر است
شاهد این حرف را گر رهروی
گوش کن از قول پیر معنوی
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
آب رحمت بایدت رو پست شو
وآنگهی خور خمر رحمت مست شو
ای علی رحمت ای قطب زمان
ای به رحمت ساقی مُستسقیان
ای همه دریا تو و هستی نمی
وی ز نایت عالم و آدم دمی
خود تو چون مُستسقیان را ساقیای
ساقی آن بادة اطلاقیای
هم کشیدی خوش تو از فضل اَتَم
خشک لب خود سوی بحر رحمتم
تشنه تر گشتم از آن آب رَشَد
جام دیگر کن کرم کآبم کشد
کن عطا جامی دگر کز رشح او
جامه جان را نمایم شست و شو
زآن میای کآتش زند بر هستیام
کن کرم جامی و بنگر مستیام
تا کشم رخت فنا در کوی تو
وآنگه از چشم تو بینم روی تو
زآنکه تا چشم این یقین چشم من است
دور از دیدار حسن ذوالمن است
کی تواند دید عشق تابناک
غیر خود را ناظر آن حُسن پاک
تا نبیند غیر خود را در جهان
غیرتش نگذاشت غیری در میان
ای به غیرت در ضمیر من ستیر
باز فرما شرح حال آن فقیر
کز بیابان آب سوی بحر برد
بحر معنی گشت و آب از بحر خورد
گر به صورت زائر مولا بُد او
ره به مولا برد و خود مولا شد او
چون به سوی آن صدا شد با شتاب
تا رساند بر لب آن تشنه آب
دید صحرایی پر از تشویش و باک
جسمهای کشتگان غلطان به خاک
جسمهای پاک اللّهی همه
غرق خون با کسوت شاهی همه
دید یک سو چون فکند او چشم دل
ذات حق را در لباس آب و گل
همچو ذات پاک خود یکتا و فرد
ایستاده در میان خاک و گرد
بیدل و روشن روان از جذب هو
با دل روشن، روان شد سوی او
از جلال آن ظهور بیمثال
هستیاش شد آب یکجا ز انفعال
برد گر آب،آن دم از شرم آب شد
در تزلزل جانْش چون سیماب شد
چون ز هستی دید آن سلطان جود
نیست باقی هیچ او را در وجود
عقل و روحش گشته یکجا محو و مات
از ادب در مهر آن سلطان ذات
بر نیاز آورده جان را پیش حق
گشته در فقر و فنا درویش حق
بی خود از محوی و اثباتی شده
هم خراب و هم خراباتی شده
همچو موسی گشته در طور حضور
جانش از دیدار حق لبریز نور
هین چه گفتم بود عکسِ نور او
آن کلیم و نار نخل طور او
چشم رحمت شاه سوی وی گشود
ز انبساطش کرد لاهوتی وجود
کای سوی بحر وجود آورده آب
بین در این دریا جهان را یک حباب
بهر من آب روان نایاب نیست
قحط احباب است، قحط آب نیست
خواهم ار من، آتش آبِ خوش شود
ور نخواهم، آب هم آتش شود
اینکه بانگش ز العطش هر دم بپاست
ز آب فیضش زنده جان ماسواست
بنت شاه لم یلد لم یولد است
بر خلایق فیض عامش بی حد است
ناله او نی ز سوز تشنگی است
گوش هش دار این صدای تشنه نیست
غلغله عشق است این در کربلا
که زند بر تشنگان حق صلا
آب هستی را بریز و بنده شو
نوش کن جام فنا و زنده شو
آب عاشق خون ناب است ای فقیر
آب در چشمش سراب است ای فقیر
هَل ز کف کشکول آب ای حق پرست
دل به دست آور ز دلدار الست
گر رِفایی مشربی در سلسله
شد کمیل از ما امیر قافله
چون فقیر از سرّ کار آگاه شد
وز نگاه حقِ مطلق شاه شد
از دم سلطان جود منبسط
گشت سر تا پا وجود منبسط
صوفیانه شد برون از تاج و دلق
بر دم شمشیر برّان داد حلق
داد سر جانش به حق معراج یافت
وز شهادت فرق پاکش تاج یافت
گشت اندر نقطه وحدت فنا
زآن فنا گردید درویش خدا
آری آری این مقام وحدت است
اکتساب این مقام از خدمت است
بخش ۲۵ - خطاب به پیر طریقت و سلطان حقیقت و طلب همت نمودن از آن حضرت: ای علی رحمت ای جانهای پاکبخش ۲۷ - در بیان انتقال روح پرفتوح حضرت علی رحمت و سلسله جنبان رهروان طریقت از عالم طبیعت به عالم حقیقت و تأخیر در نظم مثنوی مسمی به زبدة الاسرار فرماید: چونکه شاه واحد الذات صمد
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: خانم مقصودی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دار حاضر گوش و هوش خویش را
تا بگویم حال آن درویش را
هوش مصنوعی: گوش و حواست را آماده کن تا بگویم وضعیت آن درویش را.
گوش گر داری بر این شرح دقیق
با خبر گردی ز یک سرّ طریق
هوش مصنوعی: اگر گوش شنوا داشته باشی و به این توضیحات دقیق توجه کنی، میتوانی از یک راز مهم آگاه شوی.
بود درویشی به حق پیوستهای
وز قیودات طبیعت رستهای
هوش مصنوعی: یک درویش وجود داشت که به حقیقت پیوسته و از بندهای طبیعت آزاد شده است.
داشت اندر دل ز سرّ من عرف
عزم طوف مرقد شاه نجف
هوش مصنوعی: در دل من از راز خود خبر دارم و ارادهام را برای زیارت مرقد امام علی (ع) در نجف جزم کردهام.
کرده بود از اتفاقات زمان
روز عاشورا در آن صحرا مکان
هوش مصنوعی: در آن روز خاص، به طور تصادفی اتفاقاتی در آن صحرا رخ داد.
آمدش ناگاه آوازی به گوش
وآن صدا از سر ربودش عقل و هوش
هوش مصنوعی: ناگهان صدایی به گوشش رسید که این صدا تمام عقل و هوشش را از بین برد.
گوش هُش را چون فرا داد اندکی
ز العطش بشنید بانگ کودکی
هوش مصنوعی: گوش هوشیار را به محض اینکه اندکی از عطش خود را حس کرد، صدای یک کودک را شنید.
آن صدا درویش را مجذوب کرد
روی جانش را سوی محبوب کرد
هوش مصنوعی: آن صدایی که شنید، درویش را شیفته و جذب خود کرد و او را به سمت محبوباش سوق داد.
هاتف حق باز بر زد زآن صدا
از مقام فرق بر جمعش صلا
هوش مصنوعی: صدای الهی از مقام بالای خود بر همه شنیده میشود و توجه جمعی را جلب میکند.
جَست از جا آن خراباتی نَسب
کرد پر کشکول دل ز آب طلب
هوش مصنوعی: در این بیت، گوینده به توصیف حالتی میپردازد که شخصی از وضعیتی نابسامان و خراب فرار کرده و در جستجوی آرامش و محبت است. او مانند کسی که با کاسهای در دست به دنبال آب میگردد، در تلاش است تا دلش را با عشق و دوستی پر کند. به عبارت دیگر، این تصویر به تلاش انسان برای یافتن معنای زندگی و پر کردن خلأهای عاطفی آن اشاره دارد.
از خراب آباد جان برداشت آب
پس روان شد در خرابات خراب
هوش مصنوعی: از مکان و حال خراب جان خود را رها کرد و به سمت خرابهها و بیسر و سامانی روانه شد.
بیخبر کآنجا حساب دیگر است
تشنه رفتن ز آب بردن بهتر است
هوش مصنوعی: بیخبری از اینکه در آنجا حساب و کتاب دیگری وجود دارد، نشان میدهد که بهتر است انسان تشنگی را تحمل کند تا اینکه به آب بروید و خود را به خطر بیندازد.
چون صدای آبت ای مرد طلب
میرسد بر گوشِ جان، شو خشک لب
هوش مصنوعی: زمانی که صدای آب تو به گوش جان میرسد، ای مرد جستجوگر، باید لبهای خود را خشک نگهداری.
جذب عشقت چون سوی آن پادشاه
می کشد ای طالب راه اله
هوش مصنوعی: عشق تو مانند جاذبهای است که انسان را به سمت آن پادشاه میکشاند، ای کسی که در جستجوی راه الهی هستی.
هرچه داری از خودی برجا گذار
نیستی بر، ارمغان از بهر یار
هوش مصنوعی: هر چه داری به خودت تعلق دارد و تو را انتهایی نیست؛ پس اینها را برای محبوب خودت به یادگار بگذار.
تا که بیسرمایه او سودت دهد
آب از سرچشمه جودت دهد
هوش مصنوعی: تا زمانی که او سرمایهای ندارد، به تو سودی نخواهد رساند، اما از سرچشمه بخشندگیاش به تو نعمت میدهد.
طالبان را التهاب اُولی تر است
تشنه رفتن سوی آب اُولیتر است
هوش مصنوعی: کسانی که خواهان چیزی هستند، بیشتر از دیگران دچار شور و شوق میشوند. عطش آنان برای رسیدن به آن چیز، بسیار شدیدتر از خود آن چیز است.
شاهد این حرف را گر رهروی
گوش کن از قول پیر معنوی
هوش مصنوعی: اگر به دنبال فهم این سخن هستی، بهتر است با گوش شنوا به سخنان عارفان و پیران معنوی توجه کنی.
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
هوش مصنوعی: اگر آب اندکی به دست آوردی، آن را با خود ببر و بنوش تا اینکه کمکم آب به وفور از بالا و پایین برایت فراهم شود.
آب رحمت بایدت رو پست شو
وآنگهی خور خمر رحمت مست شو
هوش مصنوعی: برای بهرهمندی از نعمتهای الهی، ابتدا باید خود را humble و فروتن کنی و سپس به لطف و رحمت خداوند به درجهای از سرور و شادابی برسی که مانند مستی ناشی از شراب، در خوشی غوطهور شوی.
ای علی رحمت ای قطب زمان
ای به رحمت ساقی مُستسقیان
هوش مصنوعی: ای علی، ای رحمت الهی؛ ای محور و مرکز زمان؛ ای ساقی بخشندهی باران برای دردمندان و گرسنگان.
ای همه دریا تو و هستی نمی
وی ز نایت عالم و آدم دمی
هوش مصنوعی: ای دریا، تو هستی و جود تو، جهان و انسان در نزد تو هیچاند.
خود تو چون مُستسقیان را ساقیای
ساقی آن بادة اطلاقیای
هوش مصنوعی: تو مانند ساقیای هستی که به تشنگان مینوشاند؛ ای ساقی، آن شراب آزادی و پاکی را به ما عطا کن.
هم کشیدی خوش تو از فضل اَتَم
خشک لب خود سوی بحر رحمتم
هوش مصنوعی: تو با خوشنودی و زیبایی، از نعمت بینظیر خود که زبانت خشک است، به سوی دریا رحمتم میروی.
تشنه تر گشتم از آن آب رَشَد
جام دیگر کن کرم کآبم کشد
هوش مصنوعی: من از آن آب رَشَد بیشتر تشنه شدم، پس جام دیگری بیاور که این آب مرا به هلاکت میکشاند.
کن عطا جامی دگر کز رشح او
جامه جان را نمایم شست و شو
هوش مصنوعی: به من جامی جدید عطا کن تا با آن روح و جانم را شستوشو دهم و پاک کنم.
زآن میای کآتش زند بر هستیام
کن کرم جامی و بنگر مستیام
هوش مصنوعی: از آن میای که آتش به وجودم میزند، لطفی کن و جامی به من بده و تماشا کن که چگونه مست و سرخوشم.
تا کشم رخت فنا در کوی تو
وآنگه از چشم تو بینم روی تو
هوش مصنوعی: تا زمانی که از زیبایی و جانان تو در این دنیا فارغ نگردم و به عشق تو سرسپرده نشوم، نمیتوانم چهرهات را در دل خود ببینم.
زآنکه تا چشم این یقین چشم من است
دور از دیدار حسن ذوالمن است
هوش مصنوعی: چونکه تا زمانیکه یقین من مانند چشمانم است، دور از دیدار زیبایی نیستم.
کی تواند دید عشق تابناک
غیر خود را ناظر آن حُسن پاک
هوش مصنوعی: کی میتواند زیبایی عشق درخشان را به جز خود ببیند و ناظر آن زیبایی پاک باشد؟
تا نبیند غیر خود را در جهان
غیرتش نگذاشت غیری در میان
هوش مصنوعی: شخصی تا زمانی که غیر از خودش را در دنیا نبیند، هیچ چیز دیگری را در میان نمیگذارد.
ای به غیرت در ضمیر من ستیر
باز فرما شرح حال آن فقیر
هوش مصنوعی: ای کسی که در دل من رازداری، لطف کن و داستان آن فقیر را برایم بازگو کن.
کز بیابان آب سوی بحر برد
بحر معنی گشت و آب از بحر خورد
هوش مصنوعی: از بیابان آب به سمت دریا میرود، دریا معنا پیدا میکند و آب از دریا مینوشد.
گر به صورت زائر مولا بُد او
ره به مولا برد و خود مولا شد او
هوش مصنوعی: اگر کسی به شکل زائر امام و ولی باشد، او به حقایق و حقیقتهای معنوی نزدیک میشود و به مقام بالایی دست مییابد، بهگونهای که خود او هم در مقام ولی قرار میگیرد.
چون به سوی آن صدا شد با شتاب
تا رساند بر لب آن تشنه آب
هوش مصنوعی: وقتی که به سمت آن صدا رفت با سرعت، توانست تشنه را به آب برساند.
دید صحرایی پر از تشویش و باک
جسمهای کشتگان غلطان به خاک
هوش مصنوعی: در صحرا، منظرهای پر از نگرانی و ترس دیده میشود، جایی که اجساد کشتهشدگان در خاک در حال غلتیدن هستند.
جسمهای پاک اللّهی همه
غرق خون با کسوت شاهی همه
هوش مصنوعی: بدنهای پاک و مقدس الهی همه در خون غوطهورند، در حالی که با لباسهای ظاهری پادشاهی پوشیده شدهاند.
دید یک سو چون فکند او چشم دل
ذات حق را در لباس آب و گل
هوش مصنوعی: وقتی چشم دل را گشود، یک سو را دید و در آن ذات حق را در قالب آب و گل مشهود دید.
همچو ذات پاک خود یکتا و فرد
ایستاده در میان خاک و گرد
هوش مصنوعی: همچون وجود شریف و بیهمتای خود، که در میان خاک و غبار ایستاده است.
بیدل و روشن روان از جذب هو
با دل روشن، روان شد سوی او
هوش مصنوعی: کسی که دل ندارد و روشنفکر است، با دل روشنی که دارد، به سوی او حرکت کرد و جذب او شد.
از جلال آن ظهور بیمثال
هستیاش شد آب یکجا ز انفعال
هوش مصنوعی: به خاطر عظمت و شکوه آن ظهور بینظیر، وجودش باعث شد که همه چیز به حال سکون و عدم فعالیت درآید.
برد گر آب،آن دم از شرم آب شد
در تزلزل جانْش چون سیماب شد
هوش مصنوعی: هنگامی که آب برد، در آن لحظه از شرم آب، جانش مانند جیوه دچار تزلزل و لرزش شد.
چون ز هستی دید آن سلطان جود
نیست باقی هیچ او را در وجود
هوش مصنوعی: وقتی آن پادشاه بخشش و کرامت، وجود خود را در جهان و هستی دید، متوجه شد که هیچ چیز دیگری از او باقی نمیماند.
عقل و روحش گشته یکجا محو و مات
از ادب در مهر آن سلطان ذات
هوش مصنوعی: عقل و روح انسان به خاطر احترامی که به آن سلطان بزرگ و با فضیلت میگذارد، کاملاً حیران و غرق در محبت او شدهاند.
بر نیاز آورده جان را پیش حق
گشته در فقر و فنا درویش حق
هوش مصنوعی: جان خود را در برابر خداوند به نیاز آورده است و در حالی که در فقر و نابودی به سر میبرد، مانند یک درویش به حقایق معنوی دست یافته است.
بی خود از محوی و اثباتی شده
هم خراب و هم خراباتی شده
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی در حالت بیخود بودن و خارج از خود، به وضعیتی رسیده که هم به راحتی ویران شده و هم ویرانگری کرده است. یعنی در اثر شدت احساسات یا تغییرات، او به گونهای دچار اختلال و آشفتگی شده که نه تنها خودش دچار مشکل شده، بلکه ممکن است دیگران را نیز تحت تأثیر قرار دهد.
همچو موسی گشته در طور حضور
جانش از دیدار حق لبریز نور
هوش مصنوعی: مانند موسی در کوه طور، روحش از دیدار خدا پر از نور شده است.
هین چه گفتم بود عکسِ نور او
آن کلیم و نار نخل طور او
هوش مصنوعی: بنگر چه گفتم! آنچه گفتید تصویر نور اوست، همانگونه که کلیم (حضرت موسی) و آتش درخت نخل طور او هستند.
چشم رحمت شاه سوی وی گشود
ز انبساطش کرد لاهوتی وجود
هوش مصنوعی: چشم رحمت پادشاه به سوی او باز شد و از شادمانیاش، وجودش الهی و معنوی گشت.
کای سوی بحر وجود آورده آب
بین در این دریا جهان را یک حباب
هوش مصنوعی: ای کسی که به سمت دریای وجود رفتهای، بدان که در این دریا، جهان تنها یک حباب است.
بهر من آب روان نایاب نیست
قحط احباب است، قحط آب نیست
هوش مصنوعی: برای من آب زلال و جاری کمیاب نیست، بلکه کمبود دوستان است که احساس میشود، نه کمبود آب.
خواهم ار من، آتش آبِ خوش شود
ور نخواهم، آب هم آتش شود
هوش مصنوعی: اگر بخواهم، آتش به آب زیبا تبدیل میشود و اگر نخواهم، آب هم به آتش تبدیل خواهد شد.
اینکه بانگش ز العطش هر دم بپاست
ز آب فیضش زنده جان ماسواست
هوش مصنوعی: این اشعار به خشکی و گرسنگی در زندگی اشاره دارد و به ما میگوید که صدای نیاز و عطش همیشه در حال فراخواندن ماست. آب و فیضی که از سوی او جاری است، جان همه موجودات را سیراب میکند و به آنها حیات میبخشد.
بنت شاه لم یلد لم یولد است
بر خلایق فیض عامش بی حد است
هوش مصنوعی: دختر پادشاهی که نه متولد شده و نه به دنیا آمده، بر مردم تأثیرات زیادی دارد و بخشش او بیپایان است.
ناله او نی ز سوز تشنگی است
گوش هش دار این صدای تشنه نیست
هوش مصنوعی: صدای ناله او از دلتنگی و درد نیست؛ این ناله، صدای تشنگی نیست که بشنوی.
غلغله عشق است این در کربلا
که زند بر تشنگان حق صلا
هوش مصنوعی: در کربلا شور و شوق عشق و محبت وجود دارد که به تشنگان حقیقت ندا میزند.
آب هستی را بریز و بنده شو
نوش کن جام فنا و زنده شو
هوش مصنوعی: آب زندگی را بپاش و به بندگی بپذیر، جام فنا را بنوش و به حیات واقعی دست یافتی.
آب عاشق خون ناب است ای فقیر
آب در چشمش سراب است ای فقیر
هوش مصنوعی: آب به عشق خون خالصی است، ای بینیاز؛ زیرا در چشم او فقط یک توهم رخ مینماید، ای بینیاز.
هَل ز کف کشکول آب ای حق پرست
دل به دست آور ز دلدار الست
هوش مصنوعی: آیا از دست کشکول آب میکشی؟ ای پرستنده حق، دل را از معشوق حقیقی به دست بیاور.
گر رِفایی مشربی در سلسله
شد کمیل از ما امیر قافله
هوش مصنوعی: اگر رفیعی در سلسلهی ما قرار گیرد، کمیل از ما پیشوای قافله خواهد بود.
چون فقیر از سرّ کار آگاه شد
وز نگاه حقِ مطلق شاه شد
هوش مصنوعی: وقتی فردی فقیر به حقیقت کار و رازهای آن پی برد، در نگاه خداوند مطلق مانند یک پادشاه احساس بزرگی و شرافت کرد.
از دم سلطان جود منبسط
گشت سر تا پا وجود منبسط
هوش مصنوعی: از لطف و کرم سلطان، وجود من به شکلی گسترش پیدا کرده و از سر تا پا فزونی یافته است.
صوفیانه شد برون از تاج و دلق
بر دم شمشیر برّان داد حلق
هوش مصنوعی: صوفی از تمایلات دنیوی و ظواهر پرهیز کرده و با قدرت و شجاعت به مبارزه با بندهای مادی میپردازد. او به جای پذیرفتن زرق و برق دنیا، به حقیقت و شناخت عمیقتر دست یافته است.
داد سر جانش به حق معراج یافت
وز شهادت فرق پاکش تاج یافت
هوش مصنوعی: او جانش را در راه حق فدای کرد و به مقام معراج رسید، و از خون پاکش به عنوان نشانهای از مقام والایش، تاجی به سرش داده شد.
گشت اندر نقطه وحدت فنا
زآن فنا گردید درویش خدا
هوش مصنوعی: در نقطهی یگانگی، دچار نابودی شد و از این نابودی، درویش به خداوند نزدیک گردید.
آری آری این مقام وحدت است
اکتساب این مقام از خدمت است
هوش مصنوعی: این جایگاه، جایگاه یگانگی و اتحاد است و دستیابی به این مقام تنها از طریق خدمت و تلاش بهدست میآید.