گنجور

بخش ۲۷ - در بیان انتقال روح پرفتوح حضرت‌ علی‌ رحمت‌ و سلسله‌ جنبان رهروان طریقت‌ از عالم‌ طبیعت‌ به‌ عالم‌ حقیقت‌ و تأخیر در نظم‌ مثنوی مسمی‌ به‌ زبدة الاسرار فرماید

چونکه‌ شاه واحد الذات‌ صمد
شد روان در محفل‌ جمع‌ الاحد
یعنی‌ از آن خرقه‌ پوش خرقه‌ باز
خرقه‌ صورت‌ تهی‌ گردید باز
پرده هِشت‌ آن پرده دار پرده در
گشت‌ اندر پرده های غیب‌ در
حاصلا کآن جام چون گردید پر
خفت‌ در گل‌ نطق‌ طوطی‌ چون شتر
شاه رفت‌ و شیر نطق‌ آشفته‌ ماند
راز های معرفت‌ ناگفته‌ ماند
از صفی‌ الحق‌ مخاطب‌ رخ نهفت‌
نیست‌ زین‌ بعدم سرِ گفت‌ و شنفت‌
دم مزن کآیینه‌ طوطی‌ شکست‌
بر رخ آن مه‌ صد هزاران پرده بست‌
دل خرابی‌ می‌کند سخت‌ امشبم‌
ز احتراق افکنده در تاب‌ و تبم‌
کاش بودم محرمی‌ از آل دل
تا به‌ او گویم‌ زمانی‌ حال دل
تا ز سر گیرم به‌ پیش‌ او گله‌
زآن نگار دلربای ده دله‌
چون ندارم محرمی‌ باری خموش
خون دل بی‌همدم آید گو بجوش
از غم‌ دل تا که‌ اظهاری کنم‌
رو ز بی‌ یاری به‌ دیواری کنم‌
بیدلی‌ را کش‌ به‌ محنت‌ یار نیست‌
محرم رازی به‌ از دیوار نیست‌
ای خوش آن روزی که‌ دل با ماش بود
پیش‌ دل راز نهانش‌ فاش بود
غمزه اش بُد پیک‌ راز عاشقان
در خرابی‌ دل نواز عاشقان
دل که‌ رفتش‌ دلبر از بر خوار ماند
خون از آن دل بِه‌ که‌ بی‌ دلدار ماند
شاید از چشم‌ِ دل ار جاری شوی
جای خون از چشم‌ خون پالا روی
یاد چشم‌ دلبر رعنا کنی‌
جمله‌ عالم‌ را ز خون دریا کنی‌
هر که‌ او چون من‌ شود مجنون دل
گو نشین‌ اندر میان خون دل
در غم‌ دلبر به ‌جای خواب‌ِ چشم‌
دل نباشد کآن نگردد آب‌ِ چشم‌
رو رو ای دل زین‌ سپس‌ دیوانه‌ باش
خانه‌ را هِل‌ ساکن‌ ویرانه‌ باش
چون پری بگذر ز وصف‌ مردمی‌
رخ نهان ساز از پری و آدمی‌
شاهد غیبی‌ کنون شد سرخ پوش
سرخی‌ آثار جلال است‌ این‌ نیوش
آیت‌ سرخی‌ نشان خون بود
رنگ‌ خون از رنگ‌ ها بیرون بود
کوکب‌ شیر ای برادر خونی‌ است‌
هر که‌ زین‌ کوکب‌ نشد بیرونی‌ است‌
شیر مردی کو، کنون ضیغم‌ صفت‌
کو به‌ عشق‌ شیر حق‌ شد یک‌ جهت‌
کس‌ نداند رمز این‌ معنی‌ تمام
غیر سلاّک طریقت‌ والسلام
بلکه‌ هم‌ واقف‌ نگشت‌ ای یار من‌
کس‌ ز سرّ زبدة الاسرار من‌
غیر آن عارف‌ که‌ ز اطوار شهود
گشته‌ جانش‌ واقف‌ از سرّ وجود
کی‌ کس‌ از سرّ ولایت‌ واقف‌ است‌
زآنکه‌ این‌ مخصوص مرد عارف‌ است‌
کیست‌ عارف‌ آنکه‌ می‌ پرورده است‌
فانی‌ اندر حق‌ّ و از خود مرده است‌
ای دل از خواب‌ گران بیدار شو
وقت‌ صحبت‌ نیست‌ نک‌ هشیار شو
شاه ما زد تکیه‌ بر تخت‌ جلال
خوابناکی‌ را بهِل‌ چشمی‌ بمال
آن ولیِّ لایموتم‌ گفت‌ دوش
شو ز نظم‌ مثنوی چندی خموش
من‌ شدم خامش‌ ز گفتار این‌ زمان
دم مزن وﷲ اَعلم‌ بالبَیان

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: خانم مقصودی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چونکه‌ شاه واحد الذات‌ صمد
شد روان در محفل‌ جمع‌ الاحد
هوش مصنوعی: زمانی که خدای یکتای بی‌همتا، در جمع افراد نیکو صفات حضور یافت و روح خود را در آن محفل دمید.
یعنی‌ از آن خرقه‌ پوش خرقه‌ باز
خرقه‌ صورت‌ تهی‌ گردید باز
هوش مصنوعی: به معنای این است که فردی که لباس مخصوصی بر تن دارد، در نهایت از آن لباس رها می‌شود و به حقیقت درونی خود پی می‌برد که فراتر از ظواهر است. در واقع، این مضمون به ترک ظاهر و رسیدن به عمق حقیقت اشاره دارد.
پرده هِشت‌ آن پرده دار پرده در
گشت‌ اندر پرده های غیب‌ در
هوش مصنوعی: پرده‌های هشت‌گانه، که متعلق به آن پرده‌دار است، در درون پرده‌هایی از عالم غیب قرار دارد.
حاصلا کآن جام چون گردید پر
خفت‌ در گل‌ نطق‌ طوطی‌ چون شتر
هوش مصنوعی: در واقع، وقتی که آن جام پر شد، طوطی مانند شتری خوابش برد و دیگر قادر به صحبت کردن نشد.
شاه رفت‌ و شیر نطق‌ آشفته‌ ماند
راز های معرفت‌ ناگفته‌ ماند
هوش مصنوعی: پس از رفتن شاه، صدای شیر که نمایانگر قدرت و شجاعت است، به هم ریخته و بی‌نظم شد. در نتیجه، بسیاری از اسرار و دانش‌های عمیق درباره‌ی حقیقت و شناخت، ناگفته و بی‌پاسخ باقی ماندند.
از صفی‌ الحق‌ مخاطب‌ رخ نهفت‌
نیست‌ زین‌ بعدم سرِ گفت‌ و شنفت‌
هوش مصنوعی: از این به بعد دیگر نیازی به صحبت و گفت‌وگو نیست، چون حقیقت و مخاطب را در چهره‌اش پنهان کرده است.
دم مزن کآیینه‌ طوطی‌ شکست‌
بر رخ آن مه‌ صد هزاران پرده بست‌
هوش مصنوعی: سکوت کن، زیرا آینه‌ای که تصویر طوطی را نشان می‌دهد، روی چهره آن معشوق هزاران پرده و حجاب را پوشانده است.
دل خرابی‌ می‌کند سخت‌ امشبم‌
ز احتراق افکنده در تاب‌ و تبم‌
هوش مصنوعی: امشب حال دل خراب و آشفته‌ای دارم و این احساس دردناک من را در تلاطم و آشفتگی به سر می‌برد.
کاش بودم محرمی‌ از آل دل
تا به‌ او گویم‌ زمانی‌ حال دل
هوش مصنوعی: ای کاش از اعضای خانواده دل بر سرم به عنوان یک رازدار بود تا بتوانم حال و احوال دلم را به او بگویم.
تا ز سر گیرم به‌ پیش‌ او گله‌
زآن نگار دلربای ده دله‌
هوش مصنوعی: به نزد او می‌روم و از آن معشوق زیبا شکایت می‌کنم.
چون ندارم محرمی‌ باری خموش
خون دل بی‌همدم آید گو بجوش
هوش مصنوعی: وقتی که کسی را برای درد دل کردن ندارم، مجبورم به سکوت و تحمل کنم، و این غم درونم به شدت در حال جوشیدن است.
از غم‌ دل تا که‌ اظهاری کنم‌
رو ز بی‌ یاری به‌ دیواری کنم‌
هوش مصنوعی: از درد دل خود، تا زمانی که بخواهم آن را بیان کنم، به خاطر نبود یاری، به دیواری تکیه می‌زنم و سکوت می‌کنم.
بیدلی‌ را کش‌ به‌ محنت‌ یار نیست‌
محرم رازی به‌ از دیوار نیست‌
هوش مصنوعی: بیدل تحت فشار و درد ناشی از عشقش است و می‌گوید که کسی که در دلش رازها را دارد، برای او بهتر از دیوارها نیست؛ زیرا دیوارها هیچ‌گاه نمی‌توانند رازهای درونی را درک کنند.
ای خوش آن روزی که‌ دل با ماش بود
پیش‌ دل راز نهانش‌ فاش بود
هوش مصنوعی: روز خوشی را تصور کن که دل در کنار دیوانه‌اش باشد و رازهای پنهان دل به او گفته شود.
غمزه اش بُد پیک‌ راز عاشقان
در خرابی‌ دل نواز عاشقان
هوش مصنوعی: لبخند و ناز او، نشانه‌ای از راز دل‌باختگان است که دل‌زده و ویران هستند.
دل که‌ رفتش‌ دلبر از بر خوار ماند
خون از آن دل بِه‌ که‌ بی‌ دلدار ماند
هوش مصنوعی: وقتی دلبر از کنار دل رفت، دل بیچاره در غم و اندوه خوار و رنجور شد. بهتر است که دل خون گریه کند تا اینکه بدون معشوق باقی بماند.
شاید از چشم‌ِ دل ار جاری شوی
جای خون از چشم‌ خون پالا روی
هوش مصنوعی: اگر از نظر عاطفی و درونی به کسی عشق ورزیده و احساسات عمیقی داشته باشی، ممکن است آن احساسات به‌قدری قوی شوند که مانند اشک از چشمانت بریزد. در این حالت، خون و اشک، هر دو نشانه‌هایی از درد و عشق هستند و در واقع، این عشق می‌تواند بسیار عمیق و تاثیرگذار باشد.
یاد چشم‌ دلبر رعنا کنی‌
جمله‌ عالم‌ را ز خون دریا کنی‌
هوش مصنوعی: به یاد چشم‌های زیبای معشوق، همه‌ی دنیا را تحت تأثیر عشق و احساس عمیق خود قرار می‌دهی و گویی از دل دریا، خونی تازه برمی‌آید.
هر که‌ او چون من‌ شود مجنون دل
گو نشین‌ اندر میان خون دل
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند من عاشق و دیوانه شود، دلش به قدری پریشان می‌شود که می‌تواند در میان اشک‌ها و غم‌هایش نشیند.
در غم‌ دلبر به ‌جای خواب‌ِ چشم‌
دل نباشد کآن نگردد آب‌ِ چشم‌
هوش مصنوعی: در اندوه محبوب، خواب چشم‌دل وجود ندارد، زیرا اشک‌های چشم تبدیل به آب نمی‌شوند.
رو رو ای دل زین‌ سپس‌ دیوانه‌ باش
خانه‌ را هِل‌ ساکن‌ ویرانه‌ باش
هوش مصنوعی: ای دل، از اینجا دور شو و به دیوانگی پرداز؛ خانه‌ای که در آن هستی، ویران و بی‌سکنه است.
چون پری بگذر ز وصف‌ مردمی‌
رخ نهان ساز از پری و آدمی‌
هوش مصنوعی: زمانی که چون یک پری از توصیف انسان‌ها عبور می‌کنی، زشتی‌های آدمی را پنهان کن و به زیبایی پری‌ها بپرداز.
شاهد غیبی‌ کنون شد سرخ پوش
سرخی‌ آثار جلال است‌ این‌ نیوش
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک شخص یا پدیده‌ای می‌پردازد که در حال حاضر با زیبایی و جلالی خاص نمایان شده است. رنگ سرخ نشانه‌ای از عظمت و شکوه است و این رنگ به نوعی نماد توجه و اهمیت خاصی است که به این شخص یا پدیده داده شده است. در واقع، این جذب توجه به خاطر ویژگی‌های برجسته و جالب آن است.
آیت‌ سرخی‌ نشان خون بود
رنگ‌ خون از رنگ‌ ها بیرون بود
هوش مصنوعی: سرخی نشانه‌ای از خون است و رنگ خون فراتر از سایر رنگ‌ها است.
کوکب‌ شیر ای برادر خونی‌ است‌
هر که‌ زین‌ کوکب‌ نشد بیرونی‌ است‌
هوش مصنوعی: ستاره‌ شیر، برادر خونین است. هر کسی که از این ستاره دور باشد، خارجی است.
شیر مردی کو، کنون ضیغم‌ صفت‌
کو به‌ عشق‌ شیر حق‌ شد یک‌ جهت‌
هوش مصنوعی: مرد شجاعی که به خاطر عشق به حق، حالا مانند شیر قوی و نیرومند شده است.
کس‌ نداند رمز این‌ معنی‌ تمام
غیر سلاّک طریقت‌ والسلام
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از درک عمیق این مفهوم باخبر نیست جز آنکه سالک راه حقیقت باشد و بس.
بلکه‌ هم‌ واقف‌ نگشت‌ ای یار من‌
کس‌ ز سرّ زبدة الاسرار من‌
هوش مصنوعی: ای دوست، کسی از رازهای عمیق و مهم زندگی من آگاه نشد.
غیر آن عارف‌ که‌ ز اطوار شهود
گشته‌ جانش‌ واقف‌ از سرّ وجود
هوش مصنوعی: فقط آن عارفی که به حالات و تجربیات معنوی رسیده و به عمیق‌ترین رازهای هستی آگاهی دارد، به حقیقت وجود پی برده است.
کی‌ کس‌ از سرّ ولایت‌ واقف‌ است‌
زآنکه‌ این‌ مخصوص مرد عارف‌ است‌
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از راز و رمزهای ولی و ولایت آگاهی ندارد، زیرا این دانش ویژه‌ی مردان عارف و دانا است.
کیست‌ عارف‌ آنکه‌ می‌ پرورده است‌
فانی‌ اندر حق‌ّ و از خود مرده است‌
هوش مصنوعی: کیست کسی که به درستی و عمیق بودن آگاه است و تمام خود را در وجود حقیقی فانی کرده و از خود بی‌خبر است؟
ای دل از خواب‌ گران بیدار شو
وقت‌ صحبت‌ نیست‌ نک‌ هشیار شو
هوش مصنوعی: ای دل، از خواب سنگین بیدار شو، این زمان زمان صحبت و گفتگو نیست، پس هشیار شو.
شاه ما زد تکیه‌ بر تخت‌ جلال
خوابناکی‌ را بهِل‌ چشمی‌ بمال
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده می‌شود که پادشاهی بر تخت خود نشسته و در حالت خواب آلودگی به سر می‌برد. او از کسی می‌خواهد که چشم‌هایش را بمالد تا از خواب بیدار شود و واقعیت‌ها را بهتر ببیند.
آن ولیِّ لایموتم‌ گفت‌ دوش
شو ز نظم‌ مثنوی چندی خموش
هوش مصنوعی: آن ولی که هرگز نمی‌میرد گفت: شب گذشته، مدتی از سرودن مثنوی سکوت کن.
من‌ شدم خامش‌ ز گفتار این‌ زمان
دم مزن وﷲ اَعلم‌ بالبَیان
هوش مصنوعی: من از صحبتهای این زمان سکوت کرده‌ام، پس حرف نزن و خداوند داناتر است به بیان.