بخش ۲۱ - در بیان اتمام حجت نمودن آن مولای بشر بنمودنِ آیت ﷲ اکبر بر نمرود سیرتان ابتر و تمامی شهادت جناب علی اصغر
بانگ زد کای ساقی بزم الست
شیرخوار از کودکی شد می پرست
شیرخوار عشق از امداد پیر
شد ز بوی باده مست و شیرگیر
شیرخوارم گرچه من شیر حقم
زهرة شیران بدرد ابلقم
اندکی گر شیرِ جانم هی کند
شیرِ گردون شیرِ جان را قی کند
شیرخوارم لیک شیرم مست شد
چرخ در میدان عزمم پست شد
صید معنی شد شکار پنجهام
هین بیا کز زخم هجران رنجهام
عزم کوی دوست چون داری بیا
ارمغانی بر، به درگاه خدا
قابل شاه ارمغان کوچک است
کو به قیمت بیش و در وزن اندک است
مختصرتر تحفه بِِه یارِ تو را
می کند سنگین نه او بار تو را
نزد شاهان تحفه اندک تر خوش است
که توان بگرفت پیش شه به دست
گوهری بر، پیش آن شاه ارمغان
کو سبک وزن است و در قیمت گران
ارمغان این لؤلؤ شهوار بر
نزد خسرو زرِّ دست افشار بر
شاهباز وحدتم من، در نشست
عیب نبود شاهم ار گیرد به دست
غیر دستت نیست جایی چون مرا
بر به دستم، نیست پایی چون مرا
نیست دست از بهر دفع دشمنت
دست آن دارم که گیرم دامنت
گر که نتوانم به میدان تاختن
سوی میدان، جان توانم باختن
گر ندارم گردن شمشیر جو
تیر عشقت را سپر سازم گلو
چون شنید از گوش غیبی بی صدا
خالق اصوات، بانگ آشنا
عشق بر پیغام اصغر شد سروش
آمد آواز علی شه را به گوش
آشنا بر گوش شه خورد آن صدا
کآشنا داند صدای آشنا
تاخت سوی خیمه گه بار دگر
تا از آن صاحب صدا جوید اثر
دید اصغر کرده عزم آن دیار
گشته از خرگاه هستی دست و بار
برگرفتش چُست و عزم راه کرد
روی همت سوی قربانگاه کرد
بند بر تفصیل نبود کار عشق
تا چه کرد آن شاه در بازار عشق
هرچه بودش پاک با حق تاخت زد
مهره ها را برد و حرف از باخت زد
زین بیان قصدم مصیبت نامه نیست
جزبه شرح عشق در کف خامه نیست
علّت گفتار من عشق است عشق
کاشف اسرار من عشق است عشق
این همه گفتم ولیکن ای حسن
خود نگفتم قطره ای زین بحر من
وصف دریا را که داند ای رفیق
آنکه در دریا بود جانش غریق
جان تو چون بیخبر ز اسرار ماست
باورت گر نیست این صحبت رواست
بحر معنیم زند در سینه جوش
سینه ها سنگ است چون باری خموش
کرده لالم ضیق صدر خلقِ گول
زآن سخن گویم به اندازه عقول
اندکی ز اسرار حق منصور گفت
شد تن سردار جان با دار جفت
چاره کو جز پست گویی ای حبیب
زآنکه من در دار خلقانم غریب
لا تخالفهم حبیبی دارِهِم
یا غریباً نازلا فی دارهم
نیست دعوت این مثال است ای صبی
بد مکن دل نه ولیم نه نبی
کیستم من رند صوفی مذهبی
بندة شاه قلندر منصبی
قطب عالم رحمت للعالمین
مظهر سجّاد زین العابدین
اوست کز کون و مکان سرکش بود
هم قلندر هم قلندروش بود
گر ز سرّ او زنم دم اندکی
مستمع را خاطر افتد در شکی
عاری از شک عارف صاحب هُش است
کز شراب عشق مست و سرخوش است
ای صفی اندر ثنای او ز بیم
چند پیچی خویشتن را در گلیم
حفظ حقت عاصم است از هر گزند
در به روی از طعنِ خار و خس مبند
یاری از حق جوی و دل با یار کن
وز حقایق سرّ حق اظهار کن
ور ز رسوایی تو را پرواستی
طبل پنهانی مزن رسواستی
دی که مُهرت بر لب از گفتار بود
گفتگویت بر سر بازار بود
حالیا کاظهار مطلب کرده ای
چونکه مرگ آمد چرا تب کرده ای
مُهر بردار از لب و اسرار گو
خلق گر دیوند با دیوار گو
مر صفی دانست هر کس صوفی است
صاحب دلق و دم معروفی است
نایب معروف و صاحب سینهای
خود رضا را بندة دیرینهای
گرچه دانیم اینکه با زیبندگی
ادعا نبود تو را جز بندگی
آری آری هرکه او را ادعاست
بی خبر از معنی فقر و فناست
این سخن را فاش گو تشویش نیست
هر که دارد ادعاء درویش نیست
هر که را دیدیم دعوی کار بود
دزد راه فقر و دکان دار بود
جملهء این داعیان دین فروش
اهل دکّانند گر داری تو هوش
وقت تنگ است این بیان را هِل ز کف
زآنکه بحر عشق اصغر کرده کف
گو بجوشد بَحرم از سودای عشق
جمله جوش و کف بود دریای عشق
چون به میدان بر سر دست پدر
آیت کبرای حق شد جلوه گر
ابن سعد آن پیشوای اهل شر
از کمین گه با کمان آمد به در
گفت بر من جمله باشید ای سپاه
در حضور زادة سفیان گواه
کز کمان کفر دامن گیر من
بر حسین اول رها شد تیر من
ز اجتهاد خویش و حکم مفتیان
من کشیدم بر حسین اول کمان
هر به شرع احمد است او معتقد
بایدش نک پیرویّ مجتهد
چون شنیدند این سخن تقلیدیان
از زبان آن لعین تیره جان
دل ز حق یکبارگی پرداختند
وجه حق را تیرباران ساختند
جان نمرود شقی گفتی هله
بود در جسم پلید حرمله
تیر او چون کفر او بالا گرفت
در گلوی حق نژادی جا گرفت
شرع بازان حِرز جان قرآن کنند
تیر پس بر صاحب قرآن زنند
این کنند آن خودپرستان دغل
تا تو دانی سرّ علم بی عمل
زین سخن فهمت نلغزد دار حلم
این نگفتم بهر جرح اهل علم
عالمانِ با عمل را بیگمان
بنده باید بود از جان این بدان
در شریعت علم شرعت لازم است
هم تو را لازم وجود عالِم است
گفتم این در شرع تا گر رهروی
با بصیرت پیرو عالم شوی
عالمان بی شریعت بیحدند
که به دزدی بر سر راه آمدند
این به عالِم هم ندارد اختصاص
دزدها هستند در دلق خواص
تا تو بشناسی ولیِّ پاک را
هم شناسی رهزن بیباک را
بخش ۲۰ - در بیان اتصال روح سالک به حقیقت وجود درضمن آمدن حبیب ابن مظاهر و مسلم بن عوسجه از کوفه به کربلا به یاری آن دریای رحمت و جود: چونکه بار افکند شاه کربلابخش ۲۲ - در تحقیق نفس حق و نفس باطل و لطیفه ظهور حجت «قاهر، غالب، عادل»: آن ولی کآن بر حق و ربانی است
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: خانم مقصودی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بانگ زد کای ساقی بزم الست
شیرخوار از کودکی شد می پرست
هوش مصنوعی: ساقی، ندا کرد که ای جوان، از زمان کودکی، عشق به می و نوشیدنی در دل من شکل گرفته است.
شیرخوار عشق از امداد پیر
شد ز بوی باده مست و شیرگیر
هوش مصنوعی: کودک عاشق به لطف و کمک پیران بزرگسال به آرامش رسید و بوی شراب او را سرمست کرد.
شیرخوارم گرچه من شیر حقم
زهرة شیران بدرد ابلقم
هوش مصنوعی: من هنوز نوزاد هستم، اما از حقیقت و قدرت الهی برخوردارم و در میان شیران، برای من درد و رنجی وجود ندارد.
اندکی گر شیرِ جانم هی کند
شیرِ گردون شیرِ جان را قی کند
هوش مصنوعی: اگر اندکی از شیر زندگیام سرکش باشد، آنگاه شیر آسمان هم، شیر جانم را به زحمت میاندازد.
شیرخوارم لیک شیرم مست شد
چرخ در میدان عزمم پست شد
هوش مصنوعی: من هنوز در سن شیرخوارگی هستم، اما به گونهای مست و پرشور شدهام که چرخش دنیا در میدان عزم و ارادهام را ضعیف کرده است.
صید معنی شد شکار پنجهام
هین بیا کز زخم هجران رنجهام
هوش مصنوعی: معنی این بیت به این صورت است که من در جستجوی معنا و هدف زندگیام هستم و به خاطر درد و رنج ناشی از جدایی دچار عذاب و ناراحتی شدهام. از تو میخواهم که به کمکم بیایی تا از این زخمها رها شوم.
عزم کوی دوست چون داری بیا
ارمغانی بر، به درگاه خدا
هوش مصنوعی: اگر تصمیم داری به دیدار دوست بروی، پس هدیهای برای درگاه خدا تهیه کن.
قابل شاه ارمغان کوچک است
کو به قیمت بیش و در وزن اندک است
هوش مصنوعی: هدیهای که به شاه داده میشود، هرچند کوچک و کموزن باشد، ارزش زیادی دارد.
مختصرتر تحفه بِِه یارِ تو را
می کند سنگین نه او بار تو را
هوش مصنوعی: هدیهای که به دوستت میدهی، ارزش آن را بیشتر میکند و همچنین باعث سنگینی بار تو نمیشود.
نزد شاهان تحفه اندک تر خوش است
که توان بگرفت پیش شه به دست
هوش مصنوعی: برای شاهان، هدیه ای کوچکتر اما با ارزشتر بهتر است که بتوان آن را به دست خود به پیشگاهشان تقدیم کرد.
گوهری بر، پیش آن شاه ارمغان
کو سبک وزن است و در قیمت گران
هوش مصنوعی: یک گوهر سبکوزن به عنوان هدیهای برای آن پادشاه آوردهام، که اگرچه وزنش کم است، اما ارزش آن بسیار بالا است.
ارمغان این لؤلؤ شهوار بر
نزد خسرو زرِّ دست افشار بر
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و ارزش بالای چیزی اشاره دارد که به عنوان هدیهای گرانبها به شخصی خاص تقدیم میشود. در واقع، به یک جواهر با ارزش و ظاهری دلربا اشاره دارد که شایسته یک پادشاه قدرتمند و ثروتمند است.
شاهباز وحدتم من، در نشست
عیب نبود شاهم ار گیرد به دست
هوش مصنوعی: پرنده بزرگ و آزاد من، در جمعی که هستم، اشکالی ندارد اگر پادشاهی به دستان من افتد.
غیر دستت نیست جایی چون مرا
بر به دستم، نیست پایی چون مرا
هوش مصنوعی: غیر از تو کسی نیست که به من نزدیک باشد، زیرا هیچکس مثل تو در دلم جا ندارد.
نیست دست از بهر دفع دشمنت
دست آن دارم که گیرم دامنت
هوش مصنوعی: من به خاطر دفع کردن دشمنانم، دستهای خود را نمیزنم و تنها دارم که دامنت را بگیرم.
گر که نتوانم به میدان تاختن
سوی میدان، جان توانم باختن
هوش مصنوعی: اگر نتوانم به میدان جنگ بروم، میتوانم جانم را در عشق فدای تو کنم.
گر ندارم گردن شمشیر جو
تیر عشقت را سپر سازم گلو
هوش مصنوعی: اگر نتوانم با قدرت و شجاعت خود در برابر تیر عشق تو بایستم، از تلاش برای حفاظت از خود دست نمیکشم و برای نگهداشتن خود از آسیب، گلوی خود را در برابر آن قرار میدهم.
چون شنید از گوش غیبی بی صدا
خالق اصوات، بانگ آشنا
هوش مصنوعی: وقتی صدای آشنا را از گوش غیبی و بیصدا شنید، خالق صداها را درک کرد.
عشق بر پیغام اصغر شد سروش
آمد آواز علی شه را به گوش
هوش مصنوعی: عشق برای اصغر پیامآور شد و صدای علی، امام را به گوشها رساند.
آشنا بر گوش شه خورد آن صدا
کآشنا داند صدای آشنا
هوش مصنوعی: آشنا متوجه صدایی شد که فقط او میتواند آن را بشناسد.
تاخت سوی خیمه گه بار دگر
تا از آن صاحب صدا جوید اثر
هوش مصنوعی: سوی خیمه برگشت تا دوباره از آن صاحبصدا نشانهای بگیرد.
دید اصغر کرده عزم آن دیار
گشته از خرگاه هستی دست و بار
هوش مصنوعی: اصغر به سفر به آن سرزمین تصمیم گرفته و از جایی که زندگی میکند، آماده شده است و بار و بندیلش را بسته است.
برگرفتش چُست و عزم راه کرد
روی همت سوی قربانگاه کرد
هوش مصنوعی: او با شجاعت و سرعت به پا خواست و راهی دشوار را در پیش گرفت و با ارادهای قوی به سمت جایی رفت که باید جان خود را فدای هدفش کند.
بند بر تفصیل نبود کار عشق
تا چه کرد آن شاه در بازار عشق
هوش مصنوعی: عشق توضیحات زیادی ندارد و در عمل آنچه که در بازار عشق اتفاق میافتد، نشاندهندهی تاثیرات واقعی آن است.
هرچه بودش پاک با حق تاخت زد
مهره ها را برد و حرف از باخت زد
هوش مصنوعی: هر چه که پاک و درست بود، با قدرت و اراده پیش رفت. مانعها را کنار زد و به شکستناپذیری و موفقیت خود اشاره کرد.
زین بیان قصدم مصیبت نامه نیست
جزبه شرح عشق در کف خامه نیست
هوش مصنوعی: من در این سخن نمیخواهم داستان مصیبتها را بگویم، بلکه تنها قصد دارم عشق را بهوضوح و به بهترین شکل بیان کنم.
علّت گفتار من عشق است عشق
کاشف اسرار من عشق است عشق
هوش مصنوعی: دلیل بیان من عشق است. عشق است که رازهای من را نمایان میکند. عشق است که در همه چیز وجود دارد.
این همه گفتم ولیکن ای حسن
خود نگفتم قطره ای زین بحر من
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که سخن گفتهام، اما ای حسن، هیچکدام از عمق وجودم را بیان نکردهام و فقط قطرهای از این دریا را مطرح کردهام.
وصف دریا را که داند ای رفیق
آنکه در دریا بود جانش غریق
هوش مصنوعی: توصیف دریا را کسی میداند که خود در آن غرق شده باشد.
جان تو چون بیخبر ز اسرار ماست
باورت گر نیست این صحبت رواست
هوش مصنوعی: جان تو از اسرار ما بیخبر است، اگر به این موضوع ایمان نداری، صحبت کردن در مورد آن اشکالی ندارد.
بحر معنیم زند در سینه جوش
سینه ها سنگ است چون باری خموش
هوش مصنوعی: دلمان پر از معانی عمیق است، اما درون سینهها، صدای سنگینی وجود دارد که گویی ساکت مانده است.
کرده لالم ضیق صدر خلقِ گول
زآن سخن گویم به اندازه عقول
هوش مصنوعی: من به خاطر بیاحترامی و تنگنظری مردم، زبانم را بستهام و از آن سخن میگویم که به اندازهی فهم و ظرفیت عقلهاست.
اندکی ز اسرار حق منصور گفت
شد تن سردار جان با دار جفت
هوش مصنوعی: منصور درباره برخی از اسرار الهی صحبت کرد و به این اشاره کرد که جسم سردار با جان او همراه است.
چاره کو جز پست گویی ای حبیب
زآنکه من در دار خلقانم غریب
هوش مصنوعی: ای دوست، چه راهی دارم جز اینکه در مورد دردها و مشکلات صحبت کنم، چرا که من در بین این مردم احساس تنهایی میکنم.
لا تخالفهم حبیبی دارِهِم
یا غریباً نازلا فی دارهم
هوش مصنوعی: دوست من، با آنها مخالفت نکن، زیرا تو در سرزمین آنها قرار داری یا به عنوان غریبهای در دیارشان فرود آمدهای.
نیست دعوت این مثال است ای صبی
بد مکن دل نه ولیم نه نبی
هوش مصنوعی: این دعوت، مثالی از زندگی است. ای جوان، بد نکن؛ دل من نه از شرک و نه از پیامبری است.
کیستم من رند صوفی مذهبی
بندة شاه قلندر منصبی
هوش مصنوعی: من کیستم؟ من یک فرد سر به زیر و مذهبزده هستم که در عین حال، خدمتگزار شخصیتی بزرگ و بینظیر هستم.
قطب عالم رحمت للعالمین
مظهر سجّاد زین العابدین
هوش مصنوعی: قطب عالم، که نماد رحمت برای همه موجودات است، تجلی سجادهنشین زین العابدین میباشد.
اوست کز کون و مکان سرکش بود
هم قلندر هم قلندروش بود
هوش مصنوعی: او کسی است که در تمام هستی و وجود آزاد و مستقل است؛ هم عارف است و هم حال و هوای عارفان را دارد.
گر ز سرّ او زنم دم اندکی
مستمع را خاطر افتد در شکی
هوش مصنوعی: اگر کمی از راز او سخن بگویم، شنونده احتمالاً به اندیشه و شک دچار میشود.
عاری از شک عارف صاحب هُش است
کز شراب عشق مست و سرخوش است
هوش مصنوعی: عارف واقعی و دانا از هرگونه تردید و شک دور است و به خاطر عشق، در شادی و سرمستی غرق شده است.
ای صفی اندر ثنای او ز بیم
چند پیچی خویشتن را در گلیم
هوش مصنوعی: ای انسان، در ستایش او شتاب زده مباش و خود را در تنگنا قرار ده.
حفظ حقت عاصم است از هر گزند
در به روی از طعنِ خار و خس مبند
هوش مصنوعی: حفظ حق تو را از هر آسیبی محافظت میکند، پس در برابر سخنان تلخ و ناپسند دیگران واکنش نشان نده.
یاری از حق جوی و دل با یار کن
وز حقایق سرّ حق اظهار کن
هوش مصنوعی: دوستی از خداوند بخواه و دل را به محبت کسی دیگر سپار. همچنین رازهای حقیقت را بیان کن.
ور ز رسوایی تو را پرواستی
طبل پنهانی مزن رسواستی
هوش مصنوعی: اگر از رسوایی خود نگران هستی، پس بهطور پنهانی نگو و خود را رسوا نکن.
دی که مُهرت بر لب از گفتار بود
گفتگویت بر سر بازار بود
هوش مصنوعی: روز گذشته، وقتی لبهایت به نام من مشغول بودند، صحبتهایت در میدان شهر مطرح بود.
حالیا کاظهار مطلب کرده ای
چونکه مرگ آمد چرا تب کرده ای
هوش مصنوعی: اکنون که موضوع را روشن کردهای، چرا وقتی مرگ نزدیک است، هنوز دچار تردید و اضطراب هستی؟
مُهر بردار از لب و اسرار گو
خلق گر دیوند با دیوار گو
هوش مصنوعی: دندان را از لب خود دور کن و حقیقت را بیان کن. اگر همدیگر را دیوانه میخوانند، باید با دیوار صحبت کنند.
مر صفی دانست هر کس صوفی است
صاحب دلق و دم معروفی است
هوش مصنوعی: هر کس که خود را به عنوان صوفی معرفی میکند، باید بداند که این مقام و وضعیت به سادگی به دست نمیآید و به ویژگیها و اعمال خاصی نیاز دارد. او باید دارای تجربه و درکی عمیق باشد، و ویژگیهای مشخصی داشته باشد که او را از دیگران متمایز کند.
نایب معروف و صاحب سینهای
خود رضا را بندة دیرینهای
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی که در اینجا اشاره شده است، به مقام و شهرت معروفی دست یافته و همچنان به خشنودی و رضایت حق تعالی وابسته است. او همچون یک بنده وفادار و قدیمی به سرپرستی و محبت خداوند اعتقاد دارد.
گرچه دانیم اینکه با زیبندگی
ادعا نبود تو را جز بندگی
هوش مصنوعی: اگرچه میدانیم که زیباییات به تنهایی دلیلی برای ادعای مقام و منزلت نیست، ولی تو هیچ خواستهای جز بندگی و خدمت به دیگران نداری.
آری آری هرکه او را ادعاست
بی خبر از معنی فقر و فناست
هوش مصنوعی: آری، هر کسی که خود را بزرگ و مهم میداند، در واقع از حقیقت فقر و نابودی بیخبر است.
این سخن را فاش گو تشویش نیست
هر که دارد ادعاء درویش نیست
هوش مصنوعی: این حرف را بدون نگرانی بیان کن؛ چرا که کسی که ادعای درویشی دارد، در واقع درویش نیست.
هر که را دیدیم دعوی کار بود
دزد راه فقر و دکان دار بود
هوش مصنوعی: هر کسی را که دیدیم، در حال ادعا کردن بود. دزد، در مسیر فقر حرکت میکند و صاحب دکان، در تلاش برای کسب درآمد است.
جملهء این داعیان دین فروش
اهل دکّانند گر داری تو هوش
هوش مصنوعی: تمام این افرادی که خود را مدعی دین میدانند، در واقع فقط به فروش دین خود مشغولند. اگر هوشمند باشی، این حقیقت را درک میکنی.
وقت تنگ است این بیان را هِل ز کف
زآنکه بحر عشق اصغر کرده کف
هوش مصنوعی: زمان محدود است و بنابراین این توضیحات را کوتاه میکنم، زیرا دریا و عمق عشق بسیار وسیع و بزرگ است و ما در بیان خود به اندازه کافی قدرت نداریم.
گو بجوشد بَحرم از سودای عشق
جمله جوش و کف بود دریای عشق
هوش مصنوعی: اگر دریا به خاطر عشق به جوش بیاید، تمام این حرکات و کفها تنها نشانهای از عشق است.
چون به میدان بر سر دست پدر
آیت کبرای حق شد جلوه گر
هوش مصنوعی: وقتی که به میدان میآید، مانند نشانهای بزرگ و مهم از حقیقت نمایان میشود.
ابن سعد آن پیشوای اهل شر
از کمین گه با کمان آمد به در
هوش مصنوعی: ابنسعد، که رهبری افراد شرور را بر عهده دارد، از مکانی پنهان با کمان خود به سوی ما آمد.
گفت بر من جمله باشید ای سپاه
در حضور زادة سفیان گواه
هوش مصنوعی: در اینجا فردی از جمعیت میخواهد که همه در کنار هم باشند و به عنوان گواه در برابر شخصی که در مقابلشان است، حضور داشته باشند. او به اهمیت اتحاد و همبستگی در چنین موقعیتی اشاره میکند.
کز کمان کفر دامن گیر من
بر حسین اول رها شد تیر من
هوش مصنوعی: از تیر کمان بیایمانی که به حسین برخورد کرد، دامان من نیز رها شد.
ز اجتهاد خویش و حکم مفتیان
من کشیدم بر حسین اول کمان
هوش مصنوعی: من با تلاش و کوشش خود و بر اساس نظرات فقها، نظر و حکم خود را در مورد حسین اتخاذ کردم.
هر به شرع احمد است او معتقد
بایدش نک پیرویّ مجتهد
هوش مصنوعی: هر کسی که به دین پیامبر احمد (ص) ایمان دارد، باید به دستورات و احکام متناسب با آن عمل کند و از نظرات فقیه و مجتهد پیروی نماید.
چون شنیدند این سخن تقلیدیان
از زبان آن لعین تیره جان
هوش مصنوعی: وقتی این حرف را تقلیدیها از زبان آن موجود شرور و بد ذات شنیدند...
دل ز حق یکبارگی پرداختند
وجه حق را تیرباران ساختند
هوش مصنوعی: دل از حق بهطور کامل و یکدفعه جدا شد و به همین خاطر، به قیمتی که باید میپرداخت، تیر باران شد.
جان نمرود شقی گفتی هله
بود در جسم پلید حرمله
هوش مصنوعی: روح نمرود بدبخت و شقی در تن ناپاک حرمله وجود دارد.
تیر او چون کفر او بالا گرفت
در گلوی حق نژادی جا گرفت
هوش مصنوعی: تیر او به اندازه کفرش بالا رفت و در گلوی حقیقت، نژادی جا گرفت.
شرع بازان حِرز جان قرآن کنند
تیر پس بر صاحب قرآن زنند
هوش مصنوعی: فقیهان و عالمان دین، با استناد به قرآن، جان و دل خود را به کار میگیرند؛ اما در عین حال به کسانی که حقیقت قرآن را درک نکردهاند، آسیب میزنند.
این کنند آن خودپرستان دغل
تا تو دانی سرّ علم بی عمل
هوش مصنوعی: افرادی که تنها به ظاهر و خودخواهیهای خود توجه دارند، کارهایی میکنند که تو متوجه شوی دانش بدون عمل چه معنایی دارد.
زین سخن فهمت نلغزد دار حلم
این نگفتم بهر جرح اهل علم
هوش مصنوعی: از این گفتار تو چیزهای زیادی را درک میکنی و این حرف را برای زخمزدن به دانشمندان نگفتهام.
عالمانِ با عمل را بیگمان
بنده باید بود از جان این بدان
هوش مصنوعی: باید به عالمانِ دلسوز که عمل هم میکنند، با تمام وجود احترام بگذاریم و خدمتگزار آنها باشیم.
در شریعت علم شرعت لازم است
هم تو را لازم وجود عالِم است
هوش مصنوعی: برای درک صحیح و رعایت قوانین دین، داشتن دانش و آگاهی ضروری است و در این میان، وجود یک عالم و دانشمند نیز ضرورت دارد.
گفتم این در شرع تا گر رهروی
با بصیرت پیرو عالم شوی
هوش مصنوعی: گفتم که در دین، اگر مسافری با درک و بینش به مسیر خود ادامه دهد، میتواند پیرو دانشمند شود.
عالمان بی شریعت بیحدند
که به دزدی بر سر راه آمدند
هوش مصنوعی: عالمانی که بدون اصول و قواعد مذهبی هستند، مانند افرادی هستند که در میانه راه اقدام به دزدی میکنند.
این به عالِم هم ندارد اختصاص
دزدها هستند در دلق خواص
هوش مصنوعی: علم تنها به عالمها اختصاص ندارد، بلکه دزدان نیز در لباس خاص خود میتوانند در این زمینه فعالیت کنند.
تا تو بشناسی ولیِّ پاک را
هم شناسی رهزن بیباک را
هوش مصنوعی: زمانی که تو بتوانی دوست واقعی و پاک را بشناسی، در همان حال میتوانی فردی فریبکار و بیپروا را نیز شناسایی کنی.