بخش ۲۰ - در بیان اتصال روح سالک به حقیقت وجود درضمن آمدن حبیب ابن مظاهر و مسلم بن عوسجه از کوفه به کربلا به یاری آن دریای رحمت و جود
چونکه بار افکند شاه کربلا
بهر جانبازی در آن دشت بلا
نار جذبش در زمان شد مشتعل
آن حبیب بن مظاهر را به دل
سوی شهر کوفه وقتی مردِ راه
صوفیانه شد برون از خانقاه
شهر را دید از هجوم خلق تنگ
واندر آن غوغا رواج اسباب جنگ
کرد در آیینه دل پس نظر
تا ز دل جوید از آن غوغا خبر
زآنکه صوفی را دبیرستان دل است
در دل او علم اشیاء حاصل است
دل بود مرآت نور آگهی
گنج علم و مخزن شاهنشهی
گنج علمِ علَّم الاسماء دل است
رازدان سرّ ما اوحی دل است
هر دلی عارف به نورانیت است
مشرق انوار علم حضرت است
خواهم ار من شرح دل گویم تمام
ختم تا محشر نگردد این کلام
نی غلط گفتم که تا محشر همه
هست از دم های دل یک دمدمه
او چو همدم گشت با دمهای دل
کرد یک دم سِیر عالمهای دل
دید اندر کربلا طوفانی است
کشتی شاهی که دل را بانی است
زد به جانش شعله نار جذب دوست
سوخت زآن مجذوبِ مطلق مغز و پوست
دیگر از بازار در منزل نرفت
پای معنی بود کآن در گِل نرفت
چون تو از اسرار معنی غافلی
ای اخی از پای تا سر در گِلی
بگذر از صورت برو معنی طلب
تا برآید پایت از گِل بیتعب
اهل معنی چونکه گشتی عنقریب
برحبیب خود رسی همچون حبیب
زد حبیب آن شیشه صورت به سنگ
سوی مقصد تاخت از ره بی درنگ
کی شکیبایی بود در کار او
عاشقی کو را صدا زد یار او
رفت از سر غیرت دیرینه را
دید در ره پیر صاحب سینه را
مسلم آن کو بود او را همقدم
در طریق عشق سلطان قدم
عازم حمام جان روشنش
در کفش رنگی و بیرنگی فنش
گفت او را کای اخی آوازه بین
هل حنا از دست و رنگ تازه بین
رنگ ها را جمله دیگرگون نگر
کار عشق از رنگ و ره بیرون نگر
راه بیرنگی بجز یک گام نیست
راه عشق است این ره حمام نیست
صبغة الله است رنگ خُم هو
رنگ ها بی رنگ گردد اندر او
عشق رنگ آمیز در رنگ تو است
هرچه غیر از رنگ او ننگ تو است
رنگ بیرنگی حنای عاشق است
وآن یکی از رنگ های عاشق است
رنگ هستی را چو عاشق گم کند
صد هزاران رنگ از یک خُم کند
رنگ ها را عشق از سر ریخته
بهرِ عاشق رنگ دیگر ریخته
ریخت از خُم ولا رنگ بلا
بهر عاشق در زمین کربلا
من پی آن رنگ رفتم ای کیا
داری ار با رنگ او رویی بیا
خود سیاهی گرچه فوق رنگ هاست
وآن سواد الوجه فی الدارین ماست
لیک ز نیرنگی که عشق انگیخته
آن سیاهی رنگ هم بگریخته
گرچه رنگی از سیاهی بیش نیست
باقی آنجا رنگی از درویش نیست
لیک عشق آن را که بانگ آن سو کند
رنگ بیرنگی ز بهر او زند
خون او کاندر رکاب شاه عشق
ریزد از حقّ است ثارﷲ عشق
چیست بیرنگی در اینجا ای فقیر
یک جهت بودن به راه عشق پیر
رنگ ها را الغرض بگذاشتند
سوی بی رنگی قدم برداشتند
سینه بگشودند پیش تیرِ کین
در نماز، آن هر دو نورِ پاک دین
در نماز، آن هر دو مؤمن سینه را
پیشِ شَه دادند تیر کینه را
بارگی بر هستی خود تاختند
نقد جان در نقد جانان باختند
از ولا با اصل خود ملحق شدند
فرع را هِشتند و اصل حق شدند
آری آری عین حق گشت ای پسر
آنکه بهر حق گذشت از جان و سر
پیش اصل خویش چون بیخویش شد
رفت صورت جلوة معنیش شد
این بیان اسرار نورانیت است
حیف کت جان در حجاب ظلمت است
بس دراز است این سخن کوتاه کن
اصغر آر و سوی قربانگاه کن
تا چه کرد آن شیرخوار شیرخو
با امیر شیرخویان گفتگو
بخش ۱۹ - در طلب یاری نمودن آن سید بشر در میدان و شهادت حضرت ولی اکبر اعنی علی اصغر والاعانه من خالق القضا و القدر: چونکه بحر لایزالی کرد موجبخش ۲۱ - در بیان اتمام حجت نمودن آن مولای بشر بنمودنِ آیت ﷲ اکبر بر نمرود سیرتان ابتر و تمامی شهادت جناب علی اصغر: بانگ زد کای ساقی بزم الست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: خانم مقصودی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چونکه بار افکند شاه کربلا
بهر جانبازی در آن دشت بلا
هوش مصنوعی: وقتی که شاه کربلا در دشت بلا به زمین افتاد و جانبازی کرد، توجهها به آن سو جلب شد.
نار جذبش در زمان شد مشتعل
آن حبیب بن مظاهر را به دل
هوش مصنوعی: عشق و علاقهاش در زمان به شدت شعلهور شد و آن دوست محبوب در دلش را به آتش کشید.
سوی شهر کوفه وقتی مردِ راه
صوفیانه شد برون از خانقاه
هوش مصنوعی: مردی که به جستجوی حقیقت و سلوک عرفانی بود، پس از آنکه از خانقاه بیرون آمد، به سمت شهر کوفه رهسپار شد.
شهر را دید از هجوم خلق تنگ
واندر آن غوغا رواج اسباب جنگ
هوش مصنوعی: شهر به دلیل هجوم مردم به شدت دچار فشار شده و در میان آن، سر و صدای زیادی به راه افتاده است که به افزایش امکانات و تجهیزات جنگی میانجامد.
کرد در آیینه دل پس نظر
تا ز دل جوید از آن غوغا خبر
هوش مصنوعی: در دلش نگاهی به طرف آیینه انداخت تا از دلش خبر غلغله و هیجان را بگیرد.
زآنکه صوفی را دبیرستان دل است
در دل او علم اشیاء حاصل است
هوش مصنوعی: صوفی دارای یک مرکز عمیق معنوی و قلبی است که در آن دانش و درک واقعیات جهان را به دست آورده است.
دل بود مرآت نور آگهی
گنج علم و مخزن شاهنشهی
هوش مصنوعی: دل همچون آیینهای است که نور آگاهی و گنجینه علم و دانش را منعکس میکند و به نوعی، مرکز و منبع بزرگترین رازها و ارزشیهاست.
گنج علمِ علَّم الاسماء دل است
رازدان سرّ ما اوحی دل است
هوش مصنوعی: عطر دانش و آگاهی در دل نهفته است و دل به عنوان رازدار اسرار ما، از سوی الهام الهی هدایت میشود.
هر دلی عارف به نورانیت است
مشرق انوار علم حضرت است
هوش مصنوعی: هر قلبی که آگاهی پیدا کند، به نور پاکی دست مییابد و آن نور، منبع علم و دانش الهی است.
خواهم ار من شرح دل گویم تمام
ختم تا محشر نگردد این کلام
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از دل خود بگویم و همهی احساساتم را شرح دهم، این کلام تا روز قیامت تمام نخواهد شد.
نی غلط گفتم که تا محشر همه
هست از دم های دل یک دمدمه
هوش مصنوعی: استمرار وجود و حیات، از لحظهای به لحظهی دیگر، به شدت وابسته به نفس و احساسات دل است و این حالت در تمام مدت وجود دارد، حتی تا روز قیامت.
او چو همدم گشت با دمهای دل
کرد یک دم سِیر عالمهای دل
هوش مصنوعی: او وقتی که با نفسهای دل همنشین شد، یک لحظه در دنیای احساسات و عواطف سیر کرد.
دید اندر کربلا طوفانی است
کشتی شاهی که دل را بانی است
هوش مصنوعی: در کربلا، اوضاع بسیار بحرانی و پرالتهابی وجود دارد، که مانند طوفان است. این وضعیت، کشتیای را به تصویر میکشد که میتواند به دلها آرامش و امنیت ببخشد.
زد به جانش شعله نار جذب دوست
سوخت زآن مجذوبِ مطلق مغز و پوست
هوش مصنوعی: شعلهای از عشق و محبت به جانش افتاد و او را به سوی دوست کشاند، به گونهای که از این جذب شدن و مجذوب بودن، هم روحش و هم جسمش در آتش سوخت.
دیگر از بازار در منزل نرفت
پای معنی بود کآن در گِل نرفت
هوش مصنوعی: دیگر نمیتوانم از خانه بیرون بروم، چون معنای واقعی در جایی نیست که در گِل و لجن بماند.
چون تو از اسرار معنی غافلی
ای اخی از پای تا سر در گِلی
هوش مصنوعی: وقتی که تو از رازهای معانی بیاطلاع هستی، برادر، از سر تا پا در گل و لای هستی.
بگذر از صورت برو معنی طلب
تا برآید پایت از گِل بیتعب
هوش مصنوعی: از ظواهر و شکلها عبور کن و به دنبال معنا بگرد تا بتوانی از این دنیا و دشواریهای آن رها شوی.
اهل معنی چونکه گشتی عنقریب
برحبیب خود رسی همچون حبیب
هوش مصنوعی: زمانی که به درک عمیق و معنای واقعی رسیدی، به زودی به محبوب و معشوق خود میرسی، مانند محبوب خود.
زد حبیب آن شیشه صورت به سنگ
سوی مقصد تاخت از ره بی درنگ
هوش مصنوعی: محبوب، آن شیشهی زیبا را با سنگ شکست و بیوقفه به سمت هدف خود حرکت کرد.
کی شکیبایی بود در کار او
عاشقی کو را صدا زد یار او
هوش مصنوعی: در کار عاشقی، آیا کسی میتواند صبر کند که یار او را صدا کند؟
رفت از سر غیرت دیرینه را
دید در ره پیر صاحب سینه را
هوش مصنوعی: شخصی از روی غیرت و حسادت، به جستجوی کسی رفته که تجربه و دانایی زیادی دارد و در مسیرش، فردی با سینهای پر از حقیقت و علم را مشاهده کرده است.
مسلم آن کو بود او را همقدم
در طریق عشق سلطان قدم
هوش مصنوعی: کسی که در راه عشق به یاد و همراهی معشوق باشد، در واقع نمونهی واقعی عشق را احساس کرده است.
عازم حمام جان روشنش
در کفش رنگی و بیرنگی فنش
هوش مصنوعی: انسانی با روحی درخشان، در حالی که پاهایی با رنگها و بیرنگیها دارد، به سمت حمام میرود.
گفت او را کای اخی آوازه بین
هل حنا از دست و رنگ تازه بین
هوش مصنوعی: او را گفتند: ای برادر، ببین که چگونه رنگ و لعابی تازه به خود گرفته و در حال حاضر در حال نشان دادن خود است.
رنگ ها را جمله دیگرگون نگر
کار عشق از رنگ و ره بیرون نگر
هوش مصنوعی: به همه رنگها به شکلی دیگر بنگر و در کار عشق، از رنگ و مسیر عادی فراتر برو.
راه بیرنگی بجز یک گام نیست
راه عشق است این ره حمام نیست
هوش مصنوعی: در این مسیر، تنها یک قدم وجود دارد که میتوان برداشت؛ اینجا جای عشق است و این راه مانند حمام نیست.
صبغة الله است رنگ خُم هو
رنگ ها بی رنگ گردد اندر او
هوش مصنوعی: رنگ خداوندی رنگی است که هر رنگی در مواجهه با آن بیرنگ میشود.
عشق رنگ آمیز در رنگ تو است
هرچه غیر از رنگ او ننگ تو است
هوش مصنوعی: عشق همانند رنگی است که به وسیلهٔ وجود تو رنگین شده است و هر چیزی که غیر از این عشق باشد، باعث ننگ و شرمساری تو خواهد بود.
رنگ بیرنگی حنای عاشق است
وآن یکی از رنگ های عاشق است
هوش مصنوعی: رنگی که خود را نشان نمیدهد، نشاندهنده عشق و محبت است و این یکی از جنبههای رنگ عشق به شمار میرود.
رنگ هستی را چو عاشق گم کند
صد هزاران رنگ از یک خُم کند
هوش مصنوعی: وقتی که عشق وجود یک شخص را تحت تأثیر قرار دهد، میتواند هزاران تغییر و تنوع را از یک منبع واحد به وجود آورد.
رنگ ها را عشق از سر ریخته
بهرِ عاشق رنگ دیگر ریخته
هوش مصنوعی: عشق باعث میشود که واقعیات و زیباییها به شکل جدیدی در نظر عاشق به نمایش درآیند و تجربیات جدیدی را به او بدهند. در این حالت، جاذبهها و احساسات رنگ و بوی تازهای میگیرند.
ریخت از خُم ولا رنگ بلا
بهر عاشق در زمین کربلا
هوش مصنوعی: شراب عشق از خُم ولایت با رنگ مصیبت برای عاشق در سرزمین کربلا جاری شد.
من پی آن رنگ رفتم ای کیا
داری ار با رنگ او رویی بیا
هوش مصنوعی: من به دنبال آن رنگ و زیبایی رفتم، ای بزرگوار! اگر تو هم چهرهات مانند آن رنگ و زیبایی است، پیش بیا.
خود سیاهی گرچه فوق رنگ هاست
وآن سواد الوجه فی الدارین ماست
هوش مصنوعی: سیاهی هرچند برتر از رنگهاست، اما آن چهره سیاه در دو جهان همیشه وجود دارد.
لیک ز نیرنگی که عشق انگیخته
آن سیاهی رنگ هم بگریخته
هوش مصنوعی: اما به خاطر حقهای که عشق آن را برانگیخته، حتی آن سیاهی رنگ نیز خون به دل کرده است.
گرچه رنگی از سیاهی بیش نیست
باقی آنجا رنگی از درویش نیست
هوش مصنوعی: هرچند که در آنجا فقط نشانهای از سیاهی باقی مانده، اما هیچ نشانی از رنگ و صفای درویش در آنجا دیده نمیشود.
لیک عشق آن را که بانگ آن سو کند
رنگ بیرنگی ز بهر او زند
هوش مصنوعی: اما عشق، آن کسی را که به سمت خود دعوت کند، رنگی بدون رنگ به خاطر او ایجاد میکند.
خون او کاندر رکاب شاه عشق
ریزد از حقّ است ثارﷲ عشق
هوش مصنوعی: خون او در رکاب شاه عشق جاری میشود و دلیل آن حق و حقیقت عشق است.
چیست بیرنگی در اینجا ای فقیر
یک جهت بودن به راه عشق پیر
هوش مصنوعی: ای فقیر، در اینجا بیرنگی چه معنایی دارد؟ یعنی اینکه در عشق واقعی، تمام سمت و سوها به سوی یک هدف واحد هستند.
رنگ ها را الغرض بگذاشتند
سوی بی رنگی قدم برداشتند
هوش مصنوعی: رنگها را رها کردند و به سمت بیرنگی حرکت کردند.
سینه بگشودند پیش تیرِ کین
در نماز، آن هر دو نورِ پاک دین
هوش مصنوعی: در دلهایشان را به روی تیرهای کینه گشودند، در حالی که هر دو نور پاک دین بودند و در مقام راز و عبادت قرار داشتند.
در نماز، آن هر دو مؤمن سینه را
پیشِ شَه دادند تیر کینه را
هوش مصنوعی: در نماز، هر دو مؤمن، سینه خود را در برابر تیر کینه به نمایش گذاشتند.
بارگی بر هستی خود تاختند
نقد جان در نقد جانان باختند
هوش مصنوعی: افرادی به زندگی خود شتابان حمله کردند و جانشان را در برابر عشق و معشوق از دست دادند.
از ولا با اصل خود ملحق شدند
فرع را هِشتند و اصل حق شدند
هوش مصنوعی: این بیت میگوید که افرادی که در مسیر حقیقی قرار دارند، با پیوستن به سرچشمههای اصلی و واقعی، از فرعیات دوری میکنند و به حقیقت و اصالت میرسند.
آری آری عین حق گشت ای پسر
آنکه بهر حق گذشت از جان و سر
هوش مصنوعی: بله، حقیقت همین است، فرزند. کسی که برای حقیقت و آرمانهایش از جان و زندگیاش میگذرد، به مقام واقعی و حقیقی میرسد.
پیش اصل خویش چون بیخویش شد
رفت صورت جلوة معنیش شد
هوش مصنوعی: زمانی که کسی از وجود اصلی خود دور میشود و احساس تنهایی میکند، جلوه و تصویر واقعی او به نمایش در میآید.
این بیان اسرار نورانیت است
حیف کت جان در حجاب ظلمت است
هوش مصنوعی: این بیان از رازهای نورانی و روشنایی است، اما افسوس که جان انسان در پردهای از تاریکی و ناآگاهی پنهان مانده است.
بس دراز است این سخن کوتاه کن
اصغر آر و سوی قربانگاه کن
هوش مصنوعی: این گفتگو بسیار طولانی شده، پس مختصر کن و به سوی قربانگاه برو.
تا چه کرد آن شیرخوار شیرخو
با امیر شیرخویان گفتگو
هوش مصنوعی: شیرخوار به گفتوگو با کسی از شیرخویان پرداخته که از نظر مقام و جایگاه، بسیار برجسته و با اهمیت است. این مکالمه ممکن است نشاندهنده تفاوت سن و تجربه بین آن دو باشد، در حالی که شیرخوار هنوز در آغوش شیر و در مراحل ابتدایی زندگیاش قرار دارد.