گنجور

بخش ۱۹ - در طلب‌ یاری نمودن آن سید بشر در میدان و شهادت‌ حضرت‌ ولی‌ اکبر اعنی‌ علی‌ اصغر والاعانه‌ من‌ خالق القضا و القدر

چونکه‌ بحر لایزالی‌ کرد موج
کار عشق‌ لاابالی‌ یافت‌ اوج
شاه عشق‌ آن مالک‌الملک‌ِ فقط‌
کرد در میدان قیام اندر وسط‌
در رکابش‌ انبیاء حاضر همه‌
بر جمال لم‌ یزل ناظر همه‌
او چو شمع‌ و انبیاء پروانه‌اش
پیش‌ شمعش‌ جان به‌ کف‌ پروانه‌ وش
او چو یوسف‌ انبیاء پیراهنش‌
و او چو جان، آنها مثالی‌ از تنش‌
تا نماند غیر حق‌ دمساز حق‌
بانگ‌ هل‌ مِن‌ ناصری شد راز حق‌
کیست‌ کاین‌ دم،دم ز منصوری زند
ناصر بالذات‌ را یاری کند
اندرین‌ دشت‌ بلا حق‌ جو شود
او همه‌ حق‌ گردد و حق‌ او شود
در ره عشقم‌ فنا گردد کنون
مالک‌ مُلک‌ بقاء گردد کنون
قطره را بگذارد و عمّان شود
جان دهد بهر خدا جانان شود
اندرین‌ صحرا شود نخجیر حق‌
پس‌ شود در بیشه‌ جان شیر حق‌
مشتری حق‌ است‌ بفروشید جان
نیست‌ در سودای حق‌ باﷲ زیان
هرکه‌ جانِ او فدای من‌ شود
جانِ جانِ حضرت‌ ذوالمن‌ شود
ترک جان کرد آنکه‌ جانانش‌ کنم‌
عالم‌ و آدم ثنا خوانش‌ کنم‌
جانِ آن کامروز در راهم‌ فداست‌
جان نواز انبیاء و اولیاست‌
چون نوای قبل‌َ موتوا اَن تَموت‌
شد بلند از نای حی‌ لایموت‌
بود طفل‌ شیرخوار اندر حرم
کآفرینش‌ را پدر بُد در کرم
خورده از پستان فضل‌ آن پسر
شیرِ رحمت‌ طفل‌ جان بوالبشر
ممکنات‌ از عالم‌ و آدم همه‌
از دم جان پرورش یکدم همه‌
گرچه‌ خوانند اهل‌ عالم‌ اصغرش
من‌ ندانم‌ جز ولی‌ اکبرش
بر امید جان نثاری آن زمان
خویش‌ را افکند از مهد امان
دست‌ از قنداق جان بیرون کشید
بندهای بسته‌ را برهم‌ درید
آری آری شیر حق‌ّ است‌ ای ولد
آنکه‌ در گهواره اژدرها دَرَد
بانگ‌ بر زد کای غریب‌ بینوا
نیستی‌ بی‌کس‌ هنوز این‌ سو بیا
مانده باقی‌، بین‌ ز اصحاب‌ کرم
شیرخوار خسته‌ جانی‌ در حرم
نیست‌ این‌ معنی‌ شگفت‌ از کار عشق‌
تو ندانی‌ چون نداری نار عشق‌
حلقه‌ چون بر در زند عشق‌ ای فقیر
کی‌ شناسد او صغیری از کبیر
هرکه‌ او را طینت‌ از آن طینت‌ است‌
جان او راجع‌ به‌ اصل‌ فطرت‌ است‌
گر به‌ مشرق فرع و در غرب‌ است‌ اصل‌
وقت‌ حاجت‌ می‌شود با اصل‌ وصل‌
ذره ذره کاندر این‌ ارض و سماست‌
جنس‌ خود را همچو کاه و کهرباست‌
نور جزو آمد چو جنس‌ آفتاب‌
هم‌ به‌ سوی آفتاب‌ استش‌ ایاب‌
گر تو جزو آفتابی‌ هوش دار
اندر این‌ معنی‌ بیانی‌ گوش دار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: خانم مقصودی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چونکه‌ بحر لایزالی‌ کرد موج
کار عشق‌ لاابالی‌ یافت‌ اوج
هوش مصنوعی: زمانی که دریای بی‌پایان، امواج عشق را به وجود آورد، آن کس که به این کار مشغول شد، به اوج و موفقیت رسید و به نوعی بی‌خیالی و آزادی دست یافت.
شاه عشق‌ آن مالک‌الملک‌ِ فقط‌
کرد در میدان قیام اندر وسط‌
هوش مصنوعی: پادشاه عشق، آن صاحب سلطنت، در میانه میدان قیام حاضر شد.
در رکابش‌ انبیاء حاضر همه‌
بر جمال لم‌ یزل ناظر همه‌
هوش مصنوعی: در کنار او، همه پیامبران حاضرند و همگی به زیبایی جاودانی او نگاه می‌کنند.
او چو شمع‌ و انبیاء پروانه‌اش
پیش‌ شمعش‌ جان به‌ کف‌ پروانه‌ وش
هوش مصنوعی: او مانند شمعی است که انبیاء همچون پروانه‌ای در کنار او وجود دارند و جان خود را به خاطر عشق و نزدیکی به او در خطر می‌اندازند.
او چو یوسف‌ انبیاء پیراهنش‌
و او چو جان، آنها مثالی‌ از تنش‌
هوش مصنوعی: او مانند یوسف، دارای زیبایی و جذابیتی خاص است و مانند جان، وجودش برای دیگران ضروری و حیاتی به شمار می‌آید. آنها تنها نمادهایی از وجود او هستند.
تا نماند غیر حق‌ دمساز حق‌
بانگ‌ هل‌ مِن‌ ناصری شد راز حق‌
هوش مصنوعی: به گونه‌ای زندگی کن که جز حقیقت با تو همراه نباشد، تا زمانی که به فریاد «آیا کسی هست که مرا یاری کند؟» برسی، راز حقیقت را درک کنی.
کیست‌ کاین‌ دم،دم ز منصوری زند
ناصر بالذات‌ را یاری کند
هوش مصنوعی: کیست که در این لحظه، به یاد منصور صحبت کند و به ناصر معنوی کمک کند؟
اندرین‌ دشت‌ بلا حق‌ جو شود
او همه‌ حق‌ گردد و حق‌ او شود
هوش مصنوعی: در این سرزمین پر از سختی، اگر کسی به دنبال حقیقت باشد، در نهایت تمام آنچه را که حق است به دست می‌آورد و خود نیز به حقیقت تبدیل می‌شود.
در ره عشقم‌ فنا گردد کنون
مالک‌ مُلک‌ بقاء گردد کنون
هوش مصنوعی: در مسیر عشق من حالا همه چیز را از دست می‌دهم و در عین حال به جاودانگی می‌رسم.
قطره را بگذارد و عمّان شود
جان دهد بهر خدا جانان شود
هوش مصنوعی: قطره از خود گذشتگی می‌کند و به نشانه عشق، جانش را برای محبوبش فدای او می‌کند.
اندرین‌ صحرا شود نخجیر حق‌
پس‌ شود در بیشه‌ جان شیر حق‌
هوش مصنوعی: در این بیابان، شکار حقیقت انجام می‌شود، سپس در جنگل، روح شیر حقیقت رشد می‌کند.
مشتری حق‌ است‌ بفروشید جان
نیست‌ در سودای حق‌ باﷲ زیان
هوش مصنوعی: فروشنده باید جان خود را به خاطر مشتری حق بفروشد، زیرا در جستجوی حق و حقیقت، زیان و ضرر با خداوند معنا ندارد.
هرکه‌ جانِ او فدای من‌ شود
جانِ جانِ حضرت‌ ذوالمن‌ شود
هوش مصنوعی: هر کسی که جانش را فدای من کند، جان او همانند جان پروردگار خواهد شد.
ترک جان کرد آنکه‌ جانانش‌ کنم‌
عالم‌ و آدم ثنا خوانش‌ کنم‌
هوش مصنوعی: کسی که جانش را فدای محبوبش کرده، من که تنها می‌توانم او را ستایش کنم و عالم و آدم را به ستایش او وادار کنم.
جانِ آن کامروز در راهم‌ فداست‌
جان نواز انبیاء و اولیاست‌
هوش مصنوعی: آرامش و جان من فدای توست، که تو مایه محبت انبیاء و اولیاء هستی.
چون نوای قبل‌َ موتوا اَن تَموت‌
شد بلند از نای حی‌ لایموت‌
هوش مصنوعی: زمانی که آهنگ مرگ به گوش می‌رسد، صدای زنده بودن و جاودانگی به وضوح شنیده می‌شود.
بود طفل‌ شیرخوار اندر حرم
کآفرینش‌ را پدر بُد در کرم
هوش مصنوعی: در حرم آفرینش، نوزادی وجود دارد که پدرش در رحمت و بزرگواری شناخته می‌شود.
خورده از پستان فضل‌ آن پسر
شیرِ رحمت‌ طفل‌ جان بوالبشر
هوش مصنوعی: آن فرزند، که از پستان بخشش و نعمت تغذیه می‌کند، مانند شیری است که از رحمت الهی برای جان انسان‌ها بهره‌مند می‌شود.
ممکنات‌ از عالم‌ و آدم همه‌
از دم جان پرورش یکدم همه‌
هوش مصنوعی: تمام موجودات، چه در عالم و چه در انسان‌ها، از نفس و وجود یک منبع حیات می‌گیرند و به واسطه آن پرورش می‌یابند.
گرچه‌ خوانند اهل‌ عالم‌ اصغرش
من‌ ندانم‌ جز ولی‌ اکبرش
هوش مصنوعی: اگرچه در بین مردم به عنوان یک فرد کوچک شناخته می‌شوم، اما من جز ولی بزرگ را نمی‌شناسم.
بر امید جان نثاری آن زمان
خویش‌ را افکند از مهد امان
هوش مصنوعی: او به امید جان‌فشانی در آن زمان، زندگی خود را از آرامش و امنیت رها کرد.
دست‌ از قنداق جان بیرون کشید
بندهای بسته‌ را برهم‌ درید
هوش مصنوعی: دست از آغوش خود بیرون آورد و زنجیرها و محدودیت‌ها را کنار زد.
آری آری شیر حق‌ّ است‌ ای ولد
آنکه‌ در گهواره اژدرها دَرَد
هوش مصنوعی: بله، بله، او شیر حق است؛ ای فرزند آنکه در گهواره اژدها را می‌شکافد.
بانگ‌ بر زد کای غریب‌ بینوا
نیستی‌ بی‌کس‌ هنوز این‌ سو بیا
هوش مصنوعی: صدا زد که ای بیچاره و غریب، تنها نیستی؛ هنوز هم این طرف بیا.
مانده باقی‌، بین‌ ز اصحاب‌ کرم
شیرخوار خسته‌ جانی‌ در حرم
هوش مصنوعی: در میان افراد بخشنده، تنها کودکی بی‌حال و خسته در حرم مانده است.
نیست‌ این‌ معنی‌ شگفت‌ از کار عشق‌
تو ندانی‌ چون نداری نار عشق‌
هوش مصنوعی: اینکه عشق تو چه کارهای شگفتی به وجود می‌آورد، برایت غیرعادی نیست؛ چون احساس عشق را تجربه نکرده‌ای و از درد آن بی‌خبری.
حلقه‌ چون بر در زند عشق‌ ای فقیر
کی‌ شناسد او صغیری از کبیر
هوش مصنوعی: وقتی عشق بر در می‌کوبد، فقیر و غنی برای او فرقی ندارند. او هیچ توجهی به اندازه و مقام افراد نمی‌کند.
هرکه‌ او را طینت‌ از آن طینت‌ است‌
جان او راجع‌ به‌ اصل‌ فطرت‌ است‌
هوش مصنوعی: هر کسی که دارای همان سرشت و جوهره‌ای باشد که در اصل وجودش نهفته است، روحش به همان فطرت اولیه‌اش بازمی‌گردد.
گر به‌ مشرق فرع و در غرب‌ است‌ اصل‌
وقت‌ حاجت‌ می‌شود با اصل‌ وصل‌
هوش مصنوعی: اگر چه واقعیت‌ها و حقیقت‌ها در جاهای مختلفی وجود دارند، زمانی که به آن‌ها نیاز باشد، ارتباط و اصل واقعی به هم متصل می‌شود.
ذره ذره کاندر این‌ ارض و سماست‌
جنس‌ خود را همچو کاه و کهرباست‌
هوش مصنوعی: هر ذره‌ای که در این زمین و آسمان وجود دارد، مانند کاه و کهربا، شامل ماهیت خاص خود است.
نور جزو آمد چو جنس‌ آفتاب‌
هم‌ به‌ سوی آفتاب‌ استش‌ ایاب‌
هوش مصنوعی: نور که جزئی از آفتاب است، به سمت آفتاب بازگشت می‌کند.
گر تو جزو آفتابی‌ هوش دار
اندر این‌ معنی‌ بیانی‌ گوش دار
هوش مصنوعی: اگر تو جزئی از خورشید هستی، پس با هوش باش و به این معنی گوش فرا بده.