گنجور

بخش ۱۶ - در رسیدن جذبه‌ عشق‌ و اجتذاب‌ روح سالک‌ عارف‌ از مقام سلوک به‌ عالم‌ جذب‌ فرماید

باز باد جذبه‌ می‌جنباندم
گر روم بپذیر، کو می‌خواندم
عون گرداننده با گردنده شد
گردش و دل هر دو ازجا کنده شد
زین‌ پریشان گفت‌ها در حیرتم‌
کز چه‌ و با کیست‌ روی صحبتم‌
یافتم‌ گفتار خود را کز کجاست‌
هم‌ مخاطَب‌ هم‌ مخاطِب‌ پیر ماست‌
در زبان من‌ بیان او نهان
کیستم‌ من‌، هم‌ زبان او هم‌ بیان
بنده کِبوَد تا زبان داری کند
بر زبانم‌ حق‌ سخن‌ جاری کند
آنچه‌ می‌ گویم‌ من‌ از با یا الف‌
قصد عشق‌ است‌ ارچه‌ لفظم‌ مختلف‌
من‌ چو طوطی‌ در پس‌ آیینه ‌ام
ریزد او نقش‌ سخن‌ در سینه‌ ام
با لب‌ طوطی‌ است‌ چون استاد جفت‌
هرچه‌ طوطی‌ گوید آن استاد گفت‌
طوطی‌ِ بندی دم ار ز آواز زد
تو مدان از طوطی‌، آن استاد زد
خه‌خه‌ای طوطی‌ سخن‌ بی‌پرده گشت‌
تو چه‌ پوشی‌ پرده،کآب‌ از سر گذشت‌
یار ما بی‌پرده در شیراز عشق‌
گفت‌ رازت‌ تو چه‌ پوشی‌ راز عشق‌
شهر گشت‌ آشوب‌ و تن‌ مغلوب‌ دل
جان فدای شاه شهرآشوب‌ دل
من‌ ز خود رفتم‌ دلا دلدار باز
بر سر حرف‌ است ‌زو بشنو تو راز
عقده های زلف‌ را بگشوده است‌
تا دل دیوانه‌ را آرَد شکست‌
جَیش‌ سودا بر سر آوردم هجوم
من‌ ندانم‌ زین‌ پس‌ آداب‌ و رسوم
زد به‌ هم‌ یکجا سر و سامان مرا
کرد از افسانه‌ سرگردان مرا
بست‌ بر زنجیر سودا محکمم‌
داد سر زآن پس‌ به‌ صحرای غمم‌
شانه‌ کرد او زلف‌ و من‌ گشتم‌ پریش‌
نک‌ پریشانم‌ ندانم‌ حال خویش‌
طرّة آن دلبر دیوانه‌ کُش‌
از سرم بربود یکجا عقل‌ و هُش‌
من‌ ز خود رفتم‌ دلا تا دلبرت‌
از غم‌ سودا چه‌ آرد بر سرت‌
من‌ ز خو د رفتم‌ تو حرفش‌ دار گوش
شد ز یک‌ هی‌ از سر دیوانه‌ هوش
دم مزن کاینک‌ دلا دیوانه‌ام
عقل‌ ها را برکَند افسانه‌ام
عقل‌ چبود، من‌ کی‌ام، دیوانه‌ کیست‌؟
هین‌ چه‌ افسون گویم‌ این‌ افسانه‌ چیست‌؟
بسته‌ بر افسانه‌ زلف‌ دلبرم
زآن کشش‌ همواره می‌گردد سرم
عشق‌ آمد آتش‌ اندر عقل‌ زد
طعنه‌ بر گفتار و عقل‌ و نقل‌ زد
کوفت‌ مغزم را و عقل‌ از چنگ‌ شد
کلّه‌ام زآن کلّه‌ کوبی‌ دنگ‌ شد
حالی‌ از چرخم‌ چه‌ باک ار هی‌ زنم‌
نک به‌ فرق چرخ و چنبر پی‌ زنم‌
طبل‌ وحدت‌ را کنون افشاء زنم‌
لا گذارم نوبت‌ الاّ زنم‌
دم مزن کز لا و از الاّ شدم
باخود آ هی‌ بی‌ خدا هی‌ بی‌ خودم
آمد از کُه‌ سیل‌ و دریا دشت‌ شد
بند و بست و پشته‌ و پل‌، پست‌ شد
شهر و کوه و دشت‌ را سیلاب‌ کَند
چرخ و سنگ‌ و آسیا را آب‌ کَند
جوی و بحر و دجله‌ و شط‌ شُد یکی‌
علم‌ و حرف‌ و نقطه‌ و خط‌ شد یکی‌
غمزه آمد چشم‌ و ابرو گشت‌ یک‌
ما و من‌ رفت‌ و من‌ و او گشت‌ یک‌
زد به‌ دفترخانه‌ باد عشق‌ تیز
کرد طومار خرد را ریز ریز
عشق‌ آمد در مقام اُشتلم‌
عقل‌ دانی‌،دست‌ و پا را کرد گم‌
کرد بیرون سر نهنگ‌ِ لا، ز یم‌
فُلک‌ و لنگر را کشید اندر به‌ دم
پالهنگ‌ افکند عشقم‌ برگلو
می‌کشد بنگر چسانم‌ سو به‌ سو
گاه در بحرم کشد گاهی‌ به‌ بَر
گه‌ به‌ دیوارم زند گاهی‌ به‌ در
استخوانم‌ را سراسر کوفته‌
کرده حالم‌ را ز وهم‌ آشوفته‌
تا نگویی‌ کز چه‌ رو آشفتما
با غم‌ آشفته‌ مویی‌ جفتما
این‌ سخن‌ کو تا نپنداری منم‌
من‌ شدم بی‌ من‌ که‌ دانی‌ ذوالمنم‌
هی‌ کجایم‌ من‌ که‌ عرشم‌ زیر پاست‌
هی‌ چه‌ ما و هی‌ چه‌ من‌ عالِم‌ خداست‌
چند گویی‌ حرف‌ قهرآمیز هی‌
لطف‌ کن‌ ای تیر قهرت‌ تیز هی‌
نیست‌ حالم‌ در سخن‌ بر جای خویش‌
سامعا بپذیر گر گویم‌ پریش‌
من‌ کجا بودم چه‌ می‌ گفتم‌ سخن‌
خاکم‌ ار گفتم‌ من‌ و ما بر دهن‌
ای فقیران کاردها حاضر کنید
بایزید عصر را برتن‌ زنید
واجب‌ آمد اینکه‌ بکشندم به‌ دار
تا اناالحق‌ گوی گردد سنگسار
من‌ نگویم‌ این‌ سخن‌ را آنکه‌ گفت‌
باز رو در پردة غیبت‌ نهفت‌
گاه گاه از پرده می‌آید به‌ در
می‌ زند حرفی‌ و گردد مستتر
بل‌ بلی‌ گر کرد اشتر ز اُشتلم‌
شقشقه‌ شد در دهانش‌ باز گم‌
رحمت‌ مولا که‌ پیر کامل‌ است‌
این‌ بیانم‌ را گواه عادل است‌
آنکه‌ هم‌ معروف‌ و هم‌ معروفی‌ است‌
ناطق‌ از نطق‌ صفی‌ِ صوفی‌ است‌
بنده پروردن عیان از رحمتش‌
ای زهی‌ بر قدرت‌ و بر غیرتش‌
کو زبانی‌ تا ثنای او کنم‌
هم‌ زبان مر وام از آن خوشخو کنم‌
شرح احسانهای او گویم‌ مگر
نی‌ چه‌ گویم‌ کز شمار ست آن به‌ در
آنکه‌ مدّاحش‌ حق‌ اندر معنی‌ است‌
از ثنای ما یقین‌ مستغنی‌ است‌
زین‌ بیان دل نگذرد باری بیار
وصف‌ آن یاری که‌ بی‌شبه‌ است‌ و یار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: خانم مقصودی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز باد جذبه‌ می‌جنباندم
گر روم بپذیر، کو می‌خواندم
هوش مصنوعی: دوباره بادی که مرا به حرکت در می‌آورد به سراغم می‌آید، اگر بروم، تو باید مرا بپذیری، کجا که ندا می‌دادم.
عون گرداننده با گردنده شد
گردش و دل هر دو ازجا کنده شد
هوش مصنوعی: عون و گردنده با هم به گردش درآمدند و دل‌هایشان از جا کنده شد.
زین‌ پریشان گفت‌ها در حیرتم‌
کز چه‌ و با کیست‌ روی صحبتم‌
هوش مصنوعی: به خاطر این حرف‌های نامنظم و گیج‌کننده‌ام، در شگفتم که از چه کسی و به چه دلیلی با او صحبت می‌کنم.
یافتم‌ گفتار خود را کز کجاست‌
هم‌ مخاطَب‌ هم‌ مخاطِب‌ پیر ماست‌
هوش مصنوعی: من متوجه شدم که کلام من از کجا آمده است، هم کسی که به او صحبت می‌کنم و هم کسی که در این گفتگو ما را راهنمایی کرده، پیر و صاحب‌نظر ماست.
در زبان من‌ بیان او نهان
کیستم‌ من‌، هم‌ زبان او هم‌ بیان
هوش مصنوعی: در گفتار من، وجود او پنهان است. من خودم هم زبان او هستم و هم بیانگر او.
بنده کِبوَد تا زبان داری کند
بر زبانم‌ حق‌ سخن‌ جاری کند
هوش مصنوعی: انسان وقتی که توانایی گفتار داشته باشد، می‌تواند به راحتی حقایق را بیان کند و از حرف‌های درست و درستکارانه صحبت کند.
آنچه‌ می‌ گویم‌ من‌ از با یا الف‌
قصد عشق‌ است‌ ارچه‌ لفظم‌ مختلف‌
هوش مصنوعی: آنچه من می‌گویم، از عمق عشق می‌آید، هرچند که کلمات و الفاظی که به کار می‌برم متفاوت و گوناگون هستند.
من‌ چو طوطی‌ در پس‌ آیینه ‌ام
ریزد او نقش‌ سخن‌ در سینه‌ ام
هوش مصنوعی: من مانند طوطی در پشت آیینه هستم، او سخنانش را در دل من نقش می‌کند.
با لب‌ طوطی‌ است‌ چون استاد جفت‌
هرچه‌ طوطی‌ گوید آن استاد گفت‌
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هر چیزی که طوطی می‌گوید، در واقع آن را از معلم خود آموخته است. به عبارتی، طوطی فقط تقلید می‌کند و سخنانش از دیگران است.
طوطی‌ِ بندی دم ار ز آواز زد
تو مدان از طوطی‌، آن استاد زد
هوش مصنوعی: اگر طوطی‌ای در قفس صدایی زیبا سر دهد، نباید تصور کنی که خود آن طوطی، خالق آن آواز است؛ بلکه این آواز نتیجه آموزش و تعلیم است که از استاد خود آموخته است.
خه‌خه‌ای طوطی‌ سخن‌ بی‌پرده گشت‌
تو چه‌ پوشی‌ پرده،کآب‌ از سر گذشت‌
هوش مصنوعی: طوطی با صدای بلند و بی‌پروا صحبت می‌کند؛ تو چه فایده‌ای از پوشاندن دهانت داری، وقتی که دیگر آب از سر گذشته است؟
یار ما بی‌پرده در شیراز عشق‌
گفت‌ رازت‌ تو چه‌ پوشی‌ راز عشق‌
هوش مصنوعی: دوست ما به طور صریح در شیراز درباره عشق صحبت کرد و از تو سوال کرد که چرا راز عشق را پنهان می‌کنی؟
شهر گشت‌ آشوب‌ و تن‌ مغلوب‌ دل
جان فدای شاه شهرآشوب‌ دل
هوش مصنوعی: در این شهر هرج و مرج و نابه‌سامانی هست و دل من تحت تاثیر شاهی قرار گرفته که قلبم را تسخیر کرده است. جانم فدای دل‌تنگی‌های اوست.
من‌ ز خود رفتم‌ دلا دلدار باز
بر سر حرف‌ است ‌زو بشنو تو راز
هوش مصنوعی: من از خودم فاصله گرفته‌ام، ای دل، محبوب بر سر حرف و گفت‌وگو است؛ از او بشنو رازهای نهفته.
عقده های زلف‌ را بگشوده است‌
تا دل دیوانه‌ را آرَد شکست‌
هوش مصنوعی: گیسوانش را باز کرده تا دل عاشق را به درد آورد.
جَیش‌ سودا بر سر آوردم هجوم
من‌ ندانم‌ زین‌ پس‌ آداب‌ و رسوم
هوش مصنوعی: من به شدت درگیر افکار و احساسات خودم شده‌ام و دیگر نمی‌دانم باید چطور رفتار کنم و آیین و رسوم را رعایت کنم.
زد به‌ هم‌ یکجا سر و سامان مرا
کرد از افسانه‌ سرگردان مرا
هوش مصنوعی: ناگهان همه چیز به هم ریخت و زندگی‌ام را سامان داد، از داستان‌های گیج‌کننده‌ای که داشتم، نجاتم داد.
بست‌ بر زنجیر سودا محکمم‌
داد سر زآن پس‌ به‌ صحرای غمم‌
هوش مصنوعی: من به شدت اسیر دلمردگی و احساساتی هستم و بعد از آن، به‌دلیل غم و اندوهی که در دل دارم، به دنیای بی‌هدف و ویران صحرای غمم منتقل می‌شوم.
شانه‌ کرد او زلف‌ و من‌ گشتم‌ پریش‌
نک‌ پریشانم‌ ندانم‌ حال خویش‌
هوش مصنوعی: او موهایش را شانه کرد و من به هم ریختم. نمی‌دانم حال من چه‌طور است؛ آیا پریشانم یا نه.
طرّة آن دلبر دیوانه‌ کُش‌
از سرم بربود یکجا عقل‌ و هُش‌
هوش مصنوعی: آن زیبای دیوانه‌وار که موهایش جلوه‌گری می‌کند، تمام عقل و هوش مرا از سرم ربوده است.
من‌ ز خود رفتم‌ دلا تا دلبرت‌
از غم‌ سودا چه‌ آرد بر سرت‌
هوش مصنوعی: من از خودم دور شدم، ای دل؛ زیرا دلبر تو چه غم و اندوهی را بر سرت می‌آورد؟
من‌ ز خو د رفتم‌ تو حرفش‌ دار گوش
شد ز یک‌ هی‌ از سر دیوانه‌ هوش
هوش مصنوعی: من از خودم دور شدم و با یک صدا، دیوانه‌وار به صحبت در آمدم.
دم مزن کاینک‌ دلا دیوانه‌ام
عقل‌ ها را برکَند افسانه‌ام
هوش مصنوعی: آهسته صحبت کن، زیرا من دیوانه‌ام و داستان‌ها و افسانه‌ها عقل و خرد دیگران را از بین می‌برد.
عقل‌ چبود، من‌ کی‌ام، دیوانه‌ کیست‌؟
هین‌ چه‌ افسون گویم‌ این‌ افسانه‌ چیست‌؟
هوش مصنوعی: عقل چه معنایی دارد؟ من چه کسی هستم و دیوانه کیست؟ به چه جادو و افسون می‌توانم اشاره کنم و این داستان چیست؟
بسته‌ بر افسانه‌ زلف‌ دلبرم
زآن کشش‌ همواره می‌گردد سرم
هوش مصنوعی: موهای دلبرم مانند افسانه‌ای است که در دل همیشه مرا به خود جذب می‌کند و سرم را همیشه به سوی او می‌گرداند.
عشق‌ آمد آتش‌ اندر عقل‌ زد
طعنه‌ بر گفتار و عقل‌ و نقل‌ زد
هوش مصنوعی: عشق به قلب انسان وارد شد و به عقل و سخنان و استدلال‌های او انتقاد کرد.
کوفت‌ مغزم را و عقل‌ از چنگ‌ شد
کلّه‌ام زآن کلّه‌ کوبی‌ دنگ‌ شد
هوش مصنوعی: مغزم به شدت آسیب دید و عقل از دستم رفت. سرم به خاطر ضرباتی که خوردم به شدت درد کرد.
حالی‌ از چرخم‌ چه‌ باک ار هی‌ زنم‌
نک به‌ فرق چرخ و چنبر پی‌ زنم‌
هوش مصنوعی: از دست گردش ایام نگران نیستم، حتی اگر ضربه‌ام بر سر دایره‌ چرخ باشد یا به دور حلقه بیفتم.
طبل‌ وحدت‌ را کنون افشاء زنم‌
لا گذارم نوبت‌ الاّ زنم‌
هوش مصنوعی: اکنون می‌خواهم راز وحدت را فاش کنم و نگذارم هیچ چیز دیگری در اولویت قرار گیرد.
دم مزن کز لا و از الاّ شدم
باخود آ هی‌ بی‌ خدا هی‌ بی‌ خودم
هوش مصنوعی: صحبت نکن، زیرا من به خاطر خودم و بدون هیچ‌گونه ارتباطی با خداوند به این وضعیت رسیده‌ام.
آمد از کُه‌ سیل‌ و دریا دشت‌ شد
بند و بست و پشته‌ و پل‌، پست‌ شد
هوش مصنوعی: از کوه سیل و طغیانی به راه افتاد و دشت را پر از آب کرد. در این میان، تمام موانع و پل‌ها زیر آب رفتند و وضعیتی نا به سامان به وجود آمد.
شهر و کوه و دشت‌ را سیلاب‌ کَند
چرخ و سنگ‌ و آسیا را آب‌ کَند
هوش مصنوعی: سیلاب به شهرها، کوه‌ها و دشت‌ها آسیب می‌زند و آب، چرخ‌ها، سنگ‌ها و آسیاها را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
جوی و بحر و دجله‌ و شط‌ شُد یکی‌
علم‌ و حرف‌ و نقطه‌ و خط‌ شد یکی‌
هوش مصنوعی: آب‌های جوی و دریا و رود دجله و شط، همه به یکدیگر متصل و یکی شده‌اند. همچنین، علم و گفتگو و نشانه‌ها و خط‌ها نیز از هم تفکیک‌ناپذیر و واحد هستند.
غمزه آمد چشم‌ و ابرو گشت‌ یک‌
ما و من‌ رفت‌ و من‌ و او گشت‌ یک‌
هوش مصنوعی: با یک نگاه و لبخند، روابط میان ما و دیگران تغییر کرد. در حالی که فقط ما و من بودیم، حالا ما به دنیای جدیدی وارد شده‌ایم که شامل دیگران نیز می‌شود.
زد به‌ دفترخانه‌ باد عشق‌ تیز
کرد طومار خرد را ریز ریز
هوش مصنوعی: بادی به دفتر عشق وزید و خرد را به تکه‌های کوچکی تبدیل کرد.
عشق‌ آمد در مقام اُشتلم‌
عقل‌ دانی‌،دست‌ و پا را کرد گم‌
هوش مصنوعی: عشق وارد فضای وجود انسان شده و عقل را به حالتی می‌اندازد که دیگر نمی‌تواند تصمیم‌گیری کند و دچار سردرگمی می‌شود.
کرد بیرون سر نهنگ‌ِ لا، ز یم‌
فُلک‌ و لنگر را کشید اندر به‌ دم
هوش مصنوعی: نهنگ بزرگی از آب بیرون آمد و با دم خود، کشتی و لنگر را به داخل آب کشید.
پالهنگ‌ افکند عشقم‌ برگلو
می‌کشد بنگر چسانم‌ سو به‌ سو
هوش مصنوعی: عشق من مانند یک زنجیر به گردنم افتاده و از آنجا که می‌کشد، نگاه کن که چگونه در حال چرخش و گردش هستم.
گاه در بحرم کشد گاهی‌ به‌ بَر
گه‌ به‌ دیوارم زند گاهی‌ به‌ در
هوش مصنوعی: گاهی در دل دریا غرق می‌شوم، گاهی به ساحل می‌روم، گاهی به دیوار می‌زنم و گاهی به در.
استخوانم‌ را سراسر کوفته‌
کرده حالم‌ را ز وهم‌ آشوفته‌
هوش مصنوعی: حال من به شدت تحت فشار است و احساس می‌کنم که تمام وجودم را درگیر درد و پریشانی کرده‌اند.
تا نگویی‌ کز چه‌ رو آشفتما
با غم‌ آشفته‌ مویی‌ جفتما
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه نخواهی گفت به چه دلیلی ناراحت هستم، من هم با غم و اندوهم در کنار تو می‌مانم.
این‌ سخن‌ کو تا نپنداری منم‌
من‌ شدم بی‌ من‌ که‌ دانی‌ ذوالمنم‌
هوش مصنوعی: این گفته تا زمانی که نپنداری من هستم، من دیگر خودم نیستم. تو نمی‌دانی که من چه کسی هستم.
هی‌ کجایم‌ من‌ که‌ عرشم‌ زیر پاست‌
هی‌ چه‌ ما و هی‌ چه‌ من‌ عالِم‌ خداست‌
هوش مصنوعی: من کجایم که عرش الهی زیر پای من است؟ چه تفاوتی میان ما و من وجود دارد وقتی که همه چیز از علم خدا سرچشمه می‌گیرد؟
چند گویی‌ حرف‌ قهرآمیز هی‌
لطف‌ کن‌ ای تیر قهرت‌ تیز هی‌
هوش مصنوعی: چرا مدام از کلمات تند و تلخ استفاده می‌کنی؟ لطفاً رفتار محبت‌آمیزتری داشته باش و با دقت بیشتری با احساسات من برخورد کن.
نیست‌ حالم‌ در سخن‌ بر جای خویش‌
سامعا بپذیر گر گویم‌ پریش‌
هوش مصنوعی: حال من در گفتار و سخن هیچ‌گونه ثباتی ندارد، پس اگر بگویم که درهم و برهم صحبت می‌کنم، این را بپذیر.
من‌ کجا بودم چه‌ می‌ گفتم‌ سخن‌
خاکم‌ ار گفتم‌ من‌ و ما بر دهن‌
هوش مصنوعی: من در چه وضعیتی بودم و چه چیزی می‌گفتم؛ اگر من و ما را درباره خاک بگویم.
ای فقیران کاردها حاضر کنید
بایزید عصر را برتن‌ زنید
هوش مصنوعی: ای فقرا، آماده باشید که برای بایزید عصر، تیغ‌ها را برهنه کنید و آماده‌ی عمل شوید.
واجب‌ آمد اینکه‌ بکشندم به‌ دار
تا اناالحق‌ گوی گردد سنگسار
هوش مصنوعی: لازم است که مرا به دار بزنند تا این‌که وقتی این‌گونه کشته شوم، حقایق را بیان کنم و مورد سنگسار قرار گیرم.
من‌ نگویم‌ این‌ سخن‌ را آنکه‌ گفت‌
باز رو در پردة غیبت‌ نهفت‌
هوش مصنوعی: من این حرف را نمی‌زنم، بلکه آن کسی که گفت، در پس پرده غیبت پنهان است.
گاه گاه از پرده می‌آید به‌ در
می‌ زند حرفی‌ و گردد مستتر
هوش مصنوعی: گاهی اوقات از پشت پرده بیرون می‌آید و در را می‌زند، حرفی می‌زند و دوباره پنهان می‌شود.
بل‌ بلی‌ گر کرد اشتر ز اُشتلم‌
شقشقه‌ شد در دهانش‌ باز گم‌
هوش مصنوعی: اگر شتر از بارش باریافت و در دهانش صدایی شبیه به شقشقه به وجود آمد، باز هم گم شده است.
رحمت‌ مولا که‌ پیر کامل‌ است‌
این‌ بیانم‌ را گواه عادل است‌
هوش مصنوعی: رحمت خداوند بر آن کسی که به کمال رسیده است، این سخن من را گواهی می‌دهد که عادل است.
آنکه‌ هم‌ معروف‌ و هم‌ معروفی‌ است‌
ناطق‌ از نطق‌ صفی‌ِ صوفی‌ است‌
هوش مصنوعی: کسی که هم شناخته شده است و هم به شهرت رسیده، سخنگو و گوینده‌ای است که از گفتار یک شخص متمایز و مسلم در مجالس عرفانی الهام می‌گیرد.
بنده پروردن عیان از رحمتش‌
ای زهی‌ بر قدرت‌ و بر غیرتش‌
هوش مصنوعی: پروردن بندگان به وضوح از رحمت اوست، ای شگفت بر قدرت و غیرت او.
کو زبانی‌ تا ثنای او کنم‌
هم‌ زبان مر وام از آن خوشخو کنم‌
هوش مصنوعی: کسی را پیدا کن که بتوانم ستایش او را به زبان بیاورم، تا به کمک او سخنانم را زیبا و دلنشین کنم.
شرح احسانهای او گویم‌ مگر
نی‌ چه‌ گویم‌ کز شمار ست آن به‌ در
هوش مصنوعی: خوبی‌های او را می‌گویم، اما چه بگویم؟ زیرا شمارش آنها از حد خارج است.
آنکه‌ مدّاحش‌ حق‌ اندر معنی‌ است‌
از ثنای ما یقین‌ مستغنی‌ است‌
هوش مصنوعی: کسی که در دوستی و مدح ما به حقیقت می‌رسد، از ستایش‌های ما به‌طور قطع بی‌نیاز است.
زین‌ بیان دل نگذرد باری بیار
وصف‌ آن یاری که‌ بی‌شبه‌ است‌ و یار
هوش مصنوعی: از این صحبت‌ها دل نمی‌گذرد، بیا و توصیف کن آن یاری را که بی‌نظیر و بی‌همتاست.