گنجور

بخش ۱۴ - و له فی مقام الوحدانیه المطلقه

کهنگی‌ در عشق‌ نبود ای ولد
کین‌ صفات‌ کثرت‌ است‌ و او احد
کهنه‌ و نو نیست‌ در بازار او
کهنه‌ ها را نو کند دیدار او
گرچه‌ عالم‌ پر از این‌ آوازه است‌
باز چون گوید بیانی‌ تازه است‌
عارفان کاوقاتشان شد صرف‌ عشق‌
گوشها کردند پر،از حرف‌ عشق‌
دفتری آورد هرکس‌ زین‌ بیان
پر زحرف‌ عشق‌ شد یکجا جهان
گرچه‌ حرف‌ عشق‌ نیک‌ ار بشنوی
ختم‌ شد بر مولوی و مثنوی
باز چون آید صفی‌ای در میان
خضر وقت‌ عاشقان و عارفان
آرد از رحمت‌ پی‌ اثبات‌ عشق
زبدة الاسراری‌ از آیات‌ عشق ‌
تازه یابی‌ حرفش‌ ار خود لایقی‌
در بیان عشق‌ و شرح عاشقی
گر تو را باشد ز حق‌ تأیید و ذوق
از تمام عارفان و اهل‌ شوق
تاکنون نشنیده ای اقرار را
یک‌ کلامِ زبدة الاسرار را
خود نخواهد بعد از ا ین‌ هم‌ ز اهل‌ دید
هیچ‌ کس‌ زینگونه‌ گفتار و شنید
گر تو را انصاف‌ باشد ای وفی
‌ ختم‌ شد گفتار عالی‌ بر صفی
تا ابد دیگر نیاید این‌ بدان
زبدة الاسرار گویی‌ در جهان
من‌ نگویم‌ هست‌ این‌ معنی‌ محال
زآنکه‌ باشد عشق‌ قادر بر مقال
بر بیان بیش‌ از این‌ هم‌ قادر است‌
لیک‌ عقل‌ از فرض این‌ هم‌ قاصر است
بر صفی‌، عشق‌ اینچنین‌ الهام کرد
بی‌ ز جبریل‌ خرد پیغام کرد
کز تو من‌ اسرار خود ننهفتمی‌
گفتنی‌ ها را ز نطقت‌ گفتمی
بیش‌ ازین‌ هم‌ بهر پاس حرمتت
‌ نیست‌ حرفم‌ تا بماند صحبتت
هرکه‌از جان سِیر این‌ دفتر کند
این‌ سخن‌ را ذوق او باور کند
آسمان را بس‌ بود دور و روش
پیر رومی‌ا ی کند تا پرورش
گوید اندر شرح عرفان مثنوی
از زبان آن حسام معنوی
پر کند آن بلبل‌ دستان فقر
از متاع معرفت‌ دکان فقر
همچنان گردون به‌ گردش پیر شد
تا صفی‌ای، صاحب‌ تقریر شد
از بیان زبدة الاسرار عشق‌
کرد عالم‌ را پر از گفتار عشق
تخم‌ معنی‌ کِشت‌، یعنی‌ مولوی
سبز کرد آن را صفی‌ زین‌ مثنوی
مولوی تخمی‌ فشاند و آبیار
شد صفی‌ تا رفت‌ حاصل‌ زیر بار
حاصل‌ گفتار پیر معنوی
زبدة الاسرار بود ار رهروی
خود صفی‌ هم‌ در حقیقت‌ مولوی است‌
عارفان را اتّحاد معنوی است
مولوی خود داده این‌ آواز را
بهر تو بگشوده گنج‌ راز را
جان گرگان و سگان از هم‌ جداست
متّحد جانهای شیران خداست‌
‌ عشق‌ در کشف‌ معانی‌، ای وفی
گاه گردد مولوی، گاهی‌ صفی‌
مثنوی مولوی گه‌ راز اوست
زبدة الاسرار گاه اعجاز اوست
حرف‌ یک‌ حرف‌ است‌ ای جان بی‌خلاف
‌ گرچه‌ باشد در عبارت‌ اختلاف‌
فرق از این‌رو گفت‌ رب‌ّ العالمین‌
نیست یک‌ مو درمیان مرسلین
زآنکه‌ جمله‌ ناطق‌ از ذات‌ حقند
وز قیود ما و من‌ ها مطلقند
عشق‌ چون مطلق‌ به‌ ذات‌ است‌ ای حَسن‌
عاشقان هم‌ مطلقند از ما و من
جمله‌ درویشند و مطلق‌ از قیود ‌
فانی‌ از خویشند و باقی‌ در وجود
بگذر از این‌ وقت‌ صحبت‌ باقی‌ است‌
هان برو زینب‌(س) که‌ عشق‌ اطلاقی‌ است‌
ذات حقم‌ من‌، کجا فانی‌ شوم
گر به‌ تیغ‌ عشق‌ قربانی‌ شوم
عشق‌ کآن جذاب‌ جان من‌ بود
وصفی‌ ازاوصاف‌ شأن من ‌بود
گرچه‌ از معنی‌ و صورت‌ در یقین‌
ذات‌ پاکم‌ مطلق‌ است‌ و بی‌قرین
تا شناسد لیک‌ خلقم‌ در نزول
می‌ نمایم‌ معنی‌ و صورت‌ قبول
بی تعین گر بود دائم‌ وجود
خلق‌ کی‌ دانند او را بی‌ نمود
بلکه‌ خلقی‌ هم‌ نِمی‌بود ار نبود
خود تعین عارض ذات‌ وجود
پس‌ ظهور آمد یکی‌ ز اوصاف‌ ذات‌
گشت‌ ظاهر تا بود کامل‌ صفات‌
وصف‌ غیبت‌ چونکه‌ هم‌ دارد و جوب‌
نک‌ روم در پردة غیب‌ الغیوب‌
تا که‌ بر این‌ هر دو دانی‌ قادرم
هر زمان در عین‌ غیبت‌ ظاهرم
در ظهورم اختلاف‌ِ کسوت‌ است‌
کسوتم‌ گه‌ نور و گاهی‌ رحمت‌ است‌
نور و رحمت‌ هر دو ز آیات‌ من‌ اند
بر خلایق‌ مُثبِت‌ ذات‌ من‌ اند
سرّ عرفان است‌ این‌ آری بلی‌
تا شناسی‌ آن علی‌ را زین‌ ولی‌
ای حکیم‌ِ عارف‌، ای پیر جلیل‌
ای بیانت‌ اهل‌ معنی‌ را دلیل‌
تا تو گویایی‌ زبان ها لال باد
مرغ‌ نطقت‌ را هزاران بال باد
سرّ عرفان را تو کشّافی‌ بیار
حجتی‌ کاینجا صفی‌ دارد به‌ کار
کو بگو چشمی‌ که‌ باشد شه‌ شناس
‌تا شناسد شاه را در هر لباس
زین بیان گر دم زنم‌، وسواس تو
جنبد اندر دل، ندارد پاس تو
تا تو محرومی‌ زعشق‌ سینه‌ کن‌
سینه‌ ات‌ وسواس را باشد وطن‌
شیخ‌ کامل‌ چون براو دادی تو دست‌
راه وسواس تو را در سینه‌ بست‌
رو غرور از سر فکن‌ درویش‌باش
در سراغ‌ شیخ‌ عصر خویش‌ باش
شرح این‌ خواهی‌ شنید، اینک‌ خموش
عصر زینب‌(س) بود و هنگام خروش
هین‌ برو زینب‌(س) که‌ عصر آمد به‌ پیش‌
صبح‌ خویشی‌، شام خویشی‌، عصرخویش‌
جمله‌ صبحت‌ در اسیری عصر باد
عصرها را همتت‌ ذوالنصر باد
رو یتیمان مرا غمخوار باش
در بلا و در شداید یار باش
رو که‌ هستم‌ من‌ به‌ هرجا همرهت‌
آگهم‌ از حال قلب‌ آگهت‌
چون شوی بر ناقه‌ عریان سوار
در به‌ در گردی به‌ هر شهر و دیار
نیستم‌ غافل‌ دمی‌ از حال تو
آیم‌ از سر، هرکجا دنبال تو
رو که‌ سوی شام خواهی‌ شد روان
با علی‌ آن صبح‌ وصل‌ عارفان
دان غنیمت‌ شام غم‌ را در عمل‌
زین‌ سفر طالع‌ شُدت‌ صبح‌ ازل
دان ره شام بلا را امتحان
زود گردد صبح‌، شام رهروان
نردبان عشق‌ باشد راه شام
زآن به‌ معراج آیی‌ ای احمد مقام
راه شام ای جان من‌، منهاج توست‌
زآن خرابه‌ شام غم‌، معراج توست‌
چون خرابه‌ گشت‌ جایت‌ شاد باش
تا که‌ گنج‌ حق‌ شود بر خلق‌ فاش
ظاهر آن روزی که‌ شد گنج‌ خفا
شد خرابه‌ بهر تو، از حق‌ بنا
برتو تا نآید ز ویران، رنج‌ عشق‌
کی‌ شود پیدا به‌ دوران گنج‌ عشق‌
فهم‌ این‌ معنی‌ دگر با عارف‌ است‌
کو ز سرّ گنج‌ وحدت‌ واقف‌ است‌
رو که‌ حیرانند یکجا این‌ رمه‌
کنز مخفی‌ را تو بودی ترجمه‌
رو اسیری را کنون آماده باش
امر حق‌ را بندة آزاده باش
گر بظاهر بندة امر حقی‌
در حقیقت‌ آمری و مطلقی‌
رو پرستاری کن‌ آن بیمار را
زآن دل بیمار جو، دلدار را
چون دل بیمار هم‌ خسته‌ تراست‌
من‌ درآنم‌ ز آنکه‌ بشکسته ‌تر است‌
در دل بیمار شد مأوای من‌
خاصه‌ بیماری که‌ خفته‌ جای من‌
زآن نیفتد صبح‌ و شام ای نور عین‌
از لب‌ بیمار ذکرم یا حسین‌
یا حسین‌(ع) ای دلنواز آل سرّ
کت‌ بود جا در قلوب‌ منکسر
کن‌ صفی‌ را دل فزون از چون و چند
در غم‌ خود ناتوان و دردمند
هرچه‌ سنگین‌تر شود بیمار عشق‌
بیش‌ پرسد حال او، دلدار عشق‌
چونکه‌ از سلطان دل گاهِ طلب‌
خستگی‌ گردد عیادت‌ را سبب‌
بو که‌ از این‌ خستگی‌ شاه زمن‌
روزی آید بر سر بالین‌ من‌
ور نیاید پرسشی‌ هم‌، کافی‌ است‌
چونکه‌ پرسد حال فضلش‌ شافی‌ است‌
قابل‌ این‌ گرچه‌ درویش‌ تو نیست‌
قابلیت‌ بخش‌ لیکن‌ جز تو کیست‌
هان برو زینب‌(س)که‌ دردت‌ بی‌دواست‌
دردمند حق‌ طبیب‌ دردهاست‌
رو که‌ بیمار مرا یارش تویی‌
غلطد از هر سو پرستارش تویی‌
این‌ سفارش ها به‌ زینب‌(س) لازم است‌
گرچه‌ جانت‌ در اسیری جازم است‌
چون رود بیمارت‌ اندر سلسله‌
بد مکن‌ دل، شو دلیل‌ قافله‌
بر کسی‌ یعنی‌ دعای بد مکن‌
باب‌ رحمت‌ را به‌ خلقان سد مکن‌
او چو شیر و امر حق‌، زنجیر حق‌
کی‌ سر از زنجیر تابد شیر حق‌
گر دعای بد کنی‌، فیض‌ خدا
قطع‌ گردد از تمام ماسوا
پس‌ صبوری در اسیری پیشه‌ کن‌
ریشه‌ بی‌طاقتی‌ را تیشه‌ کن‌
گرخورد سیلی‌ سکینه‌ دم مزن
عالمی‌ زآن دم زدن برهم‌ مزن
گر به‌ انگشت‌ عدو بدهد نشان
چون کِشَندت‌ سوی کوفه‌ مو کشان
از تو حق‌ پیداست‌ زین‌ غمگین‌ مباش
بود حق‌ هم‌ بی‌ نشان و گفت‌ فاش
حتم‌ شد از حق‌ اسیری بر شما
خلق‌ تا بینند حق‌ را در شما
گر شوی بی‌چادر و معجر سزاست‌
کاین‌ دلیل‌ معرفت‌ بهر خداست‌
کنز مخفی‌ پیش‌ از این‌ بنهفته‌ بود
شیر هستی‌ در نیستان خفته‌ بود
خواست‌ او خود را عیان و آشکار
هم‌ تو را بر ناقه‌ عریان سوار
تا شود مفتوح راه معرفت‌
بر همه‌ خلقان ز آثار صفت‌
پس‌ تو را لازم بود بی‌ معجری
تا شود ظاهر کمال حیدری
تا نگردد بسته‌ بازویت‌ به‌ بند
هم‌ سر من‌ برسرِ نِی‌، تا بلند
کنز مخفی‌ کی‌ شود ظاهر تمام
پس‌ زسر رو بر اسیری سوی شام
شو به‌ شام و کوفه‌ خواهر در به‌ در
تا که‌ بشناسند خَلقت‌ سر به‌ سر
من‌ بدون این‌ اسیری گر شهید
می‌شدم هم‌ باز حق‌ بُد ناپدید
آن اسیری زین‌ شهادت‌ بس‌ سر است‌
دراسیریِ تو حق‌ پیداتر است‌
پس‌ بجو توفیق‌ این‌ کار از پدر
کت‌ علی‌ خواهد اسیر و در به‌ در
تا نگردی تو اسیر اندر دلی‌
کی‌ شود نور ولایت‌ منجلی‌
رو که‌ از امر علی‌ شاه کبیر
ساعت‌ دیگر یقین‌ گردی اسیر
رو به‌ سر کن‌ چادر ای گنج‌ احد
باش از بهر اسیری مستعد
در فراقت‌ از تو جانم‌ عذرخواه
رو که‌ رفتم‌ حق‌ تو را پشت‌ و پناه
رفت‌ چون نام فراقم‌ بر زبان
هم‌ زبان آتش‌ گرفت‌ و هم‌ بیان
از جدایی‌ها کند کِلکم‌ رقم‌
تا ز غم‌ دلها شکافد چون قلم‌
چون نگارد از جدایی‌ کِلک‌ من‌
کی‌ قلم‌ گوید چو نِی‌ زاینجا سخن‌
این‌ قلم‌ خامست‌ و نِی آتش‌ کلام
زآتش‌ سوزان چه‌ گوید کلک‌ خام
پس‌ به‌ لب‌ گیرم نِی‌ و بِنهم‌ قلم‌
گو نیستان سوزد از اندوه و غم‌
چیست‌ می‌دانی‌ نیستان، ای رسول؟
عالم‌ تجرید و ادراک عقول
نی‌ چه‌ گوید در سیاق عاشقان
قصه‌ درد و فراق عاشقان
ای لسان ناطق‌ حق‌،یار نِی‌
شو،دم آموزِ دمِ اسرار نِی‌
بشنو از نی‌ چون حکایت‌ می‌ کند
وز جدایی‌ ها شکایت‌ می‌کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند
نی‌ چرا بانگش‌ زند بر جان شرر
از دل زینب‌(س) مگر گوید خبر
تا چه‌ آمد بر سر او زین‌ فراق
می‌کند شرح جدایی‌ زین‌ سیاق
دل ز غم‌ پاشید نی‌ را هِل‌ دمی‌
یک‌ نوا بس‌، گر دلی‌ دارد غمی‌
گر که‌ در خانه‌ غم‌ و هجران کس‌ است‌
یک‌ صدای نِی‌ جهانی‌ را بس‌ است

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: خانم مقصودی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کهنگی‌ در عشق‌ نبود ای ولد
کین‌ صفات‌ کثرت‌ است‌ و او احد
هوش مصنوعی: در عشق، قدیمی نیستی‌ ای فرزند کینه، زیرا ویژگی‌های زیادی وجود ندارد و او یکتاست.
کهنه‌ و نو نیست‌ در بازار او
کهنه‌ ها را نو کند دیدار او
هوش مصنوعی: در بازار او، قدیم و جدید تفاوتی ندارد؛ آنجا همه چیز تازه می‌شود و دیدار او باعث تجدید و نو شدن کهنه‌ها می‌گردد.
گرچه‌ عالم‌ پر از این‌ آوازه است‌
باز چون گوید بیانی‌ تازه است‌
هوش مصنوعی: اگرچه دنیا پر از خبرها و صداهای گوناگون است، اما هرگاه گفتگویی تازه و نو آغاز شود، همچنان جذاب و دلنشین به نظر می‌رسد.
عارفان کاوقاتشان شد صرف‌ عشق‌
گوشها کردند پر،از حرف‌ عشق‌
هوش مصنوعی: عارفان وقت خود را صرف عشق می‌کنند و گوش‌هایشان پر از صحبت‌ها و گفتارهای عشق شده است.
دفتری آورد هرکس‌ زین‌ بیان
پر زحرف‌ عشق‌ شد یکجا جهان
هوش مصنوعی: هرکس با دیدن این بیان، دفتری پر از گفتار عشق آورد و به همین دلیل، تمام دنیا به یک‌باره پر از عشق شد.
گرچه‌ حرف‌ عشق‌ نیک‌ ار بشنوی
ختم‌ شد بر مولوی و مثنوی
هوش مصنوعی: اگرچه اگر به خوبی درباره عشق صحبت کنی، به سخنانی از مولوی و اشعار مثنوی منتهی می‌شود.
باز چون آید صفی‌ای در میان
خضر وقت‌ عاشقان و عارفان
هوش مصنوعی: سپس وقتی که جمعیتی از دل‌باختگان و عارفان به حضور می‌رسند، بار دیگر، آن صحنه‌ی شگفت‌انگیز و دلنشین به وجود می‌آید.
آرد از رحمت‌ پی‌ اثبات‌ عشق
زبدة الاسراری‌ از آیات‌ عشق ‌
هوش مصنوعی: از رحمت خود نشانه‌هایی می‌آورد که عشق را اثبات می‌کند و بهترین رازها را از نشانه‌های عشق نشان می‌دهد.
تازه یابی‌ حرفش‌ ار خود لایقی‌
در بیان عشق‌ و شرح عاشقی
هوش مصنوعی: اگر تازه‌واردی در عشق، پس باید خود را برای بیان احساسات و شرح عاشقی آماده کنی.
گر تو را باشد ز حق‌ تأیید و ذوق
از تمام عارفان و اهل‌ شوق
هوش مصنوعی: اگر تو از طرف حق تأیید بشوی و از شوق و شناخت عارفان بهره‌مند گردی،
تاکنون نشنیده ای اقرار را
یک‌ کلامِ زبدة الاسرار را
هوش مصنوعی: تا حالا اعترافی با اظهارات بامعنا و عمیق نشنیده‌ای.
خود نخواهد بعد از ا ین‌ هم‌ ز اهل‌ دید
هیچ‌ کس‌ زینگونه‌ گفتار و شنید
هوش مصنوعی: بعد از این، هیچ‌کس از اهل نظر و شنید کسی به این شکل سخن نخواهد گفت.
گر تو را انصاف‌ باشد ای وفی
‌ ختم‌ شد گفتار عالی‌ بر صفی
هوش مصنوعی: اگر تو انصاف داشته باشی، ای وفی، سخنان برتر و عالی برانگیخته می‌شود.
تا ابد دیگر نیاید این‌ بدان
زبدة الاسرار گویی‌ در جهان
هوش مصنوعی: این دنیا دیگر شاهد چیزی مانند این نخواهد بود، انگار که این رازها و نکات پنهان برای همیشه دیگر تکرار نخواهند شد.
من‌ نگویم‌ هست‌ این‌ معنی‌ محال
زآنکه‌ باشد عشق‌ قادر بر مقال
هوش مصنوعی: عشق به قدری توانمند است که می‌تواند هر گونه دشواری و غیرممکن بودن را به واقعیتی ممکن تبدیل کند.
بر بیان بیش‌ از این‌ هم‌ قادر است‌
لیک‌ عقل‌ از فرض این‌ هم‌ قاصر است
هوش مصنوعی: این شعر بیان می‌کند که گویا سخن گفتن و توضیح دادن بیشتر، ممکن است، اما عقل و درک انسان نمی‌تواند حتی به همین حد از موضوع را تصور کند یا بپذیرد.
بر صفی‌، عشق‌ اینچنین‌ الهام کرد
بی‌ ز جبریل‌ خرد پیغام کرد
هوش مصنوعی: عشق به این صورت به دل من الهام شد و بی‌نیاز از فرشته‌ای مانند جبریل، پیام خود را به من رساند.
کز تو من‌ اسرار خود ننهفتمی‌
گفتنی‌ ها را ز نطقت‌ گفتمی
هوش مصنوعی: من اسرار خود را از تو پنهان نکردم و آنچه باید بگویم، از سخنان تو بیان کردم.
بیش‌ ازین‌ هم‌ بهر پاس حرمتت
‌ نیست‌ حرفم‌ تا بماند صحبتت
هوش مصنوعی: بیش از این، دیگر برای حفظ حرمت تو نیازی به سخن گفتن ندارم، تا یاد تو همیشه در دل بماند.
هرکه‌از جان سِیر این‌ دفتر کند
این‌ سخن‌ را ذوق او باور کند
هوش مصنوعی: هر کسی که از محتویات این دفتر خسته شود، باید بداند که احساس و درک او از این سخن به درستی سنجیده شده است.
آسمان را بس‌ بود دور و روش
پیر رومی‌ا ی کند تا پرورش
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر فاصله‌اش از زمین کافی است و روش زندگی عارفانه و حکیمانه آن پیر رومی می‌تواند روشی برای پرورش روح و اندیشه باشد.
گوید اندر شرح عرفان مثنوی
از زبان آن حسام معنوی
هوش مصنوعی: در بیان عرفان، مثنوی به روشنی از زبان آن شخصیت معنوی به توصیف و تفسیر پرداخته است.
پر کند آن بلبل‌ دستان فقر
از متاع معرفت‌ دکان فقر
هوش مصنوعی: بلبل، پر از احساسات و اندیشه‌های عمیق، در سایه فقر می‌تواند به درک واقعی و معرفت انسانی دست یابد و به نوعی برکت از این شرایط به وجود بیاورد. در واقع، فقر می‌تواند به مثابه یک بستر برای کسب معرفت و آگاهی باشد.
همچنان گردون به‌ گردش پیر شد
تا صفی‌ای، صاحب‌ تقریر شد
هوش مصنوعی: به‌راستی که دنیا به دور خود ادامه می‌دهد و در گذر زمان، افراد بزرگ و سرشناسی به وجود می‌آیند که سخنان و افکارشان تاثیرگذار و مورد توجه قرار می‌گیرد.
از بیان زبدة الاسرار عشق‌
کرد عالم‌ را پر از گفتار عشق
هوش مصنوعی: عشق به قدری عمیق و با اهمیت است که به واسطه آن، عالم پر از سخن‌های عاشقانه و رازهای دور و دراز شده است.
تخم‌ معنی‌ کِشت‌، یعنی‌ مولوی
سبز کرد آن را صفی‌ زین‌ مثنوی
هوش مصنوعی: مولوی با کلام خود مفهوم عمیقی را به وجود آورده است، به طوری که از این اشعار، گروهی از معانی و اندیشه‌ها به وجود آمده و به طور مستمر رشد و گسترش می‌یابند.
مولوی تخمی‌ فشاند و آبیار
شد صفی‌ تا رفت‌ حاصل‌ زیر بار
هوش مصنوعی: مولویSeeds پراکنده کرد و صفی به وجود آمد تا در نتیجه آن، حاصل‌ِ زمین زیر بارِ محصول قرار گرفت.
حاصل‌ گفتار پیر معنوی
زبدة الاسرار بود ار رهروی
هوش مصنوعی: اگر کسی به کلام و wisdom پیر بزرگوار توجه کند، می‌تواند از آن دانش و رازهای عمیق بهره‌مند شود.
خود صفی‌ هم‌ در حقیقت‌ مولوی است‌
عارفان را اتّحاد معنوی است
هوش مصنوعی: خود صفی در واقع همان مولوی است و عارفان در حقیقت، اتحاد روحانی و معنوی دارند.
مولوی خود داده این‌ آواز را
بهر تو بگشوده گنج‌ راز را
هوش مصنوعی: مولوی این سرود را برای تو سروده و گنجینه‌ای از رازها را به روی تو گشوده است.
جان گرگان و سگان از هم‌ جداست
متّحد جانهای شیران خداست‌
هوش مصنوعی: روح گرگان و سگان از یکدیگر متفاوت است، اما روح شیران مانند خداوند با هم یکی است.
‌ عشق‌ در کشف‌ معانی‌، ای وفی
گاه گردد مولوی، گاهی‌ صفی‌
هوش مصنوعی: عشق در فهم و درک معانی، گاهی خود را به صورت مولوی نشان می‌دهد و گاهی به شکل صفی.
مثنوی مولوی گه‌ راز اوست
زبدة الاسرار گاه اعجاز اوست
هوش مصنوعی: در برخی از اوقات، مثنوی مولوی به بیان رازها و اسرار عمیق می‌پردازد و در زمان‌هایی دیگر نیز تبدیل به یک معجزه ادبی می‌شود.
حرف‌ یک‌ حرف‌ است‌ ای جان بی‌خلاف
‌ گرچه‌ باشد در عبارت‌ اختلاف‌
هوش مصنوعی: عزیزم، یک کلمه حقیقتی بیشتر ندارد، هرچند ممکن است در ظاهر کلمات و بیان‌ها تفاوت‌هایی وجود داشته باشد.
فرق از این‌رو گفت‌ رب‌ّ العالمین‌
نیست یک‌ مو درمیان مرسلین
هوش مصنوعی: تنها تفاوتی که وجود دارد این است که خداوند رب‌العالمین است و میان فرستادگانش هیچ فاصله‌ای نیست.
زآنکه‌ جمله‌ ناطق‌ از ذات‌ حقند
وز قیود ما و من‌ ها مطلقند
هوش مصنوعی: تمامی موجودات ناطق، از اساس وجود خداوند نشأت می‌گیرند و از محدودیت‌های ما و من آزادند.
عشق‌ چون مطلق‌ به‌ ذات‌ است‌ ای حَسن‌
عاشقان هم‌ مطلقند از ما و من
هوش مصنوعی: عشق همانند وجود خالص و بی‌نقص است، ای زیبایی. عاشقان نیز در حقیقت از تعلقات شخصی و فردی دورند و به مقام مطلقیت رسیده‌اند.
جمله‌ درویشند و مطلق‌ از قیود ‌
فانی‌ از خویشند و باقی‌ در وجود
هوش مصنوعی: همه درویشان آزاد و بدون قید و شرط هستند، آنها از خود گذشته‌اند و در وجود خود باقی‌اند.
بگذر از این‌ وقت‌ صحبت‌ باقی‌ است‌
هان برو زینب‌(س) که‌ عشق‌ اطلاقی‌ است‌
هوش مصنوعی: گذشته را فراموش کن و به کارهای مهم‌تر برس. به سراغ زینب (س) برو، زیرا عشق حقیقی و بی‌پایان است.
ذات حقم‌ من‌، کجا فانی‌ شوم
گر به‌ تیغ‌ عشق‌ قربانی‌ شوم
هوش مصنوعی: وجود من از حقیقت الهی است، چگونه می‌توانم ناپدید شوم اگر به خاطر عشق به او قربانی شوم؟
عشق‌ کآن جذاب‌ جان من‌ بود
وصفی‌ ازاوصاف‌ شأن من ‌بود
هوش مصنوعی: عشقی که برای من بسیار خوشایند و جذاب است، وصفی از ویژگی‌های مقام و مرتبه من نیز به شمار می‌آید.
گرچه‌ از معنی‌ و صورت‌ در یقین‌
ذات‌ پاکم‌ مطلق‌ است‌ و بی‌قرین
هوش مصنوعی: هرچند که از نظر معنا و شکل، من مطمئنم که ذات خالص و بی‌نظیری دارم که هیچ همتایی ندارد.
تا شناسد لیک‌ خلقم‌ در نزول
می‌ نمایم‌ معنی‌ و صورت‌ قبول
هوش مصنوعی: من می‌خواهم که دیگران مرا به خوبی بشناسند، اما در واقع خودم را در حالتی نشان می‌دهم که از آن حالت پایین‌تر هستم تا بتوانند معنی و جنبه‌ای از من را بپذیرند.
بی تعین گر بود دائم‌ وجود
خلق‌ کی‌ دانند او را بی‌ نمود
هوش مصنوعی: اگر وجود انسان‌ها همیشه نامشخص و بی‌تعین باشد، چگونه می‌توانند او را بشناسند و درک کنند؟
بلکه‌ خلقی‌ هم‌ نِمی‌بود ار نبود
خود تعین عارض ذات‌ وجود
هوش مصنوعی: اگر خود وجود تعین و ویژگی خاصی نداشت، هیچ‌کس دیگری هم وجود نداشت.
پس‌ ظهور آمد یکی‌ ز اوصاف‌ ذات‌
گشت‌ ظاهر تا بود کامل‌ صفات‌
هوش مصنوعی: پس از ظهور، یکی از ویژگی‌های ذات نمایان شد و به این ترتیب، همه صفات به کمال رسیدند.
وصف‌ غیبت‌ چونکه‌ هم‌ دارد و جوب‌
نک‌ روم در پردة غیب‌ الغیوب‌
هوش مصنوعی: غیبت را نمی‌توان به خوبی توصیف کرد، بنابراین بهتر است در پرده‌ای از اسرار مخفی بمانم و درباره‌اش صحبت نکنم.
تا که‌ بر این‌ هر دو دانی‌ قادرم
هر زمان در عین‌ غیبت‌ ظاهرم
هوش مصنوعی: من قادر هستم هر زمان که بخواهم، حتی در حالتی که حضور فیزیکی ندارم، خود را به نمایش بگذارم.
در ظهورم اختلاف‌ِ کسوت‌ است‌
کسوتم‌ گه‌ نور و گاهی‌ رحمت‌ است‌
هوش مصنوعی: در ظاهر من، نشانه‌های مختلفی وجود دارد؛ گاهی جلوه‌ای از نور دارم و گاهی مظهر رحمت هستم.
نور و رحمت‌ هر دو ز آیات‌ من‌ اند
بر خلایق‌ مُثبِت‌ ذات‌ من‌ اند
هوش مصنوعی: نور و رحمت هر دو از نشانه‌های من هستند و بر مخلوقات دلالت بر وجود و ذات من می‌کنند.
سرّ عرفان است‌ این‌ آری بلی‌
تا شناسی‌ آن علی‌ را زین‌ ولی‌
هوش مصنوعی: این معرفت باطنی است، درست است. تا زمانی که علی را بشناسی، به این حقیقت پی خواهی برد.
ای حکیم‌ِ عارف‌، ای پیر جلیل‌
ای بیانت‌ اهل‌ معنی‌ را دلیل‌
هوش مصنوعی: ای حکیم آگاه، ای اندیشمندی بزرگ، تو با کلامت به اهل معرفت، راه را نشان می‌دهی.
تا تو گویایی‌ زبان ها لال باد
مرغ‌ نطقت‌ را هزاران بال باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو زبان به سخن گشایی، دیگران خاموش بمانند و سخن پرنده نطق تو، هزاران بال داشته باشد.
سرّ عرفان را تو کشّافی‌ بیار
حجتی‌ کاینجا صفی‌ دارد به‌ کار
هوش مصنوعی: راز عرفان را تو برای ما روشن کن، دلیل و شاهدی بیاور که اینجا در کار است.
کو بگو چشمی‌ که‌ باشد شه‌ شناس
‌تا شناسد شاه را در هر لباس
هوش مصنوعی: بگو کجا می‌توان چشمی پیدا کرد که بتواند شاه را در هر لباسی بشناسد و او را از دیگران تمییز دهد.
زین بیان گر دم زنم‌، وسواس تو
جنبد اندر دل، ندارد پاس تو
هوش مصنوعی: از این سخن می‌گویم، که اگر وسوسه تو در دل برانگیزد، کسی نمی‌تواند پاسخی به تو بدهد.
تا تو محرومی‌ زعشق‌ سینه‌ کن‌
سینه‌ ات‌ وسواس را باشد وطن‌
هوش مصنوعی: تا زمانی که از عشق محرومی، دل‌ت همواره گرفتار وسواس و پریشانی خواهد بود.
شیخ‌ کامل‌ چون براو دادی تو دست‌
راه وسواس تو را در سینه‌ بست‌
هوش مصنوعی: وقتی شما دست به دست شیخی کامل داده‌اید، در واقع وسوسه‌های درون خود را در سینه‌تان حبس کرده‌اید.
رو غرور از سر فکن‌ درویش‌باش
در سراغ‌ شیخ‌ عصر خویش‌ باش
هوش مصنوعی: غرور را کنار بگذار و به سادگی زندگی کن، در جستجوی راهنمایی از اهل علم و عرفان در زمانه‌ی خودت باش.
شرح این‌ خواهی‌ شنید، اینک‌ خموش
عصر زینب‌(س) بود و هنگام خروش
هوش مصنوعی: اگر بخواهی توضیح بیشتری دریافت کنی، اکنون ساکت باش. این زمان، زمان غم‌انگیز زینب (س) است و دوره‌ای است که باید فریاد سر داد.
هین‌ برو زینب‌(س) که‌ عصر آمد به‌ پیش‌
صبح‌ خویشی‌، شام خویشی‌، عصرخویش‌
هوش مصنوعی: به سوی زینب (س) برو، چون زمان دشواری فرا رسیده است؛ وقت جدایی و غم است و زمان سرنوشت‌ساز.
جمله‌ صبحت‌ در اسیری عصر باد
عصرها را همتت‌ ذوالنصر باد
هوش مصنوعی: صبح تو در اسارت بادهاست و عصرها با تلاشت مانند ذوالنصر (سوارکار پیروزمند) خواهد بود.
رو یتیمان مرا غمخوار باش
در بلا و در شداید یار باش
هوش مصنوعی: به یتیمان رسیدگی کن و در زمان سختی‌ها و مشکلات حامی و همراهشان باش.
رو که‌ هستم‌ من‌ به‌ هرجا همرهت‌
آگهم‌ از حال قلب‌ آگهت‌
هوش مصنوعی: من که هستم، در هر جا که بروی، از احوال قلب تو باخبر هستم.
چون شوی بر ناقه‌ عریان سوار
در به‌ در گردی به‌ هر شهر و دیار
هوش مصنوعی: زمانی که سوار بر شتر بی‌پوشش شوی، در میان شهرها و دیارهای مختلف به این سو و آن سو خواهی رفت.
نیستم‌ غافل‌ دمی‌ از حال تو
آیم‌ از سر، هرکجا دنبال تو
هوش مصنوعی: من هر لحظه از حال تو بی‌خبر نیستم و هرجا که بروم، دلم به تو مشغول است.
رو که‌ سوی شام خواهی‌ شد روان
با علی‌ آن صبح‌ وصل‌ عارفان
هوش مصنوعی: اگر به سمت شام در حرکت هستی، با علی در آن صبح وصال عارفان همراه شو.
دان غنیمت‌ شام غم‌ را در عمل‌
زین‌ سفر طالع‌ شُدت‌ صبح‌ ازل
هوش مصنوعی: از فرصتی که به دست آمده استفاده کن و غم‌ها را رها کن، چرا که با شروع این سفر جدید، روزی روشن و آغازین از ابتدا به وقوع پیوسته است.
دان ره شام بلا را امتحان
زود گردد صبح‌، شام رهروان
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، زمانی که با مشکلات و سختی‌ها روبه‌رو می‌شویم، باید بدانیم که پس از هر شب تاری، صبحی روشن و آرام خواهد آمد. در حقیقت، باید امتحانات دشوار را تحمل کنیم تا به روزهای بهتر و روشن‌تر دست یابیم.
نردبان عشق‌ باشد راه شام
زآن به‌ معراج آیی‌ ای احمد مقام
هوش مصنوعی: عشق به عنوان یک نردبان عمل می‌کند که می‌تواند انسان را به مقامات بالا برساند. اگر بر این مسیر پیش بروی، مانند احمد، به جایگاه والایی خواهی رسید.
راه شام ای جان من‌، منهاج توست‌
زآن خرابه‌ شام غم‌، معراج توست‌
هوش مصنوعی: راه شام، ای جان من، مسیر توست و از آن ویرانه شام غم، مقام بلند توست.
چون خرابه‌ گشت‌ جایت‌ شاد باش
تا که‌ گنج‌ حق‌ شود بر خلق‌ فاش
هوش مصنوعی: وقتی که مکانت و جایگاهت خراب شد، خوشحال باش، زیرا ممکن است که گنج و حقیقتی از حق برای مردم آشکار شود.
ظاهر آن روزی که‌ شد گنج‌ خفا
شد خرابه‌ بهر تو، از حق‌ بنا
هوش مصنوعی: آن روزی که گنج پنهان به ظهور رسید، ویرانه برای تو از حق ساخته شد.
برتو تا نآید ز ویران، رنج‌ عشق‌
کی‌ شود پیدا به‌ دوران گنج‌ عشق‌
هوش مصنوعی: تا زمانی که عشق تو از ویرانی به جا نرسد، رنج عشق هرگز در دوران خوشی و ثروت نمایان نخواهد شد.
فهم‌ این‌ معنی‌ دگر با عارف‌ است‌
کو ز سرّ گنج‌ وحدت‌ واقف‌ است‌
هوش مصنوعی: تنها کسی که به عمق معنی این موضوع پی می‌برد، عارف است؛ زیرا او از راز و گنجینه‌ی وحدت آگاه است.
رو که‌ حیرانند یکجا این‌ رمه‌
کنز مخفی‌ را تو بودی ترجمه‌
هوش مصنوعی: تو کسی بودی که این گله‌ی پنهان را به یکجا گرد آوردی و آن‌ها را در حیرت و شگفتی با هم جمع کرده‌ای.
رو اسیری را کنون آماده باش
امر حق‌ را بندة آزاده باش
هوش مصنوعی: حالا برای آزادی خودت آماده باش و به دستورات حق عمل کن.
گر بظاهر بندة امر حقی‌
در حقیقت‌ آمری و مطلقی‌
هوش مصنوعی: اگر در ظاهر خود را بندة دستورات خدا می‌دانی، در واقع تو خود امری و بی‌قید و شرط هستی.
رو پرستاری کن‌ آن بیمار را
زآن دل بیمار جو، دلدار را
هوش مصنوعی: به آن شخص بیمار محبت و توجه کن، زیرا دل او نیز به عشق و محبت نیاز دارد.
چون دل بیمار هم‌ خسته‌ تراست‌
من‌ درآنم‌ ز آنکه‌ بشکسته ‌تر است‌
هوش مصنوعی: دل من به خاطر درد و رنجی که دارد، همانند دل تو خسته و ناتوان است. من در این حال هستم، زیرا حال تو بدتر از من است.
در دل بیمار شد مأوای من‌
خاصه‌ بیماری که‌ خفته‌ جای من‌
هوش مصنوعی: در دل من، بیمار شد و جایگاه من شد، به ویژه آن بیماری که در خواب است و در مکان من آرام گرفته است.
زآن نیفتد صبح‌ و شام ای نور عین‌
از لب‌ بیمار ذکرم یا حسین‌
هوش مصنوعی: نور عین، صبح و شام از لب بیمار نمی‌افتد؛ ذکر "یا حسین" همیشه بر زبان او جاری است.
یا حسین‌(ع) ای دلنواز آل سرّ
کت‌ بود جا در قلوب‌ منکسر
هوش مصنوعی: ای حسین(ع)، تو ای محبوب و دلنواز خاندان وحی، جایگاه تو در دل‌های humble و خاضع قرار دارد.
کن‌ صفی‌ را دل فزون از چون و چند
در غم‌ خود ناتوان و دردمند
هوش مصنوعی: دل را در صفی قرار بده، دلی پر از احساسات و نگرانی‌ها، در حالی که در غم و درد خود ناتوان و رنجور هستی.
هرچه‌ سنگین‌تر شود بیمار عشق‌
بیش‌ پرسد حال او، دلدار عشق‌
هوش مصنوعی: هر چه حال بیمار عشق بدتر و سنگین‌تر شود، محبوب او بیشتر از حالش می‌پرسد.
چونکه‌ از سلطان دل گاهِ طلب‌
خستگی‌ گردد عیادت‌ را سبب‌
هوش مصنوعی: زمانی که دل از جستجوی خواسته‌هایش خسته می‌شود، ملاقات و دیدار با دیگران بهانه‌ای برای راحتی و آرامش می‌گردد.
بو که‌ از این‌ خستگی‌ شاه زمن‌
روزی آید بر سر بالین‌ من‌
هوش مصنوعی: بوی خستگی از من برمی‌خیزد و روزی خواهد رسید که این احساس بر بالین من حاضر شود.
ور نیاید پرسشی‌ هم‌، کافی‌ است‌
چونکه‌ پرسد حال فضلش‌ شافی‌ است‌
هوش مصنوعی: اگر هم سوالی مطرح نشود، کافی است؛ زیرا وقتی حال او را بپرسند، توضیحش کامل و قانع‌کننده است.
قابل‌ این‌ گرچه‌ درویش‌ تو نیست‌
قابلیت‌ بخش‌ لیکن‌ جز تو کیست‌
هوش مصنوعی: هرچند این درویش شایسته‌ی محبت و مهربانی تو نیست، اما جز تو چه کسی می‌تواند این نعمت را به او عطا کند؟
هان برو زینب‌(س)که‌ دردت‌ بی‌دواست‌
دردمند حق‌ طبیب‌ دردهاست‌
هوش مصنوعی: برو و به زینب بگو که دردهای تو درمانی ندارند، در حالی که دردشناس واقعی خدا است که می‌تواند همه دردها را درمان کند.
رو که‌ بیمار مرا یارش تویی‌
غلطد از هر سو پرستارش تویی‌
هوش مصنوعی: تو به عنوان یار او در حال پرستاری از او هستی، با این حال به نظر می‌رسد که او به خاطر بیماری‌اش در حال درد و رنج است.
این‌ سفارش ها به‌ زینب‌(س) لازم است‌
گرچه‌ جانت‌ در اسیری جازم است‌
هوش مصنوعی: این دستورها و توصیه‌ها برای زینب لازم است، هرچند که جانت در شرایط سختی و اسیری است.
چون رود بیمارت‌ اندر سلسله‌
بد مکن‌ دل، شو دلیل‌ قافله‌
هوش مصنوعی: اگر در مسیر سختی و مشکلاتی قرار داری، ناامید مشو و تلاش کن که دلیلی برای پیشرفت و ادامه دادن پیدا کنی.
بر کسی‌ یعنی‌ دعای بد مکن‌
باب‌ رحمت‌ را به‌ خلقان سد مکن‌
هوش مصنوعی: برای کسی بدی نکن و دعای بد نکن؛ چون در این کار در را به روی رحمت و نعمت‌ها می‌بندی و مانع خیر و برکت برای مردم می‌شوی.
او چو شیر و امر حق‌، زنجیر حق‌
کی‌ سر از زنجیر تابد شیر حق‌
هوش مصنوعی: او مانند شیر است و در حالتی است که نمی‌تواند از زنجیر حق خارج شود، حتی اگر برایش سخت باشد.
گر دعای بد کنی‌، فیض‌ خدا
قطع‌ گردد از تمام ماسوا
هوش مصنوعی: اگر بدخواهی کنی، رحمت خداوند از همه موجودات قطع خواهد شد.
پس‌ صبوری در اسیری پیشه‌ کن‌
ریشه‌ بی‌طاقتی‌ را تیشه‌ کن‌
هوش مصنوعی: در شرایط سخت و در زمان دشواری، صبوری و استقامت را به عنوان رفتار خود انتخاب کن و ریشه‌ی ناامیدی و بی‌تابی را از خود دور کن.
گرخورد سیلی‌ سکینه‌ دم مزن
عالمی‌ زآن دم زدن برهم‌ مزن
هوش مصنوعی: اگر در یک موقعیت سخت و دشوار قرار گرفتی، از ناله و شکایت خودداری کن و سعی کن آرامش خود را حفظ کنی. در این گونه مواقع، بی‌فایده است که دیگران را با حرف‌هایت آزار دهی.
گر به‌ انگشت‌ عدو بدهد نشان
چون کِشَندت‌ سوی کوفه‌ مو کشان
هوش مصنوعی: اگر دشمن بر تو دست بگذارد و تو را نشان دهد، آنها تو را به سمت کوفه خواهند کشید و موهایت را خواهد کشید.
از تو حق‌ پیداست‌ زین‌ غمگین‌ مباش
بود حق‌ هم‌ بی‌ نشان و گفت‌ فاش
هوش مصنوعی: از تو حق پنهان نیست، پس غمگین نباش، چرا که حقیقت حتی بدون نشانه‌ها هم وجود دارد و گفته‌ها همیشه صریح و روشن‌اند.
حتم‌ شد از حق‌ اسیری بر شما
خلق‌ تا بینند حق‌ را در شما
هوش مصنوعی: بر شما مردم چیزی حتمی و قطعی شده است که از حق درست می‌شود و این باعث می‌شود تا حقیقت را در وجود شما ببینند.
گر شوی بی‌چادر و معجر سزاست‌
کاین‌ دلیل‌ معرفت‌ بهر خداست‌
هوش مصنوعی: اگر بدون پوشش و حجاب بیرون روی، این کار به تو می‌آید، زیرا این نشانه‌ای از شناخت و معرفت تو در پیشگاه خداوند است.
کنز مخفی‌ پیش‌ از این‌ بنهفته‌ بود
شیر هستی‌ در نیستان خفته‌ بود
هوش مصنوعی: گنجی پنهان پیش از این وجود داشته که نیرو و قدرت زندگی در آن نهفته بوده است.
خواست‌ او خود را عیان و آشکار
هم‌ تو را بر ناقه‌ عریان سوار
هوش مصنوعی: او می‌خواهد که خود را به روشنی نشان دهد و تو را بر شتری بی‌پوشش سوار کند.
تا شود مفتوح راه معرفت‌
بر همه‌ خلقان ز آثار صفت‌
هوش مصنوعی: به منظور گشوده شدن مسیر شناخت برای تمام مردم از طریق ویژگی‌ها و نشانه‌های آن.
پس‌ تو را لازم بود بی‌ معجری
تا شود ظاهر کمال حیدری
هوش مصنوعی: برای اینکه کمال و فضائل حیدری به‌طور واضح و نمایان نشان داده شود، نیاز بود که تو از هر نوع پوشش و مانع (معجر) خارج شوی.
تا نگردد بسته‌ بازویت‌ به‌ بند
هم‌ سر من‌ برسرِ نِی‌، تا بلند
هوش مصنوعی: تا زمانی که بازوی تو به بند نبندد، سر من بر بالای نی خواهد بود.
کنز مخفی‌ کی‌ شود ظاهر تمام
پس‌ زسر رو بر اسیری سوی شام
هوش مصنوعی: چطور ممکن است گنج پنهان آشکار شود، در حالی که سر را از روی اسیری به سمت شام برمی‌گردانی؟
شو به‌ شام و کوفه‌ خواهر در به‌ در
تا که‌ بشناسند خَلقت‌ سر به‌ سر
هوش مصنوعی: به شام و کوفه برو و در خانه خواهر خود به در بزن تا اینکه تمام مردم تو را بشناسند و چهره‌ات را خوب بشناسند.
من‌ بدون این‌ اسیری گر شهید
می‌شدم هم‌ باز حق‌ بُد ناپدید
هوش مصنوعی: اگر من بدون این وابستگی‌ها شهید می‌شدم، باز هم حقایق ناپیدا و پنهان باقی می‌ماندند.
آن اسیری زین‌ شهادت‌ بس‌ سر است‌
دراسیریِ تو حق‌ پیداتر است‌
هوش مصنوعی: این سخن درباره انسانی است که با وجود اسارتی که متحمل می‌شود، در سرشت و وجود خود حقیقتی عمیق‌تر و واقعی‌تر از این وضعیت را تجربه می‌کند. آن اسیری که اشاره شده، به نوعی به فلسفه و معنویت اشاره دارد که در میان سختی‌ها و چالش‌ها، درک و آگاهی بیشتری از حقیقت پیدا می‌کند.
پس‌ بجو توفیق‌ این‌ کار از پدر
کت‌ علی‌ خواهد اسیر و در به‌ در
هوش مصنوعی: پس به دنبال موفقیت این کار از پدر کت علی‌ خواهی بود، که اسیر و بی‌خانمان است.
تا نگردی تو اسیر اندر دلی‌
کی‌ شود نور ولایت‌ منجلی‌
هوش مصنوعی: تا زمانی که در دل کسی گرفتار نشوی، نور هدایت و ولایت من نمایان نخواهد شد.
رو که‌ از امر علی‌ شاه کبیر
ساعت‌ دیگر یقین‌ گردی اسیر
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصی اشاره شده که اگر در پی دستورات و فرمان‌های علی شاه کبیر باشد، به زودی درگیر و اسیر او خواهد شد. به نوعی، بیانگر این است که تبعیت از قدرت یا حکومتی خاص می‌تواند به نتایج غیرقابل پیش‌بینی و مشکلاتی منجر شود.
رو به‌ سر کن‌ چادر ای گنج‌ احد
باش از بهر اسیری مستعد
هوش مصنوعی: چادر خود را به‌سر کن، ای گنج با ارزش! چون برای اسیری به دام آمده‌ای، آماده باش.
در فراقت‌ از تو جانم‌ عذرخواه
رو که‌ رفتم‌ حق‌ تو را پشت‌ و پناه
هوش مصنوعی: در دوری از تو، جانم را به خاطر اینکه به تو بی‌اعتنا شدم، ببخش.
رفت‌ چون نام فراقم‌ بر زبان
هم‌ زبان آتش‌ گرفت‌ و هم‌ بیان
هوش مصنوعی: وقتی نام جدایی بر زبانم آمد، هم زبانم به آتش افتاد و هم کلامم.
از جدایی‌ها کند کِلکم‌ رقم‌
تا ز غم‌ دلها شکافد چون قلم‌
هوش مصنوعی: با جدایی‌ها، احساس تلخی در دل ایجاد می‌شود تا از غم و اندوه دل‌ها همچون قلمی که بر کاغذ می‌نویسد، خالی شود.
چون نگارد از جدایی‌ کِلک‌ من‌
کی‌ قلم‌ گوید چو نِی‌ زاینجا سخن‌
هوش مصنوعی: وقتی که دل‌تنگی و جدایی را می‌نگارم، قلم من نمی‌تواند مانند نی (ساز) از اینجا سخن بگوید.
این‌ قلم‌ خامست‌ و نِی آتش‌ کلام
زآتش‌ سوزان چه‌ گوید کلک‌ خام
هوش مصنوعی: این قلم هنوز ناتوان و خام است و سخن نمی‌تواند بگوید. وقتی که کلام با آتش عشق و احساسات شعله‌ور شده است، چگونه می‌تواند این قلم خام چیزی بگوید؟
پس‌ به‌ لب‌ گیرم نِی‌ و بِنهم‌ قلم‌
گو نیستان سوزد از اندوه و غم‌
هوش مصنوعی: پس من نی را به لب می‌زنم و قلم را به کار می‌گیرم، تا بگویم که نیستان از اندوه و غم می‌سوزد.
چیست‌ می‌دانی‌ نیستان، ای رسول؟
عالم‌ تجرید و ادراک عقول
هوش مصنوعی: ای پیامبر، آیا می‌دانی نیستان چیست؟ آنجا عالم مجردات و فهم عقل‌هاست.
نی‌ چه‌ گوید در سیاق عاشقان
قصه‌ درد و فراق عاشقان
هوش مصنوعی: نی در حال بیان داستان عشق و جدایی عاشقان است و دردهای آن‌ها را روایت می‌کند.
ای لسان ناطق‌ حق‌،یار نِی‌
شو،دم آموزِ دمِ اسرار نِی‌
هوش مصنوعی: ای زبان گویا و حق‌گرا، به خدای نیکوکار بپیوند و اسرار عمیق حقیقت را بیاموز.
بشنو از نی‌ چون حکایت‌ می‌ کند
وز جدایی‌ ها شکایت‌ می‌کند
هوش مصنوعی: به صدای نی گوش بده که چگونه از درد و رنج جدایی سخن می‌گوید و داستان خود را بیان می‌کند.
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند
هوش مصنوعی: از زمانی که مرا از نیستان جدا کردند، صدای نغمه‌ام موجب ناله و شکایت مردان و زنان شده است.
نی‌ چرا بانگش‌ زند بر جان شرر
از دل زینب‌(س) مگر گوید خبر
هوش مصنوعی: چرا نی فریاد می‌زند و به دل زینب(س) آتش می‌زند؟ مگر اینکه خبری را بازگو کند.
تا چه‌ آمد بر سر او زین‌ فراق
می‌کند شرح جدایی‌ زین‌ سیاق
هوش مصنوعی: او از جدایی چه بر سرش آمده و اکنون درباره این فراق و جدایی سخن می‌گوید.
دل ز غم‌ پاشید نی‌ را هِل‌ دمی‌
یک‌ نوا بس‌، گر دلی‌ دارد غمی‌
هوش مصنوعی: اگر دلی دردی دارد، یک بار آواز دلنشین بزند تا غم را از دل بیرون کند و به آرامش برسد.
گر که‌ در خانه‌ غم‌ و هجران کس‌ است‌
یک‌ صدای نِی‌ جهانی‌ را بس‌ است
هوش مصنوعی: اگر در خانه غم و جدایی کسی باشد، یک صدای نی کافی است تا جهانی پر از احساسات را به تصویر بکشد.