گنجور

بخش ۱۲ - درغلبه‌ عشق‌ و صعود روح به‌ مقام جمع‌ در سیر الی‌ ﷲ

ای دل عاشق‌ کجایی‌ هوش دار
مستی‌ اَر هم‌، بر سخن‌ روپوش دار
پرده را یکباره از مستی‌ مدر
جایِ مهری هم‌ گذار و کن‌ گذر
حرف‌ هایت‌ پرده را یکجا درید
قفل‌ را مشکن‌ به‌ دست‌ آور کلید
هست‌ آسان خانه‌ را کردن خراب‌
لیک‌ دشوار است‌ تعمیر، این‌ بیاب‌
حالیا مستی و داری انقلاب‌
چون به‌ هوش آیی‌، بنا را بُرده آب‌
تا دگر بندی به‌ تعمیرش میان
رفته‌ کار از دست‌، بگذار این‌ بیان
هین‌ مخوان افسون که‌ حالی‌ فانیم‌
فارغ‌ از آبادی و ویرانیم‌
مَشک‌ معنی‌ شد سخن‌ پاش این‌ همی‌
ناطق‌ آمد جان قَلاّش این‌ همی‌
تو مرا گویی‌ که‌ ویرانی‌ مکن‌
خانه‌ را بُرد آب‌ طوفانی‌ مکن‌
من‌ چه‌ غم‌ دارم که‌ ویران شد جهان
زآنکه‌ غرقم‌ حالی‌ اندر بحر جان
مست‌ را گویی‌ کلید آور به‌ دست‌
از لگد در را کنون خواهم‌ شکست‌
کی‌ دل دیوانه‌ داند قائده
هست‌ قانون پیش‌ او بی‌فایده
دم مزن که‌ جای صورت‌ گشته ‌تنگ‌
رو که‌ معنی‌ هم‌ کنون افتاده دَنگ‌
چیست‌ معنی‌ تا آنکه‌ دم زآن سو زند
قطره چون با بحر حق‌ پهلو زند
دم مزن کاندر یقینت‌ شک‌ کنم‌
هین‌ برو کافلاک را مُندک کنم‌
رو که‌ دیگر آمد این‌ دریا به‌ جوش
غرق شد در وی حواس و عقل‌ و هوش
هل‌ نصیحت‌ را که‌ دریا موج کرد
مرغ‌ جان پرواز سوی اوج کرد
اندک اندک گشته‌ نطق‌ دارجه‌
تا به‌ اوج بی‌زبانی‌ عارجه‌
گرچه‌ تفسیر زبان روشنگر است‌
لیک‌ عشق‌ بی‌ زبان روشن‌ تر است‌
آن دمی‌ که‌ دم زند عشق‌ از جلال
ناطق‌ و صامت‌ همه‌ گُنگند و لال
نیک‌ بشنو گوید آن افلاک سوز
من‌ به‌ اوج خود نیم‌ واصل‌ هنوز
هین‌ برو ای عقل‌ که‌ جای تو نیست‌
حالتم‌ را هیچ‌ پروای تو نیست‌
از خدا و بنده، نک‌ دل کنده ام
رو که‌ این‌ دم، نه‌ خدا، نه‌ بنده ام
مطرب‌ عشق‌ این‌ زند وقت‌ سماع
بندگی‌ بند و خداوندی صُداع
فارغ‌ از اینها خیال عاشق‌ است‌
مر و را بس‌ چون زبان ناطق‌ است‌
این‌ زبانِ دیگر استم‌ در بیان
از پی‌ تقریر عشق‌ بی‌زبان
چونکه‌ جان از قید هستی‌ مطلق‌ است‌
نطق‌ فانی‌ نایب‌ نطق‌ حق‌ است‌
آن حقی‌ کز هر تعین برتر است
کاف‌ و نون گفت‌ و خود از کُن‌ برتر است‌
بندة حق‌ّ است‌ و نور عالمین‌
شاه خلاّق العدم، یعنی‌ حسین‌(ع)

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: خانم مقصودی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای دل عاشق‌ کجایی‌ هوش دار
مستی‌ اَر هم‌، بر سخن‌ روپوش دار
هوش مصنوعی: ای دل عاشق، کجایی؟ مواظب باش که اگر مستی هم داری، باید در سخنانت احتیاط کنی و خود را کنترل کنی.
پرده را یکباره از مستی‌ مدر
جایِ مهری هم‌ گذار و کن‌ گذر
هوش مصنوعی: پرده را به طور ناگهانی از شدت مستی کنار بزن و به جلو حرکت کن، مانند محلی که مهر و محبت در آن وجود دارد.
حرف‌ هایت‌ پرده را یکجا درید
قفل‌ را مشکن‌ به‌ دست‌ آور کلید
هوش مصنوعی: صحبت‌هایت به قدری تاثیرگذار بود که تمام موانع را از میان برداشت. نیازی به تلاش برای شکستن قفل نیست، به سادگی کلید آن را در دست داری.
هست‌ آسان خانه‌ را کردن خراب‌
لیک‌ دشوار است‌ تعمیر، این‌ بیاب‌
هوش مصنوعی: خراب کردن یک خانه کار آسانی است، اما تعمیر و بازسازی آن کار دشواری است. پس این نکته را در نظر بگیر.
حالیا مستی و داری انقلاب‌
چون به‌ هوش آیی‌، بنا را بُرده آب‌
هوش مصنوعی: در حال حاضر در حالتی مستی و دچار تغییر و تحول هستی، اما وقتی به خود بیایی، متوجه خواهی شد که اوضاع به هم ریخته و دچار آشفتگی شده است.
تا دگر بندی به‌ تعمیرش میان
رفته‌ کار از دست‌، بگذار این‌ بیان
هوش مصنوعی: تا زمانی که نتوانی برای بهبود او کاری کنی و وضعیت از کنترل خارج شده است، بهتر است که این حرف را کنار بگذاری.
هین‌ مخوان افسون که‌ حالی‌ فانیم‌
فارغ‌ از آبادی و ویرانیم‌
هوش مصنوعی: به خودت زحمت نده و جادو را صدا نزن، چون ما در حال حاضر در وضعیتی ناپایدار و بی‌ثبات هستیم و نه در مسیری درست قرار داریم و نه چیز قابل توجهی داریم.
مَشک‌ معنی‌ شد سخن‌ پاش این‌ همی‌
ناطق‌ آمد جان قَلاّش این‌ همی‌
هوش مصنوعی: بوی مشکی که پاشیده شده، خود گویای معانی بسیار است، و همین‌طور این وجود گوینده هم که جانش در حال بیان این معانی است، به نوعی مثل یک قلاّش (شاعر یا سخن‌سرا) به نظر می‌رسد.
تو مرا گویی‌ که‌ ویرانی‌ مکن‌
خانه‌ را بُرد آب‌ طوفانی‌ مکن‌
هوش مصنوعی: تو به من می‌گویی که خانه‌ام را ویران نکن، اما آب طوفان به همه جا می‌رسد و آسیب می‌زند.
من‌ چه‌ غم‌ دارم که‌ ویران شد جهان
زآنکه‌ غرقم‌ حالی‌ اندر بحر جان
هوش مصنوعی: من چه ناراحتی‌ای دارم که جهان ویران شده، زیرا اکنون در دریای وجود خود غرق هستم.
مست‌ را گویی‌ کلید آور به‌ دست‌
از لگد در را کنون خواهم‌ شکست‌
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد مست که به حالتی شاد و پرانرژی است، اکنون کلیدی به دست دارد و می‌خواهد در را با پا بشکند. این جمله نوعی احساس قدرت و اراده را به تصویر می‌کشد.
کی‌ دل دیوانه‌ داند قائده
هست‌ قانون پیش‌ او بی‌فایده
هوش مصنوعی: چه کسی می‌داند دل دیوانه چه احساسی دارد؟ برای او قوانینی که وجود دارند، هیچ فایده‌ای ندارند.
دم مزن که‌ جای صورت‌ گشته ‌تنگ‌
رو که‌ معنی‌ هم‌ کنون افتاده دَنگ‌
هوش مصنوعی: سکوت کن که جای چهره‌ات تنگ شده، برو که حالا دیگر زمان‌اش گذشته است.
چیست‌ معنی‌ تا آنکه‌ دم زآن سو زند
قطره چون با بحر حق‌ پهلو زند
هوش مصنوعی: معنی این بیت اشاره به این دارد که تا زمانی که معنای واقعی وجود نداشته باشد، نمی‌توان به حقیقت دست یافت. مانند قطره‌ای که وقتی به دریا می‌پیوندد، معنای واقعی خود را پیدا می‌کند. این در حقیقت به ارتباط انسان با حقیقت و فهم عمیق اشاره می‌کند.
دم مزن کاندر یقینت‌ شک‌ کنم‌
هین‌ برو کافلاک را مُندک کنم‌
هوش مصنوعی: سخن نگو که در ایمان تو شک دارم، برو که من از آنچه در دل دارم، پرده برمی‌دارم و آن را به تمامی نشان می‌دهم.
رو که‌ دیگر آمد این‌ دریا به‌ جوش
غرق شد در وی حواس و عقل‌ و هوش
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که این دریا به‌ شدت به‌ جوش آمده و در نتیجه، تمام حواس، عقل و هوش انسان در آن غرق شده است.
هل‌ نصیحت‌ را که‌ دریا موج کرد
مرغ‌ جان پرواز سوی اوج کرد
هوش مصنوعی: اگر نکته‌های دل‌انگیز شنیده شود، جان مانند پرنده‌ای پرواز می‌کند و به اوج می‌رسد.
اندک اندک گشته‌ نطق‌ دارجه‌
تا به‌ اوج بی‌زبانی‌ عارجه‌
هوش مصنوعی: به آرامی گفتار به جایی رسیده که دیگر نتوانم سخن بگویم و در اوج خاموشی قرار گرفته‌ام.
گرچه‌ تفسیر زبان روشنگر است‌
لیک‌ عشق‌ بی‌ زبان روشن‌ تر است‌
هوش مصنوعی: هرچند که توضیح و تفسیر کلمات می‌تواند روشنگر باشد، اما احساس عشق بدون نیاز به زبان و کلمات، به وضوح بیشتری درک می‌شود.
آن دمی‌ که‌ دم زند عشق‌ از جلال
ناطق‌ و صامت‌ همه‌ گُنگند و لال
هوش مصنوعی: زمانی که عشق از عظمت و جلال خود سخن می‌گوید، حتی کسانی که توانایی حرف زدن دارند، در برابر آن فقط خاموش و بی‌صدا می‌مانند.
نیک‌ بشنو گوید آن افلاک سوز
من‌ به‌ اوج خود نیم‌ واصل‌ هنوز
هوش مصنوعی: خوب گوش کن، آن آسمان‌های سوزان می‌گویند که من در بالاترین نقطه‌ام و هنوز به هدف نرسیده‌ام.
هین‌ برو ای عقل‌ که‌ جای تو نیست‌
حالتم‌ را هیچ‌ پروای تو نیست‌
هوش مصنوعی: برو ای عقل، اینجا جایی برای تو نیست. حال من به قدری خاص است که تو اصلاً اهمیت نداری.
از خدا و بنده، نک‌ دل کنده ام
رو که‌ این‌ دم، نه‌ خدا، نه‌ بنده ام
هوش مصنوعی: من از خدا و بندگی او جدا شده‌ام، زیرا در این لحظه نه خود را متعلق به خدا می‌دانم و نه به بندگی او.
مطرب‌ عشق‌ این‌ زند وقت‌ سماع
بندگی‌ بند و خداوندی صُداع
هوش مصنوعی: ای نوازنده عشق، در این لحظه که وقت رقص و شادی است، بندگی خود را با پیوند به معبود احساس کن.
فارغ‌ از اینها خیال عاشق‌ است‌
مر و را بس‌ چون زبان ناطق‌ است‌
هوش مصنوعی: به دور از همه این مسائل، فقط خیال و حس عاشقانه وجود دارد که می‌تواند به راحتی خود را ابراز کند، همان‌طور که زبان گویایی توانایی بیان احساسات را دارد.
این‌ زبانِ دیگر استم‌ در بیان
از پی‌ تقریر عشق‌ بی‌زبان
هوش مصنوعی: این سخنانی که می‌زنم، زبانی متفاوت دارد و به خاطر بیان عشق، از کلام بی‌خبر است.
چونکه‌ جان از قید هستی‌ مطلق‌ است‌
نطق‌ فانی‌ نایب‌ نطق‌ حق‌ است‌
هوش مصنوعی: زمانی که روح از قید وجود مادی رهایی پیدا کند، سخن گفتن دنیوی موقتی و ناپایدار است و در واقع نماینده کلام حقیقی و جاودانه است.
آن حقی‌ کز هر تعین برتر است
کاف‌ و نون گفت‌ و خود از کُن‌ برتر است‌
هوش مصنوعی: حقیقتی که فراتر از هر گونه تعریف و مشخصات است، همان‌طور که کاف و نون در کلام به کار رفته‌اند، خود از وجود «باشد» نیز برتر است.
بندة حق‌ّ است‌ و نور عالمین‌
شاه خلاّق العدم، یعنی‌ حسین‌(ع)
هوش مصنوعی: این عبارت به شخصیت حسین (علیه‌السلام) اشاره دارد و او را به عنوان بنده‌ای از جانب خداوند و نور تمام جهان‌ها معرفی می‌کند. همچنین به خلقت و آفرینش اشاره دارد و حسین را به عنوان کسی که در این زمینه اهمیت دارد، توصیف می‌کند.