گنجور

۱۵- جذبه

مرحبا آن عشق جمع پاکباز
که یک از ده می نداند هیچ باز
او همی خواهد که میرد پیش دوست
نه عوض خواهد نه جز در بند اوست
کی به یاد او جزاء و خدمت است
یا که این رنج است و این یک راحت است
شرح این باید نوشت از خون دل
نیست جایش در کتاب و در سجل
من بسی این راه را پیموده ام
تو چه دانی در چه حالی بوده ام
عشق خواهد کاین بیان افشاء شود
تا که عاشق تند و بی پروا شود
گر نیابی مستمع در جستجو
سر فرو در چاه کن با خویش گو
همچو آن کو سر فرو در چاه کرد
خاک را از سرّ خویش آگاه کرد
گفت بودم من نهان در ذات خود
داشتم عشقی چنان بر ذات خود
عشق بر افشای رازم چاره کرد
پردة خلوت نشین را پاره کرد
از هویّت آمدم ساری شدم
شاه بودم رند بازاری شدم
عشق مستی کرد و رسوایی گرفت
راه فرق از جمع یکتایی گرفت
جلوه گر شد عشق و عالم خلق شد
جامۀ شه بود دیبا، دلق شد
چشم چون افکند از نزدیک و دور
دید معشوق است یکجا در ظهور
جست تیری از کمان غیرتش
شد نشان غیر آنچه بُد در جلوتش
دید باقی در سرا جز یار نیست
جلوه گر از غیر او دیّار نیست
هست تنها در همان خلوت که بود
جمع و فرقی نیست یا غیب و شهود
خلوتش هم نبود الاّ ذات او
گر بری پی سوی او ز آیات او
راز دان هوش ما بی هوشی است
با چه این گویم که ره خاموشی است
چون نباشد غیر من دمساز من
چاه چبود تا که پوشد راز من
زور مستی باده چون افزون کند
دور اول مست را مجنون کند
تا رسد بر دور آخر پی به پی
مست دیگر نه قدح بیند نه می
هست این هم مستی ای از طور ما
اول و آخر ندارد دور ما
گه سخن با دار و گه با چه کنیم
عقل را ز افسانه ها گمره کنیم
چه مگر دل گردد و محرم شود
تا به آن گوش و زبان همدم شود
عشق را منزل نبود ار دل نبود
جمله دریا بود اگر ساحل نبود
موج عشق از جزر و مدّ عاجلم
خواهد از بحر افکند بر ساحلم
می وزد گویی نسیم صبح باز
بر سر آید بوی عقل و امتیاز
یا هنوزم مست و می آید به گوش
اندر آن مستی صدای مِی فروش
گو به خود ناید ز روی اختیار
از میان ره کشیدش بر کنار
صبح، روشن گشت و مردم در عبور
با لگد کوبندش از نزدیک و دور
مغز او ریزند بیرون از دماغ
تا ز می دیگر نگیرد کس سراغ
رو بپوشانید از بیگانه اش
مست اندازید در میخانه اش
تا ز بوی باده باز آید به هوش
یا ز بانگ چنگ و نی وقت خروش
صبح، مستان را به هوش آرد تمام
وین هنوز افتاده باشد تا به شام
شام چون شد دور بی هوشیِ سر است
وقت مخموری و دور دیگر است
صبح دیگر مست شب باشد هنوز
واندر این مستی نه شب داند نه روز
میرود بی جام و می از خود مدام
تا چه باشد چون کشد پیوسته جام
خاصه کآن مه رو دهد پیمانه اش
خاصه گر گوید به گوش افسانه اش
خاصه پیشش تاب اگر گیسو دهد
ره دل دیوانهاش بر مو دهد
فتنه سازد نرگس مستانه را
مست گیرد با قدح دیوانه را
جای مستی نیست گر اینجا، کجاست
تا ابد ناید به هوش ار او بجاست
چاره را گویید در گوشش کنون
آنکه دانی آمد از خلوت برون
نهی مستان کرد و گفت از هر کنار
مستی ار یابید بکشیدش به دار
تا دگر مستی برون از میکده
ناید اندر شهر و نارد عربده
سر نهد آنجا که مِی خورد از کدو
ور کند غوعا بگیریدش گلو
بیادب را گو نه سر باشد نه تن
سنگ بارانش کنید از مرد و زن
گرچه این هم چارة بیچارگی است
تا ابد مستی چنین را چاره نیست
گر به دارش هم زنند از عشق یار
نه خبر از سنگ دارد نه ز دار
خود صفی جان می سپارد بر لبش
وآن حدیث دلنشین و منزلش
بر کلام او دهد جان بی درنگ
گر کُشند از تیغ او را گر ز سنگ
خون من گر یار خواهد ر یخته
خود شوم بر تیغ تیز آویخته
هم روم رقصان به دار ار خواست ، خود
پیش او مردن بِه از عمر ابد
لیک من گر مست بودم گر خراب
راز او پوشیدم اندر صد حجاب
مرد عشق از دار گردد سرفراز
لیک من گفتم به چه پوشیده راز
تا که حفظ حکم او محکم کنم
هم نه هیچ از نظم شهرش کم کنم
ور که هم مستی کنم از جام اوست
مستی و بیهوشی ام بر کام اوست
میدهد بر من قدح گوید بگیر
پیش لعلم چون ز خود رفتی بمیر
بعد مردن زندة باقی شوی
بر همه مِی خوارگان ساقی شوی
نک ز بهر حفظ اسرار و مقام
بازگردم سوی تفسیر کلام
تا به یک طاعت بگیرم ده جزاء
زو که ذاتش واحد است اندر عطاء
گرچه دادِ او نیاید در شمار
هر دم احسانش رسد بیش از هزار
هیچ نارد جرم کس را در نظر
رحمتش بارد به عاصی چون مطر
ور به سوء فعلی آید از خدا
نیست او را جز به مثل آن جزا
مخطی و مأجور را از بیش و کم
نیست وارد هیچ از وجهی ستم
۱۴- آیات ۱۵۷ تا ۱۶۰: أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنّٰا أُنْزِلَ عَلَیْنَا اَلْکِتٰابُ لَکُنّٰا أَهْدیٰ مِنْهُمْ فَقَدْ جٰاءَکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَّبَ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ وَ صَدَفَ عَنْهٰا سَنَجْزِی اَلَّذِینَ یَصْدِفُونَ عَنْ آیٰاتِنٰا سُوءَ اَلْعَذٰابِ بِمٰا کٰانُوا یَصْدِفُونَ (۱۵۷) هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّٰ أَنْ تَأْتِیَهُمُ اَلْمَلاٰئِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیٰاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیٰاتِ رَبِّکَ لاٰ یَنْفَعُ نَفْساً إِیمٰانُهٰا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمٰانِهٰا خَیْراً قُلِ اِنْتَظِرُوا إِنّٰا مُنْتَظِرُونَ (۱۵۸) إِنَّ اَلَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کٰانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْ‌ءٍ إِنَّمٰا أَمْرُهُمْ إِلَی اَللّٰهِ ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَفْعَلُونَ (۱۵۹) مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا وَ مَنْ جٰاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلاٰ یُجْزیٰ إِلاّٰ مِثْلَهٰا وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ (۱۶۰)۱۶- آیات ۱۶۱ تا ۱۶۵: قُلْ إِنَّنِی هَدٰانِی رَبِّی إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ دِیناً قِیَماً مِلَّةَ إِبْرٰاهِیمَ حَنِیفاً وَ مٰا کٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (۱۶۱) قُلْ إِنَّ صَلاٰتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیٰایَ وَ مَمٰاتِی لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (۱۶۲) لاٰ شَرِیکَ لَهُ وَ بِذٰلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ اَلْمُسْلِمِینَ (۱۶۳) قُلْ أَ غَیْرَ اَللّٰهِ أَبْغِی رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْ‌ءٍ وَ لاٰ تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلاّٰ عَلَیْهٰا وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْریٰ ثُمَّ إِلیٰ رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (۱۶۴) وَ هُوَ اَلَّذِی جَعَلَکُمْ خَلاٰئِفَ اَلْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجٰاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مٰا آتٰاکُمْ إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ اَلْعِقٰابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۶۵)

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرحبا آن عشق جمع پاکباز
که یک از ده می نداند هیچ باز
هوش مصنوعی: خوش آمدید به عشق گروهی از انسان‌های پاک و بی‌غش که هیچ کدام از آنها به دیگری پشت نمی‌کنند و همواره همدیگر را حمایت می‌کنند.
او همی خواهد که میرد پیش دوست
نه عوض خواهد نه جز در بند اوست
هوش مصنوعی: او می‌خواهد که برای دوستش بمیرد و نه چیزی در عوض می‌طلبد و نه هیچ‌گونه وابستگی دیگری دارد.
کی به یاد او جزاء و خدمت است
یا که این رنج است و این یک راحت است
هوش مصنوعی: آیا غیر از یاد او چیزی جز پاداش و خدمت وجود دارد، یا اینکه این درد و رنجی است که در مقابل آن، یک آسایش و راحتی در کار است؟
شرح این باید نوشت از خون دل
نیست جایش در کتاب و در سجل
هوش مصنوعی: این موضوع آن‌قدر عمیق و حساسی است که نمی‌توان آن را در کتاب‌ها و اسناد ثبت کرد؛ این باید با احساسات عمیق و دل‌سوختگی بیان شود.
من بسی این راه را پیموده ام
تو چه دانی در چه حالی بوده ام
هوش مصنوعی: من بارها این مسیر را طی کرده‌ام، تو چه می‌دانی که در چه وضعیت‌هایی قرار داشته‌ام؟
عشق خواهد کاین بیان افشاء شود
تا که عاشق تند و بی پروا شود
هوش مصنوعی: عشق می‌خواهد که این راز آشکار شود تا عاشق به‌طور جسور و بدون هیچ تردیدی عمل کند.
گر نیابی مستمع در جستجو
سر فرو در چاه کن با خویش گو
هوش مصنوعی: اگر نتوانی شنونده‌ای پیدا کنی، با خودت صحبت کن و احساساتت را درونت بروز بده.
همچو آن کو سر فرو در چاه کرد
خاک را از سرّ خویش آگاه کرد
هوش مصنوعی: شخصی مانند کسی است که سرش را در چاه می‌برد و با این کار، خاک را از راز درون خود مطلع می‌کند.
گفت بودم من نهان در ذات خود
داشتم عشقی چنان بر ذات خود
هوش مصنوعی: گفتم که من در وجود خود یک عشق پنهانی داشتم که به اندازه ذات خودم عمیق و قوی بود.
عشق بر افشای رازم چاره کرد
پردة خلوت نشین را پاره کرد
هوش مصنوعی: عشق سبب شد تا رازم را فاش کنم و پرده‌ای که مرا در تنهایی نگه می‌داشت، تمیز کند و از هم برباید.
از هویّت آمدم ساری شدم
شاه بودم رند بازاری شدم
هوش مصنوعی: من از اصل و ذات خود آمده‌ام، به مقام والایی رسیدم و در عین حال، در زندگی عادی و دنیوی به سر می‌برم.
عشق مستی کرد و رسوایی گرفت
راه فرق از جمع یکتایی گرفت
هوش مصنوعی: عشق باعث شد که مست و بی‌خبر شوم و در این حال، راه جدایی از جمعیت و یکتایی را پیدا کردم.
جلوه گر شد عشق و عالم خلق شد
جامۀ شه بود دیبا، دلق شد
هوش مصنوعی: عشق نمایان شد و جهان به وجود آمد، لباس فرشتگان زیبا و دلپذیر گشت و جامه فقیران شکل گرفت.
چشم چون افکند از نزدیک و دور
دید معشوق است یکجا در ظهور
هوش مصنوعی: چشم وقتی به دور و نزدیک نگاه می‌کند، می‌تواند معشوق را به صورت یکجا و در جلوه‌ای واضح ببیند.
جست تیری از کمان غیرتش
شد نشان غیر آنچه بُد در جلوتش
هوش مصنوعی: تیر و کمان غیرت او نشانی از چیزهایی شد که در حضورش وجود نداشتند.
دید باقی در سرا جز یار نیست
جلوه گر از غیر او دیّار نیست
هوش مصنوعی: در این دنیا، جز محبوب هیچ چیز دیگری دیده نمی‌شود و هیچ چیز به جز او در این مکان جلوه نمی‌کند.
هست تنها در همان خلوت که بود
جمع و فرقی نیست یا غیب و شهود
هوش مصنوعی: تنها در خلوت و تنهایی است که جمع وجود دارد و هیچ تفاوتی بین حضور و غیاب نیست.
خلوتش هم نبود الاّ ذات او
گر بری پی سوی او ز آیات او
هوش مصنوعی: خلوت و تنهایی او فقط به وجود خودش وابسته است. اگر به سوی او بروی، تنها نشانه‌های او را خواهی دید.
راز دان هوش ما بی هوشی است
با چه این گویم که ره خاموشی است
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که راز واقعی هوش و دانش ما در ناآگاهی و خاموشی نهفته است، و نمی‌دانم چگونه این موضوع را بیان کنم.
چون نباشد غیر من دمساز من
چاه چبود تا که پوشد راز من
هوش مصنوعی: وقتی هیچ‌کس جز من هم‌صحبت و هم‌دل نیست، مانند چاهی می‌ماند که رازهای من را در خود پنهان می‌کند.
زور مستی باده چون افزون کند
دور اول مست را مجنون کند
هوش مصنوعی: وقتی که تاثیر مشروبات الکلی زیاد شود، در ابتدا فرد مست را دیوانه و مست می‌کند.
تا رسد بر دور آخر پی به پی
مست دیگر نه قدح بیند نه می
هوش مصنوعی: زمانی می‌رسد که در آخرین مراحل زندگی، شخص دیگر نه از جامی چیزی می‌بیند و نه از شرابی. او مست و غرق در حال خود است و دیگر به دنیا و چیزهای مادی توجهی ندارد.
هست این هم مستی ای از طور ما
اول و آخر ندارد دور ما
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که این حال و حالت شاداب و سرمستی که از ما نشأت می‌گیرد، هیچ آغاز و پایانی ندارد و همیشه با ماست. به عبارتی دیگر، این احساس عمیق و دائمی است و به طور مداوم در زندگی ما جاری است.
گه سخن با دار و گه با چه کنیم
عقل را ز افسانه ها گمره کنیم
هوش مصنوعی: گاهی با افراد نیکو رفتار می‌کنیم و گاهی با افراد بد. این رفتار ما موجب می‌شود که عقل و هوش‌مان را در میان قصه‌ها و افسانه‌ها گم کنیم.
چه مگر دل گردد و محرم شود
تا به آن گوش و زبان همدم شود
هوش مصنوعی: آیا دل نمی‌تواند به مقامی برسد که با گوش و زبان، همراز و همراه شود؟
عشق را منزل نبود ار دل نبود
جمله دریا بود اگر ساحل نبود
هوش مصنوعی: عشق جایی برای سکونت ندارد اگر دل نباشد. حتی اگر دریا وجود داشته باشد، بدون ساحل بی‌معناست.
موج عشق از جزر و مدّ عاجلم
خواهد از بحر افکند بر ساحلم
هوش مصنوعی: عشق مانند موجی است که به سرزمین من می‌رسد و من را به شدت تحت تاثیر قرار می‌دهد. من این احساسات را از اعماق وجودم حس می‌کنم و می‌دانم که این عشق می‌تواند مرا در لحظات به اوج برساند و یا به زمین بیفکند.
می وزد گویی نسیم صبح باز
بر سر آید بوی عقل و امتیاز
هوش مصنوعی: نسیم صبح گویی دوباره می‌وزد و بوی عقل و فضیلت را به همراه دارد.
یا هنوزم مست و می آید به گوش
اندر آن مستی صدای مِی فروش
هوش مصنوعی: اینجا اشاره به حالتی از سر مستی و شادی دارد؛ آیا هنوز هم صدای می‌فروش را می‌شنوی که به گوش می‌رسد و تو را به یاد آن حالت مستی می‌اندازد؟
گو به خود ناید ز روی اختیار
از میان ره کشیدش بر کنار
هوش مصنوعی: باید بگویی که کسی از روی اراده و انتخاب خود به سمت دیگری نمی‌رود و نمی‌تواند از مسیر خود جدا شود.
صبح، روشن گشت و مردم در عبور
با لگد کوبندش از نزدیک و دور
هوش مصنوعی: صبح طلوع کرد و مردم در حال رفت و آمد با پاهایشان بر روی آن کوبیدند، چه نزدیک و چه دور.
مغز او ریزند بیرون از دماغ
تا ز می دیگر نگیرد کس سراغ
هوش مصنوعی: او به قدری در فکر و خیال است که حتی مغز او از دماغش بیرون می‌ریزد، تا زمانی که دیگر هیچ کس به او توجهی نکند.
رو بپوشانید از بیگانه اش
مست اندازید در میخانه اش
هوش مصنوعی: روی خود را از دیده‌ی بیگانگان پنهان کنید و او را در میخانه به حال خود رها کنید.
تا ز بوی باده باز آید به هوش
یا ز بانگ چنگ و نی وقت خروش
هوش مصنوعی: تا زمانی که بوی شراب به مشام برسد یا صدای چنگ و نی به گوش بیفتد، به حالت طبیعی و هوشیاری برمی‌گردم.
صبح، مستان را به هوش آرد تمام
وین هنوز افتاده باشد تا به شام
هوش مصنوعی: صبح فرامی‌رسد و همه‌ی مستان را سرحال می‌آورد، اما هنوز کسی در حال مستی و خواب به سر می‌برد و تا شب همچنان در همان حالت باقی می‌ماند.
شام چون شد دور بی هوشیِ سر است
وقت مخموری و دور دیگر است
هوش مصنوعی: وقتی شب می‌شود، زمان فراموشی و مستی است. در این ساعت، دنیای دیگری آغاز می‌شود.
صبح دیگر مست شب باشد هنوز
واندر این مستی نه شب داند نه روز
هوش مصنوعی: در صبح فردا، حالت مستی از شب باقی مانده است و در این حالت مستی، نه شب چیزی می‌داند و نه روز.
میرود بی جام و می از خود مدام
تا چه باشد چون کشد پیوسته جام
هوش مصنوعی: او بدون شراب و جام در حال حرکت است و به طور مداوم این مسیر را می‌گذرد تا ببیند چه بختی برایش رقم خواهد خورد وقتی که به طور مداوم در حال نوشیدن است.
خاصه کآن مه رو دهد پیمانه اش
خاصه گر گوید به گوش افسانه اش
هوش مصنوعی: به ویژه اگر آن معشوق زیبا، جام را به تو بدهد و اگر هم داستانی را در گوش تو بگوید.
خاصه پیشش تاب اگر گیسو دهد
ره دل دیوانهاش بر مو دهد
هوش مصنوعی: به ویژه زمانی که او با موهایش تاب بخورد، دل دیوانه‌ها به سمت او کشیده می‌شود.
فتنه سازد نرگس مستانه را
مست گیرد با قدح دیوانه را
هوش مصنوعی: نرگس زیبای مست با چشمانش به دور و برش شور و هیجان می‌آورد و با یک جام می‌توان کسی را به جنون و مستی دچار کند.
جای مستی نیست گر اینجا، کجاست
تا ابد ناید به هوش ار او بجاست
هوش مصنوعی: در اینجا جایی برای مستی وجود ندارد، زیرا اگر او در اینجا باشد، دیگر به حالت هوشیاری برنمی‌گردد.
چاره را گویید در گوشش کنون
آنکه دانی آمد از خلوت برون
هوش مصنوعی: اکنون به کسی که می‌دانی آمده و از تنهایی بیرون آمده، بگو که راه چاره چیست.
نهی مستان کرد و گفت از هر کنار
مستی ار یابید بکشیدش به دار
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که کسی که در حالت مستی و سرخوشی است، باید از هر جایی که او را پیدا کرد، دستگیرش کنند و مجازات کنند. در واقع، بیانگر آن است که مستی و سرخوشی می‌تواند عواقب بدی داشته باشد و لازم است با آن برخورد جدی کرد.
تا دگر مستی برون از میکده
ناید اندر شهر و نارد عربده
هوش مصنوعی: تا وقتی که حالت شوق و سرمستی از میکده بیرون نرود و در شهر حاضر نشود، باید از جنجال و هیاهو دوری کرد.
سر نهد آنجا که مِی خورد از کدو
ور کند غوعا بگیریدش گلو
هوش مصنوعی: او سر خود را به جایی می‌گذارد که شراب می‌نوشند و اگر صدایی از او دربیاید، کسی او را برای این کار سرزنش می‌کند.
بیادب را گو نه سر باشد نه تن
سنگ بارانش کنید از مرد و زن
هوش مصنوعی: به بی‌ادبان بگویید که نه تنها باید سر و بدن داشته باشند، بلکه لازم است با رفتارشان سنگ باران شوند، چه از سوی مردان و چه از سوی زنان.
گرچه این هم چارة بیچارگی است
تا ابد مستی چنین را چاره نیست
هوش مصنوعی: هرچند این وضعیت نیز تنها راهی است برای کسی که در سختی به سر می‌برد، اما برای چنین حالتی همیشه هیچ راه‌حلی وجود ندارد.
گر به دارش هم زنند از عشق یار
نه خبر از سنگ دارد نه ز دار
هوش مصنوعی: اگر او را به دار هم ببرند، عشق یار او را بی‌خبر از درد و رنج می‌کند، نه از سنگ می‌ترسد و نه از اعدام.
خود صفی جان می سپارد بر لبش
وآن حدیث دلنشین و منزلش
هوش مصنوعی: صفی، جان خود را بر زبانش نثار می‌کند و حرف دلنشین و مکان او را بیان می‌کند.
بر کلام او دهد جان بی درنگ
گر کُشند از تیغ او را گر ز سنگ
هوش مصنوعی: هر کس که سخن او را بشنود، بی‌درنگ جانش را برایش فدای می‌کند، حتی اگر او را با تیغ بکشند یا از سنگ سخت‌تر بزنند.
خون من گر یار خواهد ر یخته
خود شوم بر تیغ تیز آویخته
هوش مصنوعی: اگر محبوبم بخواهد، حتی اگر به قیمت ریختن خونم تمام شود، با کمال میل تحت تیغ تیز قرار می‌گیرم.
هم روم رقصان به دار ار خواست ، خود
پیش او مردن بِه از عمر ابد
هوش مصنوعی: اگر به دار بروم و رقصان باشم، بهتر است که خود در برابر او بمیرم تا اینکه عمر ابد داشته باشم.
لیک من گر مست بودم گر خراب
راز او پوشیدم اندر صد حجاب
هوش مصنوعی: اما اگر من مست بودم و به حال خود مشغول، راز او را در پشت صد پرده پنهان کردم.
مرد عشق از دار گردد سرفراز
لیک من گفتم به چه پوشیده راز
هوش مصنوعی: مردان عاشق به جایی می‌رسند که از جان خود نیز برتری پیدا می‌کنند، اما من از خودم این سؤال را دارم که راز این عشق چرا باید پنهان بماند.
تا که حفظ حکم او محکم کنم
هم نه هیچ از نظم شهرش کم کنم
هوش مصنوعی: من می‌خواهم حفظ کنم فرمان او را به صورت محکم و استوار، و در این روند هیچ‌گونه ضعفی در نظم و انسجام شهر او ایجاد نکنم.
ور که هم مستی کنم از جام اوست
مستی و بیهوشی ام بر کام اوست
هوش مصنوعی: اگر من دچار مستی شوم، این‌که از جام اوست. حال و بی‌خبری من هم به خاطر لذت اوست.
میدهد بر من قدح گوید بگیر
پیش لعلم چون ز خود رفتی بمیر
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی به دیگری می‌گوید که وقتی در حال نوشیدن شرابی هستی، آن را بگیر و رازها و اطلاعاتی را که دریافت می‌کنی، از خودت دور کن و به حالت خلسه برو. جملات اشاره به غفلت از خود و فرو رفتن در حالتی عمیق‌تر دارد.
بعد مردن زندة باقی شوی
بر همه مِی خوارگان ساقی شوی
هوش مصنوعی: بعد از مرگ، در حقیقت باقی خواهی ماند و برای همه می‌نوشیدگان، مانند یک ساقی خواهی شد.
نک ز بهر حفظ اسرار و مقام
بازگردم سوی تفسیر کلام
هوش مصنوعی: من به خاطر حفظ رازها و مقامم، هرگز به تفسیر واژه‌ها برنمی‌گردم.
تا به یک طاعت بگیرم ده جزاء
زو که ذاتش واحد است اندر عطاء
هوش مصنوعی: تا زمانی که یک عمل نیک انجام دهم، ده ثواب می‌گیرم، زیرا ذات او در بخشش تنها و یکتا است.
گرچه دادِ او نیاید در شمار
هر دم احسانش رسد بیش از هزار
هوش مصنوعی: با وجود اینکه کمک‌های او قابل شمارش نیست، اما همیشه احسان‌هایش به قدری زیاد است که از هزاران می‌گذرد.
هیچ نارد جرم کس را در نظر
رحمتش بارد به عاصی چون مطر
هوش مصنوعی: هیچ گناهی در نظر رحمت او کوچک نمی‌نُمید و بر آدم خطاکار نیز همانند باران رحمت می‌ریزد.
ور به سوء فعلی آید از خدا
نیست او را جز به مثل آن جزا
هوش مصنوعی: اگر کسی به انجام عمل بدی بپردازد، جزای او از سوی خدا تنها مشابه همان عمل خواهد بود.
مخطی و مأجور را از بیش و کم
نیست وارد هیچ از وجهی ستم
هوش مصنوعی: خطا و پاداش هیچ کدام به خاطر کم و زیاد بودن در شرایطی دچار ظلم نمی‌شوند.