گنجور

۶- جذبه در عشق

عشق گوید کار عاشق شد تمام
وقت معشوق است و لطفش در مقام
از صفی بشنو که نک میدان اوست
عشق آمد نوبت جولان اوست
من کجا دردش به درمانها دهم
جان چه باشد تا به پیمانها دهم
نی ز زخمش آگهم، نز مرهمش
کو سری کز نو نهم بر مقدمش
بر تنم ور سر نهد هر دم هزار
جمله را دیگر کنم بر وی نثار
سر فکندن در رهش آئین ماست
هر چه باشد کارِ عشق، او دین ماست
غیر عشق او، قسم بر جان او
خواهم ار هیچ از سر و سامان او
درد او بر جان من مأوی گرفت
دل در اول ترک درمانها گرفت
دلبرا چند ار که نزدیک آمدی
بر سر این کُشته ات نیک آمدی
گر نپردازم به تعظیمت ببخش
نیست ور جان بهر تقدیمت ببخش
دل نماندی تا در آن جایت دهم
سر نهشتی تا که بر پایت نهم
حُلّه فرمایی که پوشندم به تن
بر تنی کو مانده معذور از کفن
عذر خواهی تو ز کشتۀ خویشتن
عذر خواهم من ز عذرت بی دهن
آری آن کو جان به فرمان وی است
گر کُشد، هم جان دهد کآن وی است
راه یابد عاشق فرسوده اش
بر صراط ثابت بستوده اش
پیش او چون کُشته و افکنده شد
هم به ذات بی زوالش زنده شد
من چه گویم مر به هذیان و تبم
رفته است از کف عنان مطلبم
۵- آیات ۱۹ تا ۲۴: هٰذٰانِ خَصْمٰانِ اِخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ فَالَّذِینَ کَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیٰابٌ مِنْ نٰارٍ یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ اَلْحَمِیمُ (۱۹) یُصْهَرُ بِهِ مٰا فِی بُطُونِهِمْ وَ اَلْجُلُودُ (۲۰) وَ لَهُمْ مَقٰامِعُ مِنْ حَدِیدٍ (۲۱) کُلَّمٰا أَرٰادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْهٰا مِنْ غَمٍّ أُعِیدُوا فِیهٰا وَ ذُوقُوا عَذٰابَ اَلْحَرِیقِ (۲۲) إِنَّ اَللّٰهَ یُدْخِلُ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ یُحَلَّوْنَ فِیهٰا مِنْ أَسٰاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِبٰاسُهُمْ فِیهٰا حَرِیرٌ (۲۳) وَ هُدُوا إِلَی اَلطَّیِّبِ مِنَ اَلْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلیٰ صِرٰاطِ اَلْحَمِیدِ (۲۴)۷- آیات ۲۵ تا ۲۸: إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ اَلَّذِی جَعَلْنٰاهُ لِلنّٰاسِ سَوٰاءً اَلْعٰاکِفُ فِیهِ وَ اَلْبٰادِ وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحٰادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذٰابٍ أَلِیمٍ (۲۵) وَ إِذْ بَوَّأْنٰا لِإِبْرٰاهِیمَ مَکٰانَ اَلْبَیْتِ أَنْ لاٰ تُشْرِکْ بِی شَیْئاً وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطّٰائِفِینَ وَ اَلْقٰائِمِینَ وَ اَلرُّکَّعِ اَلسُّجُودِ (۲۶) وَ أَذِّنْ فِی اَلنّٰاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجٰالاً وَ عَلیٰ کُلِّ ضٰامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ (۲۷) لِیَشْهَدُوا مَنٰافِعَ لَهُمْ وَ یَذْکُرُوا اِسْمَ اَللّٰهِ فِی أَیّٰامٍ مَعْلُومٰاتٍ عَلیٰ مٰا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ اَلْأَنْعٰامِ فَکُلُوا مِنْهٰا وَ أَطْعِمُوا اَلْبٰائِسَ اَلْفَقِیرَ (۲۸)

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عشق گوید کار عاشق شد تمام
وقت معشوق است و لطفش در مقام
هوش مصنوعی: عشق می‌گوید که کار عاشق به پایان رسیده است و تمام زمان معشوق در دست اوست و محبت او در جایگاه خاصی قرار دارد.
از صفی بشنو که نک میدان اوست
عشق آمد نوبت جولان اوست
هوش مصنوعی: از صفی بشنو که او در میدان عشق است، اکنون نوبت ظهور و شکوفایی عشق فرامی‌رسد.
من کجا دردش به درمانها دهم
جان چه باشد تا به پیمانها دهم
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چطور می‌توانم درد او را درمان کنم، چون جان من چه ارزشی دارد که به وعده‌ها و پیمان‌ها بپردازم.
نی ز زخمش آگهم، نز مرهمش
کو سری کز نو نهم بر مقدمش
هوش مصنوعی: من از زخم او آگاه هستم، ولی هیچ مرهمی وجود ندارد که با آن بتوانم دوباره بر سرش بازگشت کنم.
بر تنم ور سر نهد هر دم هزار
جمله را دیگر کنم بر وی نثار
هوش مصنوعی: هر زمان که بر سرم باران سخنان و افکار جدید بریزد، من باز هم همه آن‌ها را به او تقدیم می‌کنم.
سر فکندن در رهش آئین ماست
هر چه باشد کارِ عشق، او دین ماست
هوش مصنوعی: فدای راه عشق شدن، بخشی از فرهنگ و آداب و رسوم ماست و هر چه در این مسیر باشد، عشق بهترین و مقدس‌ترین باور ماست.
غیر عشق او، قسم بر جان او
خواهم ار هیچ از سر و سامان او
هوش مصنوعی: به جز عشق او، به جان او قسم می‌خورم اگر چیزی از زندگی و آرامش او باشد.
درد او بر جان من مأوی گرفت
دل در اول ترک درمانها گرفت
هوش مصنوعی: درد او در وجود من جا گرفته و دل من از ابتدا به ترک درمان‌ها روی آورده است.
دلبرا چند ار که نزدیک آمدی
بر سر این کُشته ات نیک آمدی
هوش مصنوعی: ای دلبر، هرچقدر هم که به من نزدیک شوی، بر سر این تن خفته‌ام زیبا و شایسته‌آمدی.
گر نپردازم به تعظیمت ببخش
نیست ور جان بهر تقدیمت ببخش
هوش مصنوعی: اگر به احترام تو توجه نکنم، ببخشید، و اگر جانم را برای تقدیم به تو بگذارم، ببخشید.
دل نماندی تا در آن جایت دهم
سر نهشتی تا که بر پایت نهم
هوش مصنوعی: دل من دیگر در اختیارم نیست تا در آن جای تو را قرار دهم. سرم را بر سینه‌ات نمی‌گذارم تا به پایت بیفکنم.
حُلّه فرمایی که پوشندم به تن
بر تنی کو مانده معذور از کفن
هوش مصنوعی: می‌پرسی آیا می‌توانم لباسی بر تن کنم که به تن کسی بپوشانم که به خاطر شرایطش از کفن پوشیدن معذور است؟
عذر خواهی تو ز کشتۀ خویشتن
عذر خواهم من ز عذرت بی دهن
هوش مصنوعی: من از تو عذرخواهی می‌کنم به خاطر اینکه به خودت آسیب زدی، اما تو هم از من عذرخواهی می‌کنی بی‌آنکه کلامی بر زبان آوری.
آری آن کو جان به فرمان وی است
گر کُشد، هم جان دهد کآن وی است
هوش مصنوعی: آری، کسی که جانش در اختیار اوست، اگر او بخواهد، جانش را هم فدای او می‌کند، چرا که همه‌چیز از آن اوست.
راه یابد عاشق فرسوده اش
بر صراط ثابت بستوده اش
هوش مصنوعی: عاشق خسته و رنج‌کشیده‌اش بتواند به راه راست و درستش دستیابی پیدا کند.
پیش او چون کُشته و افکنده شد
هم به ذات بی زوالش زنده شد
هوش مصنوعی: در برابر او، هنگامی که انسان مانند یک جسد رها شده است، با وجود این، به ذات جاودان او جان تازه‌ای می‌گیرد.
من چه گویم مر به هذیان و تبم
رفته است از کف عنان مطلبم
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چه باید بگویم، زیرا در دلشوره و بی‌هویتم همه چیز را از دست داده‌ام.