۱۳- جذبه
وعده گیرد گر ز عاشق دلبرش
چونکه او وارد شود در محضرش
چشمش افتد بر جمال یار خویش
بین چه خواهد دیگر از دلدار خویش
خاصه گر دلدار او ذی مکنت است
بهر مهمانش فراوان نعمت است
خاصه گر شاهی بود با ملک و گنج
خاصه عاشق گر به راهش دیده رنج
خاصه هست ار مشفق و صاحب کرم
قدردان و حق شناس و ذو همم
عذر از او خواهد که اندر راه من
رنج و سختیها کشیدی هر زمن
نک به پاداش آنچه خواهی مر تو راست
بین چه از عاشق دگر باقی بجاست
کی به خوان و نعمتی دارد نظر
جز که خواهد پیش او میرد دگر
اوفتد از پا، رود از خویش باز
بعد آن شاهی شود درویش باز
این فنای عاشق از بعد بقاست
ز اصطلاح ما فنای فی الفناست
بی خبر از فانی و باقی شود
مست و محو از طلعت ساقی شود
گیرد از خاکش نگار گل عذار
کو سری تا گیرد از وی بر کنار
هر چه هر دم بیشتر بنوازدش
لذت و نعمت فزون تر سازدش
گوید این شاهی و این ملک آنِ توست
هر چه خواهی گو بکن فرمان توست
زآن تلطف او شود مدهوش تر
پیش لعلش مرده و خاموش تر
رفتم از خود هل به هم نظم و کتاب
رفتنی بیرون ز بیداری و خواب
در کف آمد طرّة جانانه ام
این منم یا من ز خود بیگانه ام
محضری بینم نه روز است این نه شب
راز گویم با کسی بی نطق و لب
نه زبان در کام و نه جان در تن است
یا منم همراز او یا او من است
این نه من گویم، من از خود لا شدم
لب ببستم موج آن دریا شدم
می کشد گاهی به خود بحرم فرو
گه بر آرد، گوید اسرارم بگو
یعنی او خود گوید از لبهای من
لب چه باشد با لبِ الاّی من
من نماندم در من این گوینده کیست
بحر می گوید سخن این نی صفی است
گشته لا یا رفته است از هوش او
در حضورش خسته و خاموش او
من نماندم تو بمان ای ماه من
شاهد من، شهره من، شاه من
تو نوازی کشتۀ خود را به عون
کشتۀ تو چون کند ملک دو کون
آریم باز ار به هوش از بی هُشی
زآن نوازشها دگر بارم کُشی
من خوشم با کُشتنت در هر نظر
خون بهایم را بکش بار دگر
بر بهای خون خویش و جان خویش
کُشتنی خواهم هم از جانان خویش
گویی از سرّ خود آگاهت کنم
بر تمام ماسوی شاهت کنم
شاید این آن را که بر وی لایق است
نی کسی را که به رویت عاشق است
عاشق از آگاهی و شاهی گذشت
کی کند جز بر فنائی بازگشت
عاشق از تو راضی است از نیّتش
گر که بر دوزخ بری یا جنّتش
بل نداند کاین کجا و آن کجاست
هم نداند کز چه از یارش رضاست
گر ببارد بر سر او را تیغ تیز
نیست هیچ از قهر یارش رو گریز
سر بننهد جز به خاک کوی دوست
برکِشند از تن گرش هر لحظه پوست
لیک از محض عنایت دلبرش
سازد اندر مقعد صدق اندرش
۱۲- آیات ۵۲ تا ۵۸: وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاٰ نَبِیٍّ إِلاّٰ إِذٰا تَمَنّٰی أَلْقَی اَلشَّیْطٰانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اَللّٰهُ مٰا یُلْقِی اَلشَّیْطٰانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اَللّٰهُ آیٰاتِهِ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (۵۲) لِیَجْعَلَ مٰا یُلْقِی اَلشَّیْطٰانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ اَلْقٰاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اَلظّٰالِمِینَ لَفِی شِقٰاقٍ بَعِیدٍ (۵۳) وَ لِیَعْلَمَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ أَنَّهُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَهٰادِ اَلَّذِینَ آمَنُوا إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (۵۴) وَ لاٰ یَزٰالُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ حَتّٰی تَأْتِیَهُمُ اَلسّٰاعَةُ بَغْتَةً أَوْ یَأْتِیَهُمْ عَذٰابُ یَوْمٍ عَقِیمٍ (۵۵) اَلْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلّٰهِ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ فِی جَنّٰاتِ اَلنَّعِیمِ (۵۶) وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا فَأُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِینٌ (۵۷) وَ اَلَّذِینَ هٰاجَرُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مٰاتُوا لَیَرْزُقَنَّهُمُ اَللّٰهُ رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَهُوَ خَیْرُ اَلرّٰازِقِینَ (۵۸)۱۴- آیات ۵۹ تا ۶۵: لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلاً یَرْضَوْنَهُ وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَعَلِیمٌ حَلِیمٌ (۵۹) ذٰلِکَ وَ مَنْ عٰاقَبَ بِمِثْلِ مٰا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اَللّٰهُ إِنَّ اَللّٰهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (۶۰) ذٰلِکَ بِأَنَّ اَللّٰهَ یُولِجُ اَللَّیْلَ فِی اَلنَّهٰارِ وَ یُولِجُ اَلنَّهٰارَ فِی اَللَّیْلِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (۶۱) ذٰلِکَ بِأَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْحَقُّ وَ أَنَّ مٰا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ اَلْبٰاطِلُ وَ أَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْعَلِیُّ اَلْکَبِیرُ (۶۲) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَتُصْبِحُ اَلْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اَللّٰهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ (۶۳) لَهُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَهُوَ اَلْغَنِیُّ اَلْحَمِیدُ (۶۴) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ سَخَّرَ لَکُمْ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ اَلْفُلْکَ تَجْرِی فِی اَلْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ یُمْسِکُ اَلسَّمٰاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی اَلْأَرْضِ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ إِنَّ اَللّٰهَ بِالنّٰاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (۶۵)
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: خانم مقصودی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
وعده گیرد گر ز عاشق دلبرش
چونکه او وارد شود در محضرش
هوش مصنوعی: عاشق از محبوبش انتظار دارد که وقتی او وارد محفل شود، وعدهای به او بدهد.
چشمش افتد بر جمال یار خویش
بین چه خواهد دیگر از دلدار خویش
هوش مصنوعی: وقتی نگاهش به زیبایی محبوبش بیفتد، دیگر چه نیازی به دلبر خود خواهد داشت؟
خاصه گر دلدار او ذی مکنت است
بهر مهمانش فراوان نعمت است
هوش مصنوعی: بهخصوص وقتی که معشوق توانگری داشته باشد، برای مهمانش امکانات و نعمتهای فراوانی فراهم میکند.
خاصه گر شاهی بود با ملک و گنج
خاصه عاشق گر به راهش دیده رنج
هوش مصنوعی: بهویژه اگر پادشاهی با ثروت و قدرت باشد، عشق او سبب میشود که حتی با وجود سختیها و رنجها، همچنان به راهش ادامه دهد.
خاصه هست ار مشفق و صاحب کرم
قدردان و حق شناس و ذو همم
هوش مصنوعی: افرادی که مهربان، بزرگوار، قدردان و با اراده هستند، واقعاً ویژه و خاص هستند.
عذر از او خواهد که اندر راه من
رنج و سختیها کشیدی هر زمن
هوش مصنوعی: او از من عذرخواهی خواهد کرد، زیرا در مسیر من رنج و سختیهای زیادی تحمل کردی.
نک به پاداش آنچه خواهی مر تو راست
بین چه از عاشق دگر باقی بجاست
هوش مصنوعی: به آنچه که میخواهی توجه کن و درک کن که ممکن است در عشق، آنچه که از دیگران باقی مانده، برای تو نیز وجود دارد.
کی به خوان و نعمتی دارد نظر
جز که خواهد پیش او میرد دگر
هوش مصنوعی: کیست که به سفره و نعمت نگاه کند، مگر اینکه بخواهد در برابر او کس دیگری بمیرد؟
اوفتد از پا، رود از خویش باز
بعد آن شاهی شود درویش باز
هوش مصنوعی: انسان ممکن است در زندگی در شرایط سختی قرار بگیرد و به زانو درآید، اما پس از آن میتواند به موفقیت و شکوه دست یابد و از شرایط خود بهبود یابد.
این فنای عاشق از بعد بقاست
ز اصطلاح ما فنای فی الفناست
هوش مصنوعی: عاشق به خاطر رسیدن به بقا و جاودانگی از خود میگذرد. در زبان ما این نوع گذشت را فنا در فنا مینامند.
بی خبر از فانی و باقی شود
مست و محو از طلعت ساقی شود
هوش مصنوعی: در حالتی که از جهان مادی و ناپایدار بیخبر است، شخص به شدت تحت تاثیر زیبایی و جذابیت ساقی قرار میگیرد و سحر شده و غرق در آن جمال میشود.
گیرد از خاکش نگار گل عذار
کو سری تا گیرد از وی بر کنار
هوش مصنوعی: از خاکش زیبای گلی برمیخیزد که با موهای بلندش، توجه دیگران را جلب میکند و میخواهد از او فاصله بگیرد.
هر چه هر دم بیشتر بنوازدش
لذت و نعمت فزون تر سازدش
هوش مصنوعی: هر چه بیشتر به او محبت و توجه نشان دهند، لذت و نعمت او نیز بیشتر میشود.
گوید این شاهی و این ملک آنِ توست
هر چه خواهی گو بکن فرمان توست
هوش مصنوعی: میگوید این پادشاهی و سرزمین متعلق به توست، هر چه بخواهی بگو و انجام بده، اختیار دست توست.
زآن تلطف او شود مدهوش تر
پیش لعلش مرده و خاموش تر
هوش مصنوعی: از محبت او، دل انسان بیشتر دچار شگفتی میشود و در برابر زیباییاش، دیگران به نوعی خاموش و بیحرکت میگردند.
رفتم از خود هل به هم نظم و کتاب
رفتنی بیرون ز بیداری و خواب
هوش مصنوعی: از حالت خود بیرون رفتم و به حالتی رسیدم که در آن نظم و کتاب به هم پیوسته بودند، حالتی که فراتر از بیداری و خواب بود.
در کف آمد طرّة جانانه ام
این منم یا من ز خود بیگانه ام
هوش مصنوعی: من در دستانم زیبایی محبوبم را دارم، آیا این من هستم یا اینکه از خود بیگانه شدهام؟
محضری بینم نه روز است این نه شب
راز گویم با کسی بی نطق و لب
هوش مصنوعی: در اینجا فضا به گونهای توصیف شده که نه روز است و نه شب. در این حالت خاص، چیزی مانند یک راز وجود دارد که میخواهم با کسی در میان بگذارم، اما آن شخص از نظر کلامی خاموش است و لب ندارد تا صحبت کند.
نه زبان در کام و نه جان در تن است
یا منم همراز او یا او من است
هوش مصنوعی: نه زبانی برای صحبت دارم و نه روحی در بدنم؛ یا من همصحبت او هستم یا او همصحبت من است.
این نه من گویم، من از خود لا شدم
لب ببستم موج آن دریا شدم
هوش مصنوعی: من این حرفها را نمیزنم، بلکه به خاطر شرایطی که بر من حاکم است، از صحبت کردن بازماندهام و به نوعی به دریا مانند شدهام.
می کشد گاهی به خود بحرم فرو
گه بر آرد، گوید اسرارم بگو
هوش مصنوعی: گاهی خود را در دریا غرق میکند و وقتی به ساحل برمیگردد، از من میخواهد که رازهایم را بگویم.
یعنی او خود گوید از لبهای من
لب چه باشد با لبِ الاّی من
هوش مصنوعی: او خود میگوید که لبهای من چه خاصیتی دارد، وقتی که لبهای کسی دیگر را میبیند.
من نماندم در من این گوینده کیست
بحر می گوید سخن این نی صفی است
هوش مصنوعی: شخصی که صحبت میکند دیگر من نیستم، این صدا از کجاست؟ دریا در حال گفتگوست و این نی، مظهری از حقیقتی عمیق است.
گشته لا یا رفته است از هوش او
در حضورش خسته و خاموش او
هوش مصنوعی: او در مقابلش خسته و بیحوصله است و در عین حال از آنچه میبیند، بیخبر و گیج به نظر میرسد.
من نماندم تو بمان ای ماه من
شاهد من، شهره من، شاه من
هوش مصنوعی: من دیگر نتوانستم بمانم، اما تو بمان. ای ماه من، تو شهادت منی، تو معروف منی و تو پادشاه منی.
تو نوازی کشتۀ خود را به عون
کشتۀ تو چون کند ملک دو کون
هوش مصنوعی: تو با محبت و نرمی با کسی که به او آسیب رساندهای رفتار میکنی. این وضعیت مانند آن است که دو نفر که در زندگی با یکدیگر درگیر شدهاند، در نهایت به یکدیگر کمک میکنند و به نوعی حمایت میکنند.
آریم باز ار به هوش از بی هُشی
زآن نوازشها دگر بارم کُشی
هوش مصنوعی: اگر دوباره از بیخودی و نادانی به هوش بیایم، با آن نوازشها، مرا بار دیگر از پا درمیآوری.
من خوشم با کُشتنت در هر نظر
خون بهایم را بکش بار دگر
هوش مصنوعی: من از کشتن تو خوشحالم، هر بار که به تو نگاه میکنم، بهای خونم را دوباره بپرداز.
بر بهای خون خویش و جان خویش
کُشتنی خواهم هم از جانان خویش
هوش مصنوعی: من حاضر هستم برای عشق و علاقهای که به معشوق دارم، حتی بهای جان و خون خود را پرداخت کنم و به خاطر او به مرگ رضایت دهم.
گویی از سرّ خود آگاهت کنم
بر تمام ماسوی شاهت کنم
هوش مصنوعی: به نظر میرسد بخواهم تو را از اسرار درونم آگاه کنم و تمام موجودات دیگر را به خاطر تو فراموش کنم.
شاید این آن را که بر وی لایق است
نی کسی را که به رویت عاشق است
هوش مصنوعی: شاید آنچه که سزاوار اوست، به کسی تعلق ندارد که به عشقش به تو شناخته شده است.
عاشق از آگاهی و شاهی گذشت
کی کند جز بر فنائی بازگشت
هوش مصنوعی: عاشق کسی است که از شناخت و وابستگی به قدرت و مقام فراتر رفته است، پس او چگونه میتواند به عقب برگردد و به زندگی قبل از عشق بازگردد؟
عاشق از تو راضی است از نیّتش
گر که بر دوزخ بری یا جنّتش
هوش مصنوعی: عاشق به خاطر نیت تو از تو راضی است، حتی اگر سرنوشتی سخت و دشوار برایش رقم بخورد.
بل نداند کاین کجا و آن کجاست
هم نداند کز چه از یارش رضاست
هوش مصنوعی: او نمیداند که اینجا کجاست و آنجا کجاست و هم نمیداند که چرا از محبوبش راضی است.
گر ببارد بر سر او را تیغ تیز
نیست هیچ از قهر یارش رو گریز
هوش مصنوعی: اگر بر سر او شمشیر تیز ببارد، از خشم محبوبش هیچ نمیگریزد.
سر بننهد جز به خاک کوی دوست
برکِشند از تن گرش هر لحظه پوست
هوش مصنوعی: سر را جز بر خاک کوی دوست نمینهد و اگر هر لحظه پوست از تنش هم بردارند، باز هم تسلیم نخواهد شد.
لیک از محض عنایت دلبرش
سازد اندر مقعد صدق اندرش
هوش مصنوعی: اما از لطف خاص محبوبش، او را در مقام راست قرار میدهد.