۱۷- جذبه
میرود هر دم دلم از بوی او
میروم تا میکشد گیسوی او
گو بکش تا می کشی بند مرا
کن ز عالم قطع پیوند مرا
هین بکش تا میکشی زنجیر من
تا نباشد جز غمت دلگیر من
دل ز دلبر شاکی و او از دل است
لیک شکوة دل از او بیحاصل است
شکوة او زینکه دل گر بند ماست
چون صبور از دوری پیوند ماست
شکوة دل زینکه بسته است او پرم
گر گشاید هم ببندد دیگرم
ور درآرد از قفس گاهی مرا
میکَنَد پر تا بود آهی مرا
او نخواهد، من چه خواهم رستگی
با هزاران بستگی و خستگی
تا تو دانی دل ز وی در محبس است
گوش کن «قُلْنَا اهبِطُوا » اینت بس است
آن خطاب «اِهبِطُوا» یکبار نیست
شد مکرّر ، نکتۀ تکرار چیست ؟
بود میلش اینکه ما زآن آستان
دور گردیم از برای امتحان
خوردن گندم بهانه است و فسون
خواست آدم را خود از جنّت برون
در خروجش این چنین تدبیر کرد
ور نه کی سگ، شیر در زنجیر کرد
کیست شیطان تا ره آدم زند
مرده موشی پنجه بر ضیغم زند
این مرا از «اِهبِطُوا» معلوم شد
کز بهشت ، او ز امر حق محروم شد
در خطاب «اِهبِطُوا» تکرار کرد
تا به بیرون رفتنش ناچار کرد
داند او خود نیز کابلیس این نکرد
او سبب بُد بر سبب ناو یخت مرد
گفت حق «قُلنَا اِهبِطُوا » یعنی که من
در زمین می خواستم گیری وطن
تا در آنجا نسخۀ جامع شوی
سوی ما چو افزون شدی راجع شوی
همچنین ابنای تو و احفاد تو
ز «اِهبِطُوا» آیند در ارشاد تو
ز آدم اندر رتبه هم افزون شوند
زآن فزونی، سرکشان دلخون شوند
که نگشتند از تکبر ساجدت
بلکه می خواندند خام و فاسدت
با تو میگویم کلامی چون سری
در هبوط از صد فلک بالاتری
غیر از آن کت در نخست آموختم
گنج اسمایت به جان اندوختم
بر تو ام آموزش دیگر بود
این تلقی گنج پُر گوهر بود
آن کلامی بُد که داند حضرتش
من نیارم بر زبان از غیرتش
توبه ها گردد قبول از یاد آن
حق به آدم کرد پس ارشاد آن
جان او روشن شد و بر دل نشاند
وز بهشت جاودان یادش نماند
آن نه بر گوش آید و نی بر فَمی
نوشد آن دل کز لبش دارد دمی
بی نشان شو راز عشق وی بجو
بند بند از ناله های نی بجو
نی به ما ذکر بدایت می کند
زآن لب مِیگون حکایت می کند
با لب خود نوبتی گر جفتمی
بی زبان اسرار جان می گفتمی
مست گشتم رفتم از کف ، عقل و دین
شد چو بانگِ نی ، کلامم آتشین
نه از فراق است و جدایی ناله ام
در گلستان همنشین لاله ام
نالۀ نی از فراق است و ملال
نالۀ من از کمال اتصال
کی جدا بود او که نالم زآن دمش
نالم اما از وصال بی غمش
هر زمان از رخ گشاید پرده ای
میگدازد جان غم پرورده ای
هجر و وصلش هر دو میدان تازی است
عاشقان را باب جان پردازی است
هجر یعنی ناوک خون ریز او
وصل چبود، بحر آتش خیز او
درد وصلش از فراق افزون تر است
هر که واصل تر بر او دلخون تر است
زآنکه تا واصل به کلی «لا» نشد
این نگشت از خود گم او پیدا نشد
ور شد او پیدا تو از خود زایلی
بر هلاک خود ز وصلش عاجلی
بگذر از این ، گو که با آدم چه گفت
با وی آن نوبت که شد همدم چه گفت
کو چو گل بشکفت و از هم باز شد
هِشت پرّ ماکیان، شهباز شد
آن کلامی بُد که جان عالم است
باعث ایجاد و سرّ آدم است
بر زبان نا ید که گویم ای فقیر
رو شنو از لعل او یعنی بمیر
تا نمیری زین حیات پیچ پیچ
از حیات خود نگوید با تو هیچ
آن حیاتش در لب جان پرور است
بخشد آن را جان که هوشش زآن سر است
نوبتی بینی گر آن لعل خموش
تا ابد هرگز دگر نایی به هوش
گر سخن گویی هم از بی هوشی است
در حدیثت معنی خاموشی است
تا نپنداری چرا من ناطقم
گر خراب آن لبم ور عاشقم
من خموشم گوید او حرف از لبم
خاصه آن دم کز غمش گیرد تبم
محو و مستم ، دائم این تب در من است
از لب او بر لب من روزن است
آن لب ار بینی تو یابی راز من
مست لعلش گردی از آواز من
با لب او من چو نی دمساز ما
زآن لب است ار بشنوی آواز ما
نه از لب من، گر شوی دمساز او
بشنوی از هر لبی آواز او
بی هُشم من یا گرفتَستم تبی
در دو عالم جز لب او کو لبی ؟
در تجلّی هر دو عالم طور اوست
طور چبود ، عین او یا نور اوست
یا بگیر از سر صفی افسانه را
یا بپوشان این سر انبانه را
من بپوشم او کند بازش دگر
در نیاز آیم کشم نازش دگر
صبح شد پنهان کنم پیمانه اش
گر گذارد نرگس مستانهاش
روز چون شد نیست وقت چنگ و جام
گو حدیث از وی به قدر فهم عام
« در بیان توبۀ آدم علیه السلام »
شد بر آدم منکشف اندر شهود
آنچه مخفی بود ز اسرار وجود
از هواها مُرد و بر حق بازگشت
کَند از این ویرانه دل شهباز گشت
توبه از دام طبیعت رَستن است
بر مقام اصل خود پیوستن است
توبه کرد از هر خطاء و هر گناه
بر در تواب و او دادش پناه
او رحیم است ار تو رحمت جو شوی
بگذری از غیر او با او شوی
موجب این رحمت آمد آن غضب
تا ز سبق رحمت آیی در طلب
راندش از جنّت که خلاّقی شود
در فناء بگریزد و باقی شود
رحمتی بود اینکه راند از جنّتش
بر غضب پس بود سابق رحمتش
او غضب دانست و راجع شد ز بیم
بر در اکرام تَّوابُ الرَّحِیم
این چنین جرمی بِه است از صد ثواب
که کند بر حق گنهکاری ایاب
۱۶- آیات ۳۵ تا ۳۷: وَ قُلْنٰا یٰا آدَمُ اُسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ اَلْجَنَّةَ وَ کُلاٰ مِنْهٰا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمٰا وَ لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ اَلشَّجَرَةَ فَتَکُونٰا مِنَ اَلظّٰالِمِینَ (۳۵) فَأَزَلَّهُمَا اَلشَّیْطٰانُ عَنْهٰا فَأَخْرَجَهُمٰا مِمّٰا کٰانٰا فِیهِ وَ قُلْنَا اِهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی اَلْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتٰاعٌ إِلیٰ حِینٍ (۳۶) فَتَلَقّٰی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمٰاتٍ فَتٰابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِیمُ (۳۷)۱۸- آیه ۳۸: لْنَا اِهْبِطُوا مِنْهٰا جَمِیعاً فَإِمّٰا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدٰایَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (۳۸)
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: خانم مقصودی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
میرود هر دم دلم از بوی او
میروم تا میکشد گیسوی او
هوش مصنوعی: هر لحظه قلبم از عطر او میرود، و تا زمانی که موهای او را ببینم، در دلش سفر میکنم.
گو بکش تا می کشی بند مرا
کن ز عالم قطع پیوند مرا
هوش مصنوعی: بگو که مرا بکش، تا هر طور که میخواهی بکش، اما پیوند مرا از این جهان قطع کن و به آزادی برسم.
هین بکش تا میکشی زنجیر من
تا نباشد جز غمت دلگیر من
هوش مصنوعی: بالاتر برو و بیمهابا عمل کن تا زنجیرهای من از بین برود و فقط غم تو در دل من باقی نماند.
دل ز دلبر شاکی و او از دل است
لیک شکوة دل از او بیحاصل است
هوش مصنوعی: دل از محبوب ناراضی است و او هم از دل ناراضی است، اما شکایت دل از محبوب بیفایده است.
شکوة او زینکه دل گر بند ماست
چون صبور از دوری پیوند ماست
هوش مصنوعی: او از اینکه دل ما به او وابسته است، گلهای ندارد؛ چون صبر میکند که رابطهمان دوباره برقرار شود.
شکوة دل زینکه بسته است او پرم
گر گشاید هم ببندد دیگرم
هوش مصنوعی: دل من از این که دیگر نمیتواند پرواز کند، شکایت دارد. اگر روزی آزاد شود، شاید باز هم او را محصور کند.
ور درآرد از قفس گاهی مرا
میکَنَد پر تا بود آهی مرا
هوش مصنوعی: اگر گاهی مرا از قفس بیرون بیاورد، دلم پر میشود از آه و اندوه.
او نخواهد، من چه خواهم رستگی
با هزاران بستگی و خستگی
هوش مصنوعی: او نمیخواهد، من چه کار کنم؟ رهایی و نجات من با هزاران وابستگی و خستگی امکانپذیر نیست.
تا تو دانی دل ز وی در محبس است
گوش کن «قُلْنَا اهبِطُوا » اینت بس است
هوش مصنوعی: تا بدانی که دل به خاطر او در زندان است، به این جمله گوش کن: «ما گفتیم فرود آیید» این برای تو کافی است.
آن خطاب «اِهبِطُوا» یکبار نیست
شد مکرّر ، نکتۀ تکرار چیست ؟
هوش مصنوعی: داستان «اِهبِطُوا» که به معنای «فرود بیایید» است، چندین بار در قرآن تکرار شده است. این تکرار به ما نشان میدهد که موضوعی مهم و قابل تأمل وجود دارد. مفهوم تکرار میتواند به این اشاره داشته باشد که این پیام یا دستوری خاص برای انسان ها اهمیت زیادی دارد و باید مورد توجه و درک قرار گیرد. تکرار این خطاب میتواند به تلنگری برای انسانها باشد که در مسیر زندگی خود به آن توجه کنند و با دقت بیشتری به آن عمل نمایند.
بود میلش اینکه ما زآن آستان
دور گردیم از برای امتحان
هوش مصنوعی: خواست او این بود که ما برای آزمایش از آن درگاه فاصله بگیریم.
خوردن گندم بهانه است و فسون
خواست آدم را خود از جنّت برون
هوش مصنوعی: خوردن گندم بهانهای بود برای فریب آدم، زیرا خود او را از بهشت بیرون کرد.
در خروجش این چنین تدبیر کرد
ور نه کی سگ، شیر در زنجیر کرد
هوش مصنوعی: او به این شکل برنامهریزی کرد که از خروج خود اطمینان حاصل کند، ورنه چگونه ممکن بود که یک سگ، شیر را در زنجیر کند؟
کیست شیطان تا ره آدم زند
مرده موشی پنجه بر ضیغم زند
هوش مصنوعی: کیست که بتواند آدم را به گمراهی بکشاند و در برابر قدرت و عظمت او، همچون موشی مرده عمل کند؟
این مرا از «اِهبِطُوا» معلوم شد
کز بهشت ، او ز امر حق محروم شد
هوش مصنوعی: این بیت نشان میدهد که از فرمان «فرود آیید» که بر آدم و حوا صادر شد، میتوان فهمید که آنها به خاطر نافرمانی از دستورات الهی از بهشت رانده شدند.
در خطاب «اِهبِطُوا» تکرار کرد
تا به بیرون رفتنش ناچار کرد
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به دستوری است که به گروهی داده شده تا از مکان یا موقعیتی خارج شوند، و آن دستور به طور مکرر تکرار شده تا آنها را وادار کند که به بیرون بروند.
داند او خود نیز کابلیس این نکرد
او سبب بُد بر سبب ناو یخت مرد
هوش مصنوعی: او میداند که این کار که انجام داده، خود منجر به این گرفتاری شده است و دلیل آن نیز این حادثه بدی که برای او پیش آمده بوده.
گفت حق «قُلنَا اِهبِطُوا » یعنی که من
در زمین می خواستم گیری وطن
هوش مصنوعی: خداوند فرمود: «همه شما به زمین بروید» یعنی من قصد داشتم که در زمین برای شما جایی را برای زندگی فراهم کنم.
تا در آنجا نسخۀ جامع شوی
سوی ما چو افزون شدی راجع شوی
هوش مصنوعی: تا زمانی که به کمال و جامعیت برسی، به سوی ما برخواهی گشت.
همچنین ابنای تو و احفاد تو
ز «اِهبِطُوا» آیند در ارشاد تو
هوش مصنوعی: فرزندان و نسلهای آیندهات نیز مانند تو از مسیری که فرستاده شدهاید، به راهنمایی و هدایت تو خواهند آمد.
ز آدم اندر رتبه هم افزون شوند
زآن فزونی، سرکشان دلخون شوند
هوش مصنوعی: در بین آدمها، افرادی وجود دارند که به مرور زمان در مقام و مرتبه خود پیشرفت میکنند. اما همین برتری باعث میشود که کسانی که حسادت و کینه دارند، دلشان پر از غم و درد شود.
که نگشتند از تکبر ساجدت
بلکه می خواندند خام و فاسدت
هوش مصنوعی: آنها به خاطر تکبر و غرور خود سجده نکردند، بلکه به این خاطر به تو روی آوردند که هنوز از نادانی و فساد دور نشدهاند.
با تو میگویم کلامی چون سری
در هبوط از صد فلک بالاتری
هوش مصنوعی: من با تو سخنی میگویم که در حقیقت، تو بالاتر از صد آسمان و در عرش بلندتری.
غیر از آن کت در نخست آموختم
گنج اسمایت به جان اندوختم
هوش مصنوعی: به جز آن دانش اولیه که به دست آوردم، نامهای تو را به قلبم سپردم و در جانم نشاندیم.
بر تو ام آموزش دیگر بود
این تلقی گنج پُر گوهر بود
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که من از تو چیزهای جدیدی یاد گرفتهام و این یادگیری برای من بسیار ارزشمند و گرانبهاست.
آن کلامی بُد که داند حضرتش
من نیارم بر زبان از غیرتش
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که سخنی وجود دارد که چون من به احترام و غیرت آن مقام، نمیتوانم آن را از زبان بیاورم.
توبه ها گردد قبول از یاد آن
حق به آدم کرد پس ارشاد آن
هوش مصنوعی: توبههای بندگان به خاطر یاد خداوند نزد آدم قبول میشود و سپس از طریق هدایت او این امر به دیگران منتقل میشود.
جان او روشن شد و بر دل نشاند
وز بهشت جاودان یادش نماند
هوش مصنوعی: او روحش روشن گشت و در دلش عشق و محبت را نشاند، به گونهای که یاد بهشت جاودان از خاطرش رفت.
آن نه بر گوش آید و نی بر فَمی
نوشد آن دل کز لبش دارد دمی
هوش مصنوعی: این سخن میگوید که چیزهایی که از دل واقعی نشأت میگیرند، نه به راحتی در گوش میرسند و نه به سادگی قابل پذیرش هستند. دل کسی که از لبان محبوبش لذت میبرد، هیچگاه آرامش نخواهد یافت، حتی اگر لحظهای کوتاه باشد.
بی نشان شو راز عشق وی بجو
بند بند از ناله های نی بجو
هوش مصنوعی: در عشق، باید خود را بینشان و گم کنید و به دنبال رازهای آن باشید. هر قسمت از نالههای نی، نشانهای از این رازهاست که میتوانید در آنها به جستوجو بپردازید.
نی به ما ذکر بدایت می کند
زآن لب مِیگون حکایت می کند
هوش مصنوعی: نی به ما از آغاز داستانها میگوید و از آن لب خوشرنگ، حکایتی را برای ما بیان میکند.
با لب خود نوبتی گر جفتمی
بی زبان اسرار جان می گفتمی
هوش مصنوعی: اگر با لبان خود نوبتی گفتم، حتی بدون زبان، رازهای دل را بیان میکردم.
مست گشتم رفتم از کف ، عقل و دین
شد چو بانگِ نی ، کلامم آتشین
هوش مصنوعی: من به حدی سرمست شدم که دیگر خودم را کنترل نکردم، عقل و دینم مثل صدای نی از ذهنم بیرون رفتند و سخنانم شگفتانگیز و پرشور شد.
نه از فراق است و جدایی ناله ام
در گلستان همنشین لاله ام
هوش مصنوعی: نالهها و گریههای من به خاطر فراق و دوری نیست، بلکه من در گلستان کنار لالهها نشستهام و حس و حالم همین جاست.
نالۀ نی از فراق است و ملال
نالۀ من از کمال اتصال
هوش مصنوعی: صدا و ناله نی از احساس تنهایی و دوری سرچشمه میگیرد و ناله من هم به خاطر شادی و کمالی است که در ارتباط و وصل وجود دارد.
کی جدا بود او که نالم زآن دمش
نالم اما از وصال بی غمش
هوش مصنوعی: او از من جدا نبوده است که من برای از دست دادن او ناله کنم، اما از زندگی بدون حضور بیدغدغهاش شاکیام.
هر زمان از رخ گشاید پرده ای
میگدازد جان غم پرورده ای
هوش مصنوعی: هر وقت پردهای از چهرهای کنار زده شود، جان کسی که غم زیادی را تحمل کرده، به شدت تحت تأثیر قرار میگیرد.
هجر و وصلش هر دو میدان تازی است
عاشقان را باب جان پردازی است
هوش مصنوعی: جدایی و وصال هر دو موضوعات جذابی هستند که به عشق مربوط میشوند و برای عاشقان اهمیت ویژهای دارند. این احساسات میتوانند روح و جان آنها را پر کند.
هجر یعنی ناوک خون ریز او
وصل چبود، بحر آتش خیز او
هوش مصنوعی: هجر به معنای جدایی و فراق است که در اینجا به شدت و درد آن اشاره دارد. دلبستگی و وصل به معشوق باعث ایجاد آتش و اشتیاقی سوزان در دل میشود، همانطور که دریا موجهای آتشین دارد. بنابراین، جدایی از معشوق مانند زخمی عمیق و خطرناک است که به دل انسان میزند و درد و ناراحتی بسیار به همراه دارد.
درد وصلش از فراق افزون تر است
هر که واصل تر بر او دلخون تر است
هوش مصنوعی: فراق و جدایی از محبوب، درد و رنجی دارد، اما درد و غم کسانی که به محبوب دسترسی پیدا کردهاند، بیشتر است. هر کس که به محبوب نزدیکتر است، به دلایل بیشتری داغ دلش بیشتر میشود.
زآنکه تا واصل به کلی «لا» نشد
این نگشت از خود گم او پیدا نشد
هوش مصنوعی: تا زمانی که به حالت بینهایت و عدم کامل نرسیدهایم، نمیتوانیم خود را پیدا کنیم و درک حقیقی از وجودمان حاصل نمیشود.
ور شد او پیدا تو از خود زایلی
بر هلاک خود ز وصلش عاجلی
هوش مصنوعی: اگر او را پیدا کنی، خودت را از هلاکت نجات دادهای، زیرا به خاطر وصالش، در حال نابودی هستی.
بگذر از این ، گو که با آدم چه گفت
با وی آن نوبت که شد همدم چه گفت
هوش مصنوعی: رها کن این موضوع را، بگو که در آن زمان چه话ی بین آدم و او رد و بدل شد زمانی که همدیگر را ملاقات کردند.
کو چو گل بشکفت و از هم باز شد
هِشت پرّ ماکیان، شهباز شد
هوش مصنوعی: پرندهای که مانند گل شکفته شد، با باز شدن بالهایش به پرواز درآمد و به شکوه و زیبایی یک شاهین تبدیل گردید.
آن کلامی بُد که جان عالم است
باعث ایجاد و سرّ آدم است
هوش مصنوعی: این جمله اشاره به این دارد که یک سخن خاص، روح و جان جهان را تشکیل میدهد و موجب پیدایش و راز وجود انسان میباشد.
بر زبان نا ید که گویم ای فقیر
رو شنو از لعل او یعنی بمیر
هوش مصنوعی: بر زبان نمیآید که بگویم ای فقیر، به سخنان او گوش کن که یعنی باید بمیرم.
تا نمیری زین حیات پیچ پیچ
از حیات خود نگوید با تو هیچ
هوش مصنوعی: تا زمانی که از این زندگی پر از پیچ و خم نرمی، هیچ چیزی از حقیقت حیات خود را برایت فاش نمیکند.
آن حیاتش در لب جان پرور است
بخشد آن را جان که هوشش زآن سر است
هوش مصنوعی: زندگی او در لبهایش نهفته است و فقط کسی میتواند او را بشناسد که از جانش و جنونش آگاه باشد.
نوبتی بینی گر آن لعل خموش
تا ابد هرگز دگر نایی به هوش
هوش مصنوعی: اگر آن لعل خاموش را یک بار ببینی، دیگر هرگز نمیتوانی به هوش و حواس خود بازگردی.
گر سخن گویی هم از بی هوشی است
در حدیثت معنی خاموشی است
هوش مصنوعی: اگر سخن بگویی، نشانهای از غفلت توست و در سخنانت، معنای سکوت نهفته است.
تا نپنداری چرا من ناطقم
گر خراب آن لبم ور عاشقم
هوش مصنوعی: نکنید که من بیدلیل سخن میگویم؛ حتی اگر لبم خراب باشد یا عاشق باشم.
من خموشم گوید او حرف از لبم
خاصه آن دم کز غمش گیرد تبم
هوش مصنوعی: من ساکت هستم، اما او از لبانم میخواند، به ویژه زمانی که از اندوهش از شدت تب به حالتی در میآیم.
محو و مستم ، دائم این تب در من است
از لب او بر لب من روزن است
هوش مصنوعی: من غرق و مست هستم و همیشه این تب و شور در وجودم جاری است، زیرا بین لبهای او و لبهای من یک ارتباط خاص وجود دارد.
آن لب ار بینی تو یابی راز من
مست لعلش گردی از آواز من
هوش مصنوعی: اگر لبان او را ببینی، راز عشق من را درک خواهی کرد و صدای من تو را مست و شیدا خواهد کرد.
با لب او من چو نی دمساز ما
زآن لب است ار بشنوی آواز ما
هوش مصنوعی: میگوید من با لبهای او مثل نی هستم که همصدا و همنوا با او هستم. اگر تو به صدای من گوش کنی، در واقع صدای او را میشنوی.
نه از لب من، گر شوی دمساز او
بشنوی از هر لبی آواز او
هوش مصنوعی: اگر با من باشید و همنوا شوید، از هر کسی صدای او را خواهید شنید.
بی هُشم من یا گرفتَستم تبی
در دو عالم جز لب او کو لبی ؟
هوش مصنوعی: من بدون عقل و شعور هستم یا اینکه دچار تب و تابی شدهام، در این دو جهان چه کسی جز لب او را میشناسد؟
در تجلّی هر دو عالم طور اوست
طور چبود ، عین او یا نور اوست
هوش مصنوعی: در ظهور و نمایان شدن هر دو جهان، کوهی مانند طور وجود دارد که میتوان آن را عین وجود او یا نور او دانست.
یا بگیر از سر صفی افسانه را
یا بپوشان این سر انبانه را
هوش مصنوعی: یا داستان افسانهای را از سر صف بگیر، یا این سر کپر را بپوشان.
من بپوشم او کند بازش دگر
در نیاز آیم کشم نازش دگر
هوش مصنوعی: من خود را میپوشانم و او بار دیگر فاش میکند. من دوباره به او نیاز پیدا میکنم و ناز او را میکشم.
صبح شد پنهان کنم پیمانه اش
گر گذارد نرگس مستانهاش
هوش مصنوعی: صبح که میشود، میخواهم پیمانهام را پنهان کنم اگر چشمهای نرگس او اجازه بدهند.
روز چون شد نیست وقت چنگ و جام
گو حدیث از وی به قدر فهم عام
هوش مصنوعی: وقتی روز به پایان میرسد، دیگر زمانی برای بازی و شرابخوری نیست. درباره آن روز به اندازه درک مردم عادی صحبت کن.
« در بیان توبۀ آدم علیه السلام »
هوش مصنوعی: آدم علیه السلام پس از آن که از دستور خداوند سرپیچی کرد و به خوردن میوه ممنوعه پرداخت، احساس پشیمانی و ندامت کرد. او به درگاه الهی برگشت و از خدا طلب آمرزش نمود. در این لحظه، آدم درک کرد که اشتباه کرده و به خدای خود رجوع کرد تا طلب بخشش کند. این توبه او نشاندهندهی بازگشتش به مسیر درست و پذیرش عذرخواهی از خداوند بود.
شد بر آدم منکشف اندر شهود
آنچه مخفی بود ز اسرار وجود
هوش مصنوعی: در زمان مشاهده، بر آدم نمایان شد آنچه در مورد اسرار وجود پنهان بود.
از هواها مُرد و بر حق بازگشت
کَند از این ویرانه دل شهباز گشت
هوش مصنوعی: از آرزوهای باطل دل برید و به حقیقت پیوست، از این خانه خراب به مانند شهباز پرواز کرد.
توبه از دام طبیعت رَستن است
بر مقام اصل خود پیوستن است
هوش مصنوعی: توبه به معنای آزاد شدن از وابستگیهای دنیوی و طبیعی است و به ما کمک میکند تا به اصل و ریشه حقیقی خود بازگردیم.
توبه کرد از هر خطاء و هر گناه
بر در تواب و او دادش پناه
هوش مصنوعی: از هر اشتباه و گناهی دست کشید و به درگاه خداوند بازگشت، و خداوند به او آرامش و پناه داد.
او رحیم است ار تو رحمت جو شوی
بگذری از غیر او با او شوی
هوش مصنوعی: اگر تو به دنبال رحمت الهی باشی، او هم به تو رحمت میدهد. اگر از غیر او بگذری و فقط به او توجه کنی، به او نزدیکتر میشوی.
موجب این رحمت آمد آن غضب
تا ز سبق رحمت آیی در طلب
هوش مصنوعی: این رحمت ناشی از غضبی است که پیش از این بود، تا اینکه از روی مهربانی و رحمت در جستجوی آن برآییم.
راندش از جنّت که خلاّقی شود
در فناء بگریزد و باقی شود
هوش مصنوعی: اگر کسی از بهشت خارج شود، به این دلیل است که بخواهد نابود شود و در عین حال به وجودی ماندگار دست یابد.
رحمتی بود اینکه راند از جنّتش
بر غضب پس بود سابق رحمتش
هوش مصنوعی: این موضوع نشان میدهد که وجود رحمت و بخشش الهی سبب شده که از خشم و عذاب دور بمانیم. به عبارت دیگر، رحمت خداوند بر خشم او پیشی گرفته و این رحمت از ابتدا وجود داشته است.
او غضب دانست و راجع شد ز بیم
بر در اکرام تَّوابُ الرَّحِیم
هوش مصنوعی: او از روی ترس و نگرانی به درگاه خداوندی که همواره مهربان و بخشنده است، رو آورد و از خشم او آگاه شد.
این چنین جرمی بِه است از صد ثواب
که کند بر حق گنهکاری ایاب
هوش مصنوعی: این گونه خطا، بهتر از صد نیکی است که شخص گناهکار به حق انجام میدهد.