گنجور

۷- آیات ۱۷ تا ۲۱

قٰالُوا یٰا أَبٰانٰا إِنّٰا ذَهَبْنٰا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنٰا یُوسُفَ عِنْدَ مَتٰاعِنٰا فَأَکَلَهُ اَلذِّئْبُ وَ مٰا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنٰا وَ لَوْ کُنّٰا صٰادِقِینَ (۱۷) وَ جٰاؤُ عَلیٰ قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قٰالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اَللّٰهُ اَلْمُسْتَعٰانُ عَلیٰ مٰا تَصِفُونَ (۱۸) وَ جٰاءَتْ سَیّٰارَةٌ فَأَرْسَلُوا وٰارِدَهُمْ فَأَدْلیٰ دَلْوَهُ قٰالَ یٰا بُشْریٰ هٰذٰا غُلاٰمٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضٰاعَةً وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ (۱۹) وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرٰاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کٰانُوا فِیهِ مِنَ اَلزّٰاهِدِینَ (۲۰) وَ قٰالَ اَلَّذِی اِشْتَرٰاهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْوٰاهُ عَسیٰ أَنْ یَنْفَعَنٰا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ کَذٰلِکَ مَکَّنّٰا لِیُوسُفَ فِی اَلْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ اَلْأَحٰادِیثِ وَ اَللّٰهُ غٰالِبٌ عَلیٰ أَمْرِهِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (۲۱)

گفتند ای پدر ما بدرستی که رفتیم ما که اسب تازیم و تیر اندازیم و وا گذاشتیم یوسف را نزد اسباب خود پس خوردش گرگ و نیستی تو باور دارنده مر ما را و اگر چه باشیم راستگویان (۱۷) و آوردند بر زیر پیراهن او خون دروغی گفت بلکه زینت داده در نظرهای شما نفسهای شما کار بزرگی پس صبر من صبر بزرگیست و خداست یاری خواسته شده بر آنچه می‌ستائید (۱۸) و آمدند کاروانیان پس فرستادند آب‌آورشان را پس فرو نهاد دلوش را بچاه گفت ای مژده این پسریست و پنهان داشتندش جهة سرمایۀ خود و خدا داناست بآنچه می‌کنند (۱۹) و فروختند او را ببهای اندک بچند درهم شمرده شده و بودند در آن از بی‌رغبتان (۲۰) و گفت آنکه خرید او را از مصر با زن خود عزیز و نیکو دار جایگاه او را شاید که فایده بدهد ما را یا بگیریم او را بجای فرزند همچنین مکنت و قوت دادیم مر یوسف را در زمین و تا بیازمودیم از تعبیر خوابها و تعبیر کتب و خدا غالب است بر کار خود و لکن بیشتر مردمان نمی‌دانند (۲۱)

پس به او گفتند ایشان متفق
یَا أبَانَآ إنَّآ ذَهَبنَا نَستَبِق
ما به پیشی گام چون برداشتیم
یوسف اندر جایگه بگذاشتیم
تا که او باشد نگهبان بر متاع
غافل از آنکه بود آنجا سباع
ماند تنها گرگ او را بردرید
وین ز ما باور نداری تو به دید
گرچه ما هستیم با صدق و فروغ
لیک میداری تو ما را بر دروغ
هست ما را حجتی روشن به دست
این است پیراهن که گرگش خورده است
پس بیاوردند پیراهن به زود
که به خونی بر دروغ آلوده بود
چون بدید آن باز دیگر شد ز هوش
خون به تنش از پیرهن آمد به جوش
چون به هوش آمد بگفت اینجا کجاست
عالم باقی است یا دار فناست
رفته بودم من به اقلیمی فراخ
بازگشتم چون در این تنگین مناخ
یوسفم اینجاست گفتندش که نی
مابقی هستند آن ابناء حی
گفت چون دل نیست پیدا در وجود
از شئونات طبیعت نیست سود
آدمی را کو نباشد دل به دست
تو مخوانش آدمی دیو و دد است
رو پی دل با طبیعت خو مکن
جز که بر یوسف جمالی رو مکن
این ز یعقوب ای اخی بر یاد گیر
هر چه جز یوسف بود بر باد گیر
چونکه دید آن پیرهن یعقوب راد
دید در وی نیست آثار فساد
هیچ جایی یعنی از وی پاره نیست
گفت کذب است این سخن زین چاره نیست
بل شما را نفستان آراسته است
این چنین وز عقل و دانش کاسته است
کرده آسان بر شما کاری بزرگ
می نهید این تهمت از جهلی به گرگ
کار من پس صبر نیکو کردن است
بر خدای مستعان رو کردن است
زآنچه آن را میکنید ای دون صفت
از هلاک یوسف عالی جهت
چون شنیدند این شدند اخوان خجل
پیر کنعان داد بر اندوه ، دل
روز چارم آمدندی کاروان
نزد آن چَه که بُدی یوسف در آن
سوی مصر ایشان ز مدین می شدند
خیمه بر نزدیک آن چَه بر زدند
پس فرستادند وارد را ز راه
بهر آب آوردن ایشان سوی چاه
شغل او این بود و مالک نام داشت
دلو را او پس فرو در چَه گذاشت
وحی شد بر وی نشین در دلو باز
پس در آن بنشست ماه ملک ناز
یافت وارد دلو را سنگین به چاه
در تعجب شد به چَه کرد او نگاه
دید اندر دلو خویش آن ماه را
کرده روشن چرخ را و چاه را
گفت یَا بُشْری مدد کن در مقام
یا بشارت ده مرا بر این غلام
بوده بُشری یا که نام خواجه اش
یا به خود کرد این خطاب او خواجه وش
پس درآوردند یوسف را ز چاه
داشتند او را نهان از اهل راه
باشد این گفتند از نقصان هوش
مر متاعی بس مناسب بر فروش
حق تعالی آگه است از کارشان
هم ز سرّ و مایه و مقدارشان
پس شدند اخوان خبر کآمد برون
آن مهی کز مهر گردون بُد فزون
آمدند اندر میان قافله
جستجو کردند او ر ا یکدله
پس به پیش مالک او را یافتند
سوی او از هر جهت بشتافتند
کاین غلام ماه رو باشد ز ما
دی ز ما بگریخت از فعلی خطا
گفت بفروشید اگر او را به من
میخرم بر درهمی چند از ثمن
پس به هفده درهمش بفروختند
چشم از سود دو دنیا دوختند
شرط کردند آنکه زنجیرش کنند
بند بر پا بهر تدبیرش کنند
تا مبادا آنکه بگریزد ز راه
سوی کنعان سخت دارندش نگاه
اندر او بودند از پی رغبتان
یا بر آن وجه قلیل اندر عیان
یا که بی رغبت بُدند آن قافله
از وجوهی بر وی اندر مرحله
زآن یکی که متهم شد بر گریز
وآن شود اسباب تعطیل و ستیز
پس شدند اخوان به کنعان رهسپار
کاروان هم زآن مکان کردند بار
چون به قبرستان رسید آن کاروان
دید یوسف قبر مادر در زمان
از شتر خود را به زیر اندر فکند
از دل افغان بر کشید آن دردمند
بس شفقت های مادر یاد کرد
وآنچه دوران بر وی از بیداد کرد
چون موکل دیدش آمد بی سکون
کرد رویش را به سیلی نیلگون
گفت بود آنها که گفتند از تو راست
که خیانت پیشه و استیزه راست
پس ببردندش به صد خواری به مصر
آمد آن خورشید بازاری به مصر
خواجۀ مصر آن زمان بودی عزیز
هم وزیر شاه و هم صاحب تمیز
یافت آگاهی که آمد کاروان
هست واندر کارو ان ماهی چنان
پس فرستاد او به مالک تا پگاه
سوی بازار آورد در روز ماه
شست مالک روی و مویش از غبار
جامه ها پوشاند بر وی زرنگار
سوی شهرش برد در روز دگر
شد قیامت شهر مصر از بام و در
هر کس او را دید دل تسلیم کرد
بر خریداریش جان تقدیم کرد
هر کس از دیدار او شد در شگفت
وز تحیّر دست بر دندان گرفت
بر تماشا خلق گشتند انجمن
آمدند از خانه بیرون مرد و زن
هم عزیزش شد خریدار از نظر
داد بر مقدار وزنش سیم و زر
بیت خود را جنّت از دلخواه کرد
مشرق خور بود برج ماه کرد
بُد زلیخا جفت او در خانه اش
راحت جان رونق کاشانه اش
بُرد او را بر وی از آئین سپرد
مر بهشتی را به حور العین سپرد
گفت او را بر نشان بر جای نیک
بهر او کن جامه از دیبای نیک
پس به تکریمش زلیخا بر شتافت
جایی از دل بهر او بهتر نیافت
بُردش اندر دل نشاند او را به تخت
کار دل ز اول نظر گردید سخت
جای یوسف طلعتان آری دل است
بهر مهمان عزیز این منزل است
حیف باشد گر دهی جایش برون
جای بهتر باد کو لبریز خون
تو چرا ای دل شدی زیر و زبر
آمدت مهمان مشو دور از مقر
این زمان مهمان نوازی بهتر است
وقت آشوبت زمان دیگر است
آمد آن مهمان غیبی در سرای
تو ز خانه میروی بیرون کجای
یار آمد وقت مهمان داری است
نوبت دلداری و غمخواری است
یار آمد خانه پردازی خوش است
سر به پایش هِشته، جانبازی خوش است
می بیارا بهر او کاشانه را
زآن برون کن محرم و بیگانه را
راهش از مژگان و مو جاروب کن
آنچه شایسته است با محبوب کن
کمترین آنکه تو پیشش لا شوی
قطره بر دریا دهی، دریا شوی
کار آمد خدمت دردانه کن
گیسوانش از ریشۀ دل شانه کن
أکْرِمِی مَثْوَاه را می کن تمیز
دار نیکو جای مهمان عزیز
گفت مر زن را عزیز پر خرد
ما ورا گیریم بر جای ولد
شاید از وی نفع باشد بهر ما
یا بود فرزند ما در شهر ما
زآنکه ایشان را نبُد فرزند هیچ
بُد عقیم او یا که عنّین در بسیج
همچنین کردیم بر وی مهربان
ما عزیز مصر را بر رایگان
جای دادیمش در آن ایوان و گاه
یا که دادیمش نجات از بند و چاه
واقف اندر ارض مصرش ساختیم
مهرش اندر قلبها انداختیم
هم به وی آموختیم آدابها
معنی و تعبیر جمله خوابها
حاصل اینها بهر آن کردیم ما
مستعدان را شود تا رهنما
حق بود غالب به امر خویشتن
نیست کس را حد نطق و دم زدن
بوده یا بر امر یوسف غالب او
هیچ جز بر مشیّتش ننموده رو
این بدیهی نزد اهل معنی است
هم ز تحقیق و بیان مستغنی است
پس بدیهی باشد اینکه آفتاب
هست روشن یا که دارد ضوء و تاب
اکثری لیکن نی اند آگه بر آن
که چه باشد حکمت از وضع جهان
۶- آیات ۱۵ تا ۱۶: فَلَمّٰا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیٰابَتِ اَلْجُبِّ وَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هٰذٰا وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ (۱۵) وَ جٰاؤُ أَبٰاهُمْ عِشٰاءً یَبْکُونَ (۱۶)۸- آیات ۲۲ تا ۲۵: وَ لَمّٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنٰاهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ (۲۲) وَ رٰاوَدَتْهُ اَلَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهٰا عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ اَلْأَبْوٰابَ وَ قٰالَتْ هَیْتَ لَکَ قٰالَ مَعٰاذَ اَللّٰهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوٰایَ إِنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ‌ اَلظّٰالِمُونَ (۲۳) وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهٰا لَوْ لاٰ أَنْ رَأیٰ بُرْهٰانَ رَبِّهِ کَذٰلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ اَلسُّوءَ وَ اَلْفَحْشٰاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا اَلْمُخْلَصِینَ (۲۴) وَ اِسْتَبَقَا اَلْبٰابَ وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَیٰا سَیِّدَهٰا لَدَی اَلْبٰابِ قٰالَتْ مٰا جَزٰاءُ مَنْ أَرٰادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً إِلاّٰ أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (۲۵)

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قٰالُوا یٰا أَبٰانٰا إِنّٰا ذَهَبْنٰا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنٰا یُوسُفَ عِنْدَ مَتٰاعِنٰا فَأَکَلَهُ اَلذِّئْبُ وَ مٰا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنٰا وَ لَوْ کُنّٰا صٰادِقِینَ (۱۷) وَ جٰاؤُ عَلیٰ قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قٰالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اَللّٰهُ اَلْمُسْتَعٰانُ عَلیٰ مٰا تَصِفُونَ (۱۸) وَ جٰاءَتْ سَیّٰارَةٌ فَأَرْسَلُوا وٰارِدَهُمْ فَأَدْلیٰ دَلْوَهُ قٰالَ یٰا بُشْریٰ هٰذٰا غُلاٰمٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضٰاعَةً وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ (۱۹) وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرٰاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کٰانُوا فِیهِ مِنَ اَلزّٰاهِدِینَ (۲۰) وَ قٰالَ اَلَّذِی اِشْتَرٰاهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْوٰاهُ عَسیٰ أَنْ یَنْفَعَنٰا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ کَذٰلِکَ مَکَّنّٰا لِیُوسُفَ فِی اَلْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ اَلْأَحٰادِیثِ وَ اَللّٰهُ غٰالِبٌ عَلیٰ أَمْرِهِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (۲۱)
هوش مصنوعی: آنها گفتند: «ای پدر، ما به مسابقه رفتیم و یوسف را در کنار وسایل خود تنها گذاشتیم، پس گرگ او را خورد و تو هرگز به ما اعتماد نخواهی کرد، حتی اگر راست بگوییم.» و قمیص او را به خون دروغین آغشته کردند. پدرشان پاسخ داد: «این کار باعث به وجود آمدن وسوسه در دل شما شده است. صبری زیبا دارم و خداوند بهترین یاریگر در برابر آنچه شما توصیف می‌کنید، است.» سپس کاروانی آمد و آنها فرستادند تا آب بیاورند و وقتی یکی از آنان دلو را پایین انداخت، گفت: «خبر خوب! این یک پسر بچه است.» و او را به عنوان کالای تجارتی مخفی کردند و خداوند به آنچه انجام می‌دهند، آگاه است. آنها او را به قیمت ناچیزی خریدند، درهم‌هایی کم شمار و در این معامله از زاهدان بودند. کسی که او را از مصر خرید به همسرش گفت: «او را گرامی بدار، شاید به ما نفعی برساند یا او را فرزند خود قرار دهیم.» و همچنین ما یوسف را در این سرزمین مستقر کردیم تا به او تفسیر خواب‌ها را بیاموزیم و خداوند بر کارش تسلط دارد، اما بیشتر مردم نمی‌دانند.
گفتند ای پدر ما بدرستی که رفتیم ما که اسب تازیم و تیر اندازیم و وا گذاشتیم یوسف را نزد اسباب خود پس خوردش گرگ و نیستی تو باور دارنده مر ما را و اگر چه باشیم راستگویان (۱۷) و آوردند بر زیر پیراهن او خون دروغی گفت بلکه زینت داده در نظرهای شما نفسهای شما کار بزرگی پس صبر من صبر بزرگیست و خداست یاری خواسته شده بر آنچه می‌ستائید (۱۸) و آمدند کاروانیان پس فرستادند آب‌آورشان را پس فرو نهاد دلوش را بچاه گفت ای مژده این پسریست و پنهان داشتندش جهة سرمایۀ خود و خدا داناست بآنچه می‌کنند (۱۹) و فروختند او را ببهای اندک بچند درهم شمرده شده و بودند در آن از بی‌رغبتان (۲۰) و گفت آنکه خرید او را از مصر با زن خود عزیز و نیکو دار جایگاه او را شاید که فایده بدهد ما را یا بگیریم او را بجای فرزند همچنین مکنت و قوت دادیم مر یوسف را در زمین و تا بیازمودیم از تعبیر خوابها و تعبیر کتب و خدا غالب است بر کار خود و لکن بیشتر مردمان نمی‌دانند (۲۱)
هوش مصنوعی: پدرشان گفتند: "ما به دنبال اسب‌سواری و تیراندازی رفتیم و یوسف را نزد بار و بنه خود تنها گذاشتیم، پس گرگ او را خورد و تو به ما اعتقاد داری در حالی که ما راست می‌گوییم." آنها زیر پیراهن یوسف خون جعلی گذاشتند و گفتند: "این برای شما زینت داده شده، در حالی که ما صبر بزرگ می‌کنیم و تنها خداست که به آنچه می‌ستائید کمک می‌کند." کاروانیان آمدند و آب‌آورشان را فرستادند تا دلو را به چاه بیندازد. او گفت: "مژده بدهید! این یک پسر است." آنها او را پنهان کردند و خدا به آنچه انجام می‌دهند آگاه است. آنها یوسف را با بهایی اندک فروختند و خریداری که او را خرید، او را با زنان خود عزیز و محترم شمرد و گفت شاید از او بهره‌ای ببریم یا او را به عنوان فرزند خود بپذیریم. همچنین خداوند به یوسف در زمین قدرت و مکانت بخشید و او را برای تعبیر خواب‌ها و تفسیر کتب و ... محک زد. خداوند بر کار خود غالب است اما بسیاری از مردم نمی‌دانند.
پس به او گفتند ایشان متفق
یَا أبَانَآ إنَّآ ذَهَبنَا نَستَبِق
هوش مصنوعی: آنان به او گفتند: ما در حال مسابقه و دویدن هستیم.
ما به پیشی گام چون برداشتیم
یوسف اندر جایگه بگذاشتیم
هوش مصنوعی: وقتی که ما قدم برداشتیم و پیش رفتیم، یوسف را در جای خودش تنها گذاشتیم.
تا که او باشد نگهبان بر متاع
غافل از آنکه بود آنجا سباع
هوش مصنوعی: تا زمانی که او به عنوان محافظ و نگهدارنده از این کالا و دارایی باشد، غافل از این است که در آنجا predators یا درندگان وجود دارند.
ماند تنها گرگ او را بردرید
وین ز ما باور نداری تو به دید
هوش مصنوعی: اگر او تنها بماند، گرگ او را دریده و تو هنوز به این واقعیت ایمان نداری که می‌توانی این را ببینی.
گرچه ما هستیم با صدق و فروغ
لیک میداری تو ما را بر دروغ
هوش مصنوعی: با وجود اینکه ما با صداقت و روشنایی زندگی می‌کنیم، اما تو ما را در دایره‌ای از دروغ نگه می‌داری.
هست ما را حجتی روشن به دست
این است پیراهن که گرگش خورده است
هوش مصنوعی: ما دلیلی واضح و روشن داریم، که آن پیراهنی است که گرگ آن را پاره کرده است.
پس بیاوردند پیراهن به زود
که به خونی بر دروغ آلوده بود
هوش مصنوعی: پس پیراهن را به سرعت آوردند که دروغی بر آن با خون آلوده شده بود.
چون بدید آن باز دیگر شد ز هوش
خون به تنش از پیرهن آمد به جوش
هوش مصنوعی: وقتی آن پرنده را دید، به حالت حیرت افتاد و خونش از بدنش به جوش آمد و از زیر پیراهنش بیرون زد.
چون به هوش آمد بگفت اینجا کجاست
عالم باقی است یا دار فناست
هوش مصنوعی: وقتی به هوش آمد، پرسید اینجا کجاست؟ آیا اینجا جهان باقی است یا تنها جایی از بین رفتن؟
رفته بودم من به اقلیمی فراخ
بازگشتم چون در این تنگین مناخ
هوش مصنوعی: من به جایی دور و وسیع سفر کرده بودم، اما وقتی بازگشتم، متوجه شدم که در این محیط تنگ و محدود قرار دارم.
یوسفم اینجاست گفتندش که نی
مابقی هستند آن ابناء حی
هوش مصنوعی: یوسف در اینجا حضور دارد، اما به او گفته‌اند که دیگران باقی مانده‌اند، آن فرزندان حیات.
گفت چون دل نیست پیدا در وجود
از شئونات طبیعت نیست سود
هوش مصنوعی: اگر دل انسان در وجودش به وضوح نباشد، از ویژگی‌های طبیعی هیچ فایده‌ای ندارد.
آدمی را کو نباشد دل به دست
تو مخوانش آدمی دیو و دد است
هوش مصنوعی: اگر کسی دلش با تو نیست، او را انسان نخوان. او مانند دیوانه‌ها و همچنین جانوران بی‌دل است.
رو پی دل با طبیعت خو مکن
جز که بر یوسف جمالی رو مکن
هوش مصنوعی: به دل خود و با طبیعت انس نداشته باش، جز اینکه به زیبایی یوسف نگاه کنی.
این ز یعقوب ای اخی بر یاد گیر
هر چه جز یوسف بود بر باد گیر
هوش مصنوعی: از قصه یعقوب، ای برادرم، این را یاد بگیر که هر چیزی جز یوسف به فراموشی سپرده شود.
چونکه دید آن پیرهن یعقوب راد
دید در وی نیست آثار فساد
هوش مصنوعی: زمانی که یعقوب پیرهن پسرش را دید، متوجه شد که در آن نشانه‌هایی از فساد و نقص وجود ندارد.
هیچ جایی یعنی از وی پاره نیست
گفت کذب است این سخن زین چاره نیست
هوش مصنوعی: هیچ مکانی وجود ندارد که از او جدا باشد؛ گفتن اینکه این حرف دروغ است، بی‌فایده است.
بل شما را نفستان آراسته است
این چنین وز عقل و دانش کاسته است
هوش مصنوعی: شما تحت تأثیر هوای نفس خود قرار گرفته‌اید و به همین دلیل از عقل و دانش خود فاصله گرفته‌اید.
کرده آسان بر شما کاری بزرگ
می نهید این تهمت از جهلی به گرگ
هوش مصنوعی: شما بر کاری بزرگ آسان گرفته‌اید و این اتهام از نادانی به سوی گرگ است.
کار من پس صبر نیکو کردن است
بر خدای مستعان رو کردن است
هوش مصنوعی: وظیفه من این است که با صبر و شکیبایی عمل کنم و به خداوندی که یاری‌دهنده است، توجه کنم.
زآنچه آن را میکنید ای دون صفت
از هلاک یوسف عالی جهت
هوش مصنوعی: از آنچه که شما انجام می‌دهید و به خاطر آن به یوسف آسیب می‌زنید، فقط به خاطر سستی و پستی شماست.
چون شنیدند این شدند اخوان خجل
پیر کنعان داد بر اندوه ، دل
هوش مصنوعی: وقتی آن پیر تحت تأثیر قرار گرفت و از غم دلش آگاه شد، برادران او نیز خجالت زده شدند.
روز چارم آمدندی کاروان
نزد آن چَه که بُدی یوسف در آن
هوش مصنوعی: در روز چهارم، کاروان نزد چاهی رسید که یوسف در آن حضور داشت.
سوی مصر ایشان ز مدین می شدند
خیمه بر نزدیک آن چَه بر زدند
هوش مصنوعی: آن‌ها از مدین به سمت مصر می‌رفتند و خیمه را نزدیک آن چاهی که زده بودند، برپا کردند.
پس فرستادند وارد را ز راه
بهر آب آوردن ایشان سوی چاه
هوش مصنوعی: پس کسی را فرستادند تا از راهی به چاه برود و آب بیاورد.
شغل او این بود و مالک نام داشت
دلو را او پس فرو در چَه گذاشت
هوش مصنوعی: او به کارش ادامه می‌داد و به نام مالک شناخته می‌شد، سپس سطل آب را در چاه گذاشت.
وحی شد بر وی نشین در دلو باز
پس در آن بنشست ماه ملک ناز
هوش مصنوعی: الهام شد به او که در دلو بنشیند و وقتی در آن نشست، ماه زیبایی در آن حضور یافت.
یافت وارد دلو را سنگین به چاه
در تعجب شد به چَه کرد او نگاه
هوش مصنوعی: یافت به دل چاه سنگینی افتاده بود و او به چاه نگاه کرد و متعجب شد.
دید اندر دلو خویش آن ماه را
کرده روشن چرخ را و چاه را
هوش مصنوعی: در دل خود نوری می‌بیند که مانند ماه است و آن نور به دور و برش، یعنی به چرخ و چاه روشنی می‌بخشید.
گفت یَا بُشْری مدد کن در مقام
یا بشارت ده مرا بر این غلام
هوش مصنوعی: گفت: ای بشارت‌دهنده، در این جایگاه به من کمک کن یا خبر خوشی به من بده درباره این بنده.
بوده بُشری یا که نام خواجه اش
یا به خود کرد این خطاب او خواجه وش
هوش مصنوعی: شاید انسان بوده است یا اینکه به او عنوان خواجه داده‌اند، اما او خود را به این نام خطاب می‌کند که خواجه‌ای زیبا و باوقار است.
پس درآوردند یوسف را ز چاه
داشتند او را نهان از اهل راه
هوش مصنوعی: یوسف را از چاه بیرون آوردند و او را از چشمان مردم مخفی کردند.
باشد این گفتند از نقصان هوش
مر متاعی بس مناسب بر فروش
هوش مصنوعی: این گفته به خاطر کمبود عقل و دانش است که چیزی مناسب برای فروش داریم.
حق تعالی آگه است از کارشان
هم ز سرّ و مایه و مقدارشان
هوش مصنوعی: خداوند به همه کارها و نیات آن‌ها آگاه است و از عمق و ارزش کارهایشان مطلع است.
پس شدند اخوان خبر کآمد برون
آن مهی کز مهر گردون بُد فزون
هوش مصنوعی: پس برادران متوجه شدند که خبری آمده، درباره آن ماهی که از محبت آسمان بیشتر بود.
آمدند اندر میان قافله
جستجو کردند او ر ا یکدله
هوش مصنوعی: گروهی در میان کاروان حضور پیدا کردند و به جستجوی او پرداختند، اما او قلبی یکدست و متمرکز داشت.
پس به پیش مالک او را یافتند
سوی او از هر جهت بشتافتند
هوش مصنوعی: آنها او را یافتند و از هر طرف به سمت مالک او شتافتند.
کاین غلام ماه رو باشد ز ما
دی ز ما بگریخت از فعلی خطا
هوش مصنوعی: این جوان زیبارو از ما بوده است و به خاطر اشتباهاتی که انجام داده، از ما دور شده است.
گفت بفروشید اگر او را به من
میخرم بر درهمی چند از ثمن
هوش مصنوعی: گفت اگر او را برایم بفروشید، من او را با قیمت چند درهم خریداری می‌کنم.
پس به هفده درهمش بفروختند
چشم از سود دو دنیا دوختند
هوش مصنوعی: پس به قیمت ناچیز هفده درهم آن را فروختند و چشمان خود را بر همه فرصت‌های دنیوی بستند.
شرط کردند آنکه زنجیرش کنند
بند بر پا بهر تدبیرش کنند
هوش مصنوعی: آنها تصمیم گرفتند که او را با زنجیر ببندند تا برای اصلاح و مدیریت او اقدام کنند.
تا مبادا آنکه بگریزد ز راه
سوی کنعان سخت دارندش نگاه
هوش مصنوعی: برای جلوگیری از فرار کسی به سوی سرزمین کنعان، به شدت او را تحت نظر دارند.
اندر او بودند از پی رغبتان
یا بر آن وجه قلیل اندر عیان
هوش مصنوعی: در آن جا افرادی به دنبال خواسته‌های خود بودند یا تنها به چیزهای اندک و واضح توجه داشتند.
یا که بی رغبت بُدند آن قافله
از وجوهی بر وی اندر مرحله
هوش مصنوعی: آن قافله به دلایلی نتوانسته بود با اشتیاق و رغبت در این مرحله حاضر شود.
زآن یکی که متهم شد بر گریز
وآن شود اسباب تعطیل و ستیز
هوش مصنوعی: از آن کسی که به خاطر اتهاماتی که به او زده شده، چاره‌ای جز فرار ندارد و این مسئله باعث می‌شود که کارها متوقف شده و درگیری‌ها شکل بگیرد.
پس شدند اخوان به کنعان رهسپار
کاروان هم زآن مکان کردند بار
هوش مصنوعی: پس برادران به سوی کنعان حرکت کردند و کاروان نیز از آن مکان بارگیری کردند.
چون به قبرستان رسید آن کاروان
دید یوسف قبر مادر در زمان
هوش مصنوعی: وقتی کاروان به قبرستان رسید، یوسف قبر مادرش را در آن جا دید.
از شتر خود را به زیر اندر فکند
از دل افغان بر کشید آن دردمند
هوش مصنوعی: شخصی از شترش پایین می‌افتد و با دل‌تنگی و ناله‌ای از درد، به یاد مصیبت‌های خود می‌افتد.
بس شفقت های مادر یاد کرد
وآنچه دوران بر وی از بیداد کرد
هوش مصنوعی: این شعر به یادآوری محبت‌ها و زحمات بی‌پایان مادر اشاره دارد و همچنین به دشواری‌ها و سختی‌هایی که او در طول زندگی‌اش تجربه کرده، پرداخته است. نویسنده به احساساتی چون عشق و رنج اشاره می‌کند و در واقع به ارزش و فداکاری‌های مادران در برابر ناگواری‌های زندگی تاکید می‌کند.
چون موکل دیدش آمد بی سکون
کرد رویش را به سیلی نیلگون
هوش مصنوعی: وقتی نگهبان او را دید، بی‌قرار شد و صورتش را با سیلی به رنگ نیلگون زد.
گفت بود آنها که گفتند از تو راست
که خیانت پیشه و استیزه راست
هوش مصنوعی: کسانی که گفتند تو به خیانت و نفاق معروفی، حقیقت را بیان کرده‌اند.
پس ببردندش به صد خواری به مصر
آمد آن خورشید بازاری به مصر
هوش مصنوعی: پس اورا با ذلت و خفت به مصر بردند و این طور بود که آن خورشید بازرگانی به مصر وارد شد.
خواجۀ مصر آن زمان بودی عزیز
هم وزیر شاه و هم صاحب تمیز
هوش مصنوعی: در آن زمان خواجه‌ای از مصر بود که هم برای پادشاه عزیز بود و هم به خاطر پاکدامنی و شخصیتش مورد احترام قرار می‌گرفت.
یافت آگاهی که آمد کاروان
هست واندر کارو ان ماهی چنان
هوش مصنوعی: کسی که به دانایی و آگاهی رسیده است، می‌داند که کاروانی در حال آمدن است و در میان آن کاروان، مرواریدی با ارزش وجود دارد.
پس فرستاد او به مالک تا پگاه
سوی بازار آورد در روز ماه
هوش مصنوعی: او پیام را به مالک فرستاد تا صبح زود به سمت بازار برود و در روز ماه به کارهای مورد نظر برسد.
شست مالک روی و مویش از غبار
جامه ها پوشاند بر وی زرنگار
هوش مصنوعی: مالک، چهره و موهایش را از غبار لباس‌ها شست و روکش زیبا و درخشانی بر روی خود قرار داد.
سوی شهرش برد در روز دگر
شد قیامت شهر مصر از بام و در
هوش مصنوعی: در روز بعد، او را به شهرش منتقل کرد و در نتیجه، شهر مصر از هر سو به هم ریخت و به حالتی بحرانی درآمد.
هر کس او را دید دل تسلیم کرد
بر خریداریش جان تقدیم کرد
هوش مصنوعی: هر کسی که او را ببیند، دلش را تسلیم می‌کند و جانش را برای خریدنش فدای او می‌کند.
هر کس از دیدار او شد در شگفت
وز تحیّر دست بر دندان گرفت
هوش مصنوعی: هر کسی که او را ببیند، متحیر و حیران می‌شود و از شدت شگفتی، دندان روی دندان می‌گذارد.
بر تماشا خلق گشتند انجمن
آمدند از خانه بیرون مرد و زن
هوش مصنوعی: مردم برای تماشا به گرد هم آمده‌اند و از خانه‌های خود بیرون آمده‌اند، چه مرد و چه زن.
هم عزیزش شد خریدار از نظر
داد بر مقدار وزنش سیم و زر
هوش مصنوعی: اسباب و وسایلش از نظر دیگران با ارزش شده و بر اساس وزنش، طلا و نقره قیمت‌گذاری می‌شود.
بیت خود را جنّت از دلخواه کرد
مشرق خور بود برج ماه کرد
هوش مصنوعی: بهشت را بر اساس خواسته‌اش ساخت؛ مانند اینکه خورشید در شرق بر می‌آید و به ماه شکل می‌دهد.
بُد زلیخا جفت او در خانه اش
راحت جان رونق کاشانه اش
هوش مصنوعی: زلیخا راحت و آرامش جانش را در خانه‌اش پیدا کرد و زندگی‌اش رنگ و رونق گرفت.
بُرد او را بر وی از آئین سپرد
مر بهشتی را به حور العین سپرد
هوش مصنوعی: او را از اصول و قواعدی که داشت، به شخص دیگری واگذار کرد؛ مانند اینکه بهشتی را به حورالعین سپرده است.
گفت او را بر نشان بر جای نیک
بهر او کن جامه از دیبای نیک
هوش مصنوعی: او گفت که نشان و جایگاه نیکو را برای او فراهم کن و از پارچه‌ی خوب و باکیفیت، لباس برایش تهیه کن.
پس به تکریمش زلیخا بر شتافت
جایی از دل بهر او بهتر نیافت
هوش مصنوعی: زلیخا به احترام یعقوب به سرعت به سمت او رفت و نتوانست در دلش برای او جای بهتری پیدا کند.
بُردش اندر دل نشاند او را به تخت
کار دل ز اول نظر گردید سخت
هوش مصنوعی: او را در دل خود نشاند و محبتش را به اوج رساند؛ از همان نگاه اول، کار دلش به شدت تحت تاثیر قرار گرفت.
جای یوسف طلعتان آری دل است
بهر مهمان عزیز این منزل است
هوش مصنوعی: دل، مثل خانه‌ای است که برای مهمانان عزیز آماده شده است و زیبایی و جذابیت آن به خاطر حضور یوسف است.
حیف باشد گر دهی جایش برون
جای بهتر باد کو لبریز خون
هوش مصنوعی: نمی‌ارزد که جایی را که باید پر از زندگی باشد، با جایی که بی‌محتوا و خالی از احساس است عوض کنی.
تو چرا ای دل شدی زیر و زبر
آمدت مهمان مشو دور از مقر
هوش مصنوعی: چرا ای دل، این‌قدر درهم و برهمی و مضطرب؟ مهمان نکن، دور از آرامش و قرار خودت.
این زمان مهمان نوازی بهتر است
وقت آشوبت زمان دیگر است
هوش مصنوعی: اکنون وقت مهمان‌نوازی و پذیرایی از دیگران است، چون در زمان‌های سخت و آشوب، این کارها معنا و اهمیت متفاوتی پیدا می‌کند.
آمد آن مهمان غیبی در سرای
تو ز خانه میروی بیرون کجای
هوش مصنوعی: مهمان پنهانی به خانه تو آمده است، اما تو بی‌خبر از خانه بیرون می‌روی. کجا می‌روی؟
یار آمد وقت مهمان داری است
نوبت دلداری و غمخواری است
هوش مصنوعی: دوست عزیز من آمده است و این زمان مناسب برای پذیرایی و دلداری اوست؛ زمانی که باید به احساسات و غم‌های او رسیدگی کنیم.
یار آمد خانه پردازی خوش است
سر به پایش هِشته، جانبازی خوش است
هوش مصنوعی: دوست عزیزم به خانه آمد و برایم خوش است که بدون هیچ نگرانی از سر و پایش، با شجاعت و فداکاری در کنارم است.
می بیارا بهر او کاشانه را
زآن برون کن محرم و بیگانه را
هوش مصنوعی: برای او منزلی بساز و همه را از آن خارج کن، چه کسانی که به او نزدیک‌اند و چه کسانی که بیگانه‌اند.
راهش از مژگان و مو جاروب کن
آنچه شایسته است با محبوب کن
هوش مصنوعی: مسیر عشق را با مژگان و موهای خود بیارای و آنچه که شایسته است را با محبوب خود انجام بده.
کمترین آنکه تو پیشش لا شوی
قطره بر دریا دهی، دریا شوی
هوش مصنوعی: اگر در حضور کسی که بزرگ و ارزشمند است قرار بگیری، حتی اگر به اندازه یک قطره آب هم باشی، می‌توانی به همان اندازه بزرگ و باارزش شوی.
کار آمد خدمت دردانه کن
گیسوانش از ریشۀ دل شانه کن
هوش مصنوعی: به کار کردن و خدمت کردن در مورد فردی خاص بپرداز و مانند کسی که با دقت موهایش را شانه می‌زند، با محبت و دقت به او توجه کن.
أکْرِمِی مَثْوَاه را می کن تمیز
دار نیکو جای مهمان عزیز
هوش مصنوعی: به مهمان عزیز خود احترام بگذار و جایش را به خوبی آماده کن.
گفت مر زن را عزیز پر خرد
ما ورا گیریم بر جای ولد
هوش مصنوعی: او گفت زن را که دارای خرد و مقام بلند است، ما او را به جای فرزند خود خواهیم گرفت.
شاید از وی نفع باشد بهر ما
یا بود فرزند ما در شهر ما
هوش مصنوعی: شاید از او برای ما سودی باشد یا اینکه فرزند ما در این شهر زندگی کند.
زآنکه ایشان را نبُد فرزند هیچ
بُد عقیم او یا که عنّین در بسیج
هوش مصنوعی: از آنجا که آن‌ها فرزندی ندارند، یا بی‌فرزند هستند، یا ناتوان از تولید نسل.
همچنین کردیم بر وی مهربان
ما عزیز مصر را بر رایگان
هوش مصنوعی: ما نیز با محبت با او رفتار کردیم، همانطور که با عزیز مصر بر اساس خواسته‌اش رفتار کردیم.
جای دادیمش در آن ایوان و گاه
یا که دادیمش نجات از بند و چاه
هوش مصنوعی: او را در آن مکان ویژه جا دادیم و زمانی هم که او را از بند و چاه نجات دادیم.
واقف اندر ارض مصرش ساختیم
مهرش اندر قلبها انداختیم
هوش مصنوعی: ما او را در سرزمین مصر شناساندیم و مهر و محبتش را در دل‌هایمان قرار دادیم.
هم به وی آموختیم آدابها
معنی و تعبیر جمله خوابها
هوش مصنوعی: ما به او یاد دادیم که آداب و رسوم را به خوبی بشناسد و معانی و تفاسیر خواب‌ها را نیز بداند.
حاصل اینها بهر آن کردیم ما
مستعدان را شود تا رهنما
هوش مصنوعی: ما به خاطر کسانی که آمادگی دارند، تلاش خود را به ثمر رساندیم تا آنها بتوانند راهنمایی کنند.
حق بود غالب به امر خویشتن
نیست کس را حد نطق و دم زدن
هوش مصنوعی: حق در اینجا به معنای حقیقت و واقعیت است و به این اشاره دارد که هیچ کس نمی‌تواند بر حقیقت غالب باشد. هیچ‌کس نمی‌تواند در بیان حقیقت یا بروز احساسات خود محدودیتی داشته باشد. هر کس باید بتواند آزادانه احساسات و افکارش را بیان کند.
بوده یا بر امر یوسف غالب او
هیچ جز بر مشیّتش ننموده رو
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانسته است بر سرنوشت یوسف چیره شود، او همیشه بر اساس اراده و خواست خود حرکت کرده است.
این بدیهی نزد اهل معنی است
هم ز تحقیق و بیان مستغنی است
هوش مصنوعی: این موضوع برای کسانی که به معنای عمیق و حقیقت‌ها آشنا هستند، کاملاً روشن و واضح است و نیازی به تحقیق و توضیحات اضافی ندارد.
پس بدیهی باشد اینکه آفتاب
هست روشن یا که دارد ضوء و تاب
هوش مصنوعی: بنابراین واضح است که خورشید نورانی و درخشان است یا اینکه نوری دارد و می‌تابد.
اکثری لیکن نی اند آگه بر آن
که چه باشد حکمت از وضع جهان
هوش مصنوعی: اکثر مردم ناآگاه‌اند از اینکه دلیل وجود و ترتیب جهان چیست.