گنجور

۱۵- آیه ۴۲

وَ قٰالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نٰاجٍ مِنْهُمَا اُذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْسٰاهُ اَلشَّیْطٰانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی اَلسِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ (۴۲)

و گفت یوسف مر آن را که می‌دانست که او رستگار می‌شود از آن دو نفر که یادآوری کن مرا نزد خواجه خود پس از یاد برد او را دیو رجیم یاد کردن او را نزد خواجۀ خود پس درنگ کرد در زندان هفت سال (۴۲)

گفت یوسف آنکه را بودش گمان
بر نجات از امر خلاّق جهان
اذْکُرْنِی عِندَ رَبِّک یا فتی
نزد شه یاد از من آر اعنی بجا
عرض بی تقصیریم را بر ملک
میرسان رستی تو چون از سجن نک
پس درآمد جبرئیل از کردگار
بُرد یوسف را ز زندان بر کنار
پر زد او بشکافت تا هفتم زمین
دید سنگی پس به ارض هفتمین
سنگ هم بشکافت دید اندر آن
هست کرمی برگ سبزش بر دهان
پس به یوسف گفت آن کو مار و مور
هست اینسان پیش علمش در حضور
کی بود غافل ز احوال تو او
که کنی بر خلق از خلاّق رو
خلق گر باشند زآن رو در حجاب
تو چرا رو تافتی زآن آفتاب
چون به مخلوق از خدا جستی پناه
هفت سالت باشد اینجا جایگاه
قدرتش دیدی تو چون بی حاجزی
رو نمودی از چه رو بر عاجزی
چون شدی غافل چنین از ذوالجلال
بایدت بودن به زندان هفت سال
چون شنید این یوسف از وی شد خجل
ز اشک چشمش خاک زندان گشت گِل
گفت گر حق بگذرد زین غفلتم
سهل باشد هفت سال این محنتم
ذکر رب چون برد دیو از یاد او
ماند چندین سال در زندان فرو
گریه می کرد او به زندان روز و شب
بود خود آن گریه را افزون سبب
هجر و محرومی و دوری از دیار
وآنکه کرد او غفلت از پروردگار
گریه و افغان او شد متصل
اهل زندان را بر او می سوخت دل
بود کارش گریه در شام و سحر
بر زلیخا رفت از حالش خبر
گفت تا سازند از زندان دری
بهر تسکینش به سوی معبری
برنشانندش بر آن در یک تنه
تا به بیرون بنگرد از روزنه
مر شود مشغول از دیدارها
بشنود از عابرین گفتارها

« گفتگوی یوسف(ع) با مرد اعرابی »

داشت روزی چشم بر راه عبور
دید خود اشتر سواری را ز دور
آن شتر بکشید از دستش زمام
سوی زندان شد به اِشتابی تمام
خفت در بیرون آن روزن به جای
چون کسی کآید به سوی آشنای
بُد زبان حالش اینکه می روم
سوی کنعان ای اسیر بند غم
سوی یعقوب ار که پیغامی تو راست
گو که تا بر وی رسانم من به راست
خواست اعرابی که خیزاند ز جای
آن شتر را سخت با ضرب عصای
کرد یوسف بانگ سوی آن عرب
کز کجایی ای اخی، گفت از ادب
کاهل کنعانم به مصرم شد نیاز
بهر کاری می روم آن سوی باز
گفت برگو زین شتر کو از کجاست
که ز حالش ظاهر آثار وفاست
گفت در مرعای آن یعقوبیان
بس چریده و بوده است او را مکان
گفت چون بُد حال یعقوب از عیان
گفت زین بگذر که ناید در بیان
خانه ای کرده است برپا از محن
نام او را هِشته او بیت الحزن
روز و شب میگرید آنجا زار زار
از فراق یوسف نسرین عذار
نالۀ او هر که را آید به گوش
گردد از خود بی خبر ماند ز هوش
گشته چشمش کور از اندوه و اشک
ابرها بر وی برند از گریه رشک
گفت از من گیر این گوهر تمام
سوی کنعان بر، بر آن محزون پیام
گو پیامی دارم از زندانی ای
بر غم و درد و فراق ارزانی ای
آن زمان کت غم بود بر منتهی
کن به مهجورانِ زندانی دعا
ما نکردیمت فراموش از نظر
تو مکن ما را فرامُش هم دگر
گفت نامت را بگو تا گویمش
گفت از نامم فزاید بر غمش
لیک در من کن نگه وز شکل و روی
هر چه بینی با نشان با او بگوی
ور ز خال گونه پرسید از سیاق
شسته شد گو ز آب چشم اندر فراق
گر رسانی این سلام من به وی
از دعایش سودها یابی ز پی
هر دعائی خواهی از وجه صواب
کن تمنّا زو که گردد مستجاب
چون رسی آنجا بمان تا شامگاه
کز تردد باز مانند اهل راه
آن زمان پیغام مهجوران رسان
کو بود فارغ ز غوغای کسان
بِستُد آن گوهر روان شد سوی دشت
و آب چشم یوسف از سر بر گذشت
گفت راحیلم نمیزاد ایچ کاش
تا که بینم این چنین غمهای فاش

« پیغام آوردن اعرابی از یوسف (ع) به یعقوب »

چون رسید از ره به کنعان آن عرب
صبر کرد او تا که شد نیمی ز شب
جانب بیت الحزن برداشت گام
داد بر یعقوب در درگه سلام
چون صدا یعقوب پیغمبر شنید
ناگهانش راحتی بر دل رسید
بر دوید او سوی درگاه از سرا
گفت برگو تا که آیی از کجا
گفت باشم قاصد زندانیان
میرسم از مصر و گفت آن داستان
قاصدم از نزد مهجوری غریب
که به زندان بود بی صبر و شکیب
بر تو داد اینگونه از زندان پیام
بر نجاتش کن دعاء چون شد مقام
گفت یعقوب از پیامت بی مقال
بر مشامم می رسد بوی وصال
مژدگانی گو چه می خواهی ز من
گفت هیچ الاّ دعاء ای ممتحن
آنچه باید مژدگانی زو رسید
از تو ام غیر از دعاء نبود امید
گفت یا رب بر وی اندر وقت فوت
باز دار آن شدتی کآید به موت
وین شتر را واراهان از فاقه ها
ناقه ای کن در بهشت از ناقه ها
وآن جوان را ده نجات از بستگی
ده به خویشانش دگر پیوستگی
۱۴- آیات ۳۷ تا ۴۱: قٰالَ لاٰ یَأْتِیکُمٰا طَعٰامٌ تُرْزَقٰانِهِ إِلاّٰ نَبَّأْتُکُمٰا بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُمٰا ذٰلِکُمٰا مِمّٰا عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کٰافِرُونَ (۳۷) وَ اِتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبٰائِی إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ مٰا کٰانَ لَنٰا أَنْ نُشْرِکَ بِاللّٰهِ مِنْ شَیْ‌ءٍ ذٰلِکَ مِنْ فَضْلِ اَللّٰهِ عَلَیْنٰا وَ عَلَی اَلنّٰاسِ‌ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَشْکُرُونَ (۳۸) یٰا صٰاحِبَیِ اَلسِّجْنِ أَ أَرْبٰابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اَللّٰهُ اَلْوٰاحِدُ اَلْقَهّٰارُ (۳۹) مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّٰ أَسْمٰاءً سَمَّیْتُمُوهٰا أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُکُمْ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ بِهٰا مِنْ سُلْطٰانٍ إِنِ اَلْحُکْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ أَمَرَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِیّٰاهُ ذٰلِکَ اَلدِّینُ اَلْقَیِّمُ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (۴۰) یٰا صٰاحِبَیِ اَلسِّجْنِ أَمّٰا أَحَدُکُمٰا فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا اَلْآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ اَلطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِیَ اَلْأَمْرُ اَلَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیٰانِ (۴۱)۱۶- مناجات: بار الهی حق یعقوب وفی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: خانم مقصودی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وَ قٰالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نٰاجٍ مِنْهُمَا اُذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْسٰاهُ اَلشَّیْطٰانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی اَلسِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ (۴۲)
هوش مصنوعی: و او به کسی که گمان می‌کرد از آن دو نجات پیدا خواهد کرد، گفت: «یادت باشد که هنگام نزدیکی به پروردگارت، مرا یاد کنی.» اما شیطان او را از یاد پروردگارش غافل کرد و او چند سالی در زندان ماند.
و گفت یوسف مر آن را که می‌دانست که او رستگار می‌شود از آن دو نفر که یادآوری کن مرا نزد خواجه خود پس از یاد برد او را دیو رجیم یاد کردن او را نزد خواجۀ خود پس درنگ کرد در زندان هفت سال (۴۲)
هوش مصنوعی: یوسف به کسی که از او می‌دانست رستگار می‌شود، گفت که او را نزد پادشاه یادآوری کند. اما آن فرد یوسف را فراموش کرد و به جای او به شیطان یادآوری کرد. در نتیجه، یوسف برای هفت سال دیگر در زندان ماند.
گفت یوسف آنکه را بودش گمان
بر نجات از امر خلاّق جهان
هوش مصنوعی: یوسف گفت کسی که به نجات خود از امور مربوط به خالق جهان امید دارد.
اذْکُرْنِی عِندَ رَبِّک یا فتی
نزد شه یاد از من آر اعنی بجا
هوش مصنوعی: ای جوان، در نزد خدا از من یاد کن و نام من را بر زبان بیاور.
عرض بی تقصیریم را بر ملک
میرسان رستی تو چون از سجن نک
هوش مصنوعی: ما بی‌گناهی خود را به حاکم گزارش می‌دهیم، همان‌طور که تو از زندان آزاد شده‌ای.
پس درآمد جبرئیل از کردگار
بُرد یوسف را ز زندان بر کنار
هوش مصنوعی: سپس جبرئیل از جانب خدا به یوسف آمد و او را از زندان رها کرد.
پر زد او بشکافت تا هفتم زمین
دید سنگی پس به ارض هفتمین
هوش مصنوعی: پرواز کرد و تا هفتمین زمین صعود کرد، و در آنجا سنگی را دید که در اعماق زمین هفتمین قرار داشت.
سنگ هم بشکافت دید اندر آن
هست کرمی برگ سبزش بر دهان
هوش مصنوعی: حتی سنگ سخت نیز شکاف برمی‌دارد و درون آن کرمی می‌خزد که برگ سبزی را به دندان دارد.
پس به یوسف گفت آن کو مار و مور
هست اینسان پیش علمش در حضور
هوش مصنوعی: پس به یوسف گفت آن کسی که مار و مور (حیوانات زنده) را می‌شناسد، اینطور در برابر علمش قرار دارد.
کی بود غافل ز احوال تو او
که کنی بر خلق از خلاّق رو
هوش مصنوعی: کیست که از حال تو بی‌خبر باشد، در حالی که تو به دیگران از خالق هستی سخن می‌گویی؟
خلق گر باشند زآن رو در حجاب
تو چرا رو تافتی زآن آفتاب
هوش مصنوعی: اگر مردم به خاطر تو در حجاب و پنهانی هستند، چرا خودت از آن آفتاب درخشان دوری می‌کشی؟
چون به مخلوق از خدا جستی پناه
هفت سالت باشد اینجا جایگاه
هوش مصنوعی: اگر به خالق از مخلوق پناه ببری، هفت سال اینجا ماندگارت خواهد بود.
قدرتش دیدی تو چون بی حاجزی
رو نمودی از چه رو بر عاجزی
هوش مصنوعی: تو دیدی که قدرت او چگونه است، وقتی از ناتوانی رهایی یافتی، به چه علت بر ناتوانی خود آشکار شدی.
چون شدی غافل چنین از ذوالجلال
بایدت بودن به زندان هفت سال
هوش مصنوعی: وقتی از بزرگی و عظمت خداوند غافل شویم، سزاوار است که به مدت هفت سال در زندان بمانیم.
چون شنید این یوسف از وی شد خجل
ز اشک چشمش خاک زندان گشت گِل
هوش مصنوعی: یوسف وقتی این حرف را شنید، از خجالت به شدت ناراحت شد و اشک‌هایش باعث شد که خاک زندان تبدیل به گل شود.
گفت گر حق بگذرد زین غفلتم
سهل باشد هفت سال این محنتم
هوش مصنوعی: اگر حق از این غفلت من بگذرد، هیچ نیست که هفت سال این درد و بلا برای من آسان باشد.
ذکر رب چون برد دیو از یاد او
ماند چندین سال در زندان فرو
هوش مصنوعی: ذکر خداوند وقتی که از یاد شیطان می‌افتد، او سال‌ها در زندان اسیر می‌شود.
گریه می کرد او به زندان روز و شب
بود خود آن گریه را افزون سبب
هوش مصنوعی: او به خاطر زندان روز و شب گریه می‌کرد و این گریه خود نشانه‌ای از علت عمیق‌تری بود.
هجر و محرومی و دوری از دیار
وآنکه کرد او غفلت از پروردگار
هوش مصنوعی: دوری از خانه و عزیزان و محرومیت از آن‌ها به خاطر غفلت از خداوند است.
گریه و افغان او شد متصل
اهل زندان را بر او می سوخت دل
هوش مصنوعی: گریه و ناله او به هم پیوسته شد و دل اهل زندان را به خاطر او می‌سوزاند.
بود کارش گریه در شام و سحر
بر زلیخا رفت از حالش خبر
هوش مصنوعی: کار او گریه کردن بود، صبح و شب، زلیخا از حال او باخبر شد.
گفت تا سازند از زندان دری
بهر تسکینش به سوی معبری
هوش مصنوعی: او گفت برای آرامش او در زندان، درهای جدیدی بسازند تا به سمت راه فراری باشد.
برنشانندش بر آن در یک تنه
تا به بیرون بنگرد از روزنه
هوش مصنوعی: او را به آن در می‌برند تا بتواند از روزنه به بیرون نگاه کند.
مر شود مشغول از دیدارها
بشنود از عابرین گفتارها
هوش مصنوعی: انسان در اثر دیدار با دیگران و تجربه‌های اجتماعی، مشغول و درگیر می‌شود و از صحبت‌ها و نظرات افرادی که در اطرافش هستند، مطلع می‌گردد.
« گفتگوی یوسف(ع) با مرد اعرابی »
هوش مصنوعی: در این بخش، یوسف (علیه‌السّلام) با یک مرد اعرابی گفتگو می‌کند. آن مرد اعرابی سوالاتی از یوسف می‌پرسد و یوسف با حکمت و درایت به او جواب می‌دهد. این مکالمه نشان‌دهنده‌ی فهم عمیق یوسف از مسائل مختلف و توانایی او در برقراری ارتباط با دیگران است. همچنین، این گفت‌وگو به تبادل افکار و تجربیات میان دو شخصیت متفاوت فرهنگی اشاره دارد و اهمیت گفتگو و تعامل را در زندگی انسانی نمایان می‌کند.
داشت روزی چشم بر راه عبور
دید خود اشتر سواری را ز دور
هوش مصنوعی: روزی شخصی منتظر بود که ببیند چه کسی از دور می‌آید و ناگهان یک سوار بر شتر را مشاهده کرد.
آن شتر بکشید از دستش زمام
سوی زندان شد به اِشتابی تمام
هوش مصنوعی: شتر را از دستش گرفتند و به سمت زندان بردند و او به شدت تلاش می‌کرد.
خفت در بیرون آن روزن به جای
چون کسی کآید به سوی آشنای
هوش مصنوعی: در روزن بیرونی خوابیده‌ام، مانند کسی که به سمت آشنایی می‌آید.
بُد زبان حالش اینکه می روم
سوی کنعان ای اسیر بند غم
هوش مصنوعی: حالت او به گونه‌ای است که می‌گوید به سوی سرزمین کنعان می‌روم، ای کسی که در زنجیر غم گرفتار هستی.
سوی یعقوب ار که پیغامی تو راست
گو که تا بر وی رسانم من به راست
هوش مصنوعی: اگر پیامی برای یعقوب داری، آن را به من بگو تا به درستی به او برسانم.
خواست اعرابی که خیزاند ز جای
آن شتر را سخت با ضرب عصای
هوش مصنوعی: اعرابی می‌خواست شتری را که در جای خود ایستاده، به حرکت درآورد و این کار را با شدت و ضربه عصایش انجام می‌داد.
کرد یوسف بانگ سوی آن عرب
کز کجایی ای اخی، گفت از ادب
هوش مصنوعی: یوسف به آن عرب گفت: "از کجا آمده‌ای، برادر؟" و او در پاسخ گفت که از روی ادب سخن می‌گوید.
کاهل کنعانم به مصرم شد نیاز
بهر کاری می روم آن سوی باز
هوش مصنوعی: من آدمی تنبل هستم و برای کارهایی که به من مربوط نیست، به مصر می‌روم و به سمت آن سوی دنیا سفر می‌کنم.
گفت برگو زین شتر کو از کجاست
که ز حالش ظاهر آثار وفاست
هوش مصنوعی: بفرما بگو از کجا آمده‌ای و چه حال و هوایی داری که نشانه‌های وفاداری و صداقت از تو پیدا است.
گفت در مرعای آن یعقوبیان
بس چریده و بوده است او را مکان
هوش مصنوعی: در آن چراگاهی که متعلق به خاندان یعقوب است، چقدر گوسفند چرانده و محل زندگی او بوده است.
گفت چون بُد حال یعقوب از عیان
گفت زین بگذر که ناید در بیان
هوش مصنوعی: حال یعقوب از دلایل مشخصی خبر می‌دهد، اما نمی‌توان همه‌ی جزئیات و رازهای آن را بازگو کرد، پس بهتر است از این موضوع عبور کنیم.
خانه ای کرده است برپا از محن
نام او را هِشته او بیت الحزن
هوش مصنوعی: خانه‌ای برپا شده است که پر از رنج و مصیبت است و نام او به عنوان خانه‌ی اندوه شناخته می‌شود.
روز و شب میگرید آنجا زار زار
از فراق یوسف نسرین عذار
هوش مصنوعی: در آنجا روز و شب به شدت از اینکه یوسف را از دست داده‌اند، اشک می‌ریزند و به حال او می‌سوزند.
نالۀ او هر که را آید به گوش
گردد از خود بی خبر ماند ز هوش
هوش مصنوعی: هر کس صدای او را بشنود، چنان تحت تأثیر قرار می‌گیرد که از خود بی‌خبر می‌شود و حواسش را از دست می‌دهد.
گشته چشمش کور از اندوه و اشک
ابرها بر وی برند از گریه رشک
هوش مصنوعی: چشمان او از غم و اشک به حالت نابینایی درآمده و ابرها به خاطر اشک‌هایش به او حسادت می‌ورزند.
گفت از من گیر این گوهر تمام
سوی کنعان بر، بر آن محزون پیام
هوش مصنوعی: گفت از من این جواهر ارزشمند را بگیر و به سوی کنعان برو، بر آن پیام غمگین باد.
گو پیامی دارم از زندانی ای
بر غم و درد و فراق ارزانی ای
هوش مصنوعی: پیام من از طرف یک زندانی است که در غم و درد و جدایی به سر می‌برد.
آن زمان کت غم بود بر منتهی
کن به مهجورانِ زندانی دعا
هوش مصنوعی: در آن زمان، غم بر من سایه افکنده بود و دعا به سوی کسانی که در زندان به دور از دیگران هستند، فرستاده می‌شود.
ما نکردیمت فراموش از نظر
تو مکن ما را فرامُش هم دگر
هوش مصنوعی: ما تو را فراموش نکردیم، تو هم ما را فراموش نکن.
گفت نامت را بگو تا گویمش
گفت از نامم فزاید بر غمش
هوش مصنوعی: شخصی از دیگری می‌خواهد که نامش را بگوید، تا او درباره‌اش صحبت کند. اما فرد دوم پاسخ می‌دهد که اگر نامش را بگوید، غمش بیشتر خواهد شد. این یعنی او در بیان نامش یا شناخته شدنش احساس ناراحتی و غم می‌کند.
لیک در من کن نگه وز شکل و روی
هر چه بینی با نشان با او بگوی
هوش مصنوعی: اما به من نگاه کن و ببین که آنچه را که می‌بینی، فقط ظاهر نیست. با او که در دل دارم، گفتگو کن.
ور ز خال گونه پرسید از سیاق
شسته شد گو ز آب چشم اندر فراق
هوش مصنوعی: اگر از خال گونه‌ات بپرسند، بگو که در جدایی به اندازه‌ی آب چشم پاک شده‌ام.
گر رسانی این سلام من به وی
از دعایش سودها یابی ز پی
هوش مصنوعی: اگر تو این سلام من را به او برسانی، از دعایش بهره‌مند خواهی شد و به موفقیت‌هایی خواهی رسید.
هر دعائی خواهی از وجه صواب
کن تمنّا زو که گردد مستجاب
هوش مصنوعی: هر دعایی که می‌خواهی و درست است، از آن طریق بخواه که نتیجه‌اش برآورده شود.
چون رسی آنجا بمان تا شامگاه
کز تردد باز مانند اهل راه
هوش مصنوعی: وقتی به آنجا رسیدی، آنجا بمان تا غروب، چون بین کسانی که در راه‌اند، زیاد حرکت نکن.
آن زمان پیغام مهجوران رسان
کو بود فارغ ز غوغای کسان
هوش مصنوعی: در آن زمان، کسی پیام کسانی که دور از جمع و تنهایی مانده‌اند را می‌رساند که از شلوغی و هیاهوهای دیگران بی‌خبر است.
بِستُد آن گوهر روان شد سوی دشت
و آب چشم یوسف از سر بر گذشت
هوش مصنوعی: آن گوهر باارزش به دشت رفت و اشک‌های یوسف از چشمانش جاری شد.
گفت راحیلم نمیزاد ایچ کاش
تا که بینم این چنین غمهای فاش
هوش مصنوعی: گفت: من را رها نکن، ای کاش که این همه غم‌های آشکار را نمی‌دیدم.
« پیغام آوردن اعرابی از یوسف (ع) به یعقوب »
هوش مصنوعی: داستان این است که یک عرب به نزد یعقوب می‌آید و پیامی از طرف یوسف، فرزندش، می‌آورد. یعقوب با اشتیاق و نگرانی پیام را می‌شنود و احساسات مختلفی را تجربه می‌کند. این موضوع نشان‌دهنده ارتباط عاطفی عمیق میان پدر و پسر و انتظار یعقوب برای خبری از یوسف است.
چون رسید از ره به کنعان آن عرب
صبر کرد او تا که شد نیمی ز شب
هوش مصنوعی: عرب وقتی به کنعان رسید، صبر کرد تا نیمه شب فرا برسد.
جانب بیت الحزن برداشت گام
داد بر یعقوب در درگه سلام
هوش مصنوعی: به سوی مکان غم حرکت کرد و آنجا در مرز خوشامد به یعقوب وارد شد.
چون صدا یعقوب پیغمبر شنید
ناگهانش راحتی بر دل رسید
هوش مصنوعی: وقتی یعقوب نبی صدای فرزندش را شنید، ناگهان آرامش و راحتی به دلش بازگشت.
بر دوید او سوی درگاه از سرا
گفت برگو تا که آیی از کجا
هوش مصنوعی: او با شتاب به سوی درب خانه رفت و از داخل ساختمان گفت: "بروید و بپرسید که شما از کجا می‌آیید."
گفت باشم قاصد زندانیان
میرسم از مصر و گفت آن داستان
هوش مصنوعی: گفت که من پیام‌آور زندانیان هستم و از مصر می‌آیم، و داستان آنجا را روایت کرد.
قاصدم از نزد مهجوری غریب
که به زندان بود بی صبر و شکیب
هوش مصنوعی: پیام‌آورم از دل کسی که دور از محبوبش است و در انتظار او به شدت بی‌تاب و مضطرب است.
بر تو داد اینگونه از زندان پیام
بر نجاتش کن دعاء چون شد مقام
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این معنا اشاره دارد که پیام نجات به تو منتقل شده است و باید برای او دعا کنی تا از زندان رهایی یابد و به مقام والایی برسد.
گفت یعقوب از پیامت بی مقال
بر مشامم می رسد بوی وصال
هوش مصنوعی: یعقوب گفته است که بوی وصال تو به گوشم می‌رسد، بدون اینکه نیازی به صحبت باشد.
مژدگانی گو چه می خواهی ز من
گفت هیچ الاّ دعاء ای ممتحن
هوش مصنوعی: خبر خوش را بشنو، چه چیزی از من می‌خواهی؟ گفت هیچ چیزی جز دعا، ای آزمایش‌کننده.
آنچه باید مژدگانی زو رسید
از تو ام غیر از دعاء نبود امید
هوش مصنوعی: هر چیزی که من باید از او پاداش بگیرم، جز دعا و نیکی‌اش از تو انتظار ندارم.
گفت یا رب بر وی اندر وقت فوت
باز دار آن شدتی کآید به موت
هوش مصنوعی: خداوندا، در زمان مرگ او، مانع از آن سختی و شدتی باش که به هنگام مردن به سراغش می‌آید.
وین شتر را واراهان از فاقه ها
ناقه ای کن در بهشت از ناقه ها
هوش مصنوعی: شتر را از بی‌نواختی نجات بده و آن را به موجودی خوشحال و آرام در بهشت تبدیل کن.
وآن جوان را ده نجات از بستگی
ده به خویشانش دگر پیوستگی
هوش مصنوعی: این جوان، از وابستگی‌اش به خانواده‌اش رهایی یافت و به پیوستگی با دیگران دست یافت.