گنجور

۱۰- آیات ۳۰ تا ۳۳

وَ قٰالَ نِسْوَةٌ فِی اَلْمَدِینَةِ اِمْرَأَتُ اَلْعَزِیزِ تُرٰاوِدُ فَتٰاهٰا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهٰا حُبًّا إِنّٰا لَنَرٰاهٰا فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (۳۰) فَلَمّٰا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ وٰاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً وَ قٰالَتِ اُخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمّٰا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حٰاشَ لِلّٰهِ مٰا هٰذٰا بَشَراً إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ مَلَکٌ کَرِیمٌ (۳۱) قٰالَتْ فَذٰلِکُنَّ اَلَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَ لَقَدْ رٰاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ مٰا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَ لَیَکُوناً مِنَ اَلصّٰاغِرِینَ (۳۲) قٰالَ رَبِّ اَلسِّجْنُ‌ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّٰا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَ إِلاّٰ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ اَلْجٰاهِلِینَ (۳۳)

و گفتند جمعی زنان در مصر که زن عزیز آمد و رفت می‌کند با غلام برای تحصیل کام خود از نفس او بحقیقت شیفته کرده این غلام او را از راه عشق بدرستی که ما می‌بینیم او را در گمراهی آشکارا (۳۰) پس چون شنید زلیخا مکر ایشان را فرستاد بدعوت ایشان و مهیا کرد برای ایشان تکیه‌گاهی و داد بدست هر یک از ایشان کاردی و ترنجی و گفت بیرون آی بر ایشان پس چون دیدند او را بزرگ داشتندش و بریدند دستهای خود را و گفتند پاکست خدا نیست این آدمی نیست این مگر فرشتۀ بزرگوار (۳۱) گفت زلیخا پس این غلام است که ملامت می‌کردید مرا در عشق او هر آینه بدرستی که مکر کردم باو بحیله کامم از تن او پس خود را نگاهداشت و هر آینه آن را نکند آنچه فرمایم او را هر آینه محبوس شود البته و هر آینه خواهد شد از خوارشدگان (۳۲) گفت ای پروردگار من زندان دوست‌تر است بسوی من از آنچه می‌خوانند مرا بسوی آن و اگر نگردانی از من مکر ایشان را میل می‌کنم بسوی ایشان و باشم از نادانان (۳۳)

پس بگفتند آن زنان ساده دل
که زلیخا بر غلامش داده دل
خواست یعنی تا که بدهد کام او
شهر پر شد از حدیث و نام او
حبّ یوسف در دلش ره یافته
عشق پرده قلب او بشکافته
دور ما بینیمش از راه صواب
که دهد دل بر غلامی بی حجاب
با وجود آنکه دارد چون عزیز
همسری ذی حشمت و صاحب تمیز
چون زلیخا مکر ایشان را شنود
کاین چنین گویند پنهان زآن ودود
کرده تعبیر سخن بر مکر زآن
کآن سخن می داشتند از وی نهان
آن زنان را پس به دعوت خواست او
مجلسی از بهرشان آراست او
بهرشان آماده کردی تکیه گاه
تا بیاسایند از تشویش راه
یا طعامی بهرشان آماده کرد
که به سکّین بود حاجت وقت خورد
سفره چون گسترده گشت از خوردنی
دست هر یک داد سکّین ز ایمنی
تا بُرند از آن ترنج و هم طعام
پس به یوسف گفت کآید در سلام
تا ببینند آن زنانش در حضور
چون ورا دیدند از نزدیک و دور
بس بزرگ آمد بر ایشان در جمال
محو او گشتند و غافل ز اشتغال
تا که ایشان را به یوسف دیده بود
دستها را هر کسی ببریده بود
یا چو بر دیدار او فایض شدند
در زمان از شوق دل حایض شدند
حاش الله پس بگفتند آن زمان
کاین ملک باشد نه آدم در زمان
پاک از عجز است یعنی ذوالجلال
کآفریند این چنین حُسن و جمال
یا مراد از حاش الله باشد این
که تو داری حق به عشق او یقین
گر که دل دادی به مهر او رواست
هر ملامت بر تو کرد او بر خطاست
این نه آدم زاده بل کافرشته است
شایدت گر دل به عشق آغشته است
پس زلیخا گفتشان هست این همان
که به من در وی ملامت بودتان
وَلَقَد رَاوَدتُّهُ عَن نَّفسِهِ
پس به میل من نکرد او همرهی
داشت یعنی خویش را از من نگاه
ور که نکند آنچه گویم ز انتباه
پس به زندان رفت خواهد ناگزیر
افتد از رفعت شود خوار و حقیر
یوسف این بشنید و رو ز ایشان بتافت
هر زنی پس در قفای او شتافت
بر بهانۀ اینکه سازیمش ملوم
پس به خود خواندند او را بر رسوم
تنگ آمد یوسف از گفتارشان
وز خیال شوم ناهنجارشان
گفت یا رب سجن را دارم نکو
زآنچه خوانند این زنان بازم بر او
مکر ایشان گر نگردانی ز من
میل بر ایشان کنم ز آشوب تن
پس ز نادانان شوم ناچار و پست
ز ارتکاب آنچه نابستوده است

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وَ قٰالَ نِسْوَةٌ فِی اَلْمَدِینَةِ اِمْرَأَتُ اَلْعَزِیزِ تُرٰاوِدُ فَتٰاهٰا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهٰا حُبًّا إِنّٰا لَنَرٰاهٰا فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (۳۰) فَلَمّٰا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ وٰاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً وَ قٰالَتِ اُخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمّٰا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حٰاشَ لِلّٰهِ مٰا هٰذٰا بَشَراً إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ مَلَکٌ کَرِیمٌ (۳۱) قٰالَتْ فَذٰلِکُنَّ اَلَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَ لَقَدْ رٰاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ مٰا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَ لَیَکُوناً مِنَ اَلصّٰاغِرِینَ (۳۲) قٰالَ رَبِّ اَلسِّجْنُ‌ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّٰا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَ إِلاّٰ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ اَلْجٰاهِلِینَ (۳۳)
هوش مصنوعی: در یک شهر، زنانی درباره همسر عزیز (حاکم) صحبت می‌کنند و از اینکه او جوانی را به محبت خود جذب کرده و او را وسوسه می‌کند، ابراز نگرانی می‌کنند. آنها می‌گویند که او واقعاً عاشق آن جوان است و ما او را در گمراهی آشکاری می‌بینیم. وقتی همسر عزیز از نیرنگ آنها مطلع شد، به آنها پیغام فرستاد و ضیافتی برایشان ترتیب داد. هر یک از آنها چاقویی دریافت کردند و او به آنان گفت که جوان را به جمعشان بیاورند. وقتی آنها او را دیدند، آنقدر تحت تاثیر قرار گرفتند که دست‌هایشان را بریدند و گفتند: «خداوند بزرگ است! این مگر یک انسان است؟ او جز یک فرشته شریف نیست!» سپس همسر عزیز بیان کرد که این همان کسی است که شما به من گفتید و من نیز به او پیشنهاد داده بودم، اما او مقاومت کرد. او ادامه داد که اگر او به خواسته‌ام پاسخ ندهد، قطعاً او را زندانی کرده و او از ذلیل‌ترین‌ها خواهد شد. جوان در پاسخ گفت که «پروردگارا، زندان برای من محبوب‌تر است از آنچه مرا به آن دعوت می‌کنند و اگر تو نیرنگ آنها را از من برنگردانی، به سمت آنها می‌روم و از جاهلان خواهم بود.»
و گفتند جمعی زنان در مصر که زن عزیز آمد و رفت می‌کند با غلام برای تحصیل کام خود از نفس او بحقیقت شیفته کرده این غلام او را از راه عشق بدرستی که ما می‌بینیم او را در گمراهی آشکارا (۳۰) پس چون شنید زلیخا مکر ایشان را فرستاد بدعوت ایشان و مهیا کرد برای ایشان تکیه‌گاهی و داد بدست هر یک از ایشان کاردی و ترنجی و گفت بیرون آی بر ایشان پس چون دیدند او را بزرگ داشتندش و بریدند دستهای خود را و گفتند پاکست خدا نیست این آدمی نیست این مگر فرشتۀ بزرگوار (۳۱) گفت زلیخا پس این غلام است که ملامت می‌کردید مرا در عشق او هر آینه بدرستی که مکر کردم باو بحیله کامم از تن او پس خود را نگاهداشت و هر آینه آن را نکند آنچه فرمایم او را هر آینه محبوس شود البته و هر آینه خواهد شد از خوارشدگان (۳۲) گفت ای پروردگار من زندان دوست‌تر است بسوی من از آنچه می‌خوانند مرا بسوی آن و اگر نگردانی از من مکر ایشان را میل می‌کنم بسوی ایشان و باشم از نادانان (۳۳)
هوش مصنوعی: گروهی از زنان در مصر گفتند که زلیخا به عشق یک غلام دلبسته شده و او را به خاطر خواسته‌های خود فریب داده است. وقتی زلیخا از حرف‌های آنها باخبر شد، آنان را به میهمانی دعوت کرد و برایشان آماده کرد. سپس به هر یک از آنها کاردی و میوه‌ای داد و از آنها خواست تا وارد شوند. وقتی زنان زلیخا را در جلال و زیبایی دیدند، دست‌هایشان را بریدند و اظهار کردند که او باید فرشته‌ای بزرگ باشد. زلیخا به آنها گفت که این غلامی است که او را به خاطر عشقش سرزنش می‌کردند. او اعتراف کرد که برای رسیدن به خواسته‌اش تلاش کرده اما آن غلام خود را حفظ کرده است و او را به زندان خواهد انداخت. در این حالت، غلام به پروردگارش دعا کرد و گفت که زندان برای او از آنچه دیگران به او پیشنهاد می‌دهند بهتر است و اگر از مکر آنها محافظت نکند، ممکن است به سمت آنها میل کند و در زمره نادانان قرار گیرد.
پس بگفتند آن زنان ساده دل
که زلیخا بر غلامش داده دل
هوش مصنوعی: آنان زنان بی‌خبر گفتند که زلیخا به غلامش دل باخته است.
خواست یعنی تا که بدهد کام او
شهر پر شد از حدیث و نام او
هوش مصنوعی: خواست یعنی اینکه او به خواسته‌اش دست پیدا کند، و به همین دلیل است که شهر پر شده از داستان‌ها و نام او.
حبّ یوسف در دلش ره یافته
عشق پرده قلب او بشکافته
هوش مصنوعی: عشق یوسف در دلش جا گرفته و عشق، پرده قلب او را پاره کرده است.
دور ما بینیمش از راه صواب
که دهد دل بر غلامی بی حجاب
هوش مصنوعی: ما او را دور از خود می‌بینیم و می‌دانیم که عشق به کسی که بی‌پوشش است، درست نیست.
با وجود آنکه دارد چون عزیز
همسری ذی حشمت و صاحب تمیز
هوش مصنوعی: با اینکه او همسری با منزلت و با وقار دارد، اما هنوز به دلایلی به او محبت می‌کند.
چون زلیخا مکر ایشان را شنود
کاین چنین گویند پنهان زآن ودود
هوش مصنوعی: زمانی که زلیخا فریبکاری‌های آنان را شنید که چنین به طور پنهانی درباره‌ی معشوق‌شان صحبت می‌کنند.
کرده تعبیر سخن بر مکر زآن
کآن سخن می داشتند از وی نهان
هوش مصنوعی: او سخنی را که به خاطر مکر و فریب بیان کرده بودند، به حلم و تدبیر تعبیر می‌کند، زیرا آن سخن به طرز پنهانی از او حفظ شده بود.
آن زنان را پس به دعوت خواست او
مجلسی از بهرشان آراست او
هوش مصنوعی: او به خاطر آن زنان، مجلسی زیبا تدارک دید و آن‌ها را به دعوت خود فراخواند.
بهرشان آماده کردی تکیه گاه
تا بیاسایند از تشویش راه
هوش مصنوعی: برای آنها تکیه‌گاهی فراهم کرده‌ای تا از نگرانی راه به آرامش برسند.
یا طعامی بهرشان آماده کرد
که به سکّین بود حاجت وقت خورد
هوش مصنوعی: نوعی غذایی برای آن‌ها آماده کرد که با آرامش و سکون بتوانند در زمان خوردن از آن لذت ببرند.
سفره چون گسترده گشت از خوردنی
دست هر یک داد سکّین ز ایمنی
هوش مصنوعی: وقتی سفره را پهن کردند و خوراکی‌ها را روی آن گذاشتند، هر کس به آرامی و با احساس امنیت از آن خورد.
تا بُرند از آن ترنج و هم طعام
پس به یوسف گفت کآید در سلام
هوش مصنوعی: از آن میوه و غذا خورده می‌آیند، سپس به یوسف گفتند که به سلامتی بیاید.
تا ببینند آن زنانش در حضور
چون ورا دیدند از نزدیک و دور
هوش مصنوعی: زنانی که او را از نزدیک و دور می‌دیدند، حالا در حضور او، توانستند به خوبی و با دقت او را مشاهده کنند.
بس بزرگ آمد بر ایشان در جمال
محو او گشتند و غافل ز اشتغال
هوش مصنوعی: آن‌ها به قدری از زیبایی او شگفت‌زده شدند که به کلی در آن غرق شدند و از مشغله‌های خود غافل شدند.
تا که ایشان را به یوسف دیده بود
دستها را هر کسی ببریده بود
هوش مصنوعی: همه به خاطر زیبایی و جذابیتی که او داشت، دست از کار کشیده بودند و به او خیره شده بودند.
یا چو بر دیدار او فایض شدند
در زمان از شوق دل حایض شدند
هوش مصنوعی: در زمانی که به دیدار او نائل شدند، از روی شوق و محبت، دل‌هایشان به شدت در تلاطم و هیجان فرو رفت.
حاش الله پس بگفتند آن زمان
کاین ملک باشد نه آدم در زمان
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که در آن زمان، کسانی که در آن سرزمین بودند، انسان‌هایی عاقل و درستکار نبودند. آنان فقط به ظاهر و مقام خود اهمیت می‌دادند و از حقیقت و اخلاق دور بودند.
پاک از عجز است یعنی ذوالجلال
کآفریند این چنین حُسن و جمال
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که خالق جهان، یعنی ذات باری تعالی، از ناتوانی و ضعف به دور است. زیبایی و کمالی که در آفرینش وجود دارد، نشان‌دهنده قدرت و عظمت آن خالق است.
یا مراد از حاش الله باشد این
که تو داری حق به عشق او یقین
هوش مصنوعی: شاید منظور از حاشا این باشد که تو به عشق او اطمینان داری و به حقانیت آن ایمان داری.
گر که دل دادی به مهر او رواست
هر ملامت بر تو کرد او بر خطاست
هوش مصنوعی: اگر دل خود را به عشق او سپردی، هرگونه سرزنشی که او از تو کند نادرست است.
این نه آدم زاده بل کافرشته است
شایدت گر دل به عشق آغشته است
هوش مصنوعی: این فرد نه تنها یک انسان معمولی است، بلکه به نظر می‌رسد فرشته‌ای باشد که شاید اگر دلش را به عشق سپرده باشد، بتوانی آن را درک کنی.
پس زلیخا گفتشان هست این همان
که به من در وی ملامت بودتان
هوش مصنوعی: زلیخا به آن‌ها گفت که این همان کسی است که من به خاطر او مورد سرزنش قرار گرفته بودم.
وَلَقَد رَاوَدتُّهُ عَن نَّفسِهِ
پس به میل من نکرد او همرهی
هوش مصنوعی: من به او پیشنهادهایی کردم تا با من باشد، اما او به خواست خود همراهی نکرد.
داشت یعنی خویش را از من نگاه
ور که نکند آنچه گویم ز انتباه
هوش مصنوعی: داشت یعنی خودت را از من دور نگه‌دار، زیرا ممکن است آنچه می‌گویم باعث آزار تو شود.
پس به زندان رفت خواهد ناگزیر
افتد از رفعت شود خوار و حقیر
هوش مصنوعی: پس از آنکه به زندان می‌رود، ناگزیر از مقام و جایگاه رفیع خود سقوط می‌کند و به ذلت و حقارت دچار می‌شود.
یوسف این بشنید و رو ز ایشان بتافت
هر زنی پس در قفای او شتافت
هوش مصنوعی: یوسف این را شنید و از آن زن‌ها روی برگرداند. هر زنی هم به دنبالش رفت.
بر بهانۀ اینکه سازیمش ملوم
پس به خود خواندند او را بر رسوم
هوش مصنوعی: بهانه‌ای آوردند که او را به عنوان ملامت‌گر تحقیر کنند، بنابراین او را به شیوه‌های خودشان خواندند و به جامعه معرفی کردند.
تنگ آمد یوسف از گفتارشان
وز خیال شوم ناهنجارشان
هوش مصنوعی: یوسف از صحبت‌های آنها و تصورات بدی که در دل داشتند، به شدت نارحت و مضطرب شد.
گفت یا رب سجن را دارم نکو
زآنچه خوانند این زنان بازم بر او
هوش مصنوعی: ای خدا، من در این زندان در وضعیت بهتری هستم از آنچه که این زنان برای او می‌خوانند و ستایش می‌کنند.
مکر ایشان گر نگردانی ز من
میل بر ایشان کنم ز آشوب تن
هوش مصنوعی: اگر شما از نیرنگ آن‌ها دور نشوید، من نیز به سوی آن‌ها گرایش پیدا می‌کنم و از این دگرگونی در وجودم پریشان می‌شوم.
پس ز نادانان شوم ناچار و پست
ز ارتکاب آنچه نابستوده است
هوش مصنوعی: از روی نادانی ناگزیر به کاری زشت و بیهوده دست می‌زنم.