شمارهٔ ۴
خویش مکن زمانهان خیز و بیا سخن بگو
رمزی از آب لب و دهان بیلب و بیدهن بگو
عشق ترا چو سرجان از همه کس کنم نهان
نیست منی در این وصف رخت بمن بگو
از دل خویش بوی تو میشنوم بموی تو
میکشدم بسوی تو زلف تو زانشکن بگو
سر و قدا قیام کن در دل ما خرام کن
رخ بنما کلام کن گرد گل از چمن بگو
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خویش مکن زمانهان خیز و بیا سخن بگو
رمزی از آب لب و دهان بیلب و بیدهن بگو
هوش مصنوعی: به خودت فکر نکن و از جای خود بلند شو، بیا و صحبت کن. رازی بگو که از لب و دهان آب جاری است، بدون اینکه لب و زبان داشته باشی.
عشق ترا چو سرجان از همه کس کنم نهان
نیست منی در این وصف رخت بمن بگو
هوش مصنوعی: عشق تو برای من مثل جانم است و من از همه کس آن را پنهان میکنم. اما در این توصیف، خودم را فراموش نکن و برایم بگو.
از دل خویش بوی تو میشنوم بموی تو
میکشدم بسوی تو زلف تو زانشکن بگو
هوش مصنوعی: از دل خود بوی تو را احساس میکنم و به سمت تو جلب میشوم. به من بگو که چگونه باید با موهای شکستهات برخورد کنم.
سر و قدا قیام کن در دل ما خرام کن
رخ بنما کلام کن گرد گل از چمن بگو
هوش مصنوعی: ای زیبای دلانگیز، در دل ما بایست و با حجاب خود به آرامی حرکت کن. چهرهات را نشان بده و سخن بگو. از گلهای چمن برای ما بگو.