گنجور

شمارهٔ ۶

ای ترک چه باشد دگرت باز بهانه
کامروز برون آمده‌ای مست ز خانه
نگشوده هنو چشم ز مستی شبانه
بر رخ نزده آب و به گیسو گل و شانه
نابسته کمر گشته‌ای از خشم روانه
تیرت دو سه در مشت و کمان از بر شانه
تنگ از چه شدت حوصله با کیست تو را جنگ
بخرامی و شائی بخرامیدن از آداب
افکنده بر ابرو بگیسو کره و تاب
چشمی که فتد خیره بر آن نرگس پرخواب
وان عارض خوی کرده و آن خال سیه‌ناب
تا چیست که جاریستش از هر مژه خوناب
در ره مگر آن خون که توریزی بود از آب
در بر مگر آن دل که توداری بود از سنگ
گر هیچ بدل بردن خلقت نبود دل
گیری چه کمند از خم گیسوی با نامل
ور خود بخرابی نبود چشم تو مایل
از چیست که بر جنگ چو مردان مقتال
بندد صف مژگان و بتازد بقبایل
و انخال سیه یکتنه آید بمقابل
بر راکب ور اجل همه گیرد سر ره تنگ
چندار که بود لعل روانبخش تو خاموش
بی‌پرده نگوئی بکس اسرار خود ار هوش
کاسرار شود فاش چو از لب شنود گوش
پیداست از آنگردش چشم و علم دوش
کاندر پی تاراجی بی‌پرده و روپوش
وین بس عجب آید که در آن طره بناگوش
ماند بشه روم که لشگر کشد از رنگ
بر پای تو ریزیم چو ما جان به ارادت
حاجت چو بخونریزی و آشوب و جلادت
ور زانکه ترا این بود اندیشه و عادت
زی شاد و بزه‌ساز کمانرا بر شادت
نازیم بر آن پنجه و بازو بزیادت
بر آنکه خورد تیر تو بدهیم شهادت
کاو بر همه عشاق بود سرور و سرهنگ
آنکس که شود کشته ز تیغ تو گلندام
کارش بود از جمله عشاق تو بر کام
رو کرده بر او بخت پسندیده ز ایام
روزی رسد آیا بمن از لعل تو پیغام
بر قتل صفی باش که فردا کنم اقدام
یابد دلم از وعده فردای تو آرام
چندان که بود وعده خوبان همه نیرنگ
هیچت بود این یاد که گفتی تو مرا کی
کآیم بسرای تو شبی یکدل و یک پی
تا صبح در آغوش تو چون نشاه که درمی
مانم کنم این قصه هجران تو را طی
باشد که بود آن شب یلد از مه دی
کاین عده بپایم نه فرامش کنم از وی
وین راز مگو هیچ بکس غیر نی و چنگ
یعنی که بدل گوی و بدل‌دار که دلدار
داده است مرا وعده دلداری و دیدار
تابو که مگر خانه بپردازد ز اغیار
وین راز نگوید بکس الا که بود یار
تا سر ندهد نیست کسی محرم اسرار
منصور که شد محرم اسرار هم از دار
گردید ز گفتن سر ببریده‌اش آونگ
این وعده بدل دادم و او بود خود آگاه
بنشست مراقب همه شب تا بسحرگاه
چون منتظران بود نگاهش سوی درگاه
کاید بورود تو مگر مژده از راه
آن وعده که دادی چه بدی بود بدلخواه
دل داشت حساب دی و تموز بهر ماه
تا کی به اسد جای کند شمس چو خرچنگ
بس دی شد و اُردی شد و شعبان شد و شوال
بگذشت بسی هفته بسی ماه بسی سال
یادت به نیامد یک از آن عده بمنوال
وین نیست شگفتی که ز خوبان بود اهمال
در وعده و میثاق که بندند با جمال
با آنکه نظیر تو محال است بهر حال
در راستی عهد و وفاداری و فرهنگ
گفتم منت آنروز تو خرم زی و خرسند
بادت شجر حسن ثمربخش و برومند
بر وعده خوبان نتوان بست دلی چند
چندان به نباشند چو بر وعده خود بند
عهدی که نمایند نپایند به پیوند
گفتی تو که بر موی من و مهر تو سوگند
کاندیشه دیگر نکنم یارم و یکرنگ
امروز که از خانه برون آمده باز
داری سر غوغا و کنی عربده آغاز
وز غایت مستی نکنی چشم بکس باز
با عالم و آدم نشوی همدم و همراز
باشد به زمین و به زمانت بروش ناز
زیبد بتو خوانندت اگر خانه برانداز
زینرو که بود جمله بخونریزیت آهنگ
اینسان که برون آمده مست و جلوگیر
دانم چه بسر داری از اندیشه و تدبیر
خواهی که کنی ملک جهان را همه تسخیر
خواهد شدن این زودترا حاصل نی دیر
گیسو چو گشائی کنی از دوش سرازیر
و ابرو بخم آری نبود حاجت شمشیر
چین‌گیری و بیرق زنی از روم به افرنگ
بازم بود امید بر الطاف خدائی
مانا که برأفتد ز میان نام جدائی
با آن همه نازت بفقیران فدائی
باز آئی و از دل کنیم عقده گشائی
می‌نوشی‌ و سرپوشی و گل بوئی و سائی
غم‌سوزی و جان‌بخشی و دلجوئی و شائی
بزدانیم از آئینه دل بوفا زنگ
از دامن آلوده اگر داری پرهیز
لعل تو می‌آلوده و خونخواره بود نیز
من دانم و دل نکته آن لعل دلاویز
پیش لب شیرین تو شکر نبود چیز
افسانه دگر هیچ بخوانند ز پرویز
کو کرد شبی سیر مهمی با پی‌شبدیز
روزی که برانگیزی گرد از سم شبرنگ
گر دیده به آلودگی ار دامن من چاک
جز چاک شدن را نسزد دامن بی‌باک
دامان تو المنته لله که بود پاک
گو پاک بو و دامن و دلق و عنب و تاک
کز زاده او چونکه به پیوست بادراک
در عشق تو گردد خرد آزاده و چالاک
نه نام در اندیشه بجا ماند نه ننگ
ور آنکه بود عارت از اندیشه درویش
ز آمیزش درویش شود فرشهان بیش
وین رسم جدیدی نبود‌، بوده است از پیش
شاهان عدالت روش عاقبت اندیش
بودند به درویشی خود مفتخر از کیش
نازیم بر آن دولت بی‌آفت و تشویش
در خاک نشینی نه که بر شاهی واورنگ
و آنکه بد از من بتو گویند خلایق
کو نیست بر آئینی و بر کیشی واثق
در طبع من آن نیست بسی غیر موافق
دانی تو خود این حال بتحقیق که عاشق
هرگز نبود در خورش آئین و علائق
عشق است مرا کیش و بر این کیشم لایق
اینست مرا راه و نیم بند بخرسنگ
با این همه عیبی که مرا هست و تو دانی
پرسم سخنی از تو خدا را بنهانی
بر گونه زر و داری و سروی و گرانی
از اهل خرابات ومناجات و معانی
داری چو من آیا بحقیقت نه زبانی
دل باخته بر سر کویت بنشانی
کش بر زده باشی تبر از روی وفا سنگ
آن سان که تو بی‌مثلی و مانند در آفاق
در حسن و برازندگی و پاکی و اخلاق
من نیز بگیتی مثلم در همه عشاق
در رندی و چالاکی و قلاشی‌ و میثاق
مانا شده بر عشق من از حسن تو اشراق
در حسن تو بیجفتی و در عشق تو من طاق
من بر دل رستم تو بهشیاری هوشنگ
این شکوه ز بخت است نه زان خصلت نیکو
نبود بجهان خلق و خصالی به از آنخو
از خوی تو شاکی نتوان بودن یک مو
زخم تو بدل به بود از مرهم و دارو
درد تو بجان می‌خرم آرد به من ار رو
شمشیر بمن برکش در هم مکش ابرو
آتش بسرم ریز و میفکن برخ آژنگ
ایا تو نگفتی بمن اندر سر پیمان
خواهم که تو برخیزی در عشق من از جان
آیا نفکندم سر و جان جمله به میدان
آیا نگذشتم برهت از سر و سامان
آیا ننهادم ز غمت سر به بیابان
آیا نرساندم ره عشق تو بپایان
آیا نزدم کام بهر منزل و فرسنگ
یک مایه سخن بجا مانده گویم و بر‌جاست
آشفته نگردد دلت آشفتگی از ماست
آشفته دل ما تو کنی وین ز تو زیبا است
ما را به دعای تو بود دست و هویداست
دانی تو خود این نکته که ما را چه تمناست
زین دست که بر دامن مولی بتولاست
بر ذیل و لایش زده‌ایم از دو جهان چنگ
آن صاحب شمشیر دو دم خواجه قنبر
کز تیغ وی آمد ملک و ملک مسخر
نامش بستم دیده و افتاده و مضطر
افسون مجرب بود و عون میسر
هر مشگلی آسان شود از عونش یکسر
دارند بر این تجربه زندان قلندر
نکنند بکاری بجز از نام وی آهنگ
تریاق سموم الم و دافع هر زهر
حلال هر آن مشکل در باطن و در جهر
خوانند چو نامش بهر آن وادی و هر شهر
جاری شود از سنگ بهر تشنه دو صد نهر
فریاد رس هر که رسیدش ستم دهر
پس گشت پناهنده به آن غالب ذوالقهر
کارش نشد از همت او یکسر مولنگ
ای آنکه براهت بود افهام چو خاشاک
تا فهم کمالت چکند دانش و ادراک
چندار که حمام است برازنده و چالاک
هرگز نتواند پرد از بام بافلاک
هم عقل ز آلایش اگر چند بود پاک
ز ادراک صفات تو بود همسر با خاک
زین رتبه خرد خام و بیان پست و روان دنگ
باشد بدل امید مراکز کرم پیر
ترک ار شده اولی و پدید آمده تقصیر
بخشی د شود آنچه نبوده است به تقدیر
یعنی که بد از ماست نه زان قدرت وتأثیر
خلقند بهر جنبشی ار چند قضاگیر
وانرا که کند کلک قضا نقش ز تغییر
در راست گراسپید بود یا که سیه رنگ
ننگاشت یکی کلک نگارنده خطی کج
کوته نظران بینند ار چند که معوج
تا باشد از افکار نگارنده چو منتج
حرف آمده بیرون همه بستوده ز مخرج
با این همه رفتار کج از ماست به منهج
ز الطاف کریمان بود آمال مروج
تا بود که بر افتاده نگیرند دمی تنگ

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای ترک چه باشد دگرت باز بهانه
کامروز برون آمده‌ای مست ز خانه
هوش مصنوعی: ای دختر ترك، امروز چه دلیلی داری که دوباره از خانه بیرون آمده‌ای؟ تو امروز مست و شاداب به نظر می‌رسی.
نگشوده هنو چشم ز مستی شبانه
بر رخ نزده آب و به گیسو گل و شانه
هوش مصنوعی: چشمش هنوز از خیال مستی شبانه باز نشده و بر چهره‌اش اثر آب و گیسویش گل و شانه وجود ندارد.
نابسته کمر گشته‌ای از خشم روانه
تیرت دو سه در مشت و کمان از بر شانه
هوش مصنوعی: تو از خشم به کمان و تیر مسلح شده‌ای و حالا آماده‌ای تا تیرهای خود را به سوی دشمن پرتاب کنی. کمرت را محکم بسته‌ای و به جنگ آمده‌ای.
تنگ از چه شدت حوصله با کیست تو را جنگ
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که اگر دلتنگ یا ناراحت هستی، دلیل آن را با چه کسی تقسیم می‌کنی؟ به نظر می‌رسد که باید با کسی ناراحتی‌ات را در میان بگذاری یا برای خودت روشن کنی که چرا چنین حسی داری.
بخرامی و شائی بخرامیدن از آداب
افکنده بر ابرو بگیسو کره و تاب
هوش مصنوعی: زیبایی تو و شیوه‌های دلربایی‌ات باعث می‌شود که هر کسی به تماشای تو بپردازد و از ظرافت‌های چهره‌ات شگفت‌زده شود. این ویژگی‌ها در تو، گویی عطری است که دلبری و جذابیت را در دنیای اطراف پخش می‌کند.
چشمی که فتد خیره بر آن نرگس پرخواب
وان عارض خوی کرده و آن خال سیه‌ناب
هوش مصنوعی: چشمی که به زیبایی‌های نرگس خواب‌آلود و چهره‌اش که به طور خاصی زیباست و آن نقطه سیاه که بر چهره‌ی اوست، خیره می‌شود.
تا چیست که جاریستش از هر مژه خوناب
در ره مگر آن خون که توریزی بود از آب
هوش مصنوعی: چرا اشک از هر مژه‌ام می‌ریزد، مگر اینکه آن اشک، از آبی باشد که تو بر زمین ریختی؟
در بر مگر آن دل که توداری بود از سنگ
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که در آغوش کسی می‌توان احساس امنیت و آرامش کرد که دلش از سنگ نیست، یعنی انسانی با احساسات و مهربان باشد. در واقع، سخن از این است که نزد دیگران باید به سراغ افرادی برویم که دل‌های نرمی دارند و قابلیت محبت و همدردی را دارند.
گر هیچ بدل بردن خلقت نبود دل
گیری چه کمند از خم گیسوی با نامل
هوش مصنوعی: اگر هیچ چیز دیگری برای دل‌خوشی نبود، چه کمبود و کم‌احساسی نسبت به دل‌تنگی و غم‌ها وجود داشت که بتواند با زیبایی یک گیسوی درهم‌تنیده رقابت کند؟
ور خود بخرابی نبود چشم تو مایل
از چیست که بر جنگ چو مردان مقتال
هوش مصنوعی: اگر چشمت به ویرانی علاقه‌ای نداشت، پس دلیل چیست که با شجاعت به جنگ می‌روی و مانند مردان به قتال می‌پردازی؟
بندد صف مژگان و بتازد بقبایل
و انخال سیه یکتنه آید بمقابل
هوش مصنوعی: چشمانش مانند زنجیر به هم گره خورده‌اند و با زیبایی خاصی به سمت قبایل حمله‌ور می‌شود، در حالی که سیاهی مویش به تنهایی در برابر آن‌ها ظاهر می‌شود.
بر راکب ور اجل همه گیرد سر ره تنگ
هوش مصنوعی: اگر مرگ به سراغ کسی بیاید، حتی اگر در راهی تنگ و باریک باشد، هیچ راه فراری برای او نخواهد بود.
چندار که بود لعل روانبخش تو خاموش
بی‌پرده نگوئی بکس اسرار خود ار هوش
هوش مصنوعی: همان‌طور که لعل زیبای تو در دل می‌نشیند و زندگی‌بخش است، در سکوت خود هیچ چیزی را بدون حجاب و پرده نمی‌گویی، مگر اینکه بخواهی رازهای خود را با کسی در میان بگذاری.
کاسرار شود فاش چو از لب شنود گوش
پیداست از آنگردش چشم و علم دوش
هوش مصنوعی: وقتی چیزی از لبان کسی شنیده شود، رازها آشکار می‌شود؛ زیرا گوش‌ها متوجه می‌شوند و چشم‌ها آن را می‌بینند. این نشان می‌دهد که علم و دانش نیز در این میان به تبادل اطلاعات کمک می‌کند.
کاندر پی تاراجی بی‌پرده و روپوش
وین بس عجب آید که در آن طره بناگوش
هوش مصنوعی: در پی چپاولی بدون پوشش و پنهانی، عجیب است که در آنجا موهای زیبای گوش را ببینی.
ماند بشه روم که لشگر کشد از رنگ
هوش مصنوعی: بگذار فراموش کار بمانم تا از غم و اندوه برایم لشکری از رنگ‌ها بوجود بیاید.
بر پای تو ریزیم چو ما جان به ارادت
حاجت چو بخونریزی و آشوب و جلادت
هوش مصنوعی: ما جان خود را برای تو فدا می‌کنیم، درست مانند اینکه وقتی در خونریزی و جنگ حاضر می‌شویم، به عشق تو همه چیز را فراموش می‌کنیم و تنها به ارادت تو فکر می‌کنیم.
ور زانکه ترا این بود اندیشه و عادت
زی شاد و بزه‌ساز کمانرا بر شادت
هوش مصنوعی: اگر این گونه به فکر و عادت تو باشد، پس در پی شادی و خوشی رفته و با سلاح شادابی بر شادی‌ات بافراز.
نازیم بر آن پنجه و بازو بزیادت
بر آنکه خورد تیر تو بدهیم شهادت
هوش مصنوعی: من به زیبایی آن دست و بازوی تو افتخار می‌کنم و به این خاطر باید نسبت به کسی که تیر تو را خورده است، به شهادت برسم.
کاو بر همه عشاق بود سرور و سرهنگ
هوش مصنوعی: او بر تمام عاشقان فرمانروایی و رهبری دارد.
آنکس که شود کشته ز تیغ تو گلندام
کارش بود از جمله عشاق تو بر کام
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر عشق و زیبایی تو جان خود را فدای تو کند، در حقیقت یکی از عاشقان توست و کار او همین است.
رو کرده بر او بخت پسندیده ز ایام
روزی رسد آیا بمن از لعل تو پیغام
هوش مصنوعی: آیا از روزگار خوشم، نوید خوبی به من خواهد رسید یا خیر، پیامی از لعل و زیبایی تو به من می‌رسد؟
بر قتل صفی باش که فردا کنم اقدام
یابد دلم از وعده فردای تو آرام
هوش مصنوعی: باید برای کشتن صفی آماده باشم، زیرا فردا عمل می‌کنم، دل من از وعده فردای تو آرامش پیدا می‌کند.
چندان که بود وعده خوبان همه نیرنگ
هوش مصنوعی: هر چه وعده‌های خوشایند از سوی خوبان باشد، همه‌اش دروغ و فریب است.
هیچت بود این یاد که گفتی تو مرا کی
کآیم بسرای تو شبی یکدل و یک پی
هوش مصنوعی: هیچ چیز از یاد تو ندارم، که گفتی روزی می‌آیم و تو را شبانه به یک دل و یک‌پیکر می‌سرایم.
تا صبح در آغوش تو چون نشاه که درمی
مانم کنم این قصه هجران تو را طی
هوش مصنوعی: من تا صبح در آغوش تو می‌مانم و مانند یک نشا در دل ماندگاری به عشق تو، داستان جدایی‌ام را مرور می‌کنم.
باشد که بود آن شب یلد از مه دی
کاین عده بپایم نه فرامش کنم از وی
هوش مصنوعی: شاید آن شب یلدا از ماه دی باشد که این جمع را به یاد او پایدار نگه‌دارم و فراموشش نکنم.
وین راز مگو هیچ بکس غیر نی و چنگ
هوش مصنوعی: این راز را به هیچ کس نگو و از آن با کسی صحبت نکن.
یعنی که بدل گوی و بدل‌دار که دلدار
داده است مرا وعده دلداری و دیدار
هوش مصنوعی: یعنی که کسی که به او دل بسته‌ام، به من قول داده که محبت و ملاقات من را برآورده خواهد کرد.
تابو که مگر خانه بپردازد ز اغیار
وین راز نگوید بکس الا که بود یار
هوش مصنوعی: اگر خانه تابو از دست بیگانگان برود، این راز را نمی‌توان به کسی گفت، جز به یار.
تا سر ندهد نیست کسی محرم اسرار
منصور که شد محرم اسرار هم از دار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس رازهای منصور را نمی‌داند، مگر آنکه جان خود را در این راه بدهد؛ کسی که رازها را فهمید، خود نیز قربانی می‌شود.
گردید ز گفتن سر ببریده‌اش آونگ
هوش مصنوعی: سر بریده‌اش به خاطر گفتن، تبدیل به آونگ شد.
این وعده بدل دادم و او بود خود آگاه
بنشست مراقب همه شب تا بسحرگاه
هوش مصنوعی: من قولی به او دادم و او خود با آگاهی تمام، تا صبح در انتظار نشسته بود و مراقب بود.
چون منتظران بود نگاهش سوی درگاه
کاید بورود تو مگر مژده از راه
هوش مصنوعی: حرکت و توجه او به سوی در، نشان‌دهنده انتظارش برای ورود کسی است که ممکن است خبر خوشی بیاورد. این انتظار، اشتیاق و امید را در دل دارد که شاید به زودی بشنود که کسی از راه می‌رسد و مژده‌ای برای او به همراه دارد.
آن وعده که دادی چه بدی بود بدلخواه
دل داشت حساب دی و تموز بهر ماه
هوش مصنوعی: وعده‌ای که به من دادی، چه اشتباهی بود که از روی دل و خواسته خودت نبود و بهانه‌ای برای آن انتخاب کردی، همواره حساب و کتابی برای ماه‌های دی و تموز داشتی.
تا کی به اسد جای کند شمس چو خرچنگ
هوش مصنوعی: تا کی خورشید باید در سایه‌ی اولیای خود قرار بگیرد مانند خرچنگ که در زیر سنگ‌ها پنهان می‌شود؟
بس دی شد و اُردی شد و شعبان شد و شوال
بگذشت بسی هفته بسی ماه بسی سال
هوش مصنوعی: بسیاری از زمان‌ها و ماه‌ها سپری شد؛ از دی، اردیبهشت، شعبان و شوال گذشته‌ایم و زمان همچنان می‌گذرد.
یادت به نیامد یک از آن عده بمنوال
وین نیست شگفتی که ز خوبان بود اهمال
هوش مصنوعی: به یاد نیاوردی که از آن گروه خاص، یک نفر هم به من سر نزند و این جای تعجب ندارد که از میان خوبان، برخی بی‌محلی کنند.
در وعده و میثاق که بندند با جمال
با آنکه نظیر تو محال است بهر حال
هوش مصنوعی: در تعهد و پیمانی که با زیبایی می‌بندند، با وجود اینکه وجودی همانند تو غیر ممکن است، همیشه به این معناست که تو بی‌نظیری.
در راستی عهد و وفاداری و فرهنگ
هوش مصنوعی: در مورد صداقت، پایبندی به وعده‌ها و ارزش‌های فرهنگی صحبت می‌کند.
گفتم منت آنروز تو خرم زی و خرسند
بادت شجر حسن ثمربخش و برومند
هوش مصنوعی: به او گفتم که امیدوارم همیشه شاد و خوشحال باشی، مثل درختی که ثمرات خوشمزه و مفیدی دارد و به شکوفایی خود ادامه می‌دهد.
بر وعده خوبان نتوان بست دلی چند
چندان به نباشند چو بر وعده خود بند
هوش مصنوعی: به وعده‌های خوبان نمی‌توان دل خوش کرد، چرا که دل‌های بسیار گاهی در دست ناپایداری است؛ مانند این که خود آنها نیز به وعده‌های خویش عمل نمی‌کنند.
عهدی که نمایند نپایند به پیوند
گفتی تو که بر موی من و مهر تو سوگند
هوش مصنوعی: عهدی که به هم می‌بندند، پایدار نخواهد بود. تو گفتی که به مویم و عشق تو سوگند می‌خوری.
کاندیشه دیگر نکنم یارم و یکرنگ
هوش مصنوعی: دیگر به فکر چیزهای جدیدی نیستم و فقط می‌خواهم با یارم با صداقت و یکرنگ باشم.
امروز که از خانه برون آمده باز
داری سر غوغا و کنی عربده آغاز
هوش مصنوعی: امروز که از خانه بیرون آمده‌ای، دوباره مشغول شلوغی و هیاهو هستی و می‌خواهی جنجال به پا کنی.
وز غایت مستی نکنی چشم بکس باز
با عالم و آدم نشوی همدم و همراز
هوش مصنوعی: از شدت مستی، چشمت به کسی نیفتد و با کسی دیگر، چه آشنا و چه بیگانه، رفیق و رازدار نشوی.
باشد به زمین و به زمانت بروش ناز
زیبد بتو خوانندت اگر خانه برانداز
هوش مصنوعی: به زمین و زمان به زیبایی رفتار کن، و اگر کسی به تو بگوید که خانه‌ات را خراب می‌کند، با ناز و احترام پاسخ بده.
زینرو که بود جمله بخونریزیت آهنگ
هوش مصنوعی: از این پس، هر که بخواهد، می‌تواند به جرم و جنایت اقدام کند و به طور ناخواسته به خونریزی و خشونت بپردازد.
اینسان که برون آمده مست و جلوگیر
دانم چه بسر داری از اندیشه و تدبیر
هوش مصنوعی: انسانی که از حالت مستی بیرون آمده، می‌دانم چه برنامه‌ای در سر دارد و چه تدبیری در دل.
خواهی که کنی ملک جهان را همه تسخیر
خواهد شدن این زودترا حاصل نی دیر
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که بر تمام دنیا تسلط پیدا کنی، باید زودتر اقدام کنی، زیرا این آرزو به آسانی و در زمان کوتاه‌تری به دست خواهد آمد و نباید آن را به تأخیر بیندازی.
گیسو چو گشائی کنی از دوش سرازیر
و ابرو بخم آری نبود حاجت شمشیر
هوش مصنوعی: وقتی موهایت را باز کنی، همچون آبشاری از شانه‌ات سرازیر می‌شود و اگر ابروهایت را کمی خم کنی، دیگر نیازی به شمشیر نخواهد بود.
چین‌گیری و بیرق زنی از روم به افرنگ
هوش مصنوعی: چیدن پرچم و نشان از روم به سرزمین‌های غربی.
بازم بود امید بر الطاف خدائی
مانا که برأفتد ز میان نام جدائی
هوش مصنوعی: امید همواره به رحمت‌های خداوند وجود دارد، مادامی که جدایی میان ما برطرف شود و به هم نزدیک‌تر شویم.
با آن همه نازت بفقیران فدائی
باز آئی و از دل کنیم عقده گشائی
هوش مصنوعی: با آن همه ناز و عشوه‌ات که دل فقیران را می‌برد، اما اگر بازگردی و از دل ما، غصه‌ها و مشکلات را دور کنی، بسیار خوشحال خواهیم شد.
می‌نوشی‌ و سرپوشی و گل بوئی و سائی
غم‌سوزی و جان‌بخشی و دلجوئی و شائی
هوش مصنوعی: شرابی می‌نوشی، کلاهی بر سر می‌گذاری، گلی را بو می‌کشی و با لطافت به دوستانت آرامش می‌بخشی. در کنار این‌ها، احساس غم را دور می‌کنی و جان تازه‌ای به دیگران اعطا می‌کنی، همچنین با مهربانی دل‌ها را شاد می‌کنی.
بزدانیم از آئینه دل بوفا زنگ
هوش مصنوعی: بیایید از دل صادق و پاک خود مانند آئینه، نشان بدهیم که وفاداری و صداقت زنگ زده نیست.
از دامن آلوده اگر داری پرهیز
لعل تو می‌آلوده و خونخواره بود نیز
هوش مصنوعی: اگر از دامن ناپاک دوری می‌کنی، بدان که در این میان، زیبایی تو نیز آلوده خواهد شد و ممکن است آن کس که به تو نزدیک است، هم در خون و هم در خوی خشن باشد.
من دانم و دل نکته آن لعل دلاویز
پیش لب شیرین تو شکر نبود چیز
هوش مصنوعی: من می‌دانم، و دل من می‌فهمد که آن دانه‌های زیبا و خوش‌رنگی که در مقابل لب‌های شیرین تو قرار دارد، همانند شکر نیستند و ارزش آن را ندارند.
افسانه دگر هیچ بخوانند ز پرویز
کو کرد شبی سیر مهمی با پی‌شبدیز
هوش مصنوعی: داستان دیگری درباره پرویز نقل می‌کنند که شبانه مهمانی بزرگی ترتیب داد و با خدمتکارش سپید پوش به سراغ مهمان‌ها رفت.
روزی که برانگیزی گرد از سم شبرنگ
هوش مصنوعی: روزی که تو با قدرت خود، گرد و غبار را از پای اسب شبرنگ برمی‌داری و آن را به حرکت درمی‌آوری، لحظه‌ای پر از تحرک و آغاز جدید است.
گر دیده به آلودگی ار دامن من چاک
جز چاک شدن را نسزد دامن بی‌باک
هوش مصنوعی: اگر چشمان کسی به آلودگی من دوخته شود، تنها عذرخواهی نمی‌تواند از بی‌باکی من بگذرد.
دامان تو المنته لله که بود پاک
گو پاک بو و دامن و دلق و عنب و تاک
هوش مصنوعی: دامان تو به خدا می‌رسد که پاک است. بنابراین، خودت نیز باید پاک و نیکو باشی، همچنان که دامن و لباس و انگور و تاک هم همه پاک و بی‌آلایش هستند.
کز زاده او چونکه به پیوست بادراک
در عشق تو گردد خرد آزاده و چالاک
هوش مصنوعی: وقتی که فرزندی از او به دنیا می‌آید، در عشق تو مانند بچه‌ای آزاد و باهوش می‌شود و به اوج نشاط می‌رسد.
نه نام در اندیشه بجا ماند نه ننگ
هوش مصنوعی: نه نامی از او در یادها باقی ماند و نه عیبی از او به یادها چسبید.
ور آنکه بود عارت از اندیشه درویش
ز آمیزش درویش شود فرشهان بیش
هوش مصنوعی: اگر کسی از فکر کردن به درویش خجالت بکشد، از ارتباط با درویش‌ها، فرش‌های بیشتری به دست می‌آورد.
وین رسم جدیدی نبود‌، بوده است از پیش
شاهان عدالت روش عاقبت اندیش
هوش مصنوعی: این یک رسم جدید نیست، زیرا از زمان‌های دور و از سوی پادشاهان عادل، این روال وجود داشته است. آنها همواره به فکر عاقبت کارهای خود بوده‌اند.
بودند به درویشی خود مفتخر از کیش
نازیم بر آن دولت بی‌آفت و تشویش
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به افتخار و سربلندی درویشی اشاره می‌کند که از ایمان و مذهب خود خرسند است و به خاطر این نعمت، زندگی آرام و بدون نگرانی و مشکل را تجربه می‌کند. او به قدرت و زیبایی این زندگی ساده و پاک افتخار می‌کند.
در خاک نشینی نه که بر شاهی واورنگ
هوش مصنوعی: اگر در خاک زندگی کنی، بهتر است که بر تخت سلطنت تکیه نزنی.
و آنکه بد از من بتو گویند خلایق
کو نیست بر آئینی و بر کیشی واثق
هوش مصنوعی: کسانی که از من بد می‌گویند، می‌گویند که تو را به دور از حقیقت می‌شناسانند. چون هیچ چیزی در باور و مذهب من ثابت و واقعی نیست.
در طبع من آن نیست بسی غیر موافق
دانی تو خود این حال بتحقیق که عاشق
هوش مصنوعی: در شخصیت من اینگونه نیست که خیلی با دیگران سازگار باشم؛ خودت این وضعیت را به خوبی می‌دانی، زیرا می‌دانم که عاشق هستم.
هرگز نبود در خورش آئین و علائق
عشق است مرا کیش و بر این کیشم لایق
هوش مصنوعی: هرگز نخواهم بود که عشق و وابستگی، با رسوم و اصولی که در جهان وجود دارد، سازگار شود. عشق برای من یک مذهب و باور عمیق است و بر این باورم که این عشق شایستگی دارد.
اینست مرا راه و نیم بند بخرسنگ
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که این مسیر را که پیش روی من است، به خوبی می‌شناسم و آماده‌ام تا از آن عبور کنم، حتی اگر برای عبور سنگلاخ و دشوار باشد.
با این همه عیبی که مرا هست و تو دانی
پرسم سخنی از تو خدا را بنهانی
هوش مصنوعی: با وجود همه عیب‌هایی که دارم و تو از آن‌ها باخبری، می‌خواهم از تو چیزی بپرسم که در دل خدا پنهان است.
بر گونه زر و داری و سروی و گرانی
از اهل خرابات ومناجات و معانی
هوش مصنوعی: بر صورت تو زیبایی و طراوتی است که همچون طلا و درختان سرو می‌باشد، و از میان جمعیت‌های اهل خوش‌گذرانی و دعا و مفاهیم عمیق، تویی که درخشان و باارزش به نظر می‌رسی.
داری چو من آیا بحقیقت نه زبانی
دل باخته بر سر کویت بنشانی
هوش مصنوعی: آیا مانند من کسی هست که به حقیقت، نه فقط زبانی، بلکه دل‌باخته‌ای باشد که در کنار کوی تو نشسته باشد؟
کش بر زده باشی تبر از روی وفا سنگ
هوش مصنوعی: اگر با صداقت و وفاداری تلاش کنی، نتایج زحمت‌هایت به ثمر خواهد نشست.
آن سان که تو بی‌مثلی و مانند در آفاق
در حسن و برازندگی و پاکی و اخلاق
هوش مصنوعی: تو به گونه‌ای هستی که هیچ‌کس نظیر تو نیست، نه تنها در زیبایی و ظرافت بلکه در پاکی و خوبی‌های اخلاقی هم.
من نیز بگیتی مثلم در همه عشاق
در رندی و چالاکی و قلاشی‌ و میثاق
هوش مصنوعی: من هم در عشق و دلدادگی، همانند سایر عاشقان، در زیرکی و تیزهوشی و فریبندگی و وفاداری مهارت دارم.
مانا شده بر عشق من از حسن تو اشراق
در حسن تو بیجفتی و در عشق تو من طاق
هوش مصنوعی: عشق من به زیبایی تو همواره و پایدار است. زیبایی تو بدون شراکت و نظیر است و در عشق تو من از توازن و سامان خارج شده‌ام.
من بر دل رستم تو بهشیاری هوشنگ
هوش مصنوعی: من بر دل رستم، تو مانند هوشنگ آگاه و هوشمند هستی.
این شکوه ز بخت است نه زان خصلت نیکو
نبود بجهان خلق و خصالی به از آنخو
هوش مصنوعی: این زیبایی و بزرگی ناشی از بخت و اقبال است و نه به خاطر ویژگی‌های خوب. در دنیا هیچ چیز بهتر از این صفات وجود ندارد.
از خوی تو شاکی نتوان بودن یک مو
زخم تو بدل به بود از مرهم و دارو
هوش مصنوعی: نمی‌توان از ویژگی‌های تو گله‌مند بود، چون زخم‌های قلبی که بر اثر تو ایجاد شده، با محبت و مراقبت healed می‌شوند.
درد تو بجان می‌خرم آرد به من ار رو
شمشیر بمن برکش در هم مکش ابرو
هوش مصنوعی: من برای درد تو آرامش خود را فراموش می‌کنم. اگر با شمشیر به من حمله کنی، باز هم نگران نخواهم بود و نمی‌گذارم که ابروهایت را به هم بزنم.
آتش بسرم ریز و میفکن برخ آژنگ
هوش مصنوعی: آتش را بر سرم بریز و بر احوال من تماشا نکن.
ایا تو نگفتی بمن اندر سر پیمان
خواهم که تو برخیزی در عشق من از جان
هوش مصنوعی: آیا تو به من نگفتی که بر سر پیمانمان، من می‌خواهم تو به عشق من از جان برآیی و جان خود را به عشق من تقدیم کنی؟
آیا نفکندم سر و جان جمله به میدان
آیا نگذشتم برهت از سر و سامان
هوش مصنوعی: آیا من همه چیزم را برای مبارزه فدای نکردم؟ آیا از عشق و احساساتم به تو بی‌تفاوت گذشته‌ام؟
آیا ننهادم ز غمت سر به بیابان
آیا نرساندم ره عشق تو بپایان
هوش مصنوعی: آیا برای رنجی که از غم تو دارم، به بیابان نرفتم و آیا عشق تو را تا پایان آن نرساندم؟
آیا نزدم کام بهر منزل و فرسنگ
هوش مصنوعی: آیا نزدیک من چیزی از لذت یا مسافت وجود دارد؟
یک مایه سخن بجا مانده گویم و بر‌جاست
آشفته نگردد دلت آشفتگی از ماست
هوش مصنوعی: می‌خواهم درباره موضوعی صحبت کنم که جای خود را حفظ کرده و هیچ‌گونه بی‌نظمی و آشفتگی در دل تو ایجاد نمی‌کند، بلکه هرگونه اضطراب و آشفتگی ناشی از خود ماست.
آشفته دل ما تو کنی وین ز تو زیبا است
ما را به دعای تو بود دست و هویداست
هوش مصنوعی: دل ما به خاطر تو درگیر و پریشان است و این خود زیبایی تو را نشان می‌دهد. ما به دعای تو وابسته‌ایم و این موضوع برای ما روشن و آشکار است.
دانی تو خود این نکته که ما را چه تمناست
زین دست که بر دامن مولی بتولاست
هوش مصنوعی: می‌دانی که ما چه آرزویی داریم؟ این دست که به دامن حضرت بتول (مریم، مادر عیسی) چسبیده است.
بر ذیل و لایش زده‌ایم از دو جهان چنگ
هوش مصنوعی: ما از دو جهان چنگی به دامن و زیرپایی که داریم زده‌ایم.
آن صاحب شمشیر دو دم خواجه قنبر
کز تیغ وی آمد ملک و ملک مسخر
هوش مصنوعی: آن کسی که شمشیری دو لبه دارد، خواجه قنبر، با تیغ خود سبب شد که کشور و سرزمین تحت فرمانش قرار بگیرد.
نامش بستم دیده و افتاده و مضطر
افسون مجرب بود و عون میسر
هوش مصنوعی: او را با نامی که برایش انتخاب کرده‌ام به خاطر می‌آورم؛ در حالی که دلم در تنگنای عشق او گرفتار است. او که با تجربیاتش می‌تواند به من کمک کند، در این شرایط دشوار به یاری‌ام می‌آید.
هر مشگلی آسان شود از عونش یکسر
دارند بر این تجربه زندان قلندر
هوش مصنوعی: هر مشکلی به‌راحتی حل می‌شود، چون حمایت و کمک آنها به طور کامل در این تجربه نشان داده شده است.
نکنند بکاری بجز از نام وی آهنگ
هوش مصنوعی: به جز یاد او، هیچ کار دیگری انجام ندهند.
تریاق سموم الم و دافع هر زهر
حلال هر آن مشکل در باطن و در جهر
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف دارویی می‌پردازد که می‌تواند هر نوع درد و زهر را درمان کند. اشاره به این دارد که این دارو به طور خاص مشکل‌ها و سختی‌ها را هم در درون و هم در ظاهر برطرف می‌کند. به عبارت دیگر، این دارو توانایی شگفت‌انگیزی در تسکین و حل مسائل دارد.
خوانند چو نامش بهر آن وادی و هر شهر
جاری شود از سنگ بهر تشنه دو صد نهر
هوش مصنوعی: هر جا که نام او شنیده شود، در آن مکان و هر شهری، مانند چشمه‌های زلالی که از دل سنگ‌ها می‌جوشند، به اندازه‌ای نهر برای سیراب کردن تشنگان جاری خواهد شد.
فریاد رس هر که رسیدش ستم دهر
پس گشت پناهنده به آن غالب ذوالقهر
هوش مصنوعی: هر کس که به ستم زمانه دچار شده، به پشتیبانی و یاری نیازی می‌یابد و در نهایت به قدرت و سلطه الهی پناه می‌برد.
کارش نشد از همت او یکسر مولنگ
هوش مصنوعی: تلاش او به نتیجه نرسید و نتوانست به هدفش تمام و کمال دست یابد.
ای آنکه براهت بود افهام چو خاشاک
تا فهم کمالت چکند دانش و ادراک
هوش مصنوعی: ای کسی که راه تو درک و فهم ناقص است، مانند خاشاکی که کم‌ارزش است، تا زمانی که دانش و آگاهی به کمال تو برسد.
چندار که حمام است برازنده و چالاک
هرگز نتواند پرد از بام بافلاک
هوش مصنوعی: حمام زیبا و چالاک است، اما هرگز نمی‌تواند پرده را از بالای بام برچیده و پایین آورد.
هم عقل ز آلایش اگر چند بود پاک
ز ادراک صفات تو بود همسر با خاک
هوش مصنوعی: هرچند عقل اگر پاک باشد و خالص، اما درک صفات تو به واسطه نزدیکی با خاک و مادیات امکان‌پذیر نیست.
زین رتبه خرد خام و بیان پست و روان دنگ
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به وضعیت کم‌فهمی و ناتوانی در بیان احساسات و افکار اشاره دارد. شاعر می‌گوید که از سطحی‌ترین و ابتدایی‌ترین درجهٔ شعور و تفکر برخوردار است و نمی‌تواند به درستی احساسات و اندیشه‌های خود را بیان کند. در واقع، او به نوعی از ناتوانی در کلام و اندیشه رنج می‌برد.
باشد بدل امید مراکز کرم پیر
ترک ار شده اولی و پدید آمده تقصیر
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است در ابتدا دچار اشتباه شده باشم، اما امیدوارم که لطف و کرم فردی با تجربه و خوش‌اخلاق به من کمک کند و به من نشان دهد که چگونه از خطاهای خود به درستی عبور کنم.
بخشی د شود آنچه نبوده است به تقدیر
یعنی که بد از ماست نه زان قدرت وتأثیر
هوش مصنوعی: بخشی از سرنوشت به دست ما نیست و آنچه که پیش آمده، نتیجه‌ی تقدیر است. یعنی نیکی و بدی‌های ما بیشتر از آنچه که به قدرت و تاثیر ما مربوط می‌شود، به این تقدیر بستگی دارد.
خلقند بهر جنبشی ار چند قضاگیر
وانرا که کند کلک قضا نقش ز تغییر
هوش مصنوعی: مخلوقات به خاطر حرکتی به وجود آمده‌اند، اگرچه تقدیر و سرنوشت آن‌ها را معین کرده است. کسی که قلم سرنوشت، تغییرات را بر او نقش می‌زند، در واقع به سمت سرنوشت خود می‌رود.
در راست گراسپید بود یا که سیه رنگ
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که یا در سمت راست رنگی شفاف و روشن وجود دارد یا رنگی تیره و سیاه. به نوعی تضاد میان رنگ‌ها و حالت‌ها را بیان می‌کند.
ننگاشت یکی کلک نگارنده خطی کج
کوته نظران بینند ار چند که معوج
هوش مصنوعی: نقش و طرحی که هنرمند با قلم خود ایجاد کرده، به قدری زیباست که حتی اگر برخی افراد بخواهند آن را معوج و کج توصیف کنند، باز هم زیبایی و هنرمندی آن قابل انکار نیست.
تا باشد از افکار نگارنده چو منتج
حرف آمده بیرون همه بستوده ز مخرج
هوش مصنوعی: تا زمانی که افکار نویسنده به نتیجه برسد و سخن از آن بیرون بیاید، همه آنچه که گفته می‌شود، ستودنی و زیباست.
با این همه رفتار کج از ماست به منهج
ز الطاف کریمان بود آمال مروج
هوش مصنوعی: با وجود اینکه ما رفتار نادرستی داریم، اما بخشش و لطافت افراد کریم باعث می‌شود که آروزهای ما تحقق پیدا کند.
تا بود که بر افتاده نگیرند دمی تنگ
هوش مصنوعی: تا زمانی که انسان‌ها به زمین افتاده‌اند، نباید لحظه‌ای غمگین و تنگ‌نظر باشند.