شمارهٔ ۴
خواهم ایدل محو دیدارت کنم
جلوه گاه روی دلدارت کنم
واله آن ماه رخسارت کنم
بسته آن زلف طرارت کنم
در بلای عشق دلدارت کنم
تا شوی آواره از شهر و دیار
تا شوی بیگانه از خویش و تبار
بگسلی زنجیر عقل و اختیار
سر بصحرا پس نهی دیوانه وار
پای بند طره یارت کنم
دوش کز من گشت خالی جای من
آمد آن یکتابت رعنای من
شد ز بعد لای من الای من
گفت کی در عاشقی رسوای من
خواهم از هستی سبکبارت کنم
گر تو خواهی کز طریقت دم زنی
پای باید بر سر عالم زنی
نی که عالم از طمع بر هم زنی
چون دم از آمال دنیا کم زنی
مورد الطاف بسیارت کنم
ساعتی در خود نگر تاکیستی
از کجائی و چه جائی چیستی
در جهان بهر چه عمری زیستی
جمع هستی را بزن بر نیستی
از حسابت تا خردارت کنم
هیچ بودی در ازل ای بیشهود
خواستم تا هیچ را بخشم وجود
پس جمادت ساختم اول ز جود
گر شوی خود بین همانستی که بود
بر خودی خود گرفتارت کنم
از جمادی بردمت پس در نبات
وندر آنجا دادمت رزق و حیات
خرمت کردم ز باد التفات
چون ز خارستان تن یا بینجات
باز راجع سوی گلزارت کنم
در نباتی چون رسیدی بر کمال
دادمت نفس بهیمی در مثال
پس تو با آن نفس داری اتصال
گر نمائی دعوی عقل و کمال
خیره خیره نفس غدارت کنم
خواستم در خویش چون فانی ترا
بر دمیدم روح انسانی ترا
یاد دادم معرفت دانی ترا
کردم آن تکلیف جبرانی ترا
تا چو خود در فعل مختارت کنم
باز خواهم در بدر گردانمت
از حقیقت با خبر گردانمت
مطلق ازجنس بشر گردانمت
ثابت از دور دگر گردانمت
پس در آن چون نقطه سیارت کنم
از دمم لاشیی بودی شیی شدی
مرده بودی یافتی دم حی شدی
واقف ز موت ارادی کی شدی
چون ز هست خود بکلی طی شدی
از بقای جان خبردارت کنم
گر تو خواهی بر امانالله رسی
آن امان من بود در مفلسی
باش مفلس در مقام بیکسی
گرچه زری بازجو طبع مسی
تابجانها کیمیا کارت کنم
زانکه کردی یکنفس یادم یقین
باب معنی بر تو بگشادم یقین
من خط آزادیت دادم یقین
گر بعجب افتی که آزادم یقین
بیگمان برخود گرفتارت کنم
چونکه دادم از صراطت آگهی
خود نمودم در سلوکت همرهی
تا که شد راهت بمقصد منتهی
گر تو پنداری که خود مرد رهی
در چه غفلت نگونسارت کنم
چون زِ من خواهی دم عشق ای پسر
بدهمت دم تا شوی آدم سیر
پس چو شاهانت نهم افسر بسر
ور شوی مغرور باز از یک نظر
افسرت را گیرم افسارت کنم
می تنی تا کی همی بر دور خود
همچو کرم پیله دایم ای ولد
یا ندانی اینکه قرنی بی رشد
در ره دین ار دوی باری بجد
من بیک دم گاو عصارت کنم
من تر خواهم ز قید تن بری
تو نداری جز سر تن پروری
پس کنم تا این سرت را آن سری
سازمت هر دم بدردی بستری
جبریانه محتضر وارت کنم
تا شوی تسلیم تو در امر پیر
همچو صید مرده در چنگال شیر
گردی از موت ارادی ناگزیر
گه ببالایت برم گاهی بزیر
گاه بینان گاه بیمارت کنم
تا بود خام این وجود سرکشت
باز بکشم زاتش اندر آتشت
حوش بسوزم این دماغ ناخوشت
پخته بیرون ارم از غل و غشت
زان میمستانه هشیارت کنم
گاه بردار فنا آویزمت
گه بخاک و گه بخون آمیزمت
گه بسر خاک مذلت ریزمت
گاه در غربال محنت بیزمت
تا از عمر خیش بیزات کنم
تا نفس داری رسانم ای عجب
هر نفس صدر بار جانت را بلب
هر زمان اندازمت در تاب و تب
فارغت یکدم نسازم از تعب
تاز خواب مرگ بیدارت کنم
بر تنت تا هست از هستی رمق
گیرم و سازم بهیچت مستحق
هر چه بگشائی تو زین دفتر ورق
من بهم بر پیچمش بازاز نسق
تا بخود پیچان چو طومارت کنم
گر حدیث از روح گوئی گر ز تن
جز من و ما نیست هیچت در سخن
تا نبینی هیچ دگر ما و من
سازمت گنگ و کر و کور از محن
در تکلم نقش دیوارت کنم
آفتاب ای مه نهم پالان تو
بر زنم بر هم سر و سامان تو
جان تو بسته است چون بر نان تو
نانت گیرم تا بر آید جان تو
مستحقق لحم مردارت کنم
تا بگردانی ز من رو سوی خلق
بازگردانم ز رؤیت روی خلق
بدکنم بد با تو خلق و خوی خلق
نادمت سازم ز گفتوگوی خلق
ناامید از یار و اغیارت کنم
گر هزارت سر بود در تن هلا
کوبم آن یکجا بسنگ ابتلا
ماندت چون زان همه یکسر بجا
همچو منصور آنسرت را زیر پا
آرم و تن بر سردارت کنم
تا زنم آتش ترا بر جسم و جان
سوزم از نار جلالت خانمان
سازمت جاری انالحق بر زبان
سنگ باران بر سر دار آن زمان
همچو آن حلاج اسرارت کنم
گر براه عشق پا افشرده
و ر بسر صوفیان پی برده
سر همانجا نِه که باده خورده
آنچنان یعنی که از خود مرده
تا بهر دل زنده سردارت کنم
گر کنی از بهر دنیا طاعتی
خود نماند بر تو غیر از رحمتی
زانکه تو مرزوق بعد از قسمتی
ور ز طاعتها مرید جنتی
سرنگون بر عکس درنارت کنم
در تذکر خواهی ار اشراق من
عاشق نوری تو نی مشتاق من
خارجی از زمره عشاق من
در حقیقت گر شوی اوراق من
مصدر انوار و اطوارت کنم
گه حدیث از شرکنی گاهی ز خیر
گه سخن از کعبه گوئی گه ز دیر
گاه دل بر ذکر بندی گه بسیر
گر نپردازی ز من یکدم بغیر
واحد اندر ملک قهارت کنم
گه بتن گاهی بجان داری نظر
گه بچشم شاهدان داری نظر
چون برهمن بر بتان داری نظر
تا بر این و تا بر آن داری نظر
در نظرها جملگی خوارت کنم
گاه بر گل گه بنرگس عاشقی
گه بقاقم گه باطلس عاشقی
بر درم گاهی چو مفلس عاشقی
فارغ از من تا بهر کس عاشقی
سخره هر شهر و بازارت کنم
گه بکست و جاه و مالستت هوس
گه بعمر بی زوالستت هوس
گه بر امکان و محالستت هوس
هر دمی بر یک خیالستت هوس
زان بفکر هیچ غمخوارت کنم
آخر از خود یک قدم برتر گذار
این خیالات هبا از سر گذار
کام دنیا را بگاو و خر گذار
یک نماز از شوق چون جعفر گذار
تا بخلد عشق طیارت کنم
کاهلی تاکی دمی در کار شو
وقت مستی نیست همین هوشیار شو
خواب مرگستت هلا بیدار شو
کاروان رفتند دست و بار شو
تا بهمراهان خود یارت کنم
بارکش زین منزل ایجان پدر
کاین بیابان جمله خوفست و خطر
مانی ار تنها شود خونت هدر
دست غم زین بعد خواهی زد بسر
کار من این بود کاخبارت کنم
گوش دل دار ای جوان بر پند پیر
شو در این بحر بلا هم بند پیر
کرده کی کس را زیان پیوند پیر
گر شوی از جان تو حاجتمند پیر
بینیاز از خلق یکبارت کنم
جان بابا از حوادث وز خطر
جز بسوی من ترا نبود مفر
هین مرو از کشتی عونم بدر
تا چو ابراهیم و یونس ای پسر
آب و آتش را نگهدارت کنم
با وجود آنکه در جرم و گناه
عمر خود در کار خود کاری تباه
گربکوی رحمتم آری پناه
سازمت خوش مورد عفو اله
پس بجرم خلق غفارت کنم
گرچه در بزم حضوری این فقیر
گرچه مراّت ظهوری ای فقیر
گرچه غرق بحر نوری ای فقیر
باز از من دان که دوری ای فقیر
ورنه دور از فیض دیدارت کنم
قصه کوته بنده شو در کوی من
تا بدل بینی چو موسی روی من
زنده گردی چون مسیح از بوی من
عاشقانه چون کنی روسوی من
در مقام قرب احضارت کنم
دم غنیمت دان که عالم یک دم است
آنکه بادم همدم است او آدم است
دم زمن جو کآدم احیا زین دم است
فیض این دو عالم اندر عالم است
دم بدم دم تا بدم یارت کنم
صاحب دم اندرین دوران منم
بلکه در هر دور شاه جان منم
باب علم و نقطه عرفان منم
آنچه کاندر و هم ناید آن منم
من بمعنی بحر زخارت کنم
گرچه از معنی و صورت بالوصول
مطلقم در نزد ارباب عقول
لیک بر ارشاد خلق اندر نزول
هر زمان ذاتم کند صورت قبول
تا بصورت معنی آثارت کنم
انبیا را در نبوت رهبرم
اولیا را در ولایت سرورم
مصطفی را ابن عم و یاورم
حیدرم من حیدرم من حیدرم
نک خبر از سر کرارت کنم
جلوهگر هر عصر در یک کسوتم
این زمان اندر لباس رحمتم
همین علی رحمت ذوالقدرتم
گرشوی از جان گداای همتم
ای صفی من نورالانورات کنم
در خصالم رحمتالعالمین
در جمالم راحم رحم آفرین
در جلالم پادشاه یوم دین
در گه ایاک نعد نستعین
بین مراکز شرک بیزارت کنم
من صراط مستقیمستم هله
هرچه جز من راههای باطله
یک نگاهم به ترا از صد چله
دل به من در اهدناکن یک دله
تا براه راست پادارت کنم
تا نه بیرونت برد دیو رجیم
ای برادر زین صراط مستقیم
زن بنام من همی بیترس و بیم
دم ز بسمالله الرحمن الرحیم
تاکه حفظ از شر اشرارت کنم
من طلسم غیب و کنزلاستم
چون بکنز لا رسی الا ستم
یعنی از الا و لا بالاستم
نقطهام بارا ببا گویاستم
بین یکی تا واقف از کارت کنم
مظهر کل عجایب کیست من
مظهر سر غرائب کیست من
صاحب عون نوائب کیست من
در حقیقت ذات واجب کیست و من
کژ مغژ تا راست رفتارت کنم
گرز سر خود زنم دم اندکی
خاطر لغزنده افتد در شکی
اینقدر دان گر تو صاحب مدرکی
نیست پیدا از هزاران جز یکی
گرکنی شک بند پندارت کنم
شب گذشت ای بلبل آشفته حال
روی گل بین در گذر از قیل و قال
باش حیران یک زمانم بر جمال
شود چو طوطی در پس آئینه لال
تا بمدح خود شکر خوارت کنم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خواهم ایدل محو دیدارت کنم
جلوه گاه روی دلدارت کنم
هوش مصنوعی: میخواهم زیبایی تو را بگونهای به نمایش بگذارم که همیشه در یاد بماند و چهره محبوبت را مظهری کنم که همه آن را ببینند.
واله آن ماه رخسارت کنم
بسته آن زلف طرارت کنم
هوش مصنوعی: من از زیبایی چهرهات شگفتزدهام و میخواهم در عشق تو غرق شوم، همچنین از زلفهای زیبات به دام بیفتم.
در بلای عشق دلدارت کنم
هوش مصنوعی: در مشکلات عشق، من تو را به محبوبیت میکشانم.
تا شوی آواره از شهر و دیار
تا شوی بیگانه از خویش و تبار
هوش مصنوعی: برای این که از خانه و دیار خود بیرون بیفتی و به غیبت از خویشان و قوم و خویشتن دچار شوی.
بگسلی زنجیر عقل و اختیار
سر بصحرا پس نهی دیوانه وار
هوش مصنوعی: زنجیر عقل و اختیار را بشکن و به صحرا برو، بیپروا و دیوانهوار حرکت کن.
پای بند طره یارت کنم
هوش مصنوعی: میخواهم به زیبایی و جذابیت موهای تو علاقهمند شوم و خود را به آنها بسپارم.
دوش کز من گشت خالی جای من
آمد آن یکتابت رعنای من
هوش مصنوعی: دیشب که جای من خالی بود، آن زیبای منحصر به فرد من به آنجا آمد.
شد ز بعد لای من الای من
گفت کی در عاشقی رسوای من
هوش مصنوعی: پس از اینکه من از تو دور شدم، دیگر هیچکس نمیگوید که در عشق، رسوای من کیست.
خواهم از هستی سبکبارت کنم
هوش مصنوعی: میخواهم تو را آزاد و رهای از بارهای زندگی کنم.
گر تو خواهی کز طریقت دم زنی
پای باید بر سر عالم زنی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی درباره راه و رسم زندگیت سخن بگویی، باید بر تمامی مشکلات و مشکلاتی که در سر راهت وجود دارد، غلبه کنی و بر آنها چیره شوی.
نی که عالم از طمع بر هم زنی
چون دم از آمال دنیا کم زنی
هوش مصنوعی: وقتی تو با نَفَس خود، دنیا را از آرزوهایش خالی میکنی، بهراستی که میتوانی واقعیتهای عظیمتری را آشکار کنی.
مورد الطاف بسیارت کنم
هوش مصنوعی: من محبت و توجه زیادی به تو میفرستم.
ساعتی در خود نگر تاکیستی
از کجائی و چه جائی چیستی
هوش مصنوعی: لحظاتی درون خودت بیاندیش تا بفهمی کیستی، از کجا آمدهای و به کجا میروی.
در جهان بهر چه عمری زیستی
جمع هستی را بزن بر نیستی
هوش مصنوعی: در زندگیات، به هر دلیلی که بودی، حالا زمان آن است که تمام داشتهها و تجربیاتت را رها کنی و به بینهایت بپیوندی.
از حسابت تا خردارت کنم
هوش مصنوعی: میخواهم از مطالب و احساساتت بهره ببرم تا به درک بهتری از تو برسم.
هیچ بودی در ازل ای بیشهود
خواستم تا هیچ را بخشم وجود
هوش مصنوعی: در آغاز هیچ چیزی وجود نداشت و من، ای پنهان و نامرئی، خواستم که به این هیچ، وجودی ببخشم.
پس جمادت ساختم اول ز جود
گر شوی خود بین همانستی که بود
هوش مصنوعی: من ابتدا از وفور و سخاوت وجود، جماد (مواد بیجان) را به وجود آوردم؛ اگر در خود نگری، خواهی دید که همان هستی که هستی، همانگونه که بودهای.
بر خودی خود گرفتارت کنم
هوش مصنوعی: من تو را به خود مشغول میکنم.
از جمادی بردمت پس در نبات
وندر آنجا دادمت رزق و حیات
هوش مصنوعی: در مرحلهی جامد، تو را نزدیک کردم و سپس به مرحلهی نباتی بردم و در آنجا به تو روزی و زندگی عطا کردم.
خرمت کردم ز باد التفات
چون ز خارستان تن یا بینجات
هوش مصنوعی: من به خاطر توجه و محبت تو، خود را از هر گونه آزار و رنج رها کردهام، مانند کسی که از بیپناهی و سختیهای زندگی در دشت خارها رهایی یافته باشد.
باز راجع سوی گلزارت کنم
هوش مصنوعی: من دوباره به سمت باغ گل تو خواهم رفت.
در نباتی چون رسیدی بر کمال
دادمت نفس بهیمی در مثال
هوش مصنوعی: زمانی که به کمال رسیدی، مانند یک گیاه، به تو روحی حیاتی و بینظیر عطا میشود.
پس تو با آن نفس داری اتصال
گر نمائی دعوی عقل و کمال
هوش مصنوعی: به معنای این است که اگر تو به نفس خود ارتباط برقرار کنی، میتوانی ادعای عقل و کمال داشته باشی.
خیره خیره نفس غدارت کنم
هوش مصنوعی: من با دقت و توجه زیادی به تو نگاه میکنم تا بتوانم به خوبی از تو شناخت پیدا کنم و به تو آسیب برسانم.
خواستم در خویش چون فانی ترا
بر دمیدم روح انسانی ترا
هوش مصنوعی: خواستم در وجود خودم، مانند فانی، روح انسانی تو را زنده کنم و به زندگی بیاورم.
یاد دادم معرفت دانی ترا
کردم آن تکلیف جبرانی ترا
هوش مصنوعی: به تو آموختم که شناخت را بدانید، و این مسئولیت را به دوش تو گذاشتم.
تا چو خود در فعل مختارت کنم
هوش مصنوعی: من میخواهم تو را به گونهای تربیت کنم که مانند خودم در کارهایت آزادی عمل داشته باشی.
باز خواهم در بدر گردانمت
از حقیقت با خبر گردانمت
هوش مصنوعی: من دوباره به تو برمیگردم و تو را از واقعیتهای پنهان آگاه میکنم.
مطلق ازجنس بشر گردانمت
ثابت از دور دگر گردانمت
هوش مصنوعی: من تو را به انسانی کامل تبدیل میکنم، و بار دیگر تو را به شکل ثابت و پایدار در میآورم.
پس در آن چون نقطه سیارت کنم
هوش مصنوعی: پس در آن حال مانند نقطهای در دایره ماندهام.
از دمم لاشیی بودی شیی شدی
مرده بودی یافتی دم حی شدی
هوش مصنوعی: از زندگی و نفس من چیزهایی به دست آوردی، زمانی که بیحرکت و مرده بودی، حالا با نفس جدیدی زنده شدی.
واقف ز موت ارادی کی شدی
چون ز هست خود بکلی طی شدی
هوش مصنوعی: میپرسم: آیا تو از مردن ارادی خبر داری؟ وقتی که بهکلی از وجود خود گذشتی، چگونه ممکن است این را بفهمی؟
از بقای جان خبردارت کنم
هوش مصنوعی: میخواهم تو را از سرنوشت و ماندگاری زندگیات آگاه کنم.
گر تو خواهی بر امانالله رسی
آن امان من بود در مفلسی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به رحمت الهی برسی، باید به من که در فقر و تنگدستی هستم پناه ببری.
باش مفلس در مقام بیکسی
گرچه زری بازجو طبع مسی
هوش مصنوعی: اگر در مقام فقر و بیپولی هستی، بهتر است با سیاست و احتیاط رفتار کنی. حتی اگر امکانات و wealth دیگری نداشته باشی، باید به طبع و شخصیت خود احترام بگذاری و در پی کسب اعتبار و ارزش انسانی باشی.
تابجانها کیمیا کارت کنم
هوش مصنوعی: میخواهم جانها را به طلا تبدیل کنم.
زانکه کردی یکنفس یادم یقین
باب معنی بر تو بگشادم یقین
هوش مصنوعی: چون یک لحظه یاد تو را در دل داشتم، مطمئن شدم که دروازهی معنی و حقیقت را برای تو گشودهام.
من خط آزادیت دادم یقین
گر بعجب افتی که آزادم یقین
هوش مصنوعی: من به تو آزادی را بخشیدهام و اگر بهشتاب بیفتی، مطمئن باش که من نیز آزاد هستم.
بیگمان برخود گرفتارت کنم
هوش مصنوعی: بدون شک، تو را به دام خود میاندازم.
چونکه دادم از صراطت آگهی
خود نمودم در سلوکت همرهی
هوش مصنوعی: وقتی که از مسیر تو آگاهی پیدا کردم، در راه سلوک خود را همقدم و همراه تو نشان دادم.
تا که شد راهت بمقصد منتهی
گر تو پنداری که خود مرد رهی
هوش مصنوعی: وقتی که به هدفت میرسی، اگر فکر میکنی خودت به تنهایی در این مسیر هستی.
در چه غفلت نگونسارت کنم
هوش مصنوعی: من در چه بیخبری میتوانم تو را به سرانجامی ناخوشایند برسانم؟
چون زِ من خواهی دم عشق ای پسر
بدهمت دم تا شوی آدم سیر
هوش مصنوعی: وقتی که از من عشق بخواهی، ای پسر، به تو جان میدهم تا به انسانِ کاملی تبدیل شوی.
پس چو شاهانت نهم افسر بسر
ور شوی مغرور باز از یک نظر
هوش مصنوعی: وقتی تو را همچون پادشاهان بر سر افسر بنهد، از یک نگاه دچار غرور و خودبینی خواهی شد.
افسرت را گیرم افسارت کنم
هوش مصنوعی: من تو را در دستانم میگیرم و به خودم وابستهات میکنم.
می تنی تا کی همی بر دور خود
همچو کرم پیله دایم ای ولد
هوش مصنوعی: تا کی میخواهی به دور خود بچرخید و مانند کرمی که در پیلهاش محصور است نشستهای؟ ای فرزند، باید از این حالت بیرون بیایی و به زندگی واقعی بپردازی.
یا ندانی اینکه قرنی بی رشد
در ره دین ار دوی باری بجد
هوش مصنوعی: شاید ندانی که در دورهای که به شناخت دین نمیپردازند، اگر به تلاش و کوشش در این مسیر ادامه دهی، در نهایت به نتیجهای نمیرسی.
من بیک دم گاو عصارت کنم
هوش مصنوعی: من در یک لحظه میتوانم از تو بهره ببرم.
من تر خواهم ز قید تن بری
تو نداری جز سر تن پروری
هوش مصنوعی: من میخواهم از محدودیتهای جسم خود رها شوم، اما تو تنها باید به پرورش سر و بدن خود بپردازی.
پس کنم تا این سرت را آن سری
سازمت هر دم بدردی بستری
هوش مصنوعی: به همین دلیل، من سرت را به گونهای میسازم که هر لحظه برایت دردی تسکین یابد.
جبریانه محتضر وارت کنم
هوش مصنوعی: من به ناچار به این حالت دشوار و نگرانکننده دچار شدهام.
تا شوی تسلیم تو در امر پیر
همچو صید مرده در چنگال شیر
هوش مصنوعی: برای اینکه به خواستهها و دستورات استاد خود تسلیم شوی، باید مثل یک شکار شده در دست شیر باشی؛ یعنی کاملاً در اختیار او و بدون هیچ مقاومتی.
گردی از موت ارادی ناگزیر
گه ببالایت برم گاهی بزیر
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر ارادهٔ مرگ، بر سر تو میزنم و گاهی نیز در برابر تو فرود میآیم.
گاه بینان گاه بیمارت کنم
هوش مصنوعی: گاهی در شرایطی قرار میگیرم که مجبور میشوم نان با خود نداشته باشم و یا گاه در حالتی هستم که به تو آسیب میزنم.
تا بود خام این وجود سرکشت
باز بکشم زاتش اندر آتشت
هوش مصنوعی: تا زمانی که این وجود ناپخته و جاهل است، میتوانم دوباره او را به آتش بکشم و شعلهور کنم.
حوش بسوزم این دماغ ناخوشت
پخته بیرون ارم از غل و غشت
هوش مصنوعی: من در این لحظه حاضرم به خاطر دماغ نامطبوعت بسوزم و بخواهم که دیگری را از چنگال تو آزاد کنم.
زان میمستانه هشیارت کنم
هوش مصنوعی: من تو را با تأثیرات آن مینوشانم که حالت آگاه و بیدار شود.
گاه بردار فنا آویزمت
گه بخاک و گه بخون آمیزمت
هوش مصنوعی: گاهی تو را به وابستگی به چیزهای فانی میآویم و گاهی در آغوش زمین و خون غوطهور میکنی.
گه بسر خاک مذلت ریزمت
گاه در غربال محنت بیزمت
هوش مصنوعی: گاهی در خاک ذلت سقوط میکنی و گاهی در غربال سختیها آزمایش می شوی.
تا از عمر خیش بیزات کنم
هوش مصنوعی: میخواهم از زندگی خود راحت شوم و از گذشته رها شوم.
تا نفس داری رسانم ای عجب
هر نفس صدر بار جانت را بلب
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندهای، شگفتا که هر لحظهای که نفس میکشی، میتواند گوهری از روح تو را بالا ببرد.
هر زمان اندازمت در تاب و تب
فارغت یکدم نسازم از تعب
هوش مصنوعی: هر زمان که تو را در اضطراب و آشفتگی ببینم، نمیتوانم حتی یک لحظه تو را از رنج و درد آزاد بگذارم.
تاز خواب مرگ بیدارت کنم
هوش مصنوعی: میخواهم تو را از خواب مرگ بیدار کنم.
بر تنت تا هست از هستی رمق
گیرم و سازم بهیچت مستحق
هوش مصنوعی: من از وجود تو تا زمانی که در کار هستی، انرژی میگیرم و تو را به هیچ چیز دیگری نیازمند نمیبینم.
هر چه بگشائی تو زین دفتر ورق
من بهم بر پیچمش بازاز نسق
هوش مصنوعی: هر چه تو از این دفتر باز کنی و ورقهایش را ورق بزنی، من همچنان به هم میریزم و در هم پیچیده میشوم.
تا بخود پیچان چو طومارت کنم
هوش مصنوعی: من تو را به گونهای در آغوش میگیرم که همانند یک طومار به دور خود بپیچی.
گر حدیث از روح گوئی گر ز تن
جز من و ما نیست هیچت در سخن
هوش مصنوعی: اگر از روح سخن بگویی، هیچ چیز دیگری جز "من" و "ما" در گفتارت وجود ندارد.
تا نبینی هیچ دگر ما و من
سازمت گنگ و کر و کور از محن
هوش مصنوعی: تا زمانی که دیگران را نبینی، من تو را بیحرکت و بیصدا میسازم و در برابر مشکلات نابینا میکنم.
در تکلم نقش دیوارت کنم
هوش مصنوعی: من در سخن گفتن، مثل دیواری برای تو خواهم بود.
آفتاب ای مه نهم پالان تو
بر زنم بر هم سر و سامان تو
هوش مصنوعی: خورشید، ای ماه! من پالان را بر تو میزنم و به هم میزنم سر و سامان تو را.
جان تو بسته است چون بر نان تو
نانت گیرم تا بر آید جان تو
هوش مصنوعی: زندگی تو به من وابسته است، همچنان که من به نان تو نیاز دارم تا جان تو بتواند زنده بماند.
مستحقق لحم مردارت کنم
هوش مصنوعی: من حق دارم که گوشت مردهات را به دندان بکشم.
تا بگردانی ز من رو سوی خلق
بازگردانم ز رؤیت روی خلق
هوش مصنوعی: اگر بخواهی مرا از خود دور کنی و به سوی دیگران بپردازی، من هم از دیدن چهره آنها دست میکشم و به سمت خودت برمیگردم.
بدکنم بد با تو خلق و خوی خلق
نادمت سازم ز گفتوگوی خلق
هوش مصنوعی: اگر با تو بدرفتاری کنم، شخصیت تو را تحت تأثیر قرار میدهم و باعث میشوم که از صحبت با دیگران پشیمان شوی.
ناامید از یار و اغیارت کنم
هوش مصنوعی: از عشق و دوستی ناامید شدهام و دیگر تمایلی به فریب دادن تو ندارم.
گر هزارت سر بود در تن هلا
کوبم آن یکجا بسنگ ابتلا
هوش مصنوعی: اگر هزار سر بر تن داشته باشم، آن یک سر را به سنگ آزمون میزنم.
ماندت چون زان همه یکسر بجا
همچو منصور آنسرت را زیر پا
هوش مصنوعی: مانند منصور، تو نیز باید با صبر و استقامت در برابر مشکلات بایستی و از آنها عبور کنی. همانطور که منصور به خاطر عقایدش جان خود را فدای کرد، تو نیز باید با قدرت و باور در راستای آرمانهایت قدم برداری، حتی اگر دیگران تو را نپذیرند.
آرم و تن بر سردارت کنم
هوش مصنوعی: میخواهم آرامش و آسایش را برای تو به ارمغان بیاورم و نیازهای تو را برآورده کنم.
تا زنم آتش ترا بر جسم و جان
سوزم از نار جلالت خانمان
هوش مصنوعی: برای اینکه عشق تو را در دل و جانم حس کنم، از آتش بزرگی جلالت سوخته و خانهام را تبدیل به آتشگاه میکنم.
سازمت جاری انالحق بر زبان
سنگ باران بر سر دار آن زمان
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که حقیقت به زبان میآید و در این لحظه سرنوشت، مشکلات و چالشها مانند باران سنگ بر سر میبارند. به نوعی، فرد در حال تجربه لحظاتی سخت و پر از فشار است که به حقیقت نزدیک میشود و این حقیقت نیازمند شجاعت و مقاومت است.
همچو آن حلاج اسرارت کنم
هوش مصنوعی: مانند حلاج، رازهایت را برایت افشا میکنم.
گر براه عشق پا افشرده
و ر بسر صوفیان پی برده
هوش مصنوعی: اگر در راه عشق قدم برداشتی و به درک عمیقی از حال صوفیان رسیدی،
سر همانجا نِه که باده خورده
آنچنان یعنی که از خود مرده
هوش مصنوعی: در همون جایی که نوشیدنی نوشیدهایی، سر خودت رو پایین نگهدار، چون به حدی غرق در مستی شدهای که انگار خودت را فراموش کردهای.
تا بهر دل زنده سردارت کنم
هوش مصنوعی: برای اینکه دل تو را شاد کنم، همواره در خدمت تو هستم.
گر کنی از بهر دنیا طاعتی
خود نماند بر تو غیر از رحمتی
هوش مصنوعی: اگر برای دیگران و به خاطر دنیا اطاعتی انجام دهی، جز رحمتی که برایت باقی میماند، چیزی برای تو نمیماند.
زانکه تو مرزوق بعد از قسمتی
ور ز طاعتها مرید جنتی
هوش مصنوعی: از آنجا که تو بهرهمند هستی پس از یک بخش مشخص، یا اینکه از طریق عبادتها و بندگیات، به بهشت دست پیدا میکنی.
سرنگون بر عکس درنارت کنم
هوش مصنوعی: من تو را به زمین میزنم و برعکس میکنم.
در تذکر خواهی ار اشراق من
عاشق نوری تو نی مشتاق من
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به یاد من بیفتی، بدان که من عاشق نوری هستم که تو میدهی و نه اینکه فقط به خاطر تو به این یاداشت پرداختهام.
خارجی از زمره عشاق من
در حقیقت گر شوی اوراق من
هوش مصنوعی: اگر فردی از دسته عشقورزان من خارج شود، در واقع او مانند صفحات من خواهد شد.
مصدر انوار و اطوارت کنم
هوش مصنوعی: من نورها و جلوهها را به اوج میرسانم.
گه حدیث از شرکنی گاهی ز خیر
گه سخن از کعبه گوئی گه ز دیر
هوش مصنوعی: گاهی درباره شرک و نفاق صحبت میکنی، گاهی از خیر و خوبی میگویی، گاهی از کعبه و مقدسات صحبت میکنی و گاهی نیز از دیر و مکانهای دیگر.
گاه دل بر ذکر بندی گه بسیر
گر نپردازی ز من یکدم بغیر
هوش مصنوعی: گاهی دل به یاد تو مشغول است و گاهی بیحواس. اگر یک لحظه از یاد من غافل شوی، چه اتفاقی میافتد؟
واحد اندر ملک قهارت کنم
هوش مصنوعی: من در این سرزمین، بر همه تسلط و قدرت دارم.
گه بتن گاهی بجان داری نظر
گه بچشم شاهدان داری نظر
هوش مصنوعی: گاهی به جسم دنیا توجه میکنی و گاهی به روح و جان خود، و در بعضی مواقع هم به چشمهای زیبای شاهدان نگاه میکنی.
چون برهمن بر بتان داری نظر
تا بر این و تا بر آن داری نظر
هوش مصنوعی: وقتی که به بتها نگاه میکنی، باید توجه داشته باشی که به آنها و چیزهای دیگر هم نگاه کنی.
در نظرها جملگی خوارت کنم
هوش مصنوعی: من در نظر همه، تو را بیاهمیت میکنم و از ارزش میاندازمت.
گاه بر گل گه بنرگس عاشقی
گه بقاقم گه باطلس عاشقی
هوش مصنوعی: گاهی به زیبایی گل و گاه به لطافت بنفشه عاشق میشوم، گاهی نسبت به عشق احساس شکوه و عظمت دارم و گاهی به سادگی و زهد.
بر درم گاهی چو مفلس عاشقی
فارغ از من تا بهر کس عاشقی
هوش مصنوعی: گاهی من یک عاشق بیپول بر در خانهام نشستهام و بیخیال از خودم، به عشق ورزیدن به دیگران میپردازم.
سخره هر شهر و بازارت کنم
هوش مصنوعی: هر شهری و بازاری که بروی، من تو را به تمسخر میکشم.
گه بکست و جاه و مالستت هوس
گه بعمر بی زوالستت هوس
هوش مصنوعی: گاهی آرزوی رسیدن به قدرت و ثروت به سر میزند و گاهی آرزوی زندگی ابدی و بدون زوال.
گه بر امکان و محالستت هوس
هر دمی بر یک خیالستت هوس
هوش مصنوعی: هر لحظه هوس و آرزوهای تو به چیزی بستگی دارد که ممکن یا غیرممکن است.
زان بفکر هیچ غمخوارت کنم
هوش مصنوعی: از آن به فکر تو هیچ غمگینی نخواهم داشت.
آخر از خود یک قدم برتر گذار
این خیالات هبا از سر گذار
هوش مصنوعی: در نهایت، از خودت فراتر برو و این افکار بیاساس را کنار بگذار.
کام دنیا را بگاو و خر گذار
یک نماز از شوق چون جعفر گذار
هوش مصنوعی: دنیا را به راحتی سپری کن و به آن اهمیت نده؛ اما وقتی به عبادت میرسی، با شوق و اشتیاق مانند جعفر نماز بخوان.
تا بخلد عشق طیارت کنم
هوش مصنوعی: من میخواهم با عشق، تو را به اوج برسانم.
کاهلی تاکی دمی در کار شو
وقت مستی نیست همین هوشیار شو
هوش مصنوعی: دیگر وقت کاهلی نیست، باید در کارها جدی و آگاه باشی، چون زمان لذت و بیخیالی به پایان رسیده است.
خواب مرگستت هلا بیدار شو
کاروان رفتند دست و بار شو
هوش مصنوعی: در خواب مرگ هستی، بیدار شو! کاروانها راه افتادهاند، دست و بار خود را آماده کن.
تا بهمراهان خود یارت کنم
هوش مصنوعی: من میخواهم همراهانت را به دوستی بپذیرم.
بارکش زین منزل ایجان پدر
کاین بیابان جمله خوفست و خطر
هوش مصنوعی: ای بارکش، از این منزل برو که پدر به تو میگوید؛ زیرا این بیابان پر از ترس و خطر است.
مانی ار تنها شود خونت هدر
دست غم زین بعد خواهی زد بسر
هوش مصنوعی: اگر تنها بمانی و غم تو را در بر بگیرد، بعد از این دیگر نمیتوانی خود را تسلیم کنی و باید با آن مقابله کنی.
کار من این بود کاخبارت کنم
هوش مصنوعی: وظیفه من این بود که تو را آگاه کنم.
گوش دل دار ای جوان بر پند پیر
شو در این بحر بلا هم بند پیر
هوش مصنوعی: ای جوان، به نصایح و تجربیات پیران توجه کن و گوش دل بسپار. در این دریای مشکلات و سختیها، خود را به راهنماییهای آنها بسپار و از آنها بهرهمند شو.
کرده کی کس را زیان پیوند پیر
گر شوی از جان تو حاجتمند پیر
هوش مصنوعی: اگر با پیری و تجربهام پیوندی برقرار کنی، هیچ کس را زیان نخواهی دید و اگر به کمک من نیاز داشته باشی، روح تو از جانت خالصتر خواهد شد.
بینیاز از خلق یکبارت کنم
هوش مصنوعی: من تو را به گونهای میسازم که دیگر به کسی نیاز نداشته باشی.
جان بابا از حوادث وز خطر
جز بسوی من ترا نبود مفر
هوش مصنوعی: ای جانم، از مشکلات و خطرات جز به سمت من راهی نداری.
هین مرو از کشتی عونم بدر
تا چو ابراهیم و یونس ای پسر
هوش مصنوعی: نکته را جدی بگیر و از کشتی عون خارج نشو، تا مانند ابراهیم و یونس نشوی، ای پسر.
آب و آتش را نگهدارت کنم
هوش مصنوعی: من به تو کمک میکنم که در برابر چالشها و خطرات محافظت شوی.
با وجود آنکه در جرم و گناه
عمر خود در کار خود کاری تباه
هوش مصنوعی: با اینکه در زندگیام اشتباهات زیادی کردهام و به گناهان مبتلا شدهام، اما همچنان تلاش میکنم تا از اشتباهاتم درس بگیرم و بهبود پیدا کنم.
گربکوی رحمتم آری پناه
سازمت خوش مورد عفو اله
هوش مصنوعی: ای کاش که به سوی رحمت تو بیایم و در آغوش گرم تو پناه بگیرم، زیرا تو همیشه عفو و بخشش الهی را در اختیار داری.
پس بجرم خلق غفارت کنم
هوش مصنوعی: به خاطر رفتار ناپسند مردم، از خدای متعال درخواست بخشش میکنم.
گرچه در بزم حضوری این فقیر
گرچه مراّت ظهوری ای فقیر
هوش مصنوعی: هرچند که من در این مجلس حضور دارم، اما ای فقیر، این حضور فقط ظاهری است.
گرچه غرق بحر نوری ای فقیر
باز از من دان که دوری ای فقیر
هوش مصنوعی: هرچند در دریای روشنی غرق هستی ای فقیر، اما باید بدانی که از من دوری کردهای ای فقیر.
ورنه دور از فیض دیدارت کنم
هوش مصنوعی: اگر نمیتوانم از فیض دیدار تو بهرهمند شوم، دور از تو زندگی کردن برایم ممکن نیست.
قصه کوته بنده شو در کوی من
تا بدل بینی چو موسی روی من
هوش مصنوعی: این شعر دعوت به نزدیکی و آشنایی دارد؛ شاعر میگوید که داستانهای طولانی را کنار بگذار و به من نزدیک شو، تا بتوانی مانند موسی به حقیقتی عمیق و روحانی دست پیدا کنی و زیباییهای وجود من را ببینی.
زنده گردی چون مسیح از بوی من
عاشقانه چون کنی روسوی من
هوش مصنوعی: تو به زندگی میرسی و شگفتانگیز میشوی، مانند مسیح. من نیز با عطر تو عاشقانه و به شیوهای بینظیر به تو عشق میورزم.
در مقام قرب احضارت کنم
هوش مصنوعی: میخواهم تو را به نزدیکی خودم دعوت کنم.
دم غنیمت دان که عالم یک دم است
آنکه بادم همدم است او آدم است
هوش مصنوعی: لحظههای زندگی را غنیمت بشمار، زیرا عمر انسان فقط در یک لحظه خلاصه میشود. کسی که در این لحظه با او همصحبت باشی، همان انسان واقعی است.
دم زمن جو کآدم احیا زین دم است
فیض این دو عالم اندر عالم است
هوش مصنوعی: در این لحظه از زندگی، همانطور که انسان در دم زندگی ضروری و حیاتی است، به لطف این دم برکت و فیضی که در دو جهان وجود دارد، در عالم جاری است.
دم بدم دم تا بدم یارت کنم
هوش مصنوعی: هر لحظه که دم میزنم، میخواهم تو را یاری کنم.
صاحب دم اندرین دوران منم
بلکه در هر دور شاه جان منم
هوش مصنوعی: در این زمان من صاحب تأثیر و نفوذ هستم و در هر زمانی من در حقیقت سرپرست و راهنمای روح و جان دیگران به حساب میآیم.
باب علم و نقطه عرفان منم
آنچه کاندر و هم ناید آن منم
هوش مصنوعی: من دروازه علوم و نقطهی معرفت هستم؛ آنچه که در دل من وجود دارد، هیچکس به آن دسترسی ندارد.
من بمعنی بحر زخارت کنم
هوش مصنوعی: من دلم میخواهد به دریا و عمق احساسات و اندوختههای خود بپردازم.
گرچه از معنی و صورت بالوصول
مطلقم در نزد ارباب عقول
هوش مصنوعی: هرچند که از نظر معنا و شکل به طور کامل به مقصود و درک خردمندان نزدیک شدهام، اما هنوز در نزد آنان قرار دارم.
لیک بر ارشاد خلق اندر نزول
هر زمان ذاتم کند صورت قبول
هوش مصنوعی: اما در راه هدایت مردم، هر زمانی ذات من شکل تازهای به خود میگیرد و پذیرفته میشود.
تا بصورت معنی آثارت کنم
هوش مصنوعی: من میخواهم احساسات و معانی عمیق تو را به زیبایی بیان کنم.
انبیا را در نبوت رهبرم
اولیا را در ولایت سرورم
هوش مصنوعی: من پیشوای انبیا در مقام نبوت هستم و در ولایت، سروری برای اولیا میباشم.
مصطفی را ابن عم و یاورم
حیدرم من حیدرم من حیدرم
هوش مصنوعی: من پسر عموی مصطفی و یاور او هستم. من حیدر هستم، من حیدر هستم، من حیدر هستم.
نک خبر از سر کرارت کنم
هوش مصنوعی: من چگونه میتوانم از سر زحمت و تلاش تو خبر بزنم؟
جلوهگر هر عصر در یک کسوتم
این زمان اندر لباس رحمتم
هوش مصنوعی: هر زمان یک جلوهای از خداوند در دلم نمایان میشود و اکنون در این زمان، من در لباس رحمت و محبت او قرار دارم.
همین علی رحمت ذوالقدرتم
گرشوی از جان گداای همتم
هوش مصنوعی: اگر علی، رحمت و قدرت بینظیری دارد، حتی اگر از وجود من و ارادهام دور شود، باز هم حسرت و نیازم به او باقی میماند.
ای صفی من نورالانورات کنم
هوش مصنوعی: ای عزیز من، مانند نورها زینت میدهم و روشنی میبخشم.
در خصالم رحمتالعالمین
در جمالم راحم رحم آفرین
هوش مصنوعی: در دعواها و منازعات من، رحمت خداوند بر جهانیان حاکم است و در زیباییها، رحم و محبت خداوند را احساس میکنم.
در جلالم پادشاه یوم دین
در گه ایاک نعد نستعین
هوش مصنوعی: در عظمت و شکوه من، پادشاه روز جزا هستم و به تو از درگاه تو کمک میطلبم.
بین مراکز شرک بیزارت کنم
هوش مصنوعی: من را از مراکز شرک و کفر دور کن و از آنها بیزار ساز.
من صراط مستقیمستم هله
هرچه جز من راههای باطله
هوش مصنوعی: من راه درست را میشناسم و هر چیز دیگری که غیر از من باشد، راههای نادرست است.
یک نگاهم به ترا از صد چله
دل به من در اهدناکن یک دله
هوش مصنوعی: نگاه من به تو، از صد سال دلتنگی برایم کافی است تا یک دل به من ببخشی.
تا براه راست پادارت کنم
هوش مصنوعی: من میخواهم تو را به راه درست هدایت کنم.
تا نه بیرونت برد دیو رجیم
ای برادر زین صراط مستقیم
هوش مصنوعی: ای برادر، مبادا که دیو پلید تو را از این راه راست منحرف کند و به بیراهه ببرد.
زن بنام من همی بیترس و بیم
دم ز بسمالله الرحمن الرحیم
هوش مصنوعی: زن با نام من، به راحتی و بدون هیچ ترس و نگرانی، از بسمالله الرحمن الرحیم صحبت میکند.
تاکه حفظ از شر اشرارت کنم
هوش مصنوعی: برای اینکه از آسیبهای خطرناک محافظت کنم.
من طلسم غیب و کنزلاستم
چون بکنز لا رسی الا ستم
هوش مصنوعی: من رازهای پنهان و گنجهای نهفته را در خود دارم، اما مثل طلسمی هستم که فقط به ظلم و ستم میانجامد.
یعنی از الا و لا بالاستم
نقطهام بارا ببا گویاستم
هوش مصنوعی: من از هر گونه بیپردهگویی و سر و صدا فراتر رفتهام، به نوعی که حضورم در هر جمعی به وضوح بیانگر وجودم است.
بین یکی تا واقف از کارت کنم
هوش مصنوعی: من میخواهم از کار تو آگاه شوم و دربارهات بیشتر بدانم.
مظهر کل عجایب کیست من
مظهر سر غرائب کیست من
هوش مصنوعی: کیست که تمام شگفتیها را به نمایش میگذارد؟ و من چه کسی هستم که نماینده اسرار عجیب و غریب هستم؟
صاحب عون نوائب کیست من
در حقیقت ذات واجب کیست و من
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که من به دنبال کسی هستم که در برابر مشکلات و سختیها کمک کند و در نهایت به وجودی اشاره دارم که اساس و منبع تمام وجودهاست.
کژ مغژ تا راست رفتارت کنم
هوش مصنوعی: من سعی میکنم رفتارهای نادرستت را اصلاح کنم تا به راه درست هدایتت کنم.
گرز سر خود زنم دم اندکی
خاطر لغزنده افتد در شکی
هوش مصنوعی: اگر من با سر خود به زور ضربهای بزنم، در لحظهای کوتاه ممکن است که افکارم به تردید دچار شوند.
اینقدر دان گر تو صاحب مدرکی
نیست پیدا از هزاران جز یکی
هوش مصنوعی: اگر تو دانشمند واقعی هستی و مدرکی در دست نداری، از میان هزاران آدم تنها یکی مانند تو وجود دارد.
گرکنی شک بند پندارت کنم
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به خودت شک کنم، تو را سرزنش میکنم.
شب گذشت ای بلبل آشفته حال
روی گل بین در گذر از قیل و قال
هوش مصنوعی: شب به پایان رسید، ای بلبل نگران، به گل نگاه کن و از سر و صداها عبور کن.
باش حیران یک زمانم بر جمال
شود چو طوطی در پس آئینه لال
هوش مصنوعی: مدتی است که حیران و شگفتزدهام، چون طوطی که در پشت آینه خاموش مانده و به زیبایی نگاه میکند.
تا بمدح خود شکر خوارت کنم
هوش مصنوعی: میخواهم تا با ستایش خودت، تو را شکرگزارم و قدردانی کنم.
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
"(همایون) (۰۸:۳۵ - ۲۵:۵۰) خواننده آواز: ذبیحی، سیّدجواد سراینده شعر آواز: صفیعلیشاه (مسمط) مطلع شعر آواز: خواهم ایدل محوِ دیدارت کنم"
(آلبوم برگ سبز » شمارهٔ ۲)
"(سه گاه) (۱۶:۵۹ - ۱۹:۲۱) نوازندگان: جلیل شهناز (تار) خواننده آواز: قوامی (فاختهای)، حسین سراینده شعر آواز: صفیعلیشاه (ترکیب بند) مطلع شعر آواز: خواهم ایدل محوِ دیدارت کنم"
(آلبوم برگ سبز » شمارهٔ ۱۹۲)
"(دشتی) (۰۸:۳۰ - ۲۱:۰۴) نوازندگان: مرتضی محجوبی (پیانو) خواننده آواز: گلپایگانی، سیّدعلیاکبر سراینده شعر آواز: صفیعلیشاه (مسمط) مطلع شعر آواز: خواهم ایدل محوِ دیدارت کنم"
(آلبوم برگ سبز » شمارهٔ ۵۷)
"(دشتی) (۱۲:۴۵ - ۱۳:۵۵) نوازندگان: حبیبالله بدیعی (ویولن) خواننده آواز: گلپایگانی، سیّدعلیاکبر سراینده شعر آواز: صفیعلیشاه (مُخَمَّس) مطلع شعر آواز: خواهم ایدل محوِ دیدارت کنم"
(آلبوم گلهای رنگارنگ » شمارهٔ ۲۴۶)
حاشیه ها
1402/01/08 22:04
رامین امینی
دوستان نسخه اصلی این کتاب،در کتابخانه بانک کشاورزی موجوداست؟
1402/01/08 22:04
رامین امینی
کتابخانه بانک کشاورزی بسیار غنی است