شمارهٔ ۳
در شهر ما بتی است که بر جان بود امیر
چالاک و چست و چابک و عیار و شیرگیر
در شاهدی یگانه و در دلبری دلیر
هر جا دلیست در خم زلفش بود اسیر
نبود بجز در آینه حسن ورانظیر
خندیدنش چو خنده شیر است در نظر
خندد ولی بگرید از آن خنده شیر نر
درد ز خنده زهره شیران پیل بر
ایدل نماز خنده شیرافکنش حذر
کز وی هزار بلعم با عور خورده تیر
بر مور اگر بچشم عنایت کند نگاه
مانا رباید از سر مریخ و مه کلاه
بر وی ز مکر دیو سلیمان برد پناه
بر چشم بندگان درش همچو پر کاه
دنیا کجا که ملک دو عالم بود حقیر
سرپا بر هنگان درش از ره رضا
یکسر زنند بر سر کونین پشت پا
هم بندگان مجرم آن شاه ذوالعطا
هستند گرچه خویش ز سر تا بپا خطا
بخشند جرم عالم و آوم بعون پیر
مستان جام باده لبریزش ای عجب
دریا بلب کشند و به بر لب زنند لب
مردان حق دمند و امیران حق طلب
جانشان عری ز هایله علت و سبب
لبشان خمش ز قائله قلت و کثیر
از مهر شاه سینه آن بندگان حر
همچون صدف بفلزم جانست پر زدر
چون هسنشان زکوی خرابات آبخور
خمخانه را کشند و نه چون خم شوند پر
میخانه را خورند و نه از می شوند سیر
هر یک زیمن طالع فیروز و فریخت
بر لامکان کشیده از این کل خاک رخت
گردیده عرش اعظمشان تخته ز تخت
دلها شود ز سطوت ذوالعرش لخت لخت
چون بر زنند تکیه ز اجلال بر سریر
دومش که بود دل ز غم عشق پر ز شور
سوزان بنار فرقتم این جان ناصور
ناگه کشید جذبه عشقم بکوه طور
بر کوی آن نگار بر انداخت دل عبور
در خاک آن بهشت بر اندوخت جان عبیر
عالی دری رفیعتر از عالم قیاس
گشتم عیان که عرش بد آن سطح را مماس
عنقای عقل مدرک و سیمرغ و هم ناس
در اولین دریچه آن درگه از هراس
افکنده بال و پنجه و منقار ناگزیر
ترسا مغی براه در آنجا شدم دلیل
آمد پی دخول در آن حضرتم دخیل
بردم در آن حرم که نبد محرمش خلیل
بستر نموده حاجبش از پر جبرئیل
بر چشم او دو کون کم از قدر یک شعیر
دیدم نشسته پیر بصدر مغان چو یم
از میکشان حریم وزوی صدر محترم
عیسی دمی که بود مسیحش یک از خدم
هر دم هزار عیسیش احیا زنم دم
حاجات خلق جمله و را نقش در ضمیر
رازی که دیدهاند در آئینه اهل جام
سر تابسر معآینه او را ز خشت شام
دلهای آن گروه که در عشق آن همام
بد در ثابت سختتر از آهن و رخام
یکجا بدست قدرت او نرم چون خمیر
بر دور پیر مصطبه رندان بادهنوش
بنشسته فارغ از دو جهان دوش تا بدوش
بر دور جام و نغمه نی جمله چشم و گوش
مستانه سرکشیده ز غوغای عقل و هوش
رندانه پشت پا زده بر فرق ماه و تیر
از عقل و فرق بین همه را جان پاک فرد
پوشیده جمله چشم ز تمییز سرخ و زرد
غافل ز غیر یار چه درمان بود چه درد
وارسته از خیال که گردون کدام و گرد
بیگانه زان تمیز که بالا کجا و زیر
ساقی در انتظار که زان واجبالوجود
دیگر کدام بنده شود مستحق جود
کافتادمش بخاک من رسته از قیود
دادم پس از سجود بیکتائیش درود
خواندم پس از درود بهر حاجتش خبیر
اندر طلب چو پاک ز هستی شدم فنا
برداشت سر بسوی من آن خسرو بقا
آنسان که درد خسته دلانرا کند دوا
گفتا که کیستی و چه حاجت ترا بما
گفتم گدای سائل و محتاج و مستجیر
پیرم چو یافت از اثرات وجود طی
باقی نه هیچ از اثرم غیر مهر وی
بر زد نهیب ساقی سر مست را که هی
آتتش فکن بخرمن جانش ز جام می
تا زان شراب نفس حرونش شود ستیر
برداشت چست و چابک ساقی پاک ذیل
پیمانه که بود بمستان خیل کیل
از وی نموده ناب حقیقت کمیل میل
هر دم از او رسیده بتکمیل صد کمیل
کسب ضیاء کرده از او مهر مستنیر
لبریز کرد زان میسوزندهتر ز نار
زان آتشی که سوخت ز منصور اختیار
زان میکشید و گشت انالحق سرابدار
دادم بدست و گفت استغفار کن سه بار
از هستی وجود که جرمی است بس کبیر
بگرفتم و کشیدم چون جام را بسر
آتش گرفت جانم از آن باده سر بسر
فارغ شدم ز دغدغه خیر و خوف شر
ز آثار من نماند بجز صورتی اثر
زان صورتی که گشت سیر دمش اثیر
شد پوزبند و سوسهای عشق تیز دست
کامد بدست و پنجه وسواس را شکست
جانم زبند تفرقه و قید جمع رست
یکسر فتادم ازخرد و هوش دنگ و مست
شد ما سوی فرامشم از خاطر خطیر
روح صعود کرده چو از عالم عقول
در تنگنای جسم عنان داد بر نزول
گفتم سروش غیب ز اسرار مایقول
کاینک بهوش باش تو ای حامل جهول
تا در عیان ز معنی وحدت شوی خبیر
کردم چو دیده باز در آئینه روبهرو
شد سر لا اله موجه مرا در او
یعنی نبد معآینه ز آئینه غیر هو
بود آنچه در بساط ز جام می و کدو
باقی نبود هیچ بجز ذات پاک پیر
صبحست ای ندیم چو افتاده خمار
شد طالع آفتاب سر از خواب غم بر آر
چون نفی غیر میکند اثبات کردگار
زان میکه غیر کند ساغری بیار
تا دل شود ز صیقل رشحات او منیر
بر خیز تا کیشم بر سم قلندری
جام قلندرانه ز صهبای حیدری
برتر زنیم خیمه ازین چرخ چنبری
یابد مگر وجود صفات منوری
بینا شود بنور حق این دیده ضریر
تا آنکه دور دوره بخشایش و عطاست
هر مجرمی مؤید الطاف کبریاست
بیرون عطا و رحمت بیچونی از چراست
عالم تمام غرق یم رحمت خداست
مینوش و باش منتظر رحمت ای فقیر
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در شهر ما بتی است که بر جان بود امیر
چالاک و چست و چابک و عیار و شیرگیر
هوش مصنوعی: در شهر ما مجسمهای وجود دارد که بر روح و جان امیر اثر میگذارد. او شخصیتی چالاک، قوی و شجاع دارد که در میدانهای نبرد مثل شیر عمل میکند.
در شاهدی یگانه و در دلبری دلیر
هر جا دلیست در خم زلفش بود اسیر
هوش مصنوعی: هر جا که دلها وجود دارند و عاشقانی پیدا میشوند، در مقابل زیبایی و دلربایی او، همگی تسلیم و اسیر زلفهای او هستند. او یکی از بهترینهاست و در دلربایی هیچکس به پایش نمیرسد.
نبود بجز در آینه حسن ورانظیر
هوش مصنوعی: جز زیبایی که در آینه میبینم، چیزی دیگری وجود ندارد.
خندیدنش چو خنده شیر است در نظر
خندد ولی بگرید از آن خنده شیر نر
هوش مصنوعی: خندیدن او مانند خنده شیر به نظر میرسد، در حالی که این خنده فقط ظاهری است و در حقیقت در دلش ناراحتی و گریهای پنهان وجود دارد.
درد ز خنده زهره شیران پیل بر
ایدل نماز خنده شیرافکنش حذر
هوش مصنوعی: دردی که از خنده به وجود میآید، مانند زهر در دل شیران است. از خطراتی که در خنده پنهان است باید پرهیز کرد.
کز وی هزار بلعم با عور خورده تیر
هوش مصنوعی: از او هزار بلعم با عور تیر خوردهاند.
بر مور اگر بچشم عنایت کند نگاه
مانا رباید از سر مریخ و مه کلاه
هوش مصنوعی: اگر خداوند توجهش را به موری بکند، نگاهی جاودانه به او میاندازد که میتواند تاجی را از سر سیارهها و ستارهها بردارد.
بر وی ز مکر دیو سلیمان برد پناه
بر چشم بندگان درش همچو پر کاه
هوش مصنوعی: این سخن به این معناست که چشمان بندگان تحت تأثیر فریب و مکر دیو سلیمان قرار گرفته و در برابر آن، همچون پر کاهی در باد ناتوان هستند. به عبارتی دیگر، افراد در مقابل حیلهها و ترفندهای شیطانی آسیبپذیر و بیدفاع به نظر میرسند.
دنیا کجا که ملک دو عالم بود حقیر
هوش مصنوعی: دنیا کجا که مقام دو جهان به حساب میآید، آنقدر کوچک و بیارزش است.
سرپا بر هنگان درش از ره رضا
یکسر زنند بر سر کونین پشت پا
هوش مصنوعی: در هنگام عبور از در خانهات، با کمال رضایت به کسی که در راه است، به طور کامل و محکم برخورد کن و به راحتی از او گذر کن.
هم بندگان مجرم آن شاه ذوالعطا
هستند گرچه خویش ز سر تا بپا خطا
هوش مصنوعی: همه بندگان این پادشاه بزرگ، مجرم و خطاکار هستند، حتی اگر خود را بیگناه و بیخطا تصور کنند.
بخشند جرم عالم و آوم بعون پیر
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم بخشش و گذشت از گناهان عالم اشاره دارد و به نوعی بر اهمیت کمک و یاری رسانی از سوی یک شخصیت بزرگ و عالِم تأکید میکند. در واقع، میتوان گفت که همه جرمها و اشتباهات انسانها قابل بخشش هستند، به شرطی که در طلب یاری و فیض از یک بزرگتر باشیم.
مستان جام باده لبریزش ای عجب
دریا بلب کشند و به بر لب زنند لب
هوش مصنوعی: مستها از جام پر باده لبریز شدهاند، چه شگفتانگیز که دریا را در میان خود میکشند و به لبهای خود میزنند.
مردان حق دمند و امیران حق طلب
جانشان عری ز هایله علت و سبب
هوش مصنوعی: مردان حق، افرادی هستند که به صداقت و حقیقت پایبندند و در جستجوی حقیقت و عدالت هستند. در عین حال، کسانی که در مقام رهبری قرار دارند، به دنبال حقیقت و معنای واقعی زندگی میباشند. آنها تلاش میکنند تا از هر نوع فریب و توهم دور باشند و زندگی خود را به دور از دلایل و علتهای غیرواقعی بگذرانند.
لبشان خمش ز قائله قلت و کثیر
هوش مصنوعی: لبهای آنها به خاطر صحبتهای کم و زیاد که در موردشان شده، بسته و خاموش مانده است.
از مهر شاه سینه آن بندگان حر
همچون صدف بفلزم جانست پر زدر
هوش مصنوعی: از محبت و دوستی شاه، دل آن بندگان مانند صدف پنهان و سرشار از جوانهها و زندگی است.
چون هسنشان زکوی خرابات آبخور
خمخانه را کشند و نه چون خم شوند پر
هوش مصنوعی: وقتی دوستان در کنار هم در میخانه خوش میگذرانند، بهگونهای شاداب و سرحال میشوند که بیشتر از آنچه باید، به از دست رفتن خودشان و غرق شدن در شادی متمایل میشوند.
میخانه را خورند و نه از می شوند سیر
هوش مصنوعی: در میخانه، افراد مشغول نوشیدن هستند و هرگز از شراب سیر نمیشوند.
هر یک زیمن طالع فیروز و فریخت
بر لامکان کشیده از این کل خاک رخت
هوش مصنوعی: هر یک از سرنوشتهای خوش و نیک، به فضایی فراتر از این دنیا و خاک وجود دارند.
گردیده عرش اعظمشان تخته ز تخت
دلها شود ز سطوت ذوالعرش لخت لخت
هوش مصنوعی: عرش بزرگ آنان به مانند تختی شده که در دلها قرار دارد و به خاطر قدرت و عظمت پروردگار، این عرش به صورت تکههایی نمایان شده است.
چون بر زنند تکیه ز اجلال بر سریر
هوش مصنوعی: زمانی که بر تخت سلطنت تکیه میزنند و افتخار و بزرگی را به نمایش میگذارند، این نشاندهنده مقام و منزلت بالای فرد است.
دومش که بود دل ز غم عشق پر ز شور
سوزان بنار فرقتم این جان ناصور
هوش مصنوعی: دل من از غم عشق پر شده و در سوگواری و ناراحتی میسوزد، مانند آتشی که در جانم بیقرار و آشفته است.
ناگه کشید جذبه عشقم بکوه طور
بر کوی آن نگار بر انداخت دل عبور
هوش مصنوعی: ناگهان عشق من چنان شدیدی مرا به سمت کوه طور کشاند که در مسیر دیدار آن معشوق، دل بر تمام موانع غلبه کرد.
در خاک آن بهشت بر اندوخت جان عبیر
هوش مصنوعی: در سرزمین آن بهشت، جانم را با عطر دلانگیز پر کردم.
عالی دری رفیعتر از عالم قیاس
گشتم عیان که عرش بد آن سطح را مماس
هوش مصنوعی: من به مکان و مرتبهای رسیدم که از هر تصور و مقایسهای بالاتر است و به وضوح دیدم که عرش (پایه آسمانها) با آن سطح نزدیک است.
عنقای عقل مدرک و سیمرغ و هم ناس
در اولین دریچه آن درگه از هراس
هوش مصنوعی: عقل و دانش مانند پرندهای افسانهای هستند که در اولین دروازه آن مکان ترس به سر میبرند.
افکنده بال و پنجه و منقار ناگزیر
هوش مصنوعی: با چنگ و دندان و توانایی خود، ناچار باید تلاش کنم.
ترسا مغی براه در آنجا شدم دلیل
آمد پی دخول در آن حضرتم دخیل
هوش مصنوعی: در آن مکان که وارد شدم، دلیلی برای ورود به آن محفل مقدس یافتم.
بردم در آن حرم که نبد محرمش خلیل
بستر نموده حاجبش از پر جبرئیل
هوش مصنوعی: در آن خانه مقدس که کسی جز خلیل در آن جا نیست، جایگاه به قدری عالی است که حتی درب آن را جبرئیل نگهبانی میکند.
بر چشم او دو کون کم از قدر یک شعیر
هوش مصنوعی: در نگاه او، دو گردی به اندازه یک دانه جو ارزش ندارند.
دیدم نشسته پیر بصدر مغان چو یم
از میکشان حریم وزوی صدر محترم
هوش مصنوعی: دیدم که پیرمردی در کنار میخانه نشسته است، او مانند من از دست میکشان به دور است و در بالای مقام محترم قرار دارد.
عیسی دمی که بود مسیحش یک از خدم
هر دم هزار عیسیش احیا زنم دم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به قدرت و تأثیرگذاری عیسی مسیح اشاره میکند. هر لحظه که او به عنوان مسیح حضور دارد، میتواند هزاران عیسی دیگر را زنده کند. این بیان نشاندهنده عظمت و بار معنایی وجود مسیح است و به نوعی به قدرت احیا و حیاتبخشی او اشاره دارد.
حاجات خلق جمله و را نقش در ضمیر
هوش مصنوعی: نیازهای مردم همه در دلها نقش بسته است.
رازی که دیدهاند در آئینه اهل جام
سر تابسر معآینه او را ز خشت شام
هوش مصنوعی: رازهایی که در آینه دیده میشود، مانند تصویر و جمال او، از یاقوت و زیباییهای زندگی است که همچون رختی مجلل بر دوش دارد.
دلهای آن گروه که در عشق آن همام
بد در ثابت سختتر از آهن و رخام
هوش مصنوعی: دلهای افرادی که در عشق آن بزرگوار ثابتقدم هستند، مانند آهن و سنگ بسیار محکم و مقاوم است.
یکجا بدست قدرت او نرم چون خمیر
هوش مصنوعی: در یک جا با قدرت او مانند خمیر نرم و قابل تغییر هستم.
بر دور پیر مصطبه رندان بادهنوش
بنشسته فارغ از دو جهان دوش تا بدوش
هوش مصنوعی: در اطراف پیران نشستهاند و با خوشحالی و بیخیالی از زندگی، در کنار یکدیگر به نوشیدن شراب مشغول هستند و از تمام عالم و ماجرای آن بیخبرند.
بر دور جام و نغمه نی جمله چشم و گوش
مستانه سرکشیده ز غوغای عقل و هوش
هوش مصنوعی: همهی گوشها و چشمها به دور جام و نغمهی نی مجذوب شدهاند و در هیاهوی عشق و شوق، از دست عقل و درک خارج شدهاند.
رندانه پشت پا زده بر فرق ماه و تیر
هوش مصنوعی: با نانجیبانه کارهای عجیبی انجام میدهد و به راحتی بر زیبایی و جلوههای ماه و تیر بیاعتنایی میکند.
از عقل و فرق بین همه را جان پاک فرد
پوشیده جمله چشم ز تمییز سرخ و زرد
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این نکته اشاره میکند که عقل و درک واقعی از همه چیز در وجود یک فرد پاک نهان است و آن فرد میتواند به راحتی تفاوتها را تشخیص دهد. به نوعی، او بر این موضوع تأکید دارد که آگاهی و فهم عمیق به ظاهری که ما میبینیم مربوط نمیشود، بلکه به باطن و روح انسان بستگی دارد.
غافل ز غیر یار چه درمان بود چه درد
وارسته از خیال که گردون کدام و گرد
هوش مصنوعی: اگر از یار خود غافل باشی، نه دردی را میتوانی درمان کرد و نه از خیال رهایی یابی. در این دنیا چه کسی میتواند به چرخش و تغییرات زندگی پی ببرد؟
بیگانه زان تمیز که بالا کجا و زیر
هوش مصنوعی: بیگانه از آن فهم که نمیداند کجا بالا و کجا پایین است.
ساقی در انتظار که زان واجبالوجود
دیگر کدام بنده شود مستحق جود
هوش مصنوعی: ساقی در حال انتظار است تا ببیند کدامیک از بندگان واجبالوجود این بار شایسته دریافت نعمت و بخشش خواهد شد.
کافتادمش بخاک من رسته از قیود
دادم پس از سجود بیکتائیش درود
هوش مصنوعی: من او را به خاک فرستادم و از وابستگیها آزاد کردم، پس از سجدهای که به یکتاییاش کردم، به او سلام میرسانم.
خواندم پس از درود بهر حاجتش خبیر
هوش مصنوعی: پس از سلام و درود، برای برآورده شدن نیازش، خواستهام را بیان کردم.
اندر طلب چو پاک ز هستی شدم فنا
برداشت سر بسوی من آن خسرو بقا
هوش مصنوعی: زمانی که در جستجوی حقیقت، از وجود خود خارج شدم و به فنا رسیدم، آن پادشاه جاودانه، سرش را به سوی من بلند کرد.
آنسان که درد خسته دلانرا کند دوا
گفتا که کیستی و چه حاجت ترا بما
هوش مصنوعی: کسی که درد دل شکستهگان را تسکین میدهد، گفت: تو کیستی و چه نیازی به ما داری؟
گفتم گدای سائل و محتاج و مستجیر
هوش مصنوعی: گفتم که من فقیر و نیازمند و درخواستکنندهام.
پیرم چو یافت از اثرات وجود طی
باقی نه هیچ از اثرم غیر مهر وی
هوش مصنوعی: وقتی پیرم از نشانههای وجودم آگاه شد، دیگر هیچ اثری جز محبت او در من باقی نماند.
بر زد نهیب ساقی سر مست را که هی
آتتش فکن بخرمن جانش ز جام می
هوش مصنوعی: ساقی به سر مستی که غرق در احساسات است، هشدار میدهد و از او میخواهد که شعلههای عشق و شور را در وجودش برافروزد و جانش را با نوشیدنی میکشد.
تا زان شراب نفس حرونش شود ستیر
هوش مصنوعی: تا وقتی که از آن شراب نوشیده شود، نفس انسان پاک و خالص میشود.
برداشت چست و چابک ساقی پاک ذیل
پیمانه که بود بمستان خیل کیل
هوش مصنوعی: حرکت سریع و چابک ساقی در هنگام پر کردن لیوان، نشانهای از شور و نشاط میباشد که خیل نوشندگان را مجذوب خود میکند.
از وی نموده ناب حقیقت کمیل میل
هر دم از او رسیده بتکمیل صد کمیل
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از او (یعنی خدا یا حقیقت) همیشه رازهایی واقعی به ما میرسد و هر لحظه از او کمال و زیباییهای بیشتری به ما میرسد، به گونهای که ما با هر بار دریافت این زیباییها، به کمال نزدیکتر میشویم.
کسب ضیاء کرده از او مهر مستنیر
هوش مصنوعی: خورشید نور خود را از او گرفته است.
لبریز کرد زان میسوزندهتر ز نار
زان آتشی که سوخت ز منصور اختیار
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عمیق و شعلهور اشاره دارد که از تجربهای دردناک و سوزناک ناشی میشود. به نوعی، فرد در حال بیان ناراحتی و آتشین بودن حالت درونیاش است که به خاطر یک انتخاب یا رویداد خاص، تشدید شده است. این آتش نیز به نوعی تجسمی از شور و احساسات قوی و شاید اندوهی است که در دل دارد.
زان میکشید و گشت انالحق سرابدار
دادم بدست و گفت استغفار کن سه بار
هوش مصنوعی: از آن نوشیدنی، شوقی در من به وجود آمد و به یار گفت: «ای آنکه حقیقت را میشناسی، این سراب را در دستان من رها کن و برایم دعا کن که سه بار از خداوند طلب آمرزش کنم.»
از هستی وجود که جرمی است بس کبیر
هوش مصنوعی: وجود چیزی بسیار بزرگ و مهم است که نمیتوان به راحتی آن را نادیده گرفت.
بگرفتم و کشیدم چون جام را بسر
آتش گرفت جانم از آن باده سر بسر
هوش مصنوعی: من آن جام را در دست گرفتم و مانند آتشی که جانم را میسوزاند، خودم را غرق در باده و شوق کردم.
فارغ شدم ز دغدغه خیر و خوف شر
ز آثار من نماند بجز صورتی اثر
هوش مصنوعی: از نگرانیهای نیکی و ترس از بدی رها شدم و از من جز تصویری بیاثر باقی نمانده است.
زان صورتی که گشت سیر دمش اثیر
هوش مصنوعی: از آن چهرهای که در حرکت و جنبش است و جاذبهای خاص دارد.
شد پوزبند و سوسهای عشق تیز دست
کامد بدست و پنجه وسواس را شکست
هوش مصنوعی: عشق مانند پوزبند و قید و بندی شده است که با قدرت و دقت، توانسته است به دست کسانی که میخواستند آن را مهار کنند، غلبه کند و وسوسهها را شکست دهد.
جانم زبند تفرقه و قید جمع رست
یکسر فتادم ازخرد و هوش دنگ و مست
هوش مصنوعی: روح من از بندهای جدایی و قیدهای گروهی آزاد شد. تمام وجودم از عقل و شعور بیرون رفته و در حالت بیخیالی و شور و شوق هستم.
شد ما سوی فرامشم از خاطر خطیر
هوش مصنوعی: هر چیزی که به جز یاد تو باشد، از ذهنم پاک شده است.
روح صعود کرده چو از عالم عقول
در تنگنای جسم عنان داد بر نزول
هوش مصنوعی: وقتی که روح از دنیای عقل و فکر به زمین نزول میکند، در محدودیتهای جسمی گرفتار میشود.
گفتم سروش غیب ز اسرار مایقول
کاینک بهوش باش تو ای حامل جهول
هوش مصنوعی: به او گفتم که از رازهای ناشناخته خبر دار باشد و هوشیار باشد، ای کسی که اطلاعات پیچیده را در دست داری.
تا در عیان ز معنی وحدت شوی خبیر
هوش مصنوعی: برای اینکه در حقیقت معنای وحدت را به وضوح درک کنی، باید آگاهی پیدا کنی.
کردم چو دیده باز در آئینه روبهرو
شد سر لا اله موجه مرا در او
هوش مصنوعی: زمانی که چشمانم را گشودم و در آینه نگاه کردم، متوجه شدم که در آنجا نماد "لا اله" بهطور واضحی جلوهگر شده است.
یعنی نبد معآینه ز آئینه غیر هو
بود آنچه در بساط ز جام می و کدو
هوش مصنوعی: آنچه در دنیای ما اتفاق میافتد، نتیجهی نگاه و تأثیرات ما است. نمیتوان انتظار داشت که انعکاس موجود در آینه، از آینهای غیر از خودمان باشد. در واقع، آنچه ما در زندگی تجربه میکنیم، همچون می و کدو در سفرهمان، نتیجهی شرایط و انتخابهای خودمان است.
باقی نبود هیچ بجز ذات پاک پیر
هوش مصنوعی: هیچ چیز دیگری باقی نمانده جز وجود پاک و خالص آن پیر.
صبحست ای ندیم چو افتاده خمار
شد طالع آفتاب سر از خواب غم بر آر
هوش مصنوعی: صبح فرا رسیده است، ای دوست. حالا که خواب آلودگی بر تو غلبه کرده، زمان آن است که خورشید از خواب بیدار شود و غم را کنار بگذارد.
چون نفی غیر میکند اثبات کردگار
زان میکه غیر کند ساغری بیار
هوش مصنوعی: زمانی که چیزی جز پروردگار را نفی میکند، بهراستی حق را اثبات میکند. بنابراین، فردی که غیر از او را بپرستد، مانند کسی است که پیالهای بیاورد اما از وجود پروردگار غافل باشد.
تا دل شود ز صیقل رشحات او منیر
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل از نور وخش تجربههای او روشنی نگیرد، آرام نمیشود.
بر خیز تا کیشم بر سم قلندری
جام قلندرانه ز صهبای حیدری
هوش مصنوعی: بیدار شو و برخیز، تا کی میخواهی بخوابی؟ بروم تا به کیش، جایی که شیوهی زندگی بزرگمنشان است. مینوشم از جامی که خاص اهل دل و عرفان است، از شراب معرفت حیدری.
برتر زنیم خیمه ازین چرخ چنبری
یابد مگر وجود صفات منوری
هوش مصنوعی: ما خیمهای برتر از این چرخ فلکی برپا میکنیم، مگر آنکه وجود صفات روشنی را یافت کنیم.
بینا شود بنور حق این دیده ضریر
هوش مصنوعی: چشم نابینایی به نور حقیقت بینا میشود.
تا آنکه دور دوره بخشایش و عطاست
هر مجرمی مؤید الطاف کبریاست
هوش مصنوعی: در زمانهایی که بخشش و عطوفت حاکم است، هر گناهکاری مشمول لطف و رحمت بزرگوارانه است.
بیرون عطا و رحمت بیچونی از چراست
عالم تمام غرق یم رحمت خداست
هوش مصنوعی: در دنیای بیرون از ما، نعمتها و رحمتهای خداوند به وفور وجود دارد و ما باید از دلایل و چرایی آن بگذریم. در حقیقت، همۀ عالم در دریای رحمت الهی غرق شده است و هر گوشهای از آن پُر از عطا و برکت است.
مینوش و باش منتظر رحمت ای فقیر
هوش مصنوعی: ای بیچاره، بنوش و منتظر نعمتهای الهی باش.