شمارهٔ ۲
تو پریچهره مر از مردم بالائی
که در آئی و بچشم اندر مینائی
دل هر دل شده یا بی بربائی
یا که خونسازی از دیده بپالائی
ببری ور که کنی خون تو دل آرائی
بدل آرائی و دل بردن میشائی
میرود بینم دل از بر من کمکم
بکمندی همه چین در چین خم در خم
جو بچشم آید پا بنهم باشدیم
گو تو ما ناپری است این نه بنیآدم
که نهان دل برد از آدمیان هر دم
ور بود آدم با کس نبود توأم
چابک آنگونه دل از کف برد آنمهوش
که بتابد بمثل مومی از آتش
آدمی یا که کند از دیدن پریان غش
وین گوارنده بود ما را نی ناخوش
چه گوارنده تر از اینکه بتی دلکش
برد از ما دل با آنهمه هش و بش
نتوان بستن بر رویش هم درها
ور به بندی کشد از هر در او سرها
از هوا آید پنداری بیپرها
بندد از هر سو بر هر کس معبرها
بروش خیزد از لعلش گوهرها
بسخن ریزد از لعلش شکرها
بکفش باشد چون گوئی این گردون
دهدت بازی چند ار بوی افلاطون
نبود چیزی پیشش خرد و قانون
نتوان بردن جانی ز کفش بیرون
جان کم ار گیری پیشش کندت افزون
بنهد منّت و زکس نشود ممنون
آنقدر چابک و پرمایه و حرف افکن
همه باشندش در فهم سخن کودن
پیش او باشد چندار که سخن روشن
ننهد وزنی بر گفته و برگفتن
بجوی گیرد نه دانه و نه خرمن
بل گذارد بسخن جرمت بر گردن
بچه اندازه تو ای شوخ زبر دستی
که ببردی دل و بر گیسو پیوستی
نشدم آگه کی بردی و کی بستی
همچو هشیاری کاید بسر مستی
در ره دل بکدامین سو بنشستی
که ندیدت کس بادامی یاشستی
گفته بودندم ایمه که تو عیاری
کله مردم از سر همه برداری
ببری آنچه بچالاکی و طراری
نگذاری نه دهی پس نه نگهداری
و گر آید ز پیش کس توبه نگذری
چو بره بینیش از طعنه بیازاری
سر مردم بزبان پیچی در گرفته
نشوی گاه سخن گفتن آشفته
گفتهها کانسان کس هیچ به نشنفته
پس بدلها روی آهسته و بنهفته
همچو عیاری کاید بسر خفته
خانه بیند چو شود بیدار او رفته
من براینم که تو ای شوخ پری پیکر
بدرت بود ملک یا پریت مادر
زانکه آئی ز در بسته بکاخ اندر
همچو آن صورت کاندر دل عارف سر
بدر آرد چو رخ آدم در منظر
و آدم است آن نه چو آدمها در محضر
بود اعلی مثل آن فهمی اگر یانی
نه که مثلی بود او را که برد کس پی
نه باو ماند چیزی نه چیزی وی
داریش گر بنظر لیس کمثله شئی
چو در آید شود اندیشه اشیاء طی
نشاه پیدا نه و پیداست نشاط از می
تو نپنداری کانصورت اللهی
بود آن صهبا یا ساقی برواهی
بل بساقی بود آن باقی اگر خواهی
آردش ساقی در ساغر ز آگاهی
چوبنوشی رسدت نشأه بناگاهی
کندت ساقی در اینهمه همراهی
عنب آن می فکر است و خمش وحدت
پرورش یابد با نفخه از جنّت
گرمی عشق بجوش آردش از فکرت
پس شود صافی چون روحی بیکثرت
دل نوشنده از آن افتد در حیرت
که حقیقت بود این با معنی با صورت
چون بدل اید بیرون نرود هرگز
نیست در خارج پیدا شدنش جایز
جز که برحکمتی از آیت یا معجز
همچو بر مریم کامد ملکی ذی عز
یا که او دیدش چون رفت برون از دز
از همان چشمی کوبیند بی حاجز
باشد آن صورت از یک پیر از یک شه
اندر آید بدل از یک حیث از یک ره
تابد آن نور از یک مهر از یک مه
متعدد نشود هرگز برناگه
تا نه بیند رخ رحمتعلی از اله
دل زیکتائی هرگز نشود آگه
من و دل دانیم آن طلعت روحانی
که نه هرگز بتکثر بود ارزانی
زانکه آن چهره نه جسمست نه جسمانی
اولی باشد کورا نبود ثانی
لیک از غببش شاید بسر اخوانی
هم تواش بینی بر صورت انسانی
چونکه ساکن شود آنصورت در سینه
دل و جان یابد تسکین و طمأنینه
وجه غیب آید و گیرد ز دل آئینه
بتو گوید سخن آن دلبر دیرینه
زاول شنبه تا آخر آدینه
گنح مخفی را دل گردد گنجینه
گفتمش روزی کی عالی از اندیشه
صورت از معنی مکفی است در این پیشه
گفت بر صورت شیرت نبود بیشه
به پری لیک توان برد پی از شیشه
شجر از شاخه نباشد بود از ریشه
بین که بر شاخه فکرت نزنی تیشه
شجر و شاخه و ریشه است همه با هم
شجر و شاخ ز ریشه است ولی محکم
اثر از ریشه رسد بر شاخ هر دم
زاده از مریم عیسی نبود مبهم
داده روحالقدس از غیبش گر دم
پسر روح او را کس خواند فافهم
لیک آبست ز جبرئیل نشد هر زن
خاصه کان زانیه باشد نه نکو دامن
مریمی باید با تایید از ذوالمنن
تا شود از دم روحالقدس آبستن
پس مسیحا نفسی زاید کامل فن
که دل مرده زوی زنده شود در تن
تا نپنداری صوفی است هر ابلیسی
احمقی خامی کوته نظری پیسی
نشده همدم عیسائی و ادریسی
که بیاموزد درسم و ره تقدیسی
نشکیبد بوی الا که قدح لیسی
کو گلی زان باغ ار نبود تدلیسی
بتو ز سراسر حقیقت قدری گفتم
آنچه بد در خور توضیح به ننهفتم
من به آن منطق هنگام سخن جفتم
همه آن گویم که گوید واشنفتم
بس گهرهای معانی به بیان سفتم
نیک دریاب که راهت بصفا رفتم
با تو گویم سخنی دیگر اندر سر
مکن آنرا ز صفی چون شنوی ظاهر
آنکه کس نبود بردیدن او قادر
عقلها یکجا از معرفتش قاصر
حسن کند در کش این ناید در خاطر
جز تو او گردی و انکه شویش ناظر
هر چه تو بیرون از خود روی او آید
تا تو ننمائی او ماند و این شاید
بجز او چیزی یکجو ز تو ننماید
همه او باشد و او بالدو او باید
فکرتی میرد چون فکرت نو زاید
تا دگر چیزی بر اصل تو بفزاید
بس غیور است او بر طلعت نیکویش
هیچ نگذارد غیری نگرد سویش
تاکسی باقی است از هستی یک مویش
نتواند دید یک موئی ز ابرویش
جز کسی کوشد فانی ز خود و خودیش
گردد او ناظر از چشمش بر رویش
وادئی کانجا سیمرغ پر اندازد
در خور از عصفور نبود که بپر نازد
جز که از هستی یکباره بپردازد
وانگهی خود را هم پر ملک سازد
ملک ار چند دل وهش بازد
آنکه داند نبرد پی بخرد نازد
سالها من خود هم پر ملک بودم
راهها را همه پی بردم و پیمودم
قطع هر وادی و هر مرحله بنمودم
هر دری را زدم و بستم و بگشودم
ز آنهمه غیر تحیر به نیفزودم
پیش پای خود بنشستم و آسودم
واجبی هویداگشت در لباس امکانی
با شروط مولائی با شؤن سلطانی
واحد و آللهی لا بشرط و فردانی
بود فرد و لا یعرف گشت مرد میدانی
دردنو خود عالی در علو خود دانی
غیر وجه هالک غیر ذاته فانی
بحر وحدت مطالق در ازل تلاطم کرد
جوش تا بروی از قعر لحظه لحظه قلزم کرد
نور حسن خود تابان بر سپهر و انجم کرد
تا نداندش هر کس رخ نهفت و پی گم کرد
شد ببزم میخواران در قدح می از خم کرد
هر که خود را از آن میگشت غرق بحر حیرانی
در حجاب وحدت بود بر جمال خو مایل
عشق او بخود آراست صد هزار گون محفل
وا ندران محافل گشت از هزار در داخل
یک نگاهش از خود برد آنچه دیده در ره دل
دل نه آنکه بود از غیر غیره هوا لباطل
هم دل او و هم دلدار هم بنا هم بانی
صد هزار آئینه هشت پیش رخسارش
و ز هر آن یکی گردید جلوهگر در آثارش
عشق پردهسوز آورد از حرم ببازارش
کس نبود تا گردد در نظر خریدارش
شد روان تماشا را خود بکل اطوارش
تا جمال خود بیند خود بعین وحدانی
شد بباغ و رخ بگوشد آب و رنگ بر گل داد
حسن بر چمن بخشید عشق گل به بلبل داد
سبزه را مزین کرد سرو را تمایل داد
بر شقایق و نسرین رونق و تجمل داد
ناز بر سمن آموخت شاهدی بسنبل داد
اینچنین کند هر جا نفخههای رحمانی
برچمن یکی بگذر تا رخش چو من بینی
آب و رنگ رخسارش در گل و سمن بینی
از لطافت نسرین لطف آن بدن بینی
نی که لطف نسرین است چون تنش که تن بینی
حسن یوسف آن نبود کش به پیرهن بینی
چشم حسن بین خواهد عشق پیرکنعانی
حسن پرده در هر جا خود نما و خودساز است
لن ترانی ار گوید از تجمل و ناز است
باب رؤیتش هر دم بهر عاشقان باز است
رب ارنی از عاشق جذب یار طناز است
پیش عاشق و معشوق زین روش دو صد راز است
بیخبر بوند اغیار زان رموز پنهانی
آنکه را که اندر سر شور و عشق و مستی نیست
در وجود او یکجو جذبه الستی نیست
هم بلوح او نقشی غیر خودپرستی نیست
ره بهستی آن یابدکش نشان ز هستی نیست
در علو آثارش احتمال پستی نیست
همچو فوق هر دستی دست شیر یزدانی
یکه تاز دریا دل قلعه کوب خیبر کن
بت برافکن از کعبه ریشه بر کن از دشمن
در قتال خصم آتش درنبرد مرد آهن
گاه رزم در میدان صف شکاف و شیر افکن
میشکافت بر تنها از نهیب او جوشن
روز سرکشان از وی همچو شام ظلمانی
در غزای اسلامی تیره روز شیران کرد
در جهاد عرفانی ملک نفس ویران کرد
رونق تصوف گشت یاری فقیران کرد
مر صفیعلی شه را فتخار پیران کرد
در طریقت و بیعت دست دستگیران کرد
اینچنین بقا بخشد بر کسی که شد فانی
از فنای درویشان واقف ار شوی اندک
بر فنای خودکشی از خودی شوی مندک
از صحیفه هستی نقش خود نمائی حک
پس بحق شوی باقی بر یقین رسی از شک
چشم دیو بربندی کاو دو بیند آدم یک
سر علم الاسماءء این بود اگر دانی
زان بجای احمد خفت مرتضای کامل دم
چون فزون بهستی بود بیخودیت از عالم
تا بعارف آموزد نکته لقد کرم
یعنی از فنا گردد کامل الظهور آدم
یا بی ازکمی بیشی بیش خود چوگیری کم
خواهد ار کسی برهان گو خود اینت برهانی
سوره بر دو در حج خواند سوی مکه او تنها
یعنی آنکه پیدانیست بر کس آن منم پیدا
در کفم کم از کاهی است این سپهر و مافیها
خصم اگر بود کوهی میر بایمش از جا
خار و خس فتد یکسو وقت جنبش دریا
کاه و کوه یکسانست پیش یم بطوفانی
کافری خیو افکند در نبرد بر رویش
خود ز فعل آن بدخو منقلب نشد خویش
ترک قتل او فرمود برگشود بازویش
کی بود کسی واقف از خصال نیکویش
جز کسی که پیوست با محیط او جویش
صوفیان صافی دم عارفان ربانی
من زیمن اقبالش چون شدم بمیخانه
دیدم آتش افروزی دلفریب و فرزانه
هر که میرسید از راه آن حریف جانانه
بادهاش به پیمودی پی بپی به پیمانه
تا نمودی از مستی ترک عقل و افسانه
عالم دگر دیدی از جهان اعیانی
روی خلق آن عالم همچو مهر تابنده
از صفات خود مرده بر حیات حق زنده
جان ز جان و تن رسته دل ز ما سوی کنده
فارغ اندر استغراق از گذشته و آینده
با چنین شهنشاهی پیش مرتضی بنده
از یقین درویشی نه از گمان شیطانی
اهل ظن و صورت را هل بجا که معذورند
بر دغل دوروئی دل بستهاند و مشهورند
بر هوای تن سر خوش و ز جمال جان کورند
هر زمان ز اهلالله بر بهانه دورند
چون فخاش ظلمت جود رعنا با نورند
با ولی حق در جنگ بر مراد سفیانی
صلح و جنگ این دو نان ای پسر پی نان است
نی که آن معاویه دیو یا سلیمان است
وانکه رسته زین اغراض یارشاه مردانست
بر هر آنچه شد هنگام دان که مرد میدانست
بر غزا چو شد نوبت پور زال دستانست
بر فنا چو شد هنگام عارفیست سبحانی
من بتجربت امروز از جهانیان بیشم
و ز جهانیان یکسر بی ز طمع و تشویشم
تا همی نه پنداری گوشهگیر و درویشم
از دوکون بیگانه باهران تنی خویشم
خلق و خوی هر کسی هست چون نوشته در پیشم
نادر است اگر باشد کس بخوی انسانی
خصلت نکو اول صدق و دیگر انصافست
هر که دارد این خصلت دل زنا حقش صافست
قلب صافی از ناحق کامل اندر اوصافست
کامل الصفات از حق مستحق الطافست
لطف حق چو شد شامل مرد قطب اعرافست
یا نبی کامل دم یا علی عمرانی
قصه خلافت را واگذار و بیغم شو
از فدک مکن صحبت از فلک مقدم شود
هستی ار بنی آدم چون پدر مکرم شو
پا به فرق عالم زن سرفراز عالم شو
در حریم میخانه خرقه سوز و محرم شو
با لباس ازرق نیست ره به کوی عریانی
جای معرفت ای جان خانقاه و مسجد نیست
زانکه واحد مطلق بر مکان مقید نیست
دل سرای توحید است معبد و مشاهد نیست
دیر و کعبه یکسان است گر در آن موحد نیست
تیغ و نی چه حاصل چون بازوی مجاهد نیست
تاکر است در اسلام معنی مسلمانی
اطلاعات
وزن: فاعلن مفاعیلن فاعلن مفاعیلن (مقتضب مثمن مطوی مقطوع)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تو پریچهره مر از مردم بالائی
که در آئی و بچشم اندر مینائی
هوش مصنوعی: تو مانند پری زیبا هستی که از مقام و مرتبهی بلندی برخورداری و وقتی که به زمین میآیی، زیباییات چشمان مردم را مبهوت میکند.
دل هر دل شده یا بی بربائی
یا که خونسازی از دیده بپالائی
هوش مصنوعی: دل هر کسی یا به شدت عاشق شده و دلبسته است، یا اینکه در حال گریستن و رنج کشیدن به خاطر درد و غم است.
ببری ور که کنی خون تو دل آرائی
بدل آرائی و دل بردن میشائی
هوش مصنوعی: اگر تو کسی را بکشی، با دلی زیبا و جذاب همواره میتوانی دلها را تسخیر کنی و آدمها را به خود جذب کنی.
میرود بینم دل از بر من کمکم
بکمندی همه چین در چین خم در خم
هوش مصنوعی: دل من آرام آرام از من دور میشود و من در عمیقترین لایههای خود غرق در پیچیدگیها و رازها میباشم.
جو بچشم آید پا بنهم باشدیم
گو تو ما ناپری است این نه بنیآدم
هوش مصنوعی: من به تو میگویم که اگر جو را ببینی، پای در آن میگذارم و به تو نشان میدهم که ما ناپری هستیم و اینجا دیگر از انسانها خبری نیست.
که نهان دل برد از آدمیان هر دم
ور بود آدم با کس نبود توأم
هوش مصنوعی: هر لحظه دل را از آدمها میرباید، اما آدم که تنها نیست، هیچکس با او نیست.
چابک آنگونه دل از کف برد آنمهوش
که بتابد بمثل مومی از آتش
هوش مصنوعی: دل من چنان تحت تأثیر زیبایی او قرار گرفت که مانند موم در برابر آتش نرم و تغییر شکل پیدا کرد.
آدمی یا که کند از دیدن پریان غش
وین گوارنده بود ما را نی ناخوش
هوش مصنوعی: آدمی که از دیدن زیباییها دچار سرگیجه و حالت بیحالی میشود، این شیرینی و لذت برای ما خوشایند است و تلخی نمیآورد.
چه گوارنده تر از اینکه بتی دلکش
برد از ما دل با آنهمه هش و بش
هوش مصنوعی: چه چیزی دلپذیرتر از آن است که یک بت زیبا و جذاب، با تمام زرق و برق و شلوغیاش، دل ما را برباید؟
نتوان بستن بر رویش هم درها
ور به بندی کشد از هر در او سرها
هوش مصنوعی: اگر بخواهی بر او درهای بستهای قرار دهی، نمیتوانی؛ زیرا او به گونهای است که از هر در و روزن بیرون میآید و سرها را به دنبال خود میکشد.
از هوا آید پنداری بیپرها
بندد از هر سو بر هر کس معبرها
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که از هوا و فضا احساساتی مانند ترس یا نگرانی به وجود میآید، به گونهای که این احساسات بر همه افراد تأثیر میگذارد و راههای خروج و رهایی را در همه جا مسدود میکند.
بروش خیزد از لعلش گوهرها
بسخن ریزد از لعلش شکرها
هوش مصنوعی: از زیباییهای لب او جواهراتی میباشد که با کلامش شیرینی و نرمی مانند شکر را پخش میکند.
بکفش باشد چون گوئی این گردون
دهدت بازی چند ار بوی افلاطون
هوش مصنوعی: اگر در زندگی خود به تجملات و دنیای فانی دلبسته شوی، مثل آن است که به کفش خویش وابستهای و دنیای اینجا تنها سرگرمیای بیشتر نخواهد بود.
نبود چیزی پیشش خرد و قانون
نتوان بردن جانی ز کفش بیرون
هوش مصنوعی: هیچ چیزی در برابر او ارزش ندارد و نمیتوان قانونی را اعمال کرد؛ حتی نمیتوان جان را از چنگ او بیرون کشید.
جان کم ار گیری پیشش کندت افزون
بنهد منّت و زکس نشود ممنون
هوش مصنوعی: اگر روح و جان تو کم باشد و او جلوهای از کمال و رحمت برایت داشته باشد، باید بدان که او بر تو منت نخواهد نهاد و تو را شایسته قدردانی نمیشمارد.
آنقدر چابک و پرمایه و حرف افکن
همه باشندش در فهم سخن کودن
هوش مصنوعی: آنقدر سریع و توانا و پر از فکر و ایده است که همه را در درک سخنانش احمق میکند.
پیش او باشد چندار که سخن روشن
ننهد وزنی بر گفته و برگفتن
هوش مصنوعی: در برابر او، هرچند که سخن واضحی را بیان نکند، هیچ سنگینی بر کلام و گفتار نمیافزاید.
بجوی گیرد نه دانه و نه خرمن
بل گذارد بسخن جرمت بر گردن
هوش مصنوعی: به جای جستجوی دانه یا خوشه، بهتر است به صحبت و کلام تو توجه کند و بار گناهان تو را بر دوش بگیرد.
بچه اندازه تو ای شوخ زبر دستی
که ببردی دل و بر گیسو پیوستی
هوش مصنوعی: این شعر به تعریف و تمجید از زیبایی و جذبهی یک فرد میپردازد. شاعر به شخصیت شاداب و باهوش او اشاره کرده و میگوید که این فرد قادر است دلها را ببرد و با زیبایی خود دیگران را مجذوب کند. او همچنین به گیسوان این شخص اشاره دارد که به نوعی نماد زیبایی و جذابیت است.
نشدم آگه کی بردی و کی بستی
همچو هشیاری کاید بسر مستی
هوش مصنوعی: من از زمانی که تو مرا بردی و زمانی که بازگرداندی خبردار نشدم، مانند کسی که در مستی است و از هشیاری به دور.
در ره دل بکدامین سو بنشستی
که ندیدت کس بادامی یاشستی
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، در کدام سمت نشستهای که هیچکس تو را نمیبیند، حتی بادام هم نمیبیند.
گفته بودندم ایمه که تو عیاری
کله مردم از سر همه برداری
هوش مصنوعی: گفته بودند که ای انسانی شجاع و با تدبیر، میتوانی مشکلات و موانع را از سر راه مردم برداری و به آنها کمک کنی.
ببری آنچه بچالاکی و طراری
نگذاری نه دهی پس نه نگهداری
هوش مصنوعی: اگر چیزی را با زیرکی و فریبکاری به دست آوردی، نه آن را به کسی خواهی داد و نه میتوانی آن را نگهداری.
و گر آید ز پیش کس توبه نگذری
چو بره بینیش از طعنه بیازاری
هوش مصنوعی: اگر از کسی توبهای به دست آید، مانند برهای خواهی بود که از طعنهها و آزارها رنج نمیبرد.
سر مردم بزبان پیچی در گرفته
نشوی گاه سخن گفتن آشفته
هوش مصنوعی: اگر در سخن گفتن دقت نکنیم و بیمقدمه و آشفته صحبت کنیم، ممکن است به جای ارتباط درست، باعث سردرگمی دیگران شویم. باید در انتخاب کلمات و نحوه بیان خود توجه کنیم تا منظورمان به خوبی منتقل شود و دیگران دچار ابهام نشوند.
گفتهها کانسان کس هیچ به نشنفته
پس بدلها روی آهسته و بنهفته
هوش مصنوعی: اکنون که صحبتها و نظرات افراد را به راحتی میشنویم، باید بدانیم که هنوز هم چیزهایی وجود دارد که گفته نشده و بر روی آنها پردهای از سکوت وجود دارد. این نکته به ما یادآوری میکند که ممکن است درونیات و احساسات عمیقتر افراد همیشه در معرض دید نباشند.
همچو عیاری کاید بسر خفته
خانه بیند چو شود بیدار او رفته
هوش مصنوعی: شبیه یک دزد که در تاریکی به خانهای میرود، وقتی که خواب است، اما به محض بیدار شدن، او را نمیبیند چون رفته است.
من براینم که تو ای شوخ پری پیکر
بدرت بود ملک یا پریت مادر
هوش مصنوعی: من موجودی هستم که تو ای زیبای شوخ، باید بدانی که پدر تو از نژاد فرشتگان یا ملائک است و مادر تو نیز فرشتهای به شمار میآید.
زانکه آئی ز در بسته بکاخ اندر
همچو آن صورت کاندر دل عارف سر
هوش مصنوعی: تو با ورودت از در بسته به کاخی، همچون آن شکل و شمایل، در دل عارف جا میگیری.
بدر آرد چو رخ آدم در منظر
و آدم است آن نه چو آدمها در محضر
هوش مصنوعی: وقتی چهرهی آدم در دیدگاه ظاهر میشود، او همچون آدمهای معمولی نیست که در محفل حضور دارند.
بود اعلی مثل آن فهمی اگر یانی
نه که مثلی بود او را که برد کس پی
هوش مصنوعی: اگر کسی از برتری و بالندگی چیزی آگاه باشد، اما نتواند مانند آن را درک کند یا احساس کند، همچون کسی است که به حقیقت آن نمیرسد و دیگران او را دنبال نمیکنند.
نه باو ماند چیزی نه چیزی وی
داریش گر بنظر لیس کمثله شئی
هوش مصنوعی: نه چیزی از او باقی مانده و نه چیزی برای او وجود دارد، اگر بنگری، مانند او چیزی نمیبینی.
چو در آید شود اندیشه اشیاء طی
نشاه پیدا نه و پیداست نشاط از می
هوش مصنوعی: وقتی که در دل میآید، تفکر درباره چیزها روشن میشود و نشانهای از سرزندگی و شادی از نوشیدن شراب آشکار میگردد.
تو نپنداری کانصورت اللهی
بود آن صهبا یا ساقی برواهی
هوش مصنوعی: تو فکر نمیکنی که آن نوشیدنی خدایی، همان ساقی خوشچهره باشد؟
بل بساقی بود آن باقی اگر خواهی
آردش ساقی در ساغر ز آگاهی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، ساقی میتواند آن باقی را برایت به ساغر بیاورد، اما این کار نیاز به شناخت و آگاهی دارد.
چوبنوشی رسدت نشأه بناگاهی
کندت ساقی در اینهمه همراهی
هوش مصنوعی: این بیت میگوید که اگر به تو نوشیدنی چوبی بدهند، نشانهای از شکلگیری یک پایه یا اساس جدید در تو است. ساقی در این آشفتهحالی که surrounds تو، تو را به همراهی وادار میکند.
عنب آن می فکر است و خمش وحدت
پرورش یابد با نفخه از جنّت
هوش مصنوعی: گیلاس، میوهای است که در آن اندیشهای نهفته است و با وزش نسیم بهشتی، آرامش و یگانگی پرورش مییابد.
گرمی عشق بجوش آردش از فکرت
پس شود صافی چون روحی بیکثرت
هوش مصنوعی: اگر عشق در دل انسان شعلهور شود، افکار او را پاک و زلال خواهد کرد، مانند روحی که از هر آلودگی دور است.
دل نوشنده از آن افتد در حیرت
که حقیقت بود این با معنی با صورت
هوش مصنوعی: دل نویسنده به حیرت میافتد، زیرا نمیداند آیا این حقیقت با مفهومی که دارد، در قالبی که میبیند، گنجانده شده است یا نه.
چون بدل اید بیرون نرود هرگز
نیست در خارج پیدا شدنش جایز
هوش مصنوعی: وقتی که چیزی دگرگون میشود، هرگز خارج از وجود خودش نمیتواند بیرون برود و نمیتوان انتظار داشت که در دنیای بیرون به شکل دیگری ظهور کند.
جز که برحکمتی از آیت یا معجز
همچو بر مریم کامد ملکی ذی عز
هوش مصنوعی: تنها به خاطر حکمت خاصی، فرشتهای با عزت به مریم آمد.
یا که او دیدش چون رفت برون از دز
از همان چشمی کوبیند بی حاجز
هوش مصنوعی: او زمانی که از در خروجی میرود، به گونهای او را میبیند که هیچ مانعی وجود ندارد و میتواند به راحتی او را مشاهده کند.
باشد آن صورت از یک پیر از یک شه
اندر آید بدل از یک حیث از یک ره
هوش مصنوعی: ممکن است که آن چهرهی زیبا از یک پیرمرد و از یک پادشاه، در یک زمان و از یک منظر به یک شکل دیگر ظاهر شود.
تابد آن نور از یک مهر از یک مه
متعدد نشود هرگز برناگه
هوش مصنوعی: تا زمانی که آن نور از یک خورشید و یک ماه تابش کند، هرگز در صبحگاه به چندین نور تقسیم نخواهد شد.
تا نه بیند رخ رحمتعلی از اله
دل زیکتائی هرگز نشود آگه
هوش مصنوعی: به این معناست که تا زمانی که دل به جمال و رحمت تو روشن نشود، هرگز از حقیقت آگاه نخواهد شد.
من و دل دانیم آن طلعت روحانی
که نه هرگز بتکثر بود ارزانی
هوش مصنوعی: من و دل میدانیم که آن چهرهی روحانی هرگز در دنیای مادی و کثرت وجود ندارد.
زانکه آن چهره نه جسمست نه جسمانی
اولی باشد کورا نبود ثانی
هوش مصنوعی: زیرا آن چهره نه مادی است و نه جسمی، در نتیجه برای کسی که از این حقیقت کور است، وجود ندارد.
لیک از غببش شاید بسر اخوانی
هم تواش بینی بر صورت انسانی
هوش مصنوعی: اما از پشت سر او ممکن است که نشانههایی از برادری را در صورت انسانی او مشاهده کنی.
چونکه ساکن شود آنصورت در سینه
دل و جان یابد تسکین و طمأنینه
هوش مصنوعی: زمانی که آن چهره در دل و جان انسان آرام گیرد، آرامش و سکینی به او دست میدهد.
وجه غیب آید و گیرد ز دل آئینه
بتو گوید سخن آن دلبر دیرینه
هوش مصنوعی: وجه غیب ظاهر میشود و از دل تو سخن میگوید، همچون آئینهای که عشق و زیبایی محبوب دیرینت را نشان میدهد.
زاول شنبه تا آخر آدینه
گنح مخفی را دل گردد گنجینه
هوش مصنوعی: از آغاز هفته تا پایان روز جمعه، دل قادر است که رازهای نهان را به گنجی ارزشمند تبدیل کند.
گفتمش روزی کی عالی از اندیشه
صورت از معنی مکفی است در این پیشه
هوش مصنوعی: به او گفتم روزی که آیا در این کار، برتری و زیبایی از تفکر و معانی به دست میآید یا نه؟
گفت بر صورت شیرت نبود بیشه
به پری لیک توان برد پی از شیشه
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که اگرچه بر اثر زیبایی تو مانند شیر نمیتوان در جنگل جولان داد، اما از طریق ظرافت و دقت میتوان از زیبایی تو بهرهمند شد.
شجر از شاخه نباشد بود از ریشه
بین که بر شاخه فکرت نزنی تیشه
هوش مصنوعی: درخت از شاخهاش شکل نمیگیرد، بلکه از ریشهاش است که قوام مییابد. پس باید توجه داشته باشی که اگر به فکر و اندیشهات آسیب بزنی، به اصل و بنیاد تو لطمه وارد خواهد شد.
شجر و شاخه و ریشه است همه با هم
شجر و شاخ ز ریشه است ولی محکم
هوش مصنوعی: تمام اجزای یک درخت، از جمله تنه، شاخهها و ریشهها، با هم ارتباط دارند و از یکدیگر جدا نیستند. در حقیقت، شاخهها و برگها به ریشهها وابستهاند و تنها به وسیله آنها میتوانند به زندگی ادامه دهند. برای همین، ریشهها را باید محکم برپا نگه داشت تا درخت به خوبی رشد کند.
اثر از ریشه رسد بر شاخ هر دم
زاده از مریم عیسی نبود مبهم
هوش مصنوعی: هر چیزی که به وجود میآید، از ریشههای خود تاثیر میپذیرد. مانند عیسی که از مریم متولد شد و وجودش روشن و واضح است، نه مبهم و غیرقابل شناسایی.
داده روحالقدس از غیبش گر دم
پسر روح او را کس خواند فافهم
هوش مصنوعی: اگر روحالقدس از عالم غیب نفسی را دهد، اگر کسی او را پسر بخواند، باید این را درک کند.
لیک آبست ز جبرئیل نشد هر زن
خاصه کان زانیه باشد نه نکو دامن
هوش مصنوعی: اما این که هر زنی به واسطه جبرئیل آبستن نمیشود، نشان میدهد که تنها زنان نیکدامن نیستند که به ایـن حالت درمیآیند.
مریمی باید با تایید از ذوالمنن
تا شود از دم روحالقدس آبستن
هوش مصنوعی: برای به وجود آمدن یک معجزه یا حقیقتی بزرگ، باید فردی خاص و با تأیید از منبعی مقدس به شکلی روحانی در پیوند با قدرتی فراتر قرار گیرد.
پس مسیحا نفسی زاید کامل فن
که دل مرده زوی زنده شود در تن
هوش مصنوعی: یک فردی با روح و جان پرتوان به دنیا میآید که میتواند دلهای مرده را زنده کند و زندگی دوبارهای به آنها ببخشد.
تا نپنداری صوفی است هر ابلیسی
احمقی خامی کوته نظری پیسی
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که نباید فکر کنیم که هر کسی که به ظاهر به صوفیها یا عارفان میماند، در واقع عاقل و با درک است؛ زیرا ممکن است برخی از آنها فقط ابلههایی باشند که دنیا را از دیدگاه سطحی و کوتهبینانه نگاه میکنند.
نشده همدم عیسائی و ادریسی
که بیاموزد درسم و ره تقدیسی
هوش مصنوعی: هیچگاه عیسی و ادریس نمیتوانند همراز و دوست یکدیگر شوند، زیرا عیسی نمیتواند به ادریس درسی بیاموزد و راه مقدس را به او نشان دهد.
نشکیبد بوی الا که قدح لیسی
کو گلی زان باغ ار نبود تدلیسی
هوش مصنوعی: بوی خوش الی را نچشیدم، چرا که یا گلی از آن باغ نیامده، یا اگر هم آمده، به خاطر بیتوجهی به آن، چیزی از آن نمیدانم.
بتو ز سراسر حقیقت قدری گفتم
آنچه بد در خور توضیح به ننهفتم
هوش مصنوعی: من از همهی حقیقتها کمی با تو صحبت کردم و آنچه را که مناسب توضیح بود، بیان نکردم.
من به آن منطق هنگام سخن جفتم
همه آن گویم که گوید واشنفتم
هوش مصنوعی: من در هنگام صحبت کردن، تمام آنچه را که او میگوید و شنیدهام، بیان میکنم.
بس گهرهای معانی به بیان سفتم
نیک دریاب که راهت بصفا رفتم
هوش مصنوعی: من به بیان خود معانی گرانبهایی را منتقل کردهام، پس با دقت توجه کن که من در راستم به سوی صداقت و صفا حرکت کردهام.
با تو گویم سخنی دیگر اندر سر
مکن آنرا ز صفی چون شنوی ظاهر
هوش مصنوعی: با تو صحبت میکنم، ولی در دل خود آن را نگهدار و به دیگران نگو، چونکه وقتی به تو میرسد، به صورت مشخص و واضح است.
آنکه کس نبود بردیدن او قادر
عقلها یکجا از معرفتش قاصر
هوش مصنوعی: کسی که هیچکس توانایی درک او را ندارد، عقلها در شناخت او ناتوانند.
حسن کند در کش این ناید در خاطر
جز تو او گردی و انکه شویش ناظر
هوش مصنوعی: زیبایی تو در این کشش و جاذبهات جا دارد، و جز خودت در ذهن کسی نمیگنجد، تو میمانی و آن کسی که شاهد زیباییات خواهد بود.
هر چه تو بیرون از خود روی او آید
تا تو ننمائی او ماند و این شاید
هوش مصنوعی: هر چیزی که از وجود خودت خارج میشوی، او (حقیقت یا واقعیت) خود را نشان میدهد. تا زمانی که تو او را بروز ندهی، او همچنان در حالت پنهان باقی خواهد ماند و این ممکن است.
بجز او چیزی یکجو ز تو ننماید
همه او باشد و او بالدو او باید
هوش مصنوعی: جز او هیچ چیز دیگری نمیتواند تو را ببیند، همهچیز به او برمیگردد و وجود او ضروری است.
فکرتی میرد چون فکرت نو زاید
تا دگر چیزی بر اصل تو بفزاید
هوش مصنوعی: فکرهای قدیمی و کهنه از بین میروند و جای خود را به افکار جدید میدهند، تا بتوانند به وجود اصلی تو اضافه کنند و تو را تعالی بخشند.
بس غیور است او بر طلعت نیکویش
هیچ نگذارد غیری نگرد سویش
هوش مصنوعی: او نسبت به زیبایی خود بسیار غیرت دارد و هیچ کس را اجازه نمیدهد که به سمتش بیاید.
تاکسی باقی است از هستی یک مویش
نتواند دید یک موئی ز ابرویش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وجود یک شخص به قدری شگفتانگیز و باارزش است که حتی یک موی او نیز قابل دیدن نیست و حجاب یا ابرویش مانع از مشاهدهاش میشود. به عبارت دیگر، عظمت و زیبایی آن فرد به قدری زیاد است که جزئیات کوچک او نیز نمیتواند به درستی درک شود.
جز کسی کوشد فانی ز خود و خودیش
گردد او ناظر از چشمش بر رویش
هوش مصنوعی: تنها کسی که تلاش کند تا خود را فراموش کند و به حالت بیخودی برسد، میتواند از دقت نظر خود به زیباییها و واقعیات زندگی نگاه کند.
وادئی کانجا سیمرغ پر اندازد
در خور از عصفور نبود که بپر نازد
هوش مصنوعی: در اینجا به محلی اشاره شده است که سیمرغ، پرهای خود را به آسمان میافکند و از این بالاتر، پرندهای که کوچک و بیارزش است، نمیتواند به آنجا برسد. این نشاندهنده عظمت و مقام بالای سیمرغ است که دیگران نمیتوانند به پای آن برسند.
جز که از هستی یکباره بپردازد
وانگهی خود را هم پر ملک سازد
هوش مصنوعی: تنها زمانی که از وجود خود به طور کامل آزاد شود، میتواند به مرتبهای از عظمت و کمال برسد.
ملک ار چند دل وهش بازد
آنکه داند نبرد پی بخرد نازد
هوش مصنوعی: هر چقدر هم که پادشاهی با دلهای بزرگ و رنجهایش به سراغ انسانها بیاید، آنکه دانایی و خرد را میشناسد، همیشه بر خود میبالد و بر استقامت و کردار نیکش مفتخر است.
سالها من خود هم پر ملک بودم
راهها را همه پی بردم و پیمودم
هوش مصنوعی: سالها من به مقام و مقامداری رسیده بودم و تمام راهها را شناخته و پیمودهام.
قطع هر وادی و هر مرحله بنمودم
هر دری را زدم و بستم و بگشودم
هوش مصنوعی: من هر مسیری را پیمودم و هر مرحلهای را تجربه کردم، هر در را که خواستم، باز کردم و سپس بستم.
ز آنهمه غیر تحیر به نیفزودم
پیش پای خود بنشستم و آسودم
هوش مصنوعی: از میان تمام دلهرهها و تردیدها، چیزی به احساس سردرگمیام اضافه نکردم؛ نشستم و آرامش گرفتم.
واجبی هویداگشت در لباس امکانی
با شروط مولائی با شؤن سلطانی
هوش مصنوعی: باید حقیقتی روشن و نمایان شود که در قالب وجود و امکانات ظهور میکند، با شرایطی که از مقام و رتبهای خاص برخوردار است و با مظاهر سلطنت همراه است.
واحد و آللهی لا بشرط و فردانی
بود فرد و لا یعرف گشت مرد میدانی
هوش مصنوعی: تنها یک حقیقت وجود دارد که بدون قید و شرط یکتا است و هرگز جز این یکی نمیتوان به مردانگی دست یافت.
دردنو خود عالی در علو خود دانی
غیر وجه هالک غیر ذاته فانی
هوش مصنوعی: اگر درد و رنج خود را بشناسی، به مقام بالای خود پی خواهی برد، زیرا تنها وجهی که باقی میماند، فانی و از بین رفتنی است.
بحر وحدت مطالق در ازل تلاطم کرد
جوش تا بروی از قعر لحظه لحظه قلزم کرد
هوش مصنوعی: دریای واحدی در ابتدا به خروش درآمد و از عمق خود به جهت ظهور و بروز چیزها، هر لحظه جوش و تلاطم ایجاد کرد.
نور حسن خود تابان بر سپهر و انجم کرد
تا نداندش هر کس رخ نهفت و پی گم کرد
هوش مصنوعی: نور زیبایی او چنان در آسمان و ستارهها درخشید که هر کس او را نبیند، چهرهاش را پنهان کرده و راه خود را گم کرده است.
شد ببزم میخواران در قدح می از خم کرد
هر که خود را از آن میگشت غرق بحر حیرانی
هوش مصنوعی: در میخانه، هر کسی که از شراب پر کرده، خود را در دریایی از حیرت و شگفتی غرق میکند.
در حجاب وحدت بود بر جمال خو مایل
عشق او بخود آراست صد هزار گون محفل
هوش مصنوعی: در پردهی یگانگی، زیبایی خود را به عشق او آراسته است و به تعداد زیاد، مجالس و محفلها برپا کرده است.
وا ندران محافل گشت از هزار در داخل
یک نگاهش از خود برد آنچه دیده در ره دل
هوش مصنوعی: در محافل مختلف، از هزاران درورود میکنیم، اما یک نگاه او تمام آنچه را که دیدهایم و تجربه کردهایم، از دل ما میبرد.
دل نه آنکه بود از غیر غیره هوا لباطل
هم دل او و هم دلدار هم بنا هم بانی
هوش مصنوعی: دل، نه متعلق به دیگران است و نه به خواستههای نادرست. هم دل عاشق و هم معشوق، هر دو در ساختن این رابطه نقش دارند و هر دو به یکدیگر وابستهاند.
صد هزار آئینه هشت پیش رخسارش
و ز هر آن یکی گردید جلوهگر در آثارش
هوش مصنوعی: چندین هزار آینه در برابر چهرهاش قرار دارد و از هر کدام، یکی به شکلی خاص، زیبایی و جلوهاش را نمایش میدهد.
عشق پردهسوز آورد از حرم ببازارش
کس نبود تا گردد در نظر خریدارش
هوش مصنوعی: عشق آتشزا با خود از حرم به بازار آورد، اما هیچکس نبود تا او را در نگاه خریدارش ببیند.
شد روان تماشا را خود بکل اطوارش
تا جمال خود بیند خود بعین وحدانی
هوش مصنوعی: روانِ تماشا تمام جوانب خود را رها کرده و تنها به تماشای زیبایی خود میپردازد تا با چشم وحدت، جمال خود را ببیند.
شد بباغ و رخ بگوشد آب و رنگ بر گل داد
حسن بر چمن بخشید عشق گل به بلبل داد
هوش مصنوعی: در باغی زیبا، چهرهای دلنشین به گلها میبخشد و رنگ و بویی تازه و دلانگیز به آنها میدهد. عشق را به گلها هدیه میکند و بلبل را نیز به زیبایی گلها متصل میکند.
سبزه را مزین کرد سرو را تمایل داد
بر شقایق و نسرین رونق و تجمل داد
هوش مصنوعی: سبزه را تزئین کرد، سرو را به سمت شقایق و نسرین کشاند و به آنها رونق و زیبایی بخشید.
ناز بر سمن آموخت شاهدی بسنبل داد
اینچنین کند هر جا نفخههای رحمانی
هوش مصنوعی: زیبایی و لطافت به گل سمن آموخته شده است، و آن شاهد به گل سنبل چنین تأثير میگذارد که در هر کجا نسیمهای رحمت وزیدن بگیرد.
برچمن یکی بگذر تا رخش چو من بینی
آب و رنگ رخسارش در گل و سمن بینی
هوش مصنوعی: اگر بر چمن قدم بزنی، خواهی دید که چهرهی او همچون چهرهی من زیبا و دلکش است و در میان گل و گیاه، رنگ و نورش نمایان میشود.
از لطافت نسرین لطف آن بدن بینی
نی که لطف نسرین است چون تنش که تن بینی
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که زیبایی و لطافت گل نسرین به اندازهای است که اگر زیبایی آن را مشاهده کنی، از دیدن بدن آن هم لذت میبری. این اشاره به این دارد که زیبایی نسرین به خودی خود جذابیت دارد و همین زیبایی به بدن او هم منتقل میشود. در واقع، زیبایی گل نسرین و زیبایی جسم او به یکدیگر ارتباط دارند.
حسن یوسف آن نبود کش به پیرهن بینی
چشم حسن بین خواهد عشق پیرکنعانی
هوش مصنوعی: زیبایی یوسف به اندازهای نبود که اگر آن را در دامن ببینی، چشم زیبا و عاشق کنعانی را هم متوجه نخواهی شد. از این رو، زیبایی حقیقی فقط در باطن و درک عمیق احساس میشود.
حسن پرده در هر جا خود نما و خودساز است
لن ترانی ار گوید از تجمل و ناز است
هوش مصنوعی: زیبایی همیشه در هر مکانی خود را نشان میدهد و جذابیت خاصی دارد. اگر کسی از زیبایی و زرق و برق صحبت کند، هرگز نمیتواند او را در آن حالت واقعی ببیند.
باب رؤیتش هر دم بهر عاشقان باز است
رب ارنی از عاشق جذب یار طناز است
هوش مصنوعی: هر لحظه درهای دیدن او برای عاشقان باز است. بار الها! مرا بنما، زیرا عاشق به شدت جذب یار دلفروز است.
پیش عاشق و معشوق زین روش دو صد راز است
بیخبر بوند اغیار زان رموز پنهانی
هوش مصنوعی: در نزد عاشق و معشوق، به طرز خاصی رازهای بسیاری وجود دارد که دیگران از این رموز پنهان بیخبرند.
آنکه را که اندر سر شور و عشق و مستی نیست
در وجود او یکجو جذبه الستی نیست
هوش مصنوعی: کسی که در وجودش شور و عشق و مستی احساس نمیشود، در واقع هیچ کششی به سمت عشق و حال و هواهای معنوی ندارد.
هم بلوح او نقشی غیر خودپرستی نیست
ره بهستی آن یابدکش نشان ز هستی نیست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تنها یک تصویر از خودپرستی بر صفحهی وجود ما حک نشده است و تنها کسی میتواند به حقیقت و وجود برسد که نشانهای از وجود را در خود نداشته باشد. به عبارت دیگر، خودخواهی مانع از درک واقعیات و رسیدن به حقیقت است.
در علو آثارش احتمال پستی نیست
همچو فوق هر دستی دست شیر یزدانی
هوش مصنوعی: آثار او چنان بلند و بزرگ است که هیچ احتمال پست بودن ندارد، مانند اینکه دست شیر یزدان، از همه دستها بالاتر است.
یکه تاز دریا دل قلعه کوب خیبر کن
بت برافکن از کعبه ریشه بر کن از دشمن
هوش مصنوعی: بیشترین قدرت و دلیرترین فرد در دریا بی هیچ رقیبی، به جنگ با دشمن برو و بتها را از بین ببر، همچنان که کعبه را از ریشه برمیداری.
در قتال خصم آتش درنبرد مرد آهن
گاه رزم در میدان صف شکاف و شیر افکن
هوش مصنوعی: در نبرد با دشمن، مردانی همچون آهن هستند که در آتش جنگ میسوزند و در میدان نبرد از خود قدرت و شجاعت نشان میدهند. آنها با جرأت و شهامت در صفوف دشمن نفوذ میکنند و مانند شیر در میدان میجنگند.
میشکافت بر تنها از نهیب او جوشن
روز سرکشان از وی همچو شام ظلمانی
هوش مصنوعی: به دلیل قدرت و توانایی او، روز سختی که بر سر ستمگران میآمد، چون شب تاریک و ظلمانی مینمود و تمامی حائلها و موانع را میشکافت و از میان برمیداشت.
در غزای اسلامی تیره روز شیران کرد
در جهاد عرفانی ملک نفس ویران کرد
هوش مصنوعی: در جنگهای اسلامی، شیران (شجاعان) با سختیهایی مواجه شدند و در تلاش برای مبارزه با نفس خود، به پیروزیهای روحانی دست یافتند و نفس خود را تحت کنترل درآوردند.
رونق تصوف گشت یاری فقیران کرد
مر صفیعلی شه را فتخار پیران کرد
هوش مصنوعی: رواج تصوف به کمک فقیران، باعث شد که صفیعلی شه به افتخار و احترام پیران نائل گردد.
در طریقت و بیعت دست دستگیران کرد
اینچنین بقا بخشد بر کسی که شد فانی
هوش مصنوعی: در مسیر عرفان و پیوند روحانی، افرادی که دستگیر و یاریگر هستند، به گونهای عمل میکنند که به کسی که به طور کامل از هستی خود محو شده، حیات و بقایی میبخشند.
از فنای درویشان واقف ار شوی اندک
بر فنای خودکشی از خودی شوی مندک
هوش مصنوعی: اگر بخواهی درک بهتری از فنا و نابودی درویشان پیدا کنی، کافی است که کمی از خودخواهی و خودپرستی پا کنار بگذاری و به خودت کاهش بدهی.
از صحیفه هستی نقش خود نمائی حک
پس بحق شوی باقی بر یقین رسی از شک
هوش مصنوعی: از عمیقترین درک واقعیت خود، خود را نمایان کن؛ زیرا با حقیقت و یقین، بر بدگمانی فائق خواهی آمد و به پایداری دست مییابی.
چشم دیو بربندی کاو دو بیند آدم یک
سر علم الاسماءء این بود اگر دانی
هوش مصنوعی: اگر چشم شیطان را ببندی، او فقط میتواند یک انسان را ببیند که دارای دانشی از اسمهاست. اگر این را بفهمی، حقیقت را درک کردهای.
زان بجای احمد خفت مرتضای کامل دم
چون فزون بهستی بود بیخودیت از عالم
هوش مصنوعی: به جای احمد، مرتضی به خواب رفته است، زیرا او به کمال رسیده است. وقتی که خود را از جهان آزاد کرد، بهشتی فراتر از آنچه که وجود داشت را پیدا کرد.
تا بعارف آموزد نکته لقد کرم
یعنی از فنا گردد کامل الظهور آدم
هوش مصنوعی: این جمله به مفهوم آن است که تا زمانی که عارف نکتهای را درک کند، به حقیقتی عمیق از خویش و وجود آدمی دست مییابد، به این معنا که از حالت زوال و فنا عبور کرده و به کمال و ظهور واقعی خود نائل میشود.
یا بی ازکمی بیشی بیش خود چوگیری کم
خواهد ار کسی برهان گو خود اینت برهانی
هوش مصنوعی: اگر کسی دچار کمبود ویژگیهایی است، باید بداند که اگر کمی به خود اضافه کند، میتواند از این وضعیت خارج شود و خود را نجات دهد. این نکته نشانهای است که دلیلی بر این تغییر و تحول است.
سوره بر دو در حج خواند سوی مکه او تنها
یعنی آنکه پیدانیست بر کس آن منم پیدا
هوش مصنوعی: در دو مرحله از سفر حج، او به سوی مکه رفت، اما تنها بود. این نشان میدهد که هیچکس او را نمیشناخت و فقط او بود که در واقعیت وجود داشت.
در کفم کم از کاهی است این سپهر و مافیها
خصم اگر بود کوهی میر بایمش از جا
هوش مصنوعی: در دستانم چیزی بیشتر از یک کاه نیست و اگر این جهان و همه آنچه در آن است دشمن من باشد، با وجود آن، همین دشمن بزرگ هم از من نخواهد توانست تکان بخورد.
خار و خس فتد یکسو وقت جنبش دریا
کاه و کوه یکسانست پیش یم بطوفانی
هوش مصنوعی: زمانی که دریا به خروش میآید، همه چیز از جمله خاری و کاهی و کوهی در کنار هم قرار میگیرند و هیچ تفاوتی بین آنها نیست.
کافری خیو افکند در نبرد بر رویش
خود ز فعل آن بدخو منقلب نشد خویش
هوش مصنوعی: شخصی در جنگ به دشمنی که بدی او را میشناسد، حمله کرد. اما با وجود این که این فرد بدذات بود، نتوانست در خود تغییری ایجاد کند و از رفتار زشت او متاثر نشد.
ترک قتل او فرمود برگشود بازویش
کی بود کسی واقف از خصال نیکویش
هوش مصنوعی: او دستور داد که از کشتن او دست بردارند و بازویش را گشود. آیا کسی از ویژگیهای نیکوی او خبر دارد؟
جز کسی که پیوست با محیط او جویش
صوفیان صافی دم عارفان ربانی
هوش مصنوعی: تنها کسی میتواند به درک عمیق و روحانی برسد که با فضای معنوی و پاک اطرافش مرتبط باشد و در این مسیر، نصایح و آموزههای عارفان واقعی را دنبال کند.
من زیمن اقبالش چون شدم بمیخانه
دیدم آتش افروزی دلفریب و فرزانه
هوش مصنوعی: وقتی که به خوششانسی و فرصت خوبم رسیدم، در میخانهای را دیدم که شعلههای جذابی در حال سوختن بودند و همه چیز به زیبایی و حکمت میچرخید.
هر که میرسید از راه آن حریف جانانه
بادهاش به پیمودی پی بپی به پیمانه
هوش مصنوعی: هر کسی که از راه میرسید، با دوست دلنوازش مینشست و جرعهای از بادهاش مینوشید.
تا نمودی از مستی ترک عقل و افسانه
عالم دگر دیدی از جهان اعیانی
هوش مصنوعی: وقتی که از شادی و سرخوشی خود بیخبر شدی و عقل را رها کردی، سرانجام دنیایی جدید و متفاوت را تجربه کردی که از زیباییها و زندگیهای اشرافی پر است.
روی خلق آن عالم همچو مهر تابنده
از صفات خود مرده بر حیات حق زنده
هوش مصنوعی: چهره آن موجود همچون خورشید درخشان است، صفات او باعث شده است که وجودش از زندگی مادی دور باشد و به حیات حقیقی متصل گردد.
جان ز جان و تن رسته دل ز ما سوی کنده
فارغ اندر استغراق از گذشته و آینده
هوش مصنوعی: روح و جان از تن جدا شده و دل ما در حالتی میسوزد که به شوری عمیق فرورفته است، بیخیال از گذشته و آینده.
با چنین شهنشاهی پیش مرتضی بنده
از یقین درویشی نه از گمان شیطانی
هوش مصنوعی: با چنین پادشاهی، من به مرتضی خدمت گزارم و یقین دارم که درویش هستم، نه بر اساس گمان و توهم شیطانی.
اهل ظن و صورت را هل بجا که معذورند
بر دغل دوروئی دل بستهاند و مشهورند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که افرادی که فقط به ظواهر و حدس و گمانها توجه میکنند، به خاطر دلایل خاص خود، عذرخواهیپذیر هستند. آنها به دورویی و ریاکاری روی آوردهاند و به همین دلیل مشهور شدهاند. در واقع، آنها به ظاهرسازی و بازی کردن با احساسات و افکار دیگران مشغولند.
بر هوای تن سر خوش و ز جمال جان کورند
هر زمان ز اهلالله بر بهانه دورند
هوش مصنوعی: افراد دنیاطلب و فریبخورده به زیورهای ظاهری و زیباییهای جسمانی مشغولند و همواره از حقیقت و اهل معنویت دور میشوند.
چون فخاش ظلمت جود رعنا با نورند
با ولی حق در جنگ بر مراد سفیانی
هوش مصنوعی: زمانی که زیباییهای فخر و جودش مانند شب است، نورهای آن با ولی حق در جنگ بر طبق خواستههای سفیانی هستند.
صلح و جنگ این دو نان ای پسر پی نان است
نی که آن معاویه دیو یا سلیمان است
هوش مصنوعی: صلح و جنگ هر دو نیاز انسانها هستند و در نهایت همه به دنبال تأمین نیازهای اولیه خود یعنی نان و معیشت هستند. مهم این نیست که افراد در موقعیتهای مختلف مانند معاویه یا سلیمان قرار بگیرند، بلکه آنچه اهمیت دارد این است که در زندگی، همواره باید به دنبال رفع نیازها و معیشت باشید.
وانکه رسته زین اغراض یارشاه مردانست
بر هر آنچه شد هنگام دان که مرد میدانست
هوش مصنوعی: کسی که از همهٔ خواستهها و تمایلات دنیوی جدا شده است، باید بداند که او همانند یک قهرمان واقعی در هر موقعیتی، آمادگی مواجهه با چالشها را دارد.
بر غزا چو شد نوبت پور زال دستانست
بر فنا چو شد هنگام عارفیست سبحانی
هوش مصنوعی: زمانی که نوبت جنگ رسید، پسر زال باید به میدان برود و در این لحظه، وقت کارهای بزرگ و الهی است.
من بتجربت امروز از جهانیان بیشم
و ز جهانیان یکسر بی ز طمع و تشویشم
هوش مصنوعی: امروز به واسطه تجربهام از همه مردم جلوتر هستم و از دنیا بینیاز و بدون هیچ گونه دلنگرانی و طمعی زندگی میکنم.
تا همی نه پنداری گوشهگیر و درویشم
از دوکون بیگانه باهران تنی خویشم
هوش مصنوعی: من را فراموش نکن که در ظاهر شاید گوشهگیر و فقیر به نظر بیایم، اما از دنیای دیگران جدا نیستم و ارتباطی با آنها دارم.
خلق و خوی هر کسی هست چون نوشته در پیشم
نادر است اگر باشد کس بخوی انسانی
هوش مصنوعی: رفتار و ویژگیهای هر فرد مانند نوشتهای است که پیش روی من است و اگر کسی ویژگیهای انسانی داشته باشد، بسیار نادر است.
خصلت نکو اول صدق و دیگر انصافست
هر که دارد این خصلت دل زنا حقش صافست
هوش مصنوعی: نخستین ویژگی نیکویی راستگویی است و دومین آن انصاف. هر کسی که این ویژگیها را داشته باشد، دلش از هر آلودگی پاک است و حق او روشن و صاف خواهد بود.
قلب صافی از ناحق کامل اندر اوصافست
کامل الصفات از حق مستحق الطافست
هوش مصنوعی: قلبی که از ناحق خالی و پاک است، در اوصافش کامل است و کسی که از حق بهرهمند است، ویژگیهایش نیز بینقص و دارای لطف و رحمت است.
لطف حق چو شد شامل مرد قطب اعرافست
یا نبی کامل دم یا علی عمرانی
هوش مصنوعی: زمانی که لطف و رحمت خداوند به مردی دست میدهد، او در مقام والایی قرار میگیرد که میتواند به عنوان یک نبی کامل یا شخصیتی مهم و برجسته شناخته شود. این شخص به گونهای است که برای دیگران مایه هدایت و رشد است.
قصه خلافت را واگذار و بیغم شو
از فدک مکن صحبت از فلک مقدم شود
هوش مصنوعی: داستان خلافت را فراموش کن و از آن نگران نباش. نباید درباره فدک و مسائل آسمانی صحبت کنی.
هستی ار بنی آدم چون پدر مکرم شو
پا به فرق عالم زن سرفراز عالم شو
هوش مصنوعی: اگر وجود هر انسانی مانند پدر بزرگوار باشد، پس باید با اعتماد به نفس و افتخار در عالم حاضر شوی و به خودت احترام بگذاری.
در حریم میخانه خرقه سوز و محرم شو
با لباس ازرق نیست ره به کوی عریانی
هوش مصنوعی: در جایی که میخانه قرار دارد، خود را از هر حجاب و پوششی آزاد کن و با قلبی پاک و آماده وارد شو، زیرا برای رسیدن به این مکان نیاز به لباسهای ظاهری نیست.
جای معرفت ای جان خانقاه و مسجد نیست
زانکه واحد مطلق بر مکان مقید نیست
هوش مصنوعی: ای جان، بدان که جایگاه شناخت و آگاهی در خانقاه و مسجد محدود نیست، زیرا ذات واحد و بیهمتا بر مکان و زمان محدود نمیشود.
دل سرای توحید است معبد و مشاهد نیست
دیر و کعبه یکسان است گر در آن موحد نیست
هوش مصنوعی: دل، مکان و مرکز توحید است و چنین مکانی، معبد و زیارتگاه نیست. دیر و کعبه فرقی ندارند اگر در آنجا فردی به یکتایی خداوند اعتقاد نداشته باشد.
تیغ و نی چه حاصل چون بازوی مجاهد نیست
تاکر است در اسلام معنی مسلمانی
هوش مصنوعی: تیغ و نی چه فایدهای دارد وقتی که بازوی یک مجاهد وجود ندارد؟ پس در اسلام، معنی واقعی مسلمانی به عملکرد و تلاش در راه حقیقت برمیگردد.