گنجور

شمارهٔ ۱

بشناختمت در همه جا ای بت عیار
بی این همه پیرایه و بی این همه آثار
پوشی رخ اگر چند بصد پرده اسرار
ور بفکنی از طلعت خود پرده بیکبار
هیچم نبود فرق به پنهان و پدیدار
در ظلمتت آنگونه شناسم که در انوار
در میکده رفتم خم و خُمخانه تو بودی
در حلقه مستان می و پیمانه تو بودی
در کعبه شدم با همه در خانه تو بودی
دیدیم بهر انجمن افسانه تو بودی
بر موی خودآشفته و دیوانه تو بودی
در کعبه شدی سبحه و در میکده زنار
من رخ چو نمودی بتمنای تو بودم
در جلوه تو محو تماشای تو بودم
افتاده به پیش قد رعنای تو بودم
چون سایه به همراهی بالای تو بودم
در عین سکون جنبش دریای تو بودم
آورد مرا عشق تو از خانه ببازار
زان پیش که آواره بصحرای تو گردم
از منظر پنهان تو پیدای تو گردم
در فرق ز جمع تو هویدای تو گردم
در انجمنت بینم و رسوای تو گردم
در مجلس مستان تو صهبای تو گردم
سر مست در آیم بدر از خانه خمار
در کوی تو حالی که مرا بود نکو بود
من از پی روپوش بود من همه او بود
رو سوی توأم بود نه رو بود نه سو بود
این آب که در کوزه و جام است بجو بود
دل در شکن طره آن سلسله مو بود
اینست که اکنون بود از سلسله ناچار
روزی که نبودی اثر از عالم و افلاک
بودی سر عشاق بسی بسته بفتراک
میداد مرا عشق تو تعلیم به لولاک
چون بود نهان گنج غم عشق تو در خاک
گر خاک شدم نیستم از خاک شدن باک
از خاک شوم باعث افلاک دگر بار
گشتی متجلی چو در آئینه اعیان
اشیاء همه گردید در آن جلوه نمایان
اشیاء نبود غیر شئونات فراوان
کز حسن تو بنموده در آئینه امکان
جز مو نبود زلف و خط و ابرو و مژگان
جز آب نباشد شط و جوی ویم و زخار
چون لب بشکر خنده گشودی و تکلم
افتاد دگر عقل بوسواس تجسم
کو را ز دهان دور بود راه توهم
آمد ز کجا این همه گفتار و تبسم
ذاتی که خرد گشت و هم اندیشه در اوگم
بنمود چسان روی در آئینه به آثار
در راه نبی کرد فدا جان گرامی
در بستر او خفت بعنوان غلامی
بنمود ره و رسم حقیقت بتمامی
کاینگونه رهد نفس ز خود خواهی و خامی
ممتاز شود هادی صفوت ز حرامی
هر بیهده گردی نشود قافله سالار
حکمش که سق یافت ز تأثیر ز تقدیر
حکمست هم از وی که بود دور ز تغییر
با زو.ر کف قنبر او پنجه نهد شیر
در پیش تک دلدل او چرخ زمین گیر
بر جنگ بدانگونه مصمم ک بنخجیر
بر مرگ بدانگونه مهیا که بایثار
هرگز نشنیدیم ز مردان قبائل
یک مرد که با او زرهی بود مقابل
در رزم چنان شاد که در بزم اماثل
میدان قتالش بهمانسان که محافل
بیفرق نبردش ز دگر گونه مشاغل
لایشغله شأن صفت اوست بکردار
روزی که بد از بهر غزا معرکه اندوز
فیروز‌تر آن روز بر او بود ز نوروز
شیران شکاریش گه رزم کم از یوز
افروختی از شعله شمشیر جهانسوز
ناری که از او سوخت تن خصم بد‌آموز
برقی که از او خست دل دیو تبه‌کار
آن روز که می‌زد بصف معرکه اورنگ
می‌رفت دل از دست هژیران قوی چنگ
ناگشته رکابش ز پی حمله‌گران سنگ
می‌بود سر سنگدلان کوفته بر سنگ
ننموده هنوز او بسوی تاختن آهنگ
می‌گشت ز هر سو علم کفر نگونسار
می‌بود ابر باره یکی قلزم آتش
پرجوش و قوی هوش و جلوبند و سپه‌کش
می‌شد ز خر و شش ملک‌الموت مشوش
تا روح کرا زود کند قبض بنا خوش
هر گوشه ز خون دامنه دشت منقش
جونانکه در اردی ز شقایق رخ گلزار
زان پیش که در جنگ کند عزم سواری
شیران جهانگیر و هژیران شکاری
بودند بهر پشته و بیغوله فراری
یا در دهن مار و دل مور حصاری
ناگشته مقابل متواتر متواری
بودند دلیران به پس دره و دیوار
در معرکه تازی و تکاپوی و تکاور
می‌کرد بگرد آینه مهر مکدر
وز ولوله کوفتن و کندن و کیفر
می‌برد ز سر هوش هژیران تناور
می‌آمد و می‌رفت پس از خشم مکرر
سرور شد و صفدر شد و حیدر شد و کرّار
تیغش همه چون باد خزان بود مجرب
در ریختن برگ رزان غیر مرتب
هی ریخت سر مرد و تن مرده ز مرکب
آورد گه از پشت و پی و موفق و منکب
و ز کتف و کف و سینه و سر بود لبالب
وز پیکر و بر روی هم افتاده بخروار
تا چشم همی دید ز اسپاه منسق
و ز لشگر همدوش و سواران هم ابلق
هی بود ز مرکب تن بی‌راس معلق
هم روح ز اجساد بیک نظم مطلق
هم دشت ز مقتول به یک دست مطبق
هم اسب ز اثقال به یکبار سبکبار
ز آشوب و هیاهوی و تکاپوی و تبتل
می‌بود چو سیماب زمینش بتزلزل
گر معرکه می‌بود پر از رستم زابل
کس هیچ نمی‌دید بجز راکب و دلدل
می‌ریخت چو باران بزمین کله و کاکل
می‌رفت به غارت زیلان جوشن و دستار
هرگاه که در معرکه می‌خواست هم آورد
می‌گشت ز آوازه او رنگ یلان زرد
خون در تن هر یک شد از هیب او سد
جبرئیل که بود از همه در منقبتش فرد
می‌گفت به گیتی است همین تیغ و همین مرد
هم بلکه در این دار جز او نبود دیار
حرفی است که می‌برد گر و تیغ وی از برق
کی می‌گذرد برق هم از غرب و هم از شرق
در حال شکافد به یکی بارقه صد فرق
صد فلک شود هر دم از او دریم خون غرق
از ابر نیام ار بجهد بر اثر خرق
با دشت کند کوه و کمر را همه هموار
گر مشت زدی بر سر و کتفی پی‌ناموس
می‌شد به زمین تاه تن مرد چو فانوس
گر خصم بدش زهره گیو و فر کاوس
از هستی خود بود در آن هائله مایوس
با جلوه‌تر او را پی تیر از پر طاوس
خوشرنگ‌تر او را دم تیغ از لب دلدار
می‌تاخت چو در معرلکه بی‌وحشت و پرهیز
امواج بلاخاستی از بحر خطر خیز
گردان قوی چنگ ز میدان غم‌انگیز
بودند بیک لحظه پراکنده و ناچیز
غربال فنا بود که می‌گشت اجل بیز
یا ابر قضا بود که می‌بود بالا بار
بس مرکب صحرائی بی‌صاحب خسته
بودند دوان هر طرف افسار گسسته
وان قوم بماننده افواج شکسته
هر سوی روان سوی عدم دست به دسته
در هر قدمی کشته و افتاده و بسته
بسیار‌تر از موج یم و ریزش کهسار
بر رزم بیک عزم چون می‌گشت مهیا
با آنکه عدو بود بانبوه صف آرا
او را روش این بود که می‌رفت بتنها
زیرا که بیکتایی خود بود هویدا
یار همه کس بود و بذات از همه یکتا
وز وحدت خود نیز در آیات نمودار
این بود جهادتش که بظاهر بود اصغر
هم نیز جهادیست ورا اعظم و اکبر
وان کشتن نفس است که فرموده پیمبر
بر نفس بدانگونه مسلط که بکافر
هم نفس بدان مرتبه مغلوب و مسخر
در پنجه قهرش که بدی قلعه کفار
دست دو عدو بست که شد در دو جهانشاه
حق خواند در این هر دو جهادش اسد‌الله
نگذاشت در آن هر دو غزا بهر عدو راه
سد کرد ثغوری که از آن خصم بد آگاه
شد راهروان را همگی کار بدلخواه
بنمود چنان راه کز او بود سزاوار
اقطاب براینند که آن جلوه مشهور
کاول متجلی شداز آن طلعت مستور
پیداست که بوده است همان روی و همان نور
بودند خلایق ز شناسایی اوکور
زان جلوه که فرمود در آئینه منصور
آواز اَنا الحق به هنوز آید ازدار
ای آنکه توئی شاه در ادوار ولایت
هر دور بخلق از تو رسد فیض هدایت
در فقر ولای تو صفی را بود آیت
دارد ز تو در هر نفس امید عنایت
بر وی ز تو زیبنده بود عفو جنایت
کاورا بهر آن لغزش و عیبی بود اقرار
بودم چون گیاهی بگلستان تو معیوب
گشتم بثنای تو گلی تازه و مرغوب
نگذاشت مرا دست تولای تو مغلوب
مغلوب نگشت آنکه شد از حق بتو منسوب
اکنون بتو منسوبم اگر زشتم اگر خوب
در گلشن محبوبم اگر وردم اگر خار
بنوشت گر انگشت تو بر لوح جبینم
کاینست یک از خاک نشینان زمینم
با آن همه عیبی که بخود بود یقینم
پوشیدی و کردی ز چنان حال چنیم
نبود عجبی زانکه تو آنی و من اینم
تو آنهمه دارائی و من آینهمه نادار

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بشناختمت در همه جا ای بت عیار
بی این همه پیرایه و بی این همه آثار
هوش مصنوعی: من تو را در هر جایی شناختنم، ای معشوق زیبا، بدون هیچ زینت و تزئینی و بدون نشان‌های اضافی.
پوشی رخ اگر چند بصد پرده اسرار
ور بفکنی از طلعت خود پرده بیکبار
هوش مصنوعی: اگر چه صورتت را با پرده‌های زیادی بپوشانی، اما اگر یک‌باره پرده‌ها را کنار بزنی و چهره‌ات را نمایان کنی، تمام اسرار و رازها را آشکار خواهی کرد.
هیچم نبود فرق به پنهان و پدیدار
در ظلمتت آنگونه شناسم که در انوار
هوش مصنوعی: هیچ تفاوتی برای من ندارد که چیزی پنهان باشد یا آشکار؛ در تاریکی تو را به گونه‌ای می‌شناسم که در روشنی‌ها.
در میکده رفتم خم و خُمخانه تو بودی
در حلقه مستان می و پیمانه تو بودی
هوش مصنوعی: به میکده وارد شدم و دیدم که تو در آنجا بودی، در جمع شادمانان که مشغول نوشیدن شراب و پیمانه بودند.
در کعبه شدم با همه در خانه تو بودی
دیدیم بهر انجمن افسانه تو بودی
هوش مصنوعی: در کعبه حاضر شدم و همه جا تو بودی، در واقع مشاهده کردیم که داستان تو برای جمعیت روایت می‌شود.
بر موی خودآشفته و دیوانه تو بودی
در کعبه شدی سبحه و در میکده زنار
هوش مصنوعی: در موهای آشفته‌ات دیوانه‌ام، تو در خانه‌ی خدا تسبیح بودی و در میخانه کمربند.
من رخ چو نمودی بتمنای تو بودم
در جلوه تو محو تماشای تو بودم
هوش مصنوعی: وقتی که تو خود را به من نشان دادی، من در زیبایی‌ات غرق شدم و فقط به تماشای تو مشغول بودم.
افتاده به پیش قد رعنای تو بودم
چون سایه به همراهی بالای تو بودم
هوش مصنوعی: من همیشه در کنار تو بودم و همچون سایه‌ای به دنبال زیبایی‌ات راه می‌رفتم.
در عین سکون جنبش دریای تو بودم
آورد مرا عشق تو از خانه ببازار
هوش مصنوعی: در حالی که به نظر می‌رسید آرام هستم، وجود تو در من تحرک ایجاد کرده بود. عشق تو باعث شد که از خانه‌ام خارج شوم و به سمت بازار بروم.
زان پیش که آواره بصحرای تو گردم
از منظر پنهان تو پیدای تو گردم
هوش مصنوعی: قبل از آنکه در بیابان تنهایی و دوری از تو سرگردان شوم، دوست دارم که از دور به زیبایی تو نگاه کنم و تو را ببینم.
در فرق ز جمع تو هویدای تو گردم
در انجمنت بینم و رسوای تو گردم
هوش مصنوعی: می‌خواهم در میان جمعی که دورم هستید، شناخته شوم و وقتی به گرد شما می‌آیم، احساس می‌کنم که رسوای عشق شما شده‌ام.
در مجلس مستان تو صهبای تو گردم
سر مست در آیم بدر از خانه خمار
هوش مصنوعی: در جمع عاشقان، از شراب تو سرمست می‌شوم و با حال خراب خارج می‌شوم.
در کوی تو حالی که مرا بود نکو بود
من از پی روپوش بود من همه او بود
هوش مصنوعی: در خیابان تو حال و هوای خوبی داشتم، من به خاطر زیبایی‌ات به دنبال تو بودم و تمامی افکارم تنها به تو معطوف بود.
رو سوی توأم بود نه رو بود نه سو بود
این آب که در کوزه و جام است بجو بود
هوش مصنوعی: من رو به تو دارم، نه به سمت دیگر. این آبی که در کوزه و جام است، در واقع به خاطر توست و در جستجوی توست.
دل در شکن طره آن سلسله مو بود
اینست که اکنون بود از سلسله ناچار
هوش مصنوعی: دل به خاطر زیبایی و جذابیت موهای او در تنگنای عشق قرار دارد و به همین دلیل اکنون ناچار است که به این عشق ادامه دهد.
روزی که نبودی اثر از عالم و افلاک
بودی سر عشاق بسی بسته بفتراک
هوش مصنوعی: در روزی که تو در بین ما نبودی، نشانی از جهان و آسمان‌ها وجود نداشت و عشق‌ورزان زیادی در دام احساس گرفتار بودند.
میداد مرا عشق تو تعلیم به لولاک
چون بود نهان گنج غم عشق تو در خاک
هوش مصنوعی: عشق تو به من آموخت که چگونه در پنهان بمانم، مشابه کسی که گنجی از درد عشق تو را در دل خاک مدفون کرده است.
گر خاک شدم نیستم از خاک شدن باک
از خاک شوم باعث افلاک دگر بار
هوش مصنوعی: اگر خاک شوم، نسبت به این موضوع نگران نیستم؛ زیرا از خاک شدن، می‌توانم دوباره به افلاک (عوالم بالاتر) برسم.
گشتی متجلی چو در آئینه اعیان
اشیاء همه گردید در آن جلوه نمایان
هوش مصنوعی: همچون آینه‌ای که چیزها را منعکس می‌کند، تو نیز به زیبایی درخشیده‌ای و هر چیزی در آن تصویر واضح و نمایان شده است.
اشیاء نبود غیر شئونات فراوان
کز حسن تو بنموده در آئینه امکان
هوش مصنوعی: اشیاء فقط نمودهایی از ویژگی‌های فراوان تو هستند که در آینه‌ی وجود، زیبایی تو را به نمایش می‌گذارند.
جز مو نبود زلف و خط و ابرو و مژگان
جز آب نباشد شط و جوی ویم و زخار
هوش مصنوعی: جز مو، هیچ چیز دیگری در زلف، خط، ابرو و مژگان وجود ندارد. همچنین، غیر از آب، شط و جوی و حتی زحمت، چیزی دیگر نیست.
چون لب بشکر خنده گشودی و تکلم
افتاد دگر عقل بوسواس تجسم
هوش مصنوعی: زمانی که لب‌های تو به خنده باز شدند و صحبت شروع شد، دیگر عقل به وسواس و خیال‌پردازی فرو رفت.
کو را ز دهان دور بود راه توهم
آمد ز کجا این همه گفتار و تبسم
هوش مصنوعی: کسی که از دهان دور است، چگونه به تو رسید؟ این همه سخن و لبخند از کجا آمده است؟
ذاتی که خرد گشت و هم اندیشه در اوگم
بنمود چسان روی در آئینه به آثار
هوش مصنوعی: موجودی که به حکمت و اندیشه دست یافته، به من گفت که چگونه می‌توان در آینه نشانه‌ها را مشاهده کرد.
در راه نبی کرد فدا جان گرامی
در بستر او خفت بعنوان غلامی
هوش مصنوعی: در مسیر پیامبر، جان عزیزش را فدای او کرد و در کنار او، به عنوان یک خدمتکار خوابش برد.
بنمود ره و رسم حقیقت بتمامی
کاینگونه رهد نفس ز خود خواهی و خامی
هوش مصنوعی: راه و رسم حقیقت به طور کامل نمایان شد که چگونه باید نفس را از خود خواهی و نادانی رها کرد.
ممتاز شود هادی صفوت ز حرامی
هر بیهده گردی نشود قافله سالار
هوش مصنوعی: نیکو بودن رهبری و هدایت از شخصی با ناپاکی و فساد حاصل نمی‌شود، هر کس که در کارهای بیهوده و بی‌هدف غرق شده باشد، نمی‌تواند رهبر مناسبی برای دیگران باشد.
حکمش که سق یافت ز تأثیر ز تقدیر
حکمست هم از وی که بود دور ز تغییر
هوش مصنوعی: حکمت و قضا و قدری که به انسان‌ها می‌رسد، ناشی از تأثیرات گوناگون است و همیشه از یک منبع اصلی نشأت می‌گیرد. تغییرات در زندگی افراد هم به همین منبع مرتبط است و کسی که از این تغییرات دور باشد، در حقیقت از آن منبع جدا شده است.
با زو.ر کف قنبر او پنجه نهد شیر
در پیش تک دلدل او چرخ زمین گیر
هوش مصنوعی: با قدرت و زور، قنبر (یکی از شخصیت‌های مشهور) می‌تواند مانع حمله شیر (نماد قدرت و سلطه) شود و در مقابل، چرخ زمین نیز از حرکت بازمی‌ایستد.
بر جنگ بدانگونه مصمم ک بنخجیر
بر مرگ بدانگونه مهیا که بایثار
هوش مصنوعی: شما باید با اراده‌ای قوی در جنگ شرکت کنید و به اندازه‌ای برای رویارویی با مرگ آماده باشید که بتوانید جان خود را فدای دیگران کنید.
هرگز نشنیدیم ز مردان قبائل
یک مرد که با او زرهی بود مقابل
هوش مصنوعی: هرگز نشنیدیم که از مردان قبایل، یک نفر با زره‌ای در مقابل حریفش ایستاده باشد.
در رزم چنان شاد که در بزم اماثل
میدان قتالش بهمانسان که محافل
هوش مصنوعی: در میدان جنگ به اندازه جشن و شادی در مهمانی‌ها خوشحال و شاداب است. جنگ برای او همانند محافل و جمع‌های خوشی می‌باشد.
بیفرق نبردش ز دگر گونه مشاغل
لایشغله شأن صفت اوست بکردار
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که او به خاطر ویژگی‌های خاص خود از دیگر مشاغل و کارها متمایز است و فعالیت‌هایش نشان‌دهنده مقام و صفات اوست. یعنی شخصیت و رفتار او، به عنوان یک معیار، او را از سایرین جدا می‌کند.
روزی که بد از بهر غزا معرکه اندوز
فیروز‌تر آن روز بر او بود ز نوروز
هوش مصنوعی: روزی که برای جنگ و مبارزه آماده می‌شدند، آن روز از روز نوروز که جشن و شادمانی است، پیروزمندتر بود.
شیران شکاریش گه رزم کم از یوز
افروختی از شعله شمشیر جهانسوز
هوش مصنوعی: شیران که شکارچی هستند، در میدان نبرد از یوزها هم کمتر نمی‌جنگند و با شمشیرشان آتش را به جان عالم می‌افکنند.
ناری که از او سوخت تن خصم بد‌آموز
برقی که از او خست دل دیو تبه‌کار
هوش مصنوعی: آتشینی که باعث سوزاندن بدن دشمن می‌شود، همانند جرقه‌ای است که روح خسته شیطان بدذات را نابود می‌کند.
آن روز که می‌زد بصف معرکه اورنگ
می‌رفت دل از دست هژیران قوی چنگ
هوش مصنوعی: در روزی که در میدان جنگ رنگ و نوار خاصی را به نمایش می‌گذاشت، دل از دلیران و قهرمانان قوی و جنگجو می‌رفت.
ناگشته رکابش ز پی حمله‌گران سنگ
می‌بود سر سنگدلان کوفته بر سنگ
هوش مصنوعی: از سنگینی و سختی رفتار کسانی که به او حمله می‌کنند، احساس سنگینی و فشار می‌کند و در واقع این فشار به گونه‌ای است که همچون سنگی بر سنگ دیگر کوبیده می‌شود.
ننموده هنوز او بسوی تاختن آهنگ
می‌گشت ز هر سو علم کفر نگونسار
هوش مصنوعی: او هنوز به سمت جنگ نیامده بود و از هر سو علم کفر و نفاق برپا بود.
می‌بود ابر باره یکی قلزم آتش
پرجوش و قوی هوش و جلوبند و سپه‌کش
هوش مصنوعی: ابر در حال بارش می‌باشد و مانند دریایی از آتش، پرجنب و جوش و قوی است و مانند پیشتاز و فرمانده‌ای عمل می‌کند.
می‌شد ز خر و شش ملک‌الموت مشوش
تا روح کرا زود کند قبض بنا خوش
هوش مصنوعی: اگر از مرگ و فرشتگان آن خبر می‌داشتیم، روح چه کسی سریع‌تر گرفته می‌شود؟!
هر گوشه ز خون دامنه دشت منقش
جونانکه در اردی ز شقایق رخ گلزار
هوش مصنوعی: هر گوشه از دشت من به رنگ خون جوانانی است که در روزگار جوانی خود، همچون گل‌های شقایق در آن می‌درخشیدند.
زان پیش که در جنگ کند عزم سواری
شیران جهانگیر و هژیران شکاری
هوش مصنوعی: قبل از آنکه در میدان جنگ تصمیم به سوار شدن بگیرد، شیران پیروز و شکارچیان قدرتمند آماده هستند.
بودند بهر پشته و بیغوله فراری
یا در دهن مار و دل مور حصاری
هوش مصنوعی: کسانی در جاهای دورافتاده و پنهان زندگی می‌کنند، یا در محیط‌های خطرناک و دشوار به سر می‌برند.
ناگشته مقابل متواتر متواری
بودند دلیران به پس دره و دیوار
هوش مصنوعی: دلیران در عقب دره و دیوار، با وجود اینکه نترس بودند، با وضعیتی روبرو شدند که به نظر می‌رسید متواری شده‌اند و در حال عقب‌نشینی هستند.
در معرکه تازی و تکاپوی و تکاور
می‌کرد بگرد آینه مهر مکدر
هوش مصنوعی: در صحنه نبرد و در تلاش و کوشش، در اطراف آینه‌ای که به خاطر گرد و غبار و آلودگی، جلوه‌اش کم‌رنگ شده، حرکت می‌کرد.
وز ولوله کوفتن و کندن و کیفر
می‌برد ز سر هوش هژیران تناور
هوش مصنوعی: از هیاهو و سر و صدای پر سر و صدا، و اینکه افراد در حال آسیب زدن و مجازات کردن هستند، هوش و درک مؤثر و قوی افرادی که دارای قدرت و توانایی هستند از بین می‌رود.
می‌آمد و می‌رفت پس از خشم مکرر
سرور شد و صفدر شد و حیدر شد و کرّار
هوش مصنوعی: او پس از بارها خشم و عصبانیت، به آرامش رسید و تبدیل به کسی بزرگ و شجاع شد.
تیغش همه چون باد خزان بود مجرب
در ریختن برگ رزان غیر مرتب
هوش مصنوعی: تیغ او همچون باد خزان است که با مهارت برگ‌های درختان را به صورت نامنظم و بی‌نظم می‌ریزد.
هی ریخت سر مرد و تن مرده ز مرکب
آورد گه از پشت و پی و موفق و منکب
هوش مصنوعی: سر مرد درهم ریخته و بدنش از روی اسب به زمین افتاده است؛ او در حالتی غم‌انگیز و نابسامان به نظر می‌رسد.
و ز کتف و کف و سینه و سر بود لبالب
وز پیکر و بر روی هم افتاده بخروار
هوش مصنوعی: این مضمون به توصیف جسمی پرداخته که از هر ناحیه پر شده و سر و سینه و کتف و کف آن به شدت در هم ریخته و متراکم است. گویا جسمی در حالت تودرتو یا به هم پیوسته قرار دارد و به نوعی بار سنگینی را حمل می‌کند.
تا چشم همی دید ز اسپاه منسق
و ز لشگر همدوش و سواران هم ابلق
هوش مصنوعی: به زمانی که چشمم به سپاه منظم و ردیف، و سواران هم‌پوش و با نژادهای مختلف افتاد، متوجه شدم که این جمعیت چقدر با وقار و زیبا هستند.
هی بود ز مرکب تن بی‌راس معلق
هم روح ز اجساد بیک نظم مطلق
هوش مصنوعی: این بیت به ارتباط بین جسم و روح اشاره دارد. در آن گفته می‌شود که جسم بدون روح مانند یک سوارکار بدون مرکب است و روح نیز از اجساد به‌طور کلی بی‌نظم و بی‌ارتباط به شمار می‌رود. در واقع، روح و جسم در تعامل با یکدیگر هستند و وجود یکی به دیگری وابسته است.
هم دشت ز مقتول به یک دست مطبق
هم اسب ز اثقال به یکبار سبکبار
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از دو تصویر متفاوت است. اولی اشاره به دشت و کشته‌هایی دارد که بر روی زمین افتاده‌اند و دومی به اسبی می‌پردازد که در یک لحظه از بارهای سنگین آزاد شده و احساس سبکی می‌کند. در واقع، هر دو تصویر نشان‌دهنده‌ی حالاتی از نبود و فقدان و یا رهایی است.
ز آشوب و هیاهوی و تکاپوی و تبتل
می‌بود چو سیماب زمینش بتزلزل
هوش مصنوعی: از درهم‌ریختگی و شلوغی و تلاش و عبادت، زمینش مانند جیوه در حال لرزش بود.
گر معرکه می‌بود پر از رستم زابل
کس هیچ نمی‌دید بجز راکب و دلدل
هوش مصنوعی: اگر میدان جنگ پر از رستم‌های زابل بود، هیچ‌کس جز سوارکار و اسب او چیزی نمی‌دید.
می‌ریخت چو باران بزمین کله و کاکل
می‌رفت به غارت زیلان جوشن و دستار
هوش مصنوعی: او مانند باران بر زمین می‌ریخت و موها و تاجش را به سرقت می‌بردند و دست‌ها و کلاه‌های زینتی را می‌دزدیدند.
هرگاه که در معرکه می‌خواست هم آورد
می‌گشت ز آوازه او رنگ یلان زرد
هوش مصنوعی: هر زمان که او در میدان نبرد قصد مبارزه داشت، صدایش به قدری رسا و نیرومند بود که رنگ روی جنگجویان شجاع به زردی می‌گرایید.
خون در تن هر یک شد از هیب او سد
جبرئیل که بود از همه در منقبتش فرد
هوش مصنوعی: هر کس از قدرت و عظمت او متاثر شده و جانش از حس شگفتی پر شده است، مانند جبریلی که از مقام او جداست و هیچ‌کس به اندازه او در ستایشش گویا نیست.
می‌گفت به گیتی است همین تیغ و همین مرد
هم بلکه در این دار جز او نبود دیار
هوش مصنوعی: او می‌گفت در این دنیا تنها همین شمشیر و همین مرد وجود دارد و در این سرزمین جز او کسی نیست.
حرفی است که می‌برد گر و تیغ وی از برق
کی می‌گذرد برق هم از غرب و هم از شرق
هوش مصنوعی: این سخن به گونه‌ای است که می‌تواند قدرتی به‌دست دهد، مانند تیزی که از برق می‌گذرد. این برق هم از سمت مغرب می‌آید و هم از سمت مشرق.
در حال شکافد به یکی بارقه صد فرق
صد فلک شود هر دم از او دریم خون غرق
هوش مصنوعی: در این لحظه، نور و درخشش یک بارقه، به قدری قوی است که هر بار که به وجود می‌آید، تغییرات زیادی در جهان به وجود می‌آورد و باعث می‌شود هر لحظه ما در دریایی از خون و هیجان غرق شویم.
از ابر نیام ار بجهد بر اثر خرق
با دشت کند کوه و کمر را همه هموار
هوش مصنوعی: اگر ابر نبارد، وقتی که درختان و زمین به آب نیاز دارند، دشت‌ها را با کوه‌ها و دامنه‌ها هموار می‌کند و همه چیز را یکسان نشان می‌دهد.
گر مشت زدی بر سر و کتفی پی‌ناموس
می‌شد به زمین تاه تن مرد چو فانوس
هوش مصنوعی: اگر به سر و شانه‌ات ضربه‌ای بزنی، برای حفظ ناموس به زمین می‌افتی، همان‌طور که نور یک فانوس به تاریکی می‌تابد.
گر خصم بدش زهره گیو و فر کاوس
از هستی خود بود در آن هائله مایوس
هوش مصنوعی: اگر دشمن بداند که گیو و فر کاوس از وجود خود ناامید هستند، در آن شرایط هم باید بهتر از پیش تلاش کند.
با جلوه‌تر او را پی تیر از پر طاوس
خوشرنگ‌تر او را دم تیغ از لب دلدار
هوش مصنوعی: او از نظر زیبایی و جلوه به قدری برجسته است که اگر تیر بر پر طاوس را با او مقایسه کنیم، او زیباتر و جذاب‌تر خواهد بود. همچنین، دم تیغ (نوک تیز و برنده) در برابر لب‌های دلدار، به گونه‌ای است که زیبایی او بیشتر و دلرباتر به نظر می‌رسد.
می‌تاخت چو در معرلکه بی‌وحشت و پرهیز
امواج بلاخاستی از بحر خطر خیز
هوش مصنوعی: او بی‌هیچ ترس و تردیدی با سرعت در میان مشکلات پیش می‌رود، گویی که از دریاهای پرخطر و خطرناک عبور می‌کند.
گردان قوی چنگ ز میدان غم‌انگیز
بودند بیک لحظه پراکنده و ناچیز
هوش مصنوعی: نیروهای قوی و جنگجو در میدان غم به یکباره پراکنده و بی‌اهمیت شدند.
غربال فنا بود که می‌گشت اجل بیز
یا ابر قضا بود که می‌بود بالا بار
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن این ایده است که زندگی و سرنوشت انسان‌ها به طور مداوم تحت تاثیر عوامل غیرقابل کنترل قرار دارد. مانند یک غربال که عمر انسان را به تدریج و به صورت ناگهانی کاهش می‌دهد یا همچون ابری که به‌ناگاه باران می‌بارد و همه‌چیز را تحت تاثیر قرار می‌دهد. به عبارتی، انسان در مقابل تقدیر و زمان هیچ‌گونه تسلطی ندارد و سرنوشت او به دست عوامل خارجی رقم می‌خورد.
بس مرکب صحرائی بی‌صاحب خسته
بودند دوان هر طرف افسار گسسته
هوش مصنوعی: بسیاری از اسب‌های بی‌صاحب در بیابان‌ها خسته و سرگردان بودند و افسارشان در هر سمت جدا شده بود.
وان قوم بماننده افواج شکسته
هر سوی روان سوی عدم دست به دسته
هوش مصنوعی: آن گروه مانند انبوهی از پرندگان شکسته پر، به هر سو روانه شده‌اند و در مسیر نابودی پیش می‌روند.
در هر قدمی کشته و افتاده و بسته
بسیار‌تر از موج یم و ریزش کهسار
هوش مصنوعی: در هر قدم، قربانیان و افرادی که به زمین افتاده و گرفتار شده‌اند، بیشتر از تعداد امواج دریا و ریزش سنگ‌ها از کوه هستند.
بر رزم بیک عزم چون می‌گشت مهیا
با آنکه عدو بود بانبوه صف آرا
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، او با عزم و اراده‌ای قوی آماده می‌شد، هرچند که دشمن در صفوف زیاد و قدرتمند مقابلش قرار داشت.
او را روش این بود که می‌رفت بتنها
زیرا که بیکتایی خود بود هویدا
هوش مصنوعی: او عادت داشت که به تنهایی می‌رفت، زیرا تنهایی‌اش برای او کاملاً مشخص و نمایان بود.
یار همه کس بود و بذات از همه یکتا
وز وحدت خود نیز در آیات نمودار
هوش مصنوعی: یار، دوست و همراه همه‌ی انسان‌هاست و از نظر ذات و وجود، یگانه و بی‌نظیر است. همچنین، تجلی وحدت خود را در آیات و نشانه‌ها نشان می‌دهد.
این بود جهادتش که بظاهر بود اصغر
هم نیز جهادیست ورا اعظم و اکبر
هوش مصنوعی: این تلاش و کوشش او به گونه‌ای بود که حتی اصغر هم به نوعی در حال جهاد است، و این جهاد او نسبت به دیگران بزرگ‌تر و مهم‌تر است.
وان کشتن نفس است که فرموده پیمبر
بر نفس بدانگونه مسلط که بکافر
هوش مصنوعی: کشتن نفس یعنی کنترل و تسلط بر خواسته‌ها و میل‌های خود. پیامبر فرموده‌اند که باید بر نفس خود به گونه‌ای چیره شویم که مانند تسلط بر کافران باشد.
هم نفس بدان مرتبه مغلوب و مسخر
در پنجه قهرش که بدی قلعه کفار
هوش مصنوعی: در اینجا به تصوری اشاره شده است که در آن، رویدادها و وضعیت‌ها تحت تأثیر قهر و قدرتی قرار دارند. به نوعی، نشان‌دهنده تسلط و دوباره به دست آوردن حالت کنترل است، به ویژه در برابر چالش‌ها و مشکلاتی که ممکن است وجود داشته باشد. این بیان، نمادی از جنگ و نبرد با دشمنان و چگونگی پیروزی بر آن‌هاست.
دست دو عدو بست که شد در دو جهانشاه
حق خواند در این هر دو جهادش اسد‌الله
هوش مصنوعی: در دو جهان، دست دو دشمن بسته شد و حق، او را شاه خواند. در این دو نبرد، او به عنوان شیر خدا شناخته شد.
نگذاشت در آن هر دو غزا بهر عدو راه
سد کرد ثغوری که از آن خصم بد آگاه
هوش مصنوعی: در آن مبارزه، هیچ‌کدام از ما نتوانستیم راهی برای دشمن پیدا کنیم. مانع بزرگی ایجاد شد که دشمن از آن خبر داشت و نمی‌توانستیم به او نزدیک شویم.
شد راهروان را همگی کار بدلخواه
بنمود چنان راه کز او بود سزاوار
هوش مصنوعی: همه راهروان نشان دادند که کارها را به دلخواه خود انجام می‌دهند، مانند مسیری که به آن‌ها می‌سازد و برایشان مناسب است.
اقطاب براینند که آن جلوه مشهور
کاول متجلی شداز آن طلعت مستور
هوش مصنوعی: حکما و بزرگان می‌گویند که آن زیبایی معروف به روشنی درآمده و درخشش خود را از چهره پنهانش آشکار کرده است.
پیداست که بوده است همان روی و همان نور
بودند خلایق ز شناسایی اوکور
هوش مصنوعی: مشخص است که همان شکوه و نور وجود داشته است و مردم به دلیل آشنایی با او در کنار هم قرار گرفته‌اند.
زان جلوه که فرمود در آئینه منصور
آواز اَنا الحق به هنوز آید ازدار
هوش مصنوعی: از آن جلوه‌ای که در آینه منصور ظاهر شد، صدای «من حق هستم» هنوز از آن ریشه باقی مانده است.
ای آنکه توئی شاه در ادوار ولایت
هر دور بخلق از تو رسد فیض هدایت
هوش مصنوعی: ای کسی که در هر زمان و دوره، مانند یک شاه در رهبری و سرپرستی، به مردم هدایت و آموزش می‌دهی و فیض و نعمت را به آن‌ها می‌رسانی.
در فقر ولای تو صفی را بود آیت
دارد ز تو در هر نفس امید عنایت
هوش مصنوعی: در فقر و نیاز، وجود تو به عنوان نشان و نشانه‌ای است از رحمت تو. هر لحظه که می‌گذرد، امید به لطف و عنایت تو در دل‌ها روشن است.
بر وی ز تو زیبنده بود عفو جنایت
کاورا بهر آن لغزش و عیبی بود اقرار
هوش مصنوعی: بخشیدن خطاها و اشتباهات دیگران به تو بسیار شایسته است، زیرا او به خاطر لغزش‌ها و عیب‌هایش اعتراف کرده است.
بودم چون گیاهی بگلستان تو معیوب
گشتم بثنای تو گلی تازه و مرغوب
هوش مصنوعی: من در باغستان تو مانند یک گیاه بودم و با ستایش تو، به گل تازه و با ارزشی تبدیل شدم.
نگذاشت مرا دست تولای تو مغلوب
مغلوب نگشت آنکه شد از حق بتو منسوب
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو به من اجازه نداد که تسلیم شوم و تحت تأثیر قرار بگیرم. کسی که به حق به تو مرتبط است، هرگز شکست نمی‌خورد.
اکنون بتو منسوبم اگر زشتم اگر خوب
در گلشن محبوبم اگر وردم اگر خار
هوش مصنوعی: اکنون به تو وابسته‌ام، چه زشت باشم و چه زیبا. در باغ محبوب تو جای دارم، حتی اگر گیاه لطیفی باشم یا خار و خاشاک.
بنوشت گر انگشت تو بر لوح جبینم
کاینست یک از خاک نشینان زمینم
هوش مصنوعی: اگر انگشت تو بر پیشانی‌ام بنویسد، بدان که من یکی از خاکیان روی زمین هستم.
با آن همه عیبی که بخود بود یقینم
پوشیدی و کردی ز چنان حال چنیم
هوش مصنوعی: با وجود تمام عیب‌هایی که در خود داشتم، مطمئنم که تو آن‌ها را پوشاندی و از آن وضعیت به شکلی دیگر گذر کردی.
نبود عجبی زانکه تو آنی و من اینم
تو آنهمه دارائی و من آینهمه نادار
هوش مصنوعی: حیرت نیست که تو موجودی بزرگ و شایسته‌ای و من موجودی ساده و بی‌ارزش، چون تو همه چیز داری و من هیچ چیزی ندارم.