گنجور

شمارهٔ ۴۸

عادت ابروی تست فته در انداختن
آفت عالم شدن تیغ به قهر آختن
زلف ترا شیوه است دل به بر آویختن
روی ترا در خور است دیدن و جان باختن
یکتنه خال تُراست شکوت غارتگری
از طرفی خاستن بر سپهی تاخن
ماند گرفتار خار گل که به رویت شکفت
گشت زمین‌گیر سرو، پیش تو زَ افراختن
ز آتش عشق تو جان گر بگذارد رواست
نیست در این سوز و تب چاره بگداختن
چشم شناسا نداشت هر که به جمعت ندید
کوردلان را سزاست دیدن و نشناختن
غفلت و نیسان ماست عادت بیچارگی
از تو فرامُش مباد عادت بنواختن
در غلیانم مغی بر در میخانه گفت
جان و سر اینجا بناست یکسره درباختن
در ره عشق ای صفی این بُوَد اول قدم
ز آتش دل سوختن با غم جان ساختن

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عادت ابروی تست فته در انداختن
آفت عالم شدن تیغ به قهر آختن
هوش مصنوعی: عادت تو این است که با چشمان پر از زیبایی خود، نابودی دنیا را به نمایش بگذاری و همچون شمشیری بران و خشمناک، به دل‌ها نفوذ کنی.
زلف ترا شیوه است دل به بر آویختن
روی ترا در خور است دیدن و جان باختن
هوش مصنوعی: موی تو به گونه‌ای است که دل را به خود می‌کشاند و چهره‌ات جذابیتی دارد که شایسته‌ی دیدن است و انسان را به عشق وادار می‌کند.
یکتنه خال تُراست شکوت غارتگری
از طرفی خاستن بر سپهی تاخن
هوش مصنوعی: تنها بر زیبایی و جذابیت توست که پایکوبی و تهاجم به دنیا شروع می‌شود؛ از یک سو به تو می‌نازنند و از سوی دیگر شجاعت و رزمندگی را به نمایش می‌گذارند.
ماند گرفتار خار گل که به رویت شکفت
گشت زمین‌گیر سرو، پیش تو زَ افراختن
هوش مصنوعی: در دام خاری از گل مانده‌ام که به خاطر تو شکوفا شده است و در برابر تو، درخت سرو به زمین افتاده است.
ز آتش عشق تو جان گر بگذارد رواست
نیست در این سوز و تب چاره بگداختن
هوش مصنوعی: اگر جانم را از عشق تو بدهد، ایرادی ندارد؛ در این آتش و تب جانکاه، چاره‌ای جز ذوب شدن نیست.
چشم شناسا نداشت هر که به جمعت ندید
کوردلان را سزاست دیدن و نشناختن
هوش مصنوعی: هر که در جمع شما نبود و نتوانست شناختی از آن کوران به دست آورد، سزاوار است که دیده نشود و شناخته نشود.
غفلت و نیسان ماست عادت بیچارگی
از تو فرامُش مباد عادت بنواختن
هوش مصنوعی: به خواب و بی‌خبری ما عادت کرده‌ای، اما فراموش نکن که این عادت به بیچارگی و ضعف از توست. به لطف و محبت ادامه بده.
در غلیانم مغی بر در میخانه گفت
جان و سر اینجا بناست یکسره درباختن
هوش مصنوعی: در حال و هوای شدیدی هستم، که در ورودی میخانه کسی فریاد می‌زد که روح و جانت در اینجا قرار است کاملاً و کامل صرف شود.
در ره عشق ای صفی این بُوَد اول قدم
ز آتش دل سوختن با غم جان ساختن
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، ای صفی، این نخستین گام است: سوز دل به خاطر عشق و تحمل غم برای جان.