شمارهٔ ۴۰
میبرد دل من بان ترک ختائی چون کنم
با شکنج طرهاش زورآزمایی چون کنم
خواستم جویم میانش بست عقلم را بموی
با چنین بیدانشی کشورگشائی چون کنم
خال او دیدم پی آن دانه رفتم سوی دام
از کمند پرخمش فکر رهائی چون کنم
از هواگیری آن گیسو شکستم پر و بال
مرغ دامم من بشاهین هوائی چون کنم
عشق دریائیست کانجا چاره نبود بر غریق
آشنا دروی باین بیدست و پائی چون کنم
ما و عجز بینوائی یار و استغنا و ناز
تا باستغنای او با بینوائی چون کنم
پیش شمع روی او پروانهسان میسوخت جان
در شبان وصل تا روز جدایی چون کنم
نالههای عاشقی آید زهر بندم چونی
گوش جانم بر نغمه چنگی و نانی چون کنم
گر نیاید بر بهای بادهام روزی بکار
خرقه و سجاده را در تنگنائی چون کنم
دلق و تسبیحم بمی شد رهن در کوی مغان
با چنین تردامنیها پارسائی چون کنم
عاشقانرا دل ز کبر و کبریایی رسته است
کبریایی عشق بینم کبریایی چون کنم
دل شکست از زلف یارم پر ز غم ساغر ز سنگ
استخوان دیگر نگیرد مومیایی چون کنم
بنده عشقم نخوانم بعد ازین فرمان عقل
از خدائی رسته باشم کدخدائی چون کنم
ناصحم گوید صفی می، نوش و از زاهد بپوش
من بصفوت زادهام این بیصفائی چون کنم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
میبرد دل من بان ترک ختائی چون کنم
با شکنج طرهاش زورآزمایی چون کنم
هوش مصنوعی: دل من با زیباییهای او مست و خسته است. حالا چه کنم که با پیچیدگیهای موهایش دست و پنجه نرم کنم؟
خواستم جویم میانش بست عقلم را بموی
با چنین بیدانشی کشورگشائی چون کنم
هوش مصنوعی: میخواستم به دنبال او بروم، اما عقل من به خاطر نادانیام متوقف شد. حالا چگونه میتوانم با این بیدانشی کشورگشایی کنم؟
خال او دیدم پی آن دانه رفتم سوی دام
از کمند پرخمش فکر رهائی چون کنم
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی خال او، به سمت او رفتم و در دام عشق گرفتار شدم. اکنون نمیدانم چگونه از دست این پرچم زیبایش رهایی یابم.
از هواگیری آن گیسو شکستم پر و بال
مرغ دامم من بشاهین هوائی چون کنم
هوش مصنوعی: از لطافت و زیبایی آن موهای نرم و پرپشت احساس حیرت و شگفتی میکنم. من همچون پرندهای آواره و گرفتار شدهام که به دنیای آزاد پرواز میخواهد.
عشق دریائیست کانجا چاره نبود بر غریق
آشنا دروی باین بیدست و پائی چون کنم
هوش مصنوعی: عشق مانند دریایی است که کسی که در آن غرق شده، راه نجاتی ندارد. من که در این وضعیت بیدست و پا هستم، چگونه میتوانم از این وضعیت فرار کنم؟
ما و عجز بینوائی یار و استغنا و ناز
تا باستغنای او با بینوائی چون کنم
هوش مصنوعی: من و ناتوانی، در مقابل عشق یاری که بینیاز و ناز دارد، چگونه میتوانم به او نشان دهم که با این ناتوانیام، در برابر بینیازیاش قرار بگیرم؟
پیش شمع روی او پروانهسان میسوخت جان
در شبان وصل تا روز جدایی چون کنم
هوش مصنوعی: در برابر زیبایی او مانند پروانهای در آتش میسوزم. جانم در شب وصال به او دچار شوق و اشتیاق است، اما حالا که روز جدایی فرا رسیده، نمیدانم چه کنم.
نالههای عاشقی آید زهر بندم چونی
گوش جانم بر نغمه چنگی و نانی چون کنم
هوش مصنوعی: نالههای یک عاشق از دل میآید و جانم را به موسیقی دلنشینی میخواند. چه کنم که نمیتوانم از این احساس گسسته شوم؟
گر نیاید بر بهای بادهام روزی بکار
خرقه و سجاده را در تنگنائی چون کنم
هوش مصنوعی: اگر روزی نتوانم بهای شراب را بپردازم، با لباس و عبادت خود در تنگنا و سختی چه کاری میتوانم انجام دهم؟
دلق و تسبیحم بمی شد رهن در کوی مغان
با چنین تردامنیها پارسائی چون کنم
هوش مصنوعی: لباس و تسبیح من در دنیای مغان به محاق رفته، با این حالتی که دارم، چگونه میتوانم به پارسایی و دینداری بپردازم.
عاشقانرا دل ز کبر و کبریایی رسته است
کبریایی عشق بینم کبریایی چون کنم
هوش مصنوعی: عاشقان از خودخواهی و عظمت رهایی یافتهاند. من عشق را با عظمت میبینم، اما چگونه میتوانم خود را بزرگ و معتبر احساس کنم؟
دل شکست از زلف یارم پر ز غم ساغر ز سنگ
استخوان دیگر نگیرد مومیایی چون کنم
هوش مصنوعی: دل من به خاطر زلف محبوبم شکسته و از غم پر شده است. دیگر نمیتوانم مثل سنگ بیاحساس زندگی کنم. چطور میتوانم همچنان به این حال ادامه بدهم؟
بنده عشقم نخوانم بعد ازین فرمان عقل
از خدائی رسته باشم کدخدائی چون کنم
هوش مصنوعی: من عاشق هستم و دیگر به دستورات عقل توجهی نخواهم کرد. حالا که از پروردگار رها شدهام، چطور میتوانم رئیس خودم باشم؟
ناصحم گوید صفی می، نوش و از زاهد بپوش
من بصفوت زادهام این بیصفائی چون کنم
هوش مصنوعی: دوست من میگوید که می و شربت را بنوش و خود را از زاهدان دور نگهدار. من از خاندان صفا و پاکی آمدهام، پس چگونه میتوانم در این بیصفایی زندگی کنم؟