شمارهٔ ۴
بر نثار یار جان اندک بود درویش را
خاصهگر بیند بکام آن ماه مهراندیش را
هست معذور ار چو ما زاهد نشد بیدین و دل
چون ندیداست او بتاب آنزلف کافر کیش را
واعظ ار میدید آنگیسوی مشکین روی دوش
میفکندی پشت گوش افسانههای پیش را
یار اگر باشد بمهر از جور اغیارم چه باک
یالب نوشین او منت پذیریم نیش را
عاشقانرا مرهمی خوشتر زلعل یار نیست
ورکه او بازو کند مرهم نخواهم ریش را
شد صفی بیگانه هم از غیر و هم از خویشتن
زان نه او بیگانه را شنعت زند نه خویش را
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بر نثار یار جان اندک بود درویش را
خاصهگر بیند بکام آن ماه مهراندیش را
هوش مصنوعی: درویش جانش را برای محبوبش فدا میکند، بهطوریکه اگر او را در حال خوشی ببیند، بیشتر دوستش میدارد.
هست معذور ار چو ما زاهد نشد بیدین و دل
چون ندیداست او بتاب آنزلف کافر کیش را
هوش مصنوعی: اگر چه او زاهد نیست و از دین دور شده، ولی عذری دارد. دل او زیبایی و جذبه زلف کافر را نمیبیند.
واعظ ار میدید آنگیسوی مشکین روی دوش
میفکندی پشت گوش افسانههای پیش را
هوش مصنوعی: اگر واعظ آن دختر زیبا و خوشبو را میدید، تمام قصههای قبلی را نادیده میگرفت و به یک سو میانداخت.
یار اگر باشد بمهر از جور اغیارم چه باک
یالب نوشین او منت پذیریم نیش را
هوش مصنوعی: اگر یارم با محبت باشد، نگران ظلم دیگران نیستم؛ زیرا با لبهای شیرین او، حتی اگر طعنهای هم بشنوم، آن را میپذیرم.
عاشقانرا مرهمی خوشتر زلعل یار نیست
ورکه او بازو کند مرهم نخواهم ریش را
هوش مصنوعی: عاشقان هیچ چیز نمیتواند آرامشبخشتر از لبان معشوقشان باشد و حتی اگر او بخواهد دستش را برای کمک به آنها دراز کند، باز هم دلیلی برای نیاز به مرهم دیگر ندارند، حتی اگر دلیلی برای زخم یا رنج باشد.
شد صفی بیگانه هم از غیر و هم از خویشتن
زان نه او بیگانه را شنعت زند نه خویش را
هوش مصنوعی: انسان وقتی از دیگران و حتی از خود فاصله بگیرد، در حقیقت نه تنها از بیگانگان جدا میشود بلکه از خویشتن خود نیز دور میافتد. در این حالت، او نه میتواند با بیگانگان ارتباط برقرار کند و نه میتواند به خود نزدیک باشد.