شمارهٔ ۳۸
مگر بهر سفر برسته محمل باز جانام
که از تن میرود دنبال آن محمل نشین جانم
مکن بر من ملامت گر ز چشم موج خون خیزد
که اندر بحر هجرانست هر دم خوف طوفانم
عجب نبود اگر پیراهن طاقت قبا گردد
بود هر لحظه چون بر دست انبوهی گریبانم
امان ندهد مرا غم آنقدر کز دل کشم آهی
مجال از چشم سوزن تنگتر گردیده میدانم
مگر میرفتش از خاطر هوای ماه کنعانی
چنین میدید در بینالحزن گر پیر کنعانم
شب اندر خواب میگفتم سخن با زلف مشکینش
سیهروزیست تعبیرش که مو بر مو پریشانم
ندادم هیچ مجنونی سراغ از خیمه لیلی
فزون گشت ار چه گام اندر ره از ریگ بیابانم
از آن خال سیه خاطر نشد ز اندیشهام خالی
که هندوی خود آئین خواهد از کف برد ایمانم
خط نو رسته باشد بر کمال حسن او آیت
خوش از بستان روح افزایش آید بوی ریحانم
کجا من ترک میگویم که هوشم میرود از سر
یکی کاید بگوش از کوی عشق آواز مستانم
خرابی از خراباتی شدن میگفت و میدیدم
که از سر رفته رفته میرود سودای سامانم
بیادم یاد او نگذاشت حرفی ور گهر خواهی
بدامن بر چو گردد موج زن دریای عمانم
خموشی شرط عشق آمد نه من گویم که در مستی
ندانم کیست میگوید سخن زین رمز حیرانم
صفی را عشق و رندی سرنوشت افتاد در قسمت
چه باک ار بینمازی گوید آلوده است دامانم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مگر بهر سفر برسته محمل باز جانام
که از تن میرود دنبال آن محمل نشین جانم
هوش مصنوعی: آیا به خاطر سفر، آماده منبری نیست که روح من از تن خارج شود و به دنبال آن مرکب سفر برود، ای جان من؟
مکن بر من ملامت گر ز چشم موج خون خیزد
که اندر بحر هجرانست هر دم خوف طوفانم
هوش مصنوعی: مرا سرزنش نکن، اگر از چشمانم اشک بریزد، زیرا در دریای جدایی هر لحظه از طوفان ترس دارم.
عجب نبود اگر پیراهن طاقت قبا گردد
بود هر لحظه چون بر دست انبوهی گریبانم
هوش مصنوعی: جالب نیست اگر لباس کمرنگ و نازکی شود، چون هر لحظه بر تن من، اندوه و غم زیادی وجود دارد.
امان ندهد مرا غم آنقدر کز دل کشم آهی
مجال از چشم سوزن تنگتر گردیده میدانم
هوش مصنوعی: غم و اندوه اجازه نمیدهد که آرام بگیرم، به اندازهای که از عمق قلبم آهی برمیآید. حس میکنم که این درد و ناراحتی فضای بیشتری برای ابراز احساسات من ندارد و تنگتر از چشم سوزن شده است.
مگر میرفتش از خاطر هوای ماه کنعانی
چنین میدید در بینالحزن گر پیر کنعانم
هوش مصنوعی: مگر این که فکر و خاطرهی زیبایی از معشوق، مثل ماه کنعانی، از ذهنم نرود؛ وقتی در میان اندوه و غم هستم، حس میکنم که اگر هم پیر شوم، همچنان به یاد او هستم.
شب اندر خواب میگفتم سخن با زلف مشکینش
سیهروزیست تعبیرش که مو بر مو پریشانم
هوش مصنوعی: در خواب شبانه با زلف مشکی او گفتوگو میکردم؛ تعبیر این خواب چیزی جز سیاهی روزگار من نیست که موهایم در هم ریخته و پریشان شدهاند.
ندادم هیچ مجنونی سراغ از خیمه لیلی
فزون گشت ار چه گام اندر ره از ریگ بیابانم
هوش مصنوعی: هرگز از هیچ عاشق و مجنونی خبری درباره خیمه لیلی نخواستم. با اینکه در راه او قدم برداشتم و بر روی شنهای بیابان راه رفتم، انتظارم بیشتر شد.
از آن خال سیه خاطر نشد ز اندیشهام خالی
که هندوی خود آئین خواهد از کف برد ایمانم
هوش مصنوعی: دل من از یاد آن خال سیاه از فکر و خیال پر نیست، زیرا غم و اندوهی که دارم ممکن است ایمانی که در دلم دارم را از بین ببرد.
خط نو رسته باشد بر کمال حسن او آیت
خوش از بستان روح افزایش آید بوی ریحانم
هوش مصنوعی: وقتی که خط زیبا و تازهای بر زیبایی او نوشته شود، نشانهای لطیف از باغی است که روح را پرورش میدهد و بوی خوش ریحان را به ارمغان میآورد.
کجا من ترک میگویم که هوشم میرود از سر
یکی کاید بگوش از کوی عشق آواز مستانم
هوش مصنوعی: کجا میتوانم ترک کنم که عقل و هوش از سرم میرود؟ فقط گوش کن به صدای عاشقان که از کوی عشق میآید، صدای شادی و مستی من است.
خرابی از خراباتی شدن میگفت و میدیدم
که از سر رفته رفته میرود سودای سامانم
هوش مصنوعی: شخصی به صحبت دربارهی ویرانیها میپرداخت و من میدیدم که آرزوی من برای بهبود و ساماندهی، به تدریج از بین میرود.
بیادم یاد او نگذاشت حرفی ور گهر خواهی
بدامن بر چو گردد موج زن دریای عمانم
هوش مصنوعی: حرفی از او در ذهنم نماند و اگر به دنبال آن گوهری هستی، باید به دامن دل دریاچه عمان برگردی.
خموشی شرط عشق آمد نه من گویم که در مستی
ندانم کیست میگوید سخن زین رمز حیرانم
هوش مصنوعی: خاموشی نشانه عشق است؛ نه این که من بگویم در حال مستی نمیدانم چه کسی صحبت میکند. از این راز در شگفتم.
صفی را عشق و رندی سرنوشت افتاد در قسمت
چه باک ار بینمازی گوید آلوده است دامانم
هوش مصنوعی: عشق و رفتار آزادانه به سرنوشت صفی تعلق دارد، پس چه اشکالی دارد اگر او در حالی که نماز نمیخواند، بگوید که دامنش آلوده است؟