شمارهٔ ۳۷
روی نیاورد به من یار که معیوب و بدم
لیک شد از خنده او فاش که بس بیخردم
من شدم از خنده او واله و شرمنده او
دید چو شرم و غم من داد نمایش بخودم
تا نگرم پایه خود حاصل و سرمایه خود
تا بچه اندازه و حد گیج و کجم پست وردم
خویش چو دید بعیان تیره شد آئینه جان
تا بمقامی که روان گشت روان از جسدم
بیهده بنمود و دغل معرفت علم و عمل
گشت مساوی بمثل خصلت شفق و حسدم
آنهمه تحقیق و نظر معنی عرفان و اثر
حاصل صد عمر دگر از لبنم تا لحدم
جمله نمودم چو خسی پیشه و مور و مگسی
یا هوس بوالهوسی یا روش دیو و ددم
من بگمان کز همه رو گشتهام آئینه او
پشم شد و ریخت فرو چوب چو زد بر نمدم
تاخته ز افلاک برون باره و غافل زکمون
کاسترک نفس حرون کشته بزیر لگدم
گرمی من تابش من بده مه یخ و آتش من
آب شد اندر کش من تافت چو مهر اسدم
گفتمش ای سلسله مو حاصلم از سلسله کو
جز که بکار از همه شد عقده اندر عقدم
گفتم من نادرهام در ره معنی سرهام
بینش هر با صرهام دافع هر گون رمدم
چیست که در راه طلب چند زدم پی بادب
هر چه که رشتم بتعب پنبه شد اندر سبدم
گفت از این بیش دو صد هست در این مرحله سد
اینکه تو دیدی بعد دهست نهی از نودم
تا که بد آیین نشوی خود سرو خودبین نشوی
دور ز تمکین نشوی راه روی بر رشدم
زهد فروشی و فلان لایق شیخست و دکان
صوفی بینام و نشان چیست بحیلت سندم
نطق و سکوت و ادبت دانش و جهل و طلبت
خوب و بد روز و شبت بر همه نامعتمدم
ز انکه ز نفس است هو او ز پی شیدایست و ریا
عارف بیچون و چرا چون نبود نامعتمدم
شیخی و پیشی و سری نیست بجز بیخبری
زین همگی باش بری تا که بیابی مددم
مردی اگر پیش نه کم زکمی بیش نه
با احدی خویش نه یکدله دانی احدم
گشت صفی پی سپرش باز نیامد خبرش
میروم اندر اثرش تا خبری زو رسدم
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (رجز مثمن مطوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روی نیاورد به من یار که معیوب و بدم
لیک شد از خنده او فاش که بس بیخردم
هوش مصنوعی: دوست به من روی نیاورد و از این بابت احساس خوبی ندارم، اما خندهاش نشان داد که من چقدر نادانم.
من شدم از خنده او واله و شرمنده او
دید چو شرم و غم من داد نمایش بخودم
هوش مصنوعی: من به خاطر خندۀ او دچار شگفتی و شرمندگی شدم. وقتی نگاهش به حالت شرم و غم من افتاد، این状態 را به خودم نشان داد.
تا نگرم پایه خود حاصل و سرمایه خود
تا بچه اندازه و حد گیج و کجم پست وردم
هوش مصنوعی: من به دقت به پایه و اساس خود نگاه میکنم و سرمایهام را ارزیابی میکنم تا ببینم به چه اندازه و به چه حدی میتوانم به پیش بروم و پیشرفت کنم.
خویش چو دید بعیان تیره شد آئینه جان
تا بمقامی که روان گشت روان از جسدم
هوش مصنوعی: وقتی که خود واقعیام را به وضوح دیدم، روح و جانم مانند آئینهای تیره و مبهم شد. تا جایی که به مقام و جایگاهی دست یافتم که روح از جسمم جدا گردید.
بیهده بنمود و دغل معرفت علم و عمل
گشت مساوی بمثل خصلت شفق و حسدم
هوش مصنوعی: معرفت و عمل در بعضی افراد به یک اندازه جلوه میکند، اما در واقع این یک فریب است، مانند ویژگیهای شفق و حسد که در ظاهر شبیه هم هستند.
آنهمه تحقیق و نظر معنی عرفان و اثر
حاصل صد عمر دگر از لبنم تا لحدم
هوش مصنوعی: با وجود تمام تلاشها و بررسیها برای درک معنای عرفان و تأثیر آن، هیچکدام از آنها به اندازه یک لحظه تجربه واقعی و عمیق برای من ارزشمند نیست.
جمله نمودم چو خسی پیشه و مور و مگسی
یا هوس بوالهوسی یا روش دیو و ددم
هوش مصنوعی: من خود را مانند ذرهای بیارزش و بیاهمیت میبینم، همچون مور و مگسی که به کارهای ناچیز مشغولاند. یا ممکن است گرفتار آرزوهای بیهوده و هوسهای ناپسند شده باشم، یا به رفتارهای زشت و ناپسند مانند دیوان و جانوران افتادهام.
من بگمان کز همه رو گشتهام آئینه او
پشم شد و ریخت فرو چوب چو زد بر نمدم
هوش مصنوعی: من فکر میکنم که به خاطر همه چیزهایی که از دیگران دیدهام، خودم مانند آینهای شدهام که همه آنها را منعکس میکند. وقتی به چوبی ضربه زدم، پشمهایم ریخت و حالا در وضعیتی مثل نمد شدهام.
تاخته ز افلاک برون باره و غافل زکمون
کاسترک نفس حرون کشته بزیر لگدم
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصی میپردازد که با قدرت و شتاب از آسمانها فرود میآید و در عین حال از کمین و مشکلاتی که در راهش وجود دارد غافل است. او با نفس خود، که نمادی از حرارت و طغیان است، به دیگران آسیب میزند و آنها را زیر پا میگذارد.
گرمی من تابش من بده مه یخ و آتش من
آب شد اندر کش من تافت چو مهر اسدم
هوش مصنوعی: عشق و احساسات من مانند نوری درخشان است که گرما میبخشد و آتش را به آب بدل میکند. در برابر من، مانند خورشید تابان، همه چیز روشن و زنده میشود.
گفتمش ای سلسله مو حاصلم از سلسله کو
جز که بکار از همه شد عقده اندر عقدم
هوش مصنوعی: به او گفتم ای موهای زیبای تو، حاصل من جز این رشتهای که از کوه میآید، نیست. تنها دلیلی که به من آرامش میدهد و باعث میشود که در بند عشق تو گرفتار شوم، همین پیوند است.
گفتم من نادرهام در ره معنی سرهام
بینش هر با صرهام دافع هر گون رمدم
هوش مصنوعی: من به خود میبالم که در عالم معنا بینظیرم و درک من از هر موضوعی عمیق و خالص است. من هر نوع دشواری و چالشی را از خود دور میکنم.
چیست که در راه طلب چند زدم پی بادب
هر چه که رشتم بتعب پنبه شد اندر سبدم
هوش مصنوعی: در جستجوی هدف و آرزو، بارها در مسیرهای مختلف تلاش کردم، اما هر چه انجام دادم، به نظر میرسد که تلاشم بیفایده و بینتیجه بوده است. تمامی زحمتها و کوششهایم به هدر رفته و مانند پنبهای در سبد افتاده که بهرهای از آن نمیبرم.
گفت از این بیش دو صد هست در این مرحله سد
اینکه تو دیدی بعد دهست نهی از نودم
هوش مصنوعی: در این مرحله بیش از دو صد مانع وجود دارد و آنچه تو دیدی و بر اساس آن قضاوت کردی، تنها یکی از نود مانع است.
تا که بد آیین نشوی خود سرو خودبین نشوی
دور ز تمکین نشوی راه روی بر رشدم
هوش مصنوعی: اگر نخواهی به بدی و کبر مبتلا شوی و خود را بزرگتر از آنچه که هستی ببینی، باید از گردنکشی و خودسری دوری کنی و بر مسیر رشد و پیشرفت خود قدم برداری.
زهد فروشی و فلان لایق شیخست و دکان
صوفی بینام و نشان چیست بحیلت سندم
هوش مصنوعی: زهد و پارسایی به نوعی به فروش و تجارت تبدیل شده و فردی که به این کار مشغول است، شایسته مقام شیخی است. اما حالا سؤال این است که مغازهی صوفی که بیهیچ نام و نشانی است، به چه کار میآید؟
نطق و سکوت و ادبت دانش و جهل و طلبت
خوب و بد روز و شبت بر همه نامعتمدم
هوش مصنوعی: نطق و سکوت، ادب و دانش، جهل و طلب، خوب و بد در روز و شب، همه اینها بر من ناشناخته و غیرقابل اعتماد هستند.
ز انکه ز نفس است هو او ز پی شیدایست و ریا
عارف بیچون و چرا چون نبود نامعتمدم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی انسان به خود و نفس خود نگاه میکند، متوجه میشود که هوای او تحت تأثیر خواستهها و آرزوهایش است. در واقع، این حالات ناشی از عشق و ریا و فریب است. عارف واقعی و بیابهام کسی است که به خوبی میداند که در زندگی چه میکند و از مساعیاش اطمینان دارد.
شیخی و پیشی و سری نیست بجز بیخبری
زین همگی باش بری تا که بیابی مددم
هوش مصنوعی: معنای این بیت بیان میکند که در عالم وجود چیز دیگری جز نادانی و بیخبری از حقایق نیست. برای اینکه به راهی درست و معنیدار برسید، باید از وابستگی به این ناآگاهیها رها شوید و به خودتان کمک کنید تا به دانش و بصیرت واقعی دست یابید.
مردی اگر پیش نه کم زکمی بیش نه
با احدی خویش نه یکدله دانی احدم
هوش مصنوعی: مردی که نه کمتر از دیگران است و نه بیشتر، نه با کسی رابطه نزدیک دارد و نه دلی یکدست دارد.
گشت صفی پی سپرش باز نیامد خبرش
میروم اندر اثرش تا خبری زو رسدم
هوش مصنوعی: صفی به دور سپر او گشته است و از آن خبر جدیدی نیامده. من به راه افتادهام تا در پی او بروم و شاید خبری از او به من برسد.