شمارهٔ ۳۵
دل بگیسوی تو پی برد و غم آنجا بگرفتش
یاد از آن سلسله تا کرد سرا پا بگرفتش
لشگر حسن چو صف بست بتاراج دل و دین
خال بنشست براه دل و تنها بگرفتش
آبم از سر زغم عشق تو بگذشت و بشستم
دست از دیده خونبار که دریا بگرفتش
هوش تا صبح قیامت دگر آن مست نیاید
که شد از چشم تو او بیخود و صهبا بگرفتش
خط سبز است و یا هاله بگرد مه رویش
یا خدا این نکند آه دل ما بگرفتش
سر و بالید ببالا و زمین تا بر زانو
بخود از غیرت آن قامت و بالا بگرفتش
بر صفی نیست ملامت ز جنون ز آنکه بفکرت
نقش روی تو پری بست که سودا بگرفتش
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دل بگیسوی تو پی برد و غم آنجا بگرفتش
یاد از آن سلسله تا کرد سرا پا بگرفتش
هوش مصنوعی: دل به زیبایی تو پی برد و غمها را در آنجا حس کرد. به یاد آن رشته نازک عشق، تمام وجودش را تحت تأثیر قرار داد.
لشگر حسن چو صف بست بتاراج دل و دین
خال بنشست براه دل و تنها بگرفتش
هوش مصنوعی: لشکر حسن که صف بسته است، دل و ایمان را تحت تأثیر قرار میدهد و خال او با ناز و elegance در مسیر دل نشسته و آن را تنها به دست میگیرد.
آبم از سر زغم عشق تو بگذشت و بشستم
دست از دیده خونبار که دریا بگرفتش
هوش مصنوعی: عشق تو چنان بر من تاثیر گذاشته که دیگر نمیتوانم تحمل کنم و از اشکهایم دست کشیدم، زیرا دریا به خاطر غم من همهچیز را در خود غرق کرده است.
هوش تا صبح قیامت دگر آن مست نیاید
که شد از چشم تو او بیخود و صهبا بگرفتش
هوش مصنوعی: تا روز قیامت، هیچ عقل و هوشی مانند شب گذشته به آن حال نخواهد آمد، زیرا او از نگاه تو بیخود شد و مستی را از تو گرفت.
خط سبز است و یا هاله بگرد مه رویش
یا خدا این نکند آه دل ما بگرفتش
هوش مصنوعی: خط سبز نشاندهنده زیبایی و طراوت است و هالهای که دور چهره محبوب قرار دارد، حالتی مقدس و شگفتانگیز به او میبخشد. ای کاش خداوند نگذارد که درد و آه دل ما بر اثر این زیباییها فزونی گیرد.
سر و بالید ببالا و زمین تا بر زانو
بخود از غیرت آن قامت و بالا بگرفتش
هوش مصنوعی: سرش را به آسمان بلند کرده و زمین تا زانو به خاطر غیرت و قامت آن، به زیر خودش کشید.
بر صفی نیست ملامت ز جنون ز آنکه بفکرت
نقش روی تو پری بست که سودا بگرفتش
هوش مصنوعی: در صفی که زبان به ملامت میگشاید، جایی نیست برای جنون، زیرا تفکر درباره چهرهی تو ذهن را مشغول کرده و این جنون را به همراه داشته است.