شمارهٔ ۳۲
به حرف آید گر او با من دهم جان را به آوازش
ز دستم ور کشد دامن بگیرم آستین بازش
کندگر پست چون خاکم نشینم باز در راهش
فزون شد گر بکم جانم فزون از جان خرم نازش
بود دل بهر آن در برکه باشد دست پروردش
بود جان بهر آن در تن که گردد پای اندازش
نهان میکرد دل رازی که بود آن غمزه را با من
بزانو اشک خونین گفت و شد با آه غمازش
گشاید پرده از رازم اگر پنهان کم مهرش
بریزد چشم خون دل اگر افشا کند رازش
خیالم بست بر یک نقطه خال عافیت سوزش
خرابم کرد بر یک شیوه چشم خانه پردازش
بهشیاری نیارد تاب در زنجیر زلفش کس
مگر دیوانه بود این دل که عمری گشت دمسازش
دلم زان طره بر بازیچه باشد گر هوا گیرد
چو گنجشکی که زیر بال شاهین است پروازش
عجب نبود ز عشق این گرچه عقل افسانه پندارد
سپردم جان بان لعلی که احیا بود اعجازش
خبر نامد ز شهر عشق کاحوال صفی چون شد
ز حیرانی نداند هم خود او انجام و آغازش
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به حرف آید گر او با من دهم جان را به آوازش
ز دستم ور کشد دامن بگیرم آستین بازش
هوش مصنوعی: اگر او با من صحبت کند، جانم را به خاطر صدایش از دست میدهم؛ اگر دامنش را بکشند، من آستینش را میگیرم.
کندگر پست چون خاکم نشینم باز در راهش
فزون شد گر بکم جانم فزون از جان خرم نازش
هوش مصنوعی: اگرچه من به اندازه خاک پست و فروتن هستم، اما باز هم در راه او مینشینم. اگر جانم را نیز بزنند، از آنچه او دارد، خوشحالتر میشوم.
بود دل بهر آن در برکه باشد دست پروردش
بود جان بهر آن در تن که گردد پای اندازش
هوش مصنوعی: دل در برکهای وجود دارد که در آن پرورش یافته و جان نیز به خاطر این است که در بدن قرار بگیرد و باعث راه رفتن و پایداری شود.
نهان میکرد دل رازی که بود آن غمزه را با من
بزانو اشک خونین گفت و شد با آه غمازش
هوش مصنوعی: دل رازی را پنهان کرده بود، اما با نگاهی دلفریب، آن غمزه به من گفت و با آهی پر از غم، راز خود را فاش کرد.
گشاید پرده از رازم اگر پنهان کم مهرش
بریزد چشم خون دل اگر افشا کند رازش
هوش مصنوعی: اگر مهر و محبت او کمتر شود و محبتش را پنهان کند، راز من آشکار خواهد شد و چشمانم به خاطر دلشکستگیام، اشک میریزد.
خیالم بست بر یک نقطه خال عافیت سوزش
خرابم کرد بر یک شیوه چشم خانه پردازش
هوش مصنوعی: در افکارم فقط به یک نقطه از آرامش میاندیشم، اما آن فکر مرا به شدت آشفته کرده و بر روی یک روش خاص از تماشای زیباییها تأثیر گذاشته است.
بهشیاری نیارد تاب در زنجیر زلفش کس
مگر دیوانه بود این دل که عمری گشت دمسازش
هوش مصنوعی: هیچ کسی توانایی تحمل و تحمل زنجیرهای موهای او را ندارد، مگر اینکه دیوانه باشد. این دل، که سالها در کنار او بود، به خوبی میدانست که چگونه با او همنوا باشد.
دلم زان طره بر بازیچه باشد گر هوا گیرد
چو گنجشکی که زیر بال شاهین است پروازش
هوش مصنوعی: دل من تحت تأثیر آن زلف زیباست و مثل گنجشکی میماند که در زیر بال یک شاهین است، اگر خطر در هوا احساس کند، نمیتواند پرواز کند.
عجب نبود ز عشق این گرچه عقل افسانه پندارد
سپردم جان بان لعلی که احیا بود اعجازش
هوش مصنوعی: تعجب ندارد که در عشق این اتفاق بیفتد، هرچند که عقل آن را افسانه توصیف کند. من جانم را به دست شخص زیبایی سپردهام که به لطف او، زندگانی دوبارهای یافته است.
خبر نامد ز شهر عشق کاحوال صفی چون شد
ز حیرانی نداند هم خود او انجام و آغازش
هوش مصنوعی: خبر از شهر عشق نرسید، و حال صفی را که در حیرت است، نمیداند. او نه میتواند آغاز و نه پایان این وضعیت را بشناسد.