گنجور

شمارهٔ ۲۴

در کوی تو یک لحظه اقامت نتوان کرد
و اندیشه رفتن بسلامت نتوان کرد
نسبت بمه آن طلعت نیکو نتوان داد
تشبیه بسرو آن قد و قامت نتوان کرد
جز چشم ترا فتنه جادو نتوان گفت
جز لعل تو برهان کرامت نتوان کرد
موئی ز میانت بتصور نتوان نیافت
تعیین دهانت بعلامت نتوان کرد
آراست قد ار سرو ببالای تو حرفیست
رفتار ترا تا بقیامت نتوان کرد
شد خاک چو سر بر سر سوادی تو دیگر
ترک غم عشقت بملامت نتوان کرد
شد عمر صفی جمله به عصیان و اسف صرف
جبران وی الا به ندامت نتوان کرد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در کوی تو یک لحظه اقامت نتوان کرد
و اندیشه رفتن بسلامت نتوان کرد
هوش مصنوعی: در خیابان تو حتی برای یک لحظه هم نمی‌توان ماند و نمی‌توان به راحتی درباره‌ی رفتن فکر کرد.
نسبت بمه آن طلعت نیکو نتوان داد
تشبیه بسرو آن قد و قامت نتوان کرد
هوش مصنوعی: به هیچ وجه نمی‌توان زیبایی چهره محبوب را با ماه مقایسه کرد و قد و قامت او را هم نمی‌توان با سرو تعبیه کرد.
جز چشم ترا فتنه جادو نتوان گفت
جز لعل تو برهان کرامت نتوان کرد
هوش مصنوعی: غیر از چشمان تو، هیچ چیز دیگری را نمی‌توان فریبنده و جادوگر توصیف کرد. و غیر از لعل تو، نمی‌توان دلیلی برای کرامت و بزرگواری آورد.
موئی ز میانت بتصور نتوان نیافت
تعیین دهانت بعلامت نتوان کرد
هوش مصنوعی: هرگز نتوان از میان تو حتی یک رشته مو را برداشت یا نشانه‌ای از دهانت را مشخص کرد.
آراست قد ار سرو ببالای تو حرفیست
رفتار ترا تا بقیامت نتوان کرد
هوش مصنوعی: قد و قامت تو به زیبایی سرو است و هیچ کلامی نمی‌تواند رفتار تو را توصیف کند، چون این زیبایی و رفتار تو هرگز پایان نخواهد داشت.
شد خاک چو سر بر سر سوادی تو دیگر
ترک غم عشقت بملامت نتوان کرد
هوش مصنوعی: زمانی که خاک بر سر من نشسته، دیگر نمی‌توانم از عشق تو شکایت کنم و غم آن را به دوش بکشم.
شد عمر صفی جمله به عصیان و اسف صرف
جبران وی الا به ندامت نتوان کرد
هوش مصنوعی: عمر کسی که در گناه و نافرمانی گذرانده شده، تنها با پشیمانی و ندامت قابل جبران نیست.