گنجور

شمارهٔ ۲۰

داشتم چشم بعهدی که کند یار بماند
قدر حسن خود و عشق من درویش بداند
گرچه خوبان به نمانند یکی بر سر پیمان
بودم امید که او عهد بآخر برساند
زانکه حسن و ادب و شاهی و درویشی و دانش
نگذارد که بافتاده کند هر چه تواند
غافل از آنکه جوانست و مرا این سر پیری
برسن بندد و هر سو پیِ بازی بدواند
لیک با این همه دانم که بجای من بی‌دل
دیگری را نگزیند که بپهلو بنشاند
زانکه داند چو صفی نیست یکی در همه عالم
که بود قابل مهرش خدائیش بخواند
بخدا خاک رهش را بدو گیتی نفروشم
کودکست آنکه دهد گوهر و جوزی بستاند
نه چون من یار پرستی که دهم دست بعهدش
نه چو او دوست نوازی که زبندم برهاند
کند ار دلبری از من بود از راه ارادت
ور نه گردش شود ار چرخ ز دامن بفشاند
غزلی دوش فرستاد وحیدالحق والدین
منش این نام نهادم که بتوحید بماند
بود این نیز جواب غزل حضرت عبدی
بخت با اوست مساعد که بیارش بکشاند
تو بهر پر که گشائی دم سیمرغ ببندی
شاهبازی و که شاهت ز پی صید پراند
هیچکس جان خود از تن نپراند پی‌صیدی
فلکش زهر اجل گر بپراند بچشاند
نفسی گر بخدا از بر من دور نشینی
غم هجرن تو این قالب خاکی بدراند

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

داشتم چشم بعهدی که کند یار بماند
قدر حسن خود و عشق من درویش بداند
هوش مصنوعی: چشم به وعده‌ای داشتم که معشوقه‌ام دوام بیاورد و به اندازه زیبایی‌اش، عشق من را نیز به حساب آورد و خود را در مقام یک درویش بداند.
گرچه خوبان به نمانند یکی بر سر پیمان
بودم امید که او عهد بآخر برساند
هوش مصنوعی: اگرچه افراد نیکو و خوب در دنیا کم هستند، اما من همیشه بر سر وعده‌ای که داده‌ام ایستاده‌ام و امیدوارم که او نیز به وعده‌اش پایان بخشد.
زانکه حسن و ادب و شاهی و درویشی و دانش
نگذارد که بافتاده کند هر چه تواند
هوش مصنوعی: زیبایی، ادب، شاهی، درویشی و دانش همه در کنار هم باعث می‌شود که انسان از هر کاری که بتواند برآید، باز بماند.
غافل از آنکه جوانست و مرا این سر پیری
برسن بندد و هر سو پیِ بازی بدواند
هوش مصنوعی: در حالیکه غافلم که او جوان است، من در این سن و سال به فکر پیری و مشغولیت‌های آن هستم و در هر سمتی به دنبال تفریح و بازی می‌گردد.
لیک با این همه دانم که بجای من بی‌دل
دیگری را نگزیند که بپهلو بنشاند
هوش مصنوعی: با وجود این همه، می‌دانم که او به جای من، هیچ‌کس دیگری را انتخاب نخواهد کرد که در کنار خود بنشاند.
زانکه داند چو صفی نیست یکی در همه عالم
که بود قابل مهرش خدائیش بخواند
هوش مصنوعی: چون صفی از انسان‌ها وجود ندارد، هیچ‌کس در تمام عالم نیست که شایسته محبت الهی باشد؛ زیرا تنها خداوند است که قادر به محبت کردن است.
بخدا خاک رهش را بدو گیتی نفروشم
کودکست آنکه دهد گوهر و جوزی بستاند
هوش مصنوعی: به خدا قسم که خاک پای او را به این دنیا نمی‌فروشم؛ کسی که کودکانه به او گوهر و جواهر می‌دهد، در عوض چیزهای بی‌ارزشی را می‌گیرد.
نه چون من یار پرستی که دهم دست بعهدش
نه چو او دوست نوازی که زبندم برهاند
هوش مصنوعی: نه من به آن دوستی که او دارد اهمیت می‌دهم و نه می‌توانم به او اعتماد کنم که مرا از مشکلات نجات دهد.
کند ار دلبری از من بود از راه ارادت
ور نه گردش شود ار چرخ ز دامن بفشاند
هوش مصنوعی: اگر دلبری از روی محبت و ارادت به من باشد، خوب است؛ در غیر این صورت، اگر چرخ روزگار از دامن من دور شود، چه اهمیتی دارد.
غزلی دوش فرستاد وحیدالحق والدین
منش این نام نهادم که بتوحید بماند
هوش مصنوعی: دوش، شعری از وحیدالحق والدین به دستم رسید و به همین دلیل این نام را انتخاب کردم که همیشه به یاد توحید بماند.
بود این نیز جواب غزل حضرت عبدی
بخت با اوست مساعد که بیارش بکشاند
هوش مصنوعی: این نیز پاسخی است به غزل حضرت عبدی، به این معنا که بخت با او همراه است و او را به جلو می‌برد.
تو بهر پر که گشائی دم سیمرغ ببندی
شاهبازی و که شاهت ز پی صید پراند
هوش مصنوعی: هر زمانی که بخواهی به شکلی آزاد پرواز کنی، قدرت و مهارت‌های تو محدود به توانایی‌های خاصی می‌شود، و کسی که تحت فرمان توست، همواره در پی شکار و موفقیت است.
هیچکس جان خود از تن نپراند پی‌صیدی
فلکش زهر اجل گر بپراند بچشاند
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از زندگی خود دل نمی‌کند، مگر اینکه تقدیرش او را به سمت مرگ بکشاند. اگر روزی سرنوشت به سراغش بیاید، مزه مرگ را خواهد چشید.
نفسی گر بخدا از بر من دور نشینی
غم هجرن تو این قالب خاکی بدراند
هوش مصنوعی: اگر روح من از تو دور شود و به خدا برود، غم دوری تو تمام وجود این جسم خاکی را فرسوده خواهد کرد.

حاشیه ها

1403/09/03 11:12
خانم

فکر کنم در مصرع دوم بیت آخر منظور از هجرن، هجران بوده باشه و به دلیل اشتباه تایپی اینطور نوشته شده