گنجور

شمارهٔ ۱۱

گفتم اندر قدمت این سر و این جان منست
گفت هر جا سر و جانیست گروکان منست
گفتم این چیست کز او سینه‌ام آتشکده گشت
گفت این عشق منست آتش سوزان منست
گفتم از عشق تو عقل و دل و دین تفرقه شد
گفت جمع آن همه در زلف پریشان منست
گفتم از بعد جنون نیستم از دل اثری
گفت آواره بصحرا و بیابان منست
گفتم این سر شدم اندر سر سودای تو خاک
گفت سرهاست که افتاده بمیدان منست
گفتم از دلم توأم راه رهایی به نماند
گفت این نیست عجب اول دستان منست
گفتم احسان تو گردد بکه افزوده مدام
گفت بر آنکه بجان شاکر احسان منست
گفتم از گردش چشم تو شود عاقله مست
گفت او دُردکش حلقه مستان منست
گفتم از چیست که یوسف صفتان در خطرند
گفت کاندر ره دل چاه زنخدان منست
گفتم از درد نماندم بدل امید علاج
گفت دردیست که همسایه درمان منست
گفتم آن کز غم لعلت دل و جان باخت چه یافت
گفت جان پرور اون حُقه مرجان منست
گفتمش خضر نبی زنده بگیتی بچه ماند
گفت او طالب سرچشمه حیوان منست
گفتمش جای تو در هیچ دلی نیست که نیست
گفت دلها همه در حیطه فرمان منست
گفتمش روز من از هجر تو گردید سیاه
گفت روز همه‌کس تیره ز هجران منست
گفتم از حسن تو حیرانم و بر روی تو محو
گفت هر ذی‌بصری واله و حیران منست
گفتم این روشنی اندر افق از چیست بصبح
گفت از عکس بناگوش و گریبان منست
گفتم آفاق شده خرم از انفاس بهار
گفت آنهم نفسی از دم رحمان منست
گفتم اخلاق تو حاکسیت ز جنات نعیم
گفت جنات نسیمی ز گلستان منست
گفتم ایوان ترا روی زمین پرده کجاست
گفت افلاک بر این پرده ایوان منست
گفتم از دست غمت بگذرم از کون و مکان
گفت هر جا گذری ساحت و سامان منست
گفتم آلوده صفی را ز چه شد دامن دلق
گفت پاکی همه چون درخور دامان منست
گفتم ارلایق آتش بود اینخرقه بجاست
گفت بل در خور آمرزش و غفران منست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفتم اندر قدمت این سر و این جان منست
گفت هر جا سر و جانیست گروکان منست
هوش مصنوعی: گفتم که این سر و جان من در مقابل توست، او پاسخ داد که هر جایی که سر و جانی وجود دارد، آدمی در گرو آن است.
گفتم این چیست کز او سینه‌ام آتشکده گشت
گفت این عشق منست آتش سوزان منست
هوش مصنوعی: گفتم این چه چیزی است که باعث شده سینه‌ام همچون آتشکده‌ای بسوزد؟ پاسخ داد: این عشق من است، آتشی سوزان که در دل من وجود دارد.
گفتم از عشق تو عقل و دل و دین تفرقه شد
گفت جمع آن همه در زلف پریشان منست
هوش مصنوعی: گفتم که عشق تو باعث شده عقل و دل و دین از هم دور شوند. او جواب داد که همه آنها در دنان زلف‌های پریشان من جمع شده‌اند.
گفتم از بعد جنون نیستم از دل اثری
گفت آواره بصحرا و بیابان منست
هوش مصنوعی: گفتم که از جنون دیگر خبری ندارم، اما او پاسخ داد که من همچنان آواره و سرگردان در صحرا و بیابان هستم.
گفتم این سر شدم اندر سر سودای تو خاک
گفت سرهاست که افتاده بمیدان منست
هوش مصنوعی: به او گفتم من تمام وجودم را به خاطر عشق تو از دست داده‌ام، اما او پاسخ داد که این فقط سرها هستند که در میدان عشق سقوط کرده‌اند.
گفتم از دلم توأم راه رهایی به نماند
گفت این نیست عجب اول دستان منست
هوش مصنوعی: گفتم که دلم دیگر راهی برای نجات ندارد، او گفت این موضوع عجیب نیست، زیرا اولاً این خود من هستم که دست به کار شده‌ام.
گفتم احسان تو گردد بکه افزوده مدام
گفت بر آنکه بجان شاکر احسان منست
هوش مصنوعی: گفتم که نیکو کاری تو همیشه افزوده و بیشتر خواهد شد. او پاسخ داد که کسی که از دل شاکر و قدردان باشد، همیشه احسانش زیاد می‌شود.
گفتم از گردش چشم تو شود عاقله مست
گفت او دُردکش حلقه مستان منست
هوش مصنوعی: گفتم که نگاه تو باعث دیوانگی عاقلان می‌شود، او پاسخ داد که مشروباتش، حلقه‌ای از مستی به دور من ایجاد کرده است.
گفتم از چیست که یوسف صفتان در خطرند
گفت کاندر ره دل چاه زنخدان منست
هوش مصنوعی: گفتم چرا افرادی که زیبا و شبیه یوسف هستند در خطرند. او پاسخ داد: چون در مسیر دل، چاه جذابیت و زیبایی من قرار دارد.
گفتم از درد نماندم بدل امید علاج
گفت دردیست که همسایه درمان منست
هوش مصنوعی: گفتم که از درد به تنگ آمده‌ام و به دنبال درمان هستم، او پاسخ داد که این درد، دردی است که همسایه‌ام می‌تواند درمانش کند.
گفتم آن کز غم لعلت دل و جان باخت چه یافت
گفت جان پرور اون حُقه مرجان منست
هوش مصنوعی: گفتم کسی که به خاطر عشق تو دل و جانش را فدای می‌کند چه چیزی به دست می‌آورد؟ او پاسخ داد که جانم به خاطر تو زیبا و پرورده می‌شود و تو مانند یک لؤلؤی گرانبها برای من هستی.
گفتمش خضر نبی زنده بگیتی بچه ماند
گفت او طالب سرچشمه حیوان منست
هوش مصنوعی: به او گفتم که آیا خضر نبی هنوز در دنیا زنده است؟ او پاسخ داد که او همواره در جست‌وجوی منبع حیات و زندگی است.
گفتمش جای تو در هیچ دلی نیست که نیست
گفت دلها همه در حیطه فرمان منست
هوش مصنوعی: به او گفتم که تو در هیچ دلی جایگاهی نداری، اما او پاسخ داد که دل‌ها همه تحت کنترل من هستند.
گفتمش روز من از هجر تو گردید سیاه
گفت روز همه‌کس تیره ز هجران منست
هوش مصنوعی: به او گفتم که روز من به خاطر دوری تو، تیره و تار شد. او در پاسخ گفت که روز همگان به خاطر دوری من تاریک است.
گفتم از حسن تو حیرانم و بر روی تو محو
گفت هر ذی‌بصری واله و حیران منست
هوش مصنوعی: گفتم که به خاطر زیبایی تو شگفت‌زده‌ام و در تماشای چهره‌ات مدهوش شده‌ام. او پاسخ داد که هر کسی که درک و بینش دارد، به عشق و شگفتی من غرق شده است.
گفتم این روشنی اندر افق از چیست بصبح
گفت از عکس بناگوش و گریبان منست
هوش مصنوعی: گفتم این نور و روشنی که در افق می‌بینم، از چیست؟ صبح گفت که این نور از عکس گوش و گریبان من ناشی می‌شود.
گفتم آفاق شده خرم از انفاس بهار
گفت آنهم نفسی از دم رحمان منست
هوش مصنوعی: گفتم دنیا به خاطر روح و نفس بهار شاداب شده است. او پاسخ داد که این شادابی هم ناشی از نفس رحمان است.
گفتم اخلاق تو حاکسیت ز جنات نعیم
گفت جنات نسیمی ز گلستان منست
هوش مصنوعی: گفتم که سیرت و رفتار تو از بهشت‌های خوشبختی سرچشمه می‌گیرد، او گفت: بهشت‌هایی که تو می‌گویی، تنها نسیم کم‌وزن از باغ من است.
گفتم ایوان ترا روی زمین پرده کجاست
گفت افلاک بر این پرده ایوان منست
هوش مصنوعی: گفتم که ایوان تو بر روی زمین کجاست؟ گفت: آسمان‌ها بر روی این پرده، ایوان من است.
گفتم از دست غمت بگذرم از کون و مکان
گفت هر جا گذری ساحت و سامان منست
هوش مصنوعی: گفتم که از غم تو رها شوم و دیگر به چیزهای این جهان اهمیت ندهم، اما پاسخ داد که هر کجا که بروی، باز هم من در آنجا هستم و حضورم در همه جا وجود دارد.
گفتم آلوده صفی را ز چه شد دامن دلق
گفت پاکی همه چون درخور دامان منست
هوش مصنوعی: گفتم چرا لباس این فرد در هم و برهم است، او پاسخ داد که پاکی و ناپاکی به اندازه‌ی ظرفیت و شایستگی هر کس مربوط می‌شود.
گفتم ارلایق آتش بود اینخرقه بجاست
گفت بل در خور آمرزش و غفران منست
هوش مصنوعی: گفتم اگر این لباس آتشین است، پس مناسب است. او پاسخ داد که نه، این لباس برای آمرزش و بخشش من مناسب است.