گنجور

شمارهٔ ۱۰

باذی نفسی نیست که او یکنفسی نیست
شد با همه کس تا که نگوید کسی نیست
هر زنده دلی دل ز مسیحا نفسی یافت
آنرا نفسی نیست که عیسی نفسی نیست
عالم همگی پرتو آن طلعت زیباست
موسی نظری نیست که روشن قبسی نیست
زاهد نبود آگه از اندیشه عشاق
هم فکرت عنقا بمعانی مگسی نیست
شد قافله پیدا و از ایشان رسد آواز
کس هیچ نیازش بصدای جرسی نیست
جان از باختگان واقف از اندازه عشقند
دریا سپری در خور هر خار و خسی نیست
در کشمکش عشق بود عقل شهان مات
این بازی و برد از پی فیل و فرسی نیست
عشق تو بدان مایه که از دل برود غیر
سوزیست که در سینه هر بوالهوسی نیست
گر دین و دل اندر خم زلف تو شد از دست
ترک دل و دین بر سر آن طره بسی نیست
باشد که بپای ت نهم سر بارادت
چند ار که بوصل تو مرا دسترسی نیست
هشیار ز چشم تو در این شهر نمانده است
اینست که اندر پی مستان عسسی نیست
از خرمن دنیا نخورد گندمی آنمرد
کاین دور فلک در نظرش یکعدسی نیست
در عشق تو هر کس بتمنائی و حالی است
غیر از تو صفی را بصفا ملتمسی نیست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باذی نفسی نیست که او یکنفسی نیست
شد با همه کس تا که نگوید کسی نیست
هوش مصنوعی: کسی نیست که تنها باشد و بخواهد با دیگران ارتباط نگیرد؛ چون او با همه در ارتباط است و بنابراین هیچ کس نمی‌تواند بگوید که او تنهاست.
هر زنده دلی دل ز مسیحا نفسی یافت
آنرا نفسی نیست که عیسی نفسی نیست
هوش مصنوعی: هر موجود زنده‌ای با کمک عیسی، روحی را دریافت کرد. اما روحی که بر اثر مسیحا به دست آمده، بی‌نفس است و این یعنی آنکه روح عیسی خود را ندارد.
عالم همگی پرتو آن طلعت زیباست
موسی نظری نیست که روشن قبسی نیست
هوش مصنوعی: تمام عالم درخشندگی و تابش آن چهره زیباست، همچون نوری که از آن سرچشمه می‌گیرد و اگر نظری به آن نیفتد، هیچ نور و روشنایی وجود نخواهد داشت.
زاهد نبود آگه از اندیشه عشاق
هم فکرت عنقا بمعانی مگسی نیست
هوش مصنوعی: زاهد، بی‌خبر از افکار عاشقان است و همفکری مثل پرنده‌ای افسانه‌ای در معانی خاصی نمی‌یابد.
شد قافله پیدا و از ایشان رسد آواز
کس هیچ نیازش بصدای جرسی نیست
هوش مصنوعی: گروهی از مسافران پیدا شدند و صدای کسی به گوش می‌رسد، اما او هیچ نیازی به صدای زنگ ندارد.
جان از باختگان واقف از اندازه عشقند
دریا سپری در خور هر خار و خسی نیست
هوش مصنوعی: جان افرادی که در عشق باخته‌اند، به عمق این احساس واقف هستند. دریا به اندازه‌ای وسیع و گسترده است که هیچ چیز کوچک و بی‌ارزشی نمی‌تواند آن را محدود کند.
در کشمکش عشق بود عقل شهان مات
این بازی و برد از پی فیل و فرسی نیست
هوش مصنوعی: در جدال عشق، عقل و تدبیر انسان‌ها شکست خورده‌اند؛ در این بازی، پیروزی به دنبال قدرت و مقام نیست.
عشق تو بدان مایه که از دل برود غیر
سوزیست که در سینه هر بوالهوسی نیست
هوش مصنوعی: عشق تو به قدری عمیق و واقعی است که از دل می‌رود و نمی‌توان آن را با هیچ چیز دیگری جایگزین کرد. تنها احساس سوز و ناراحتی‌ای که در دل هر عاشق دیگری وجود دارد، نمی‌تواند با عشق تو مقایسه شود.
گر دین و دل اندر خم زلف تو شد از دست
ترک دل و دین بر سر آن طره بسی نیست
هوش مصنوعی: اگر دین و دل در پیچ و تاب زلف تو گرفتار شده‌اند، از دست دادن دل و دین برای یک طره از زلف تو چیز زیادی نیست.
باشد که بپای ت نهم سر بارادت
چند ار که بوصل تو مرا دسترسی نیست
هوش مصنوعی: باشد که من به پای تو سجده کنم، هرچند که به خاطر محبتت، من به وصالت دسترسی ندارم.
هشیار ز چشم تو در این شهر نمانده است
اینست که اندر پی مستان عسسی نیست
هوش مصنوعی: در این شهر از نگاه تو هیچ هشیاری باقی نمانده است و به همین دلیل کسی برای دنبال کردن مستان وجود ندارد.
از خرمن دنیا نخورد گندمی آنمرد
کاین دور فلک در نظرش یکعدسی نیست
هوش مصنوعی: آن مرد از حوادث و نعمت‌های دنیوی هیچ بهره‌ای نبرده، چرا که در نظرش این دنیا به اندازه یک نقطه کوچک هم نمی‌ارزد.
در عشق تو هر کس بتمنائی و حالی است
غیر از تو صفی را بصفا ملتمسی نیست
هوش مصنوعی: در عشق تو، هر کسی حال و احوال خاصی دارد و هیچ کس دیگری نمی‌تواند مثل تو در دل صفای محبت را به دست آورد.