گنجور

بند ۵۸

در شرح این ستم که نگفتم یک از هزار
چون نامه رو سیاهم و چون خامه شرمسار
آن داستان کجا و کجا این بیان سست
از گفت خویش آمدم اینک به اعتذار
این امر ناصواب که شد وضع در زمین
تغییر یافت تا ابد اوضاع روزگار
هر صبح و شام گه ز افق گاه از شفق
گردون ببر لباس غضب پوشد آشکار
روح القدس هر آینه با صد هزار چشم
تا حشر گرید از غم این کشته زار زار
در سوگ این ستم زده فرزند مام دهر
هر شام گیسوان کند از مویه تارتار
دهقان به فرق سنبل و ریحان بهار و دی
خاک سیاه ریزد از این غصه باربار
تا در صف محاربه مخضوب شد به خون
چون لاله خط و زلف جوانان گل عذار
کش آبیار ابر به دامان دشت و کوه
سیلاب خون روان کند از چشم جویبار
گلبرگ وی ز تاب عطش تا بنفشه رنگ
خنجر به جای خیره بروید ز مرغزار
هر شب به فرق اهل عزا تا سحر سپهر
انجم به جای دامن گوهر کند نثار
یک نم به چشم دجله و شط آب شرم نیست
خشکیدی ار نه ز آتش خجلت سراب وار
آمد خزان بهار جوانان هاشمی
یارب دگر مباد خزان را ز پی بهار
آویزدت به دامن دل خارهای غم
روزی اگر به خاک شهیدان کنی گذار
جم بر حصیر ذلت و جن بر سریر جاه
از کین مهر شکوه کنم یا ستیز ماه

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در شرح این ستم که نگفتم یک از هزار
چون نامه رو سیاهم و چون خامه شرمسار
هوش مصنوعی: نمی‌توانم به خوبی از ستم‌هایی که بر من رفته صحبت کنم، چرا که مثل نامه‌ای تیره و سیاه هستم و مانند قلمی خجالت‌زده.
آن داستان کجا و کجا این بیان سست
از گفت خویش آمدم اینک به اعتذار
هوش مصنوعی: داستان اصلی و واقعی کجا است و این سخن ضعیف که از خودم بیان کرده‌ام کجا؟ اکنون برای عذرخواهی آمده‌ام.
این امر ناصواب که شد وضع در زمین
تغییر یافت تا ابد اوضاع روزگار
هوش مصنوعی: این موضوع نادرست باعث شد که وضعیت زمین تغییر کند و وضعیت روزگار تا همیشه دگرگون شود.
هر صبح و شام گه ز افق گاه از شفق
گردون ببر لباس غضب پوشد آشکار
هوش مصنوعی: هر صبح و شام، گاهی از سوی افق و گاهی از طرف سپیده‌دم، آسمان لباس خشم و غضب به تن می‌کند و این حالت خود را به وضوح نشان می‌دهد.
روح القدس هر آینه با صد هزار چشم
تا حشر گرید از غم این کشته زار زار
هوش مصنوعی: روح القدس همیشه با هزاران چشم، تا روز قیامت بر این بی‌گناهی که کشته شده، به شدت گریه خواهد کرد.
در سوگ این ستم زده فرزند مام دهر
هر شام گیسوان کند از مویه تارتار
هوش مصنوعی: در غم این مظلوم و ستم‌دیده، مادر زمانه هر شب با ناله‌هایش، موهایش را از درد سیاه می‌کند.
دهقان به فرق سنبل و ریحان بهار و دی
خاک سیاه ریزد از این غصه باربار
هوش مصنوعی: کشاورز در فصل بهار و در زمان زمستان، خاک سیاه را بر سر سنبله و ریحان می‌ریزد و از غم و اندوه خود بارها به این کار اقدام می‌کند.
تا در صف محاربه مخضوب شد به خون
چون لاله خط و زلف جوانان گل عذار
هوش مصنوعی: وقتی در میدان جنگ، خونین و خسته شد، مانند لاله‌ای شده که می‌نوشد و مو و خط زندگی جوانانش به زیبایی و لطافت گل خود را نشان می‌دهد.
کش آبیار ابر به دامان دشت و کوه
سیلاب خون روان کند از چشم جویبار
هوش مصنوعی: آب‌پاش، ابر را به دامن دشت و کوه می‌کشاند و سیلابی از خون در چشمه‌های جویبار جاری می‌شود.
گلبرگ وی ز تاب عطش تا بنفشه رنگ
خنجر به جای خیره بروید ز مرغزار
هوش مصنوعی: گلبرگ او به دلیل شدت عطش، به رنگ بنفش خنجر در می‌آید و از دشت به سمت آسمان می‌رود.
هر شب به فرق اهل عزا تا سحر سپهر
انجم به جای دامن گوهر کند نثار
هوش مصنوعی: هر شب در میان grieving افراد، تا صبح آسمان ستاره‌ها را مانند دامن گوهری نثار می‌کند.
یک نم به چشم دجله و شط آب شرم نیست
خشکیدی ار نه ز آتش خجلت سراب وار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و لطافت آب‌های دجله و نهرها اشاره می‌کند و می‌گوید که آیا کم‌توجهی به زیبایی و احساساتی که در طبیعت وجود دارد، درست است یا نه. همچنین به این فکر می‌کند که آیا اگر آب خشک شود، باید به خاطر احساس شرم و ناراحتی از واقعیت وجودی‌اش، دچار خجالت شود یا خیر. در واقع، شاعر به معنا و اهمیت آب، زیبایی و احساسات انسانی در برابر طبیعت اشاره می‌کند.
آمد خزان بهار جوانان هاشمی
یارب دگر مباد خزان را ز پی بهار
هوش مصنوعی: خزان به دوران جوانی هاشمیان رسیده است، ای کاش دیگر هیچ وقت خزان دیگرى نیاید و بهار دائماً باقی بماند.
آویزدت به دامن دل خارهای غم
روزی اگر به خاک شهیدان کنی گذار
هوش مصنوعی: اگر روزی به جایی برسی که یاد و نام شهیدان در آنجا باشد، دلخوشی‌هایت را فراموش کن و غم‌هایت را کنار بگذار.
جم بر حصیر ذلت و جن بر سریر جاه
از کین مهر شکوه کنم یا ستیز ماه
هوش مصنوعی: تصور کن که در جایی پایین و بی‌احترامی نشسته‌ای و در جایی بالاتر و پرهیزگارانه قرار داری. آیا باید از روی کینه و حسادت این موضوع را از جنبه‌ی عظمت و افتخار بخوانم یا اینکه به مبارزه و چالش بکشم؟