بند ۵۴
دشمن گرفت سخت سخت و منت واگذاشتم
بر خاک ره فکند تنت واگذاشتم
نسپردمت به خاک دریغا که از قصور
غلطان به خاک و خون بدنت واگذاشتم
همراه کاروان بسرآیی ولی چه سود
پیکر برهنه بی کفنت واگذاشتم
خاکم به سر که برسر خاکت نکرده دفن
عور از ردا و پیرهنت واگذاشتم
صد پشته خار در دل ما از غمت خلید
تا همچو گل درین چمنت واگذاشتم
ای خجلت نگین جم آخر ز جور دور
دیدی به دست اهرمنت واگذاشتم
پیراهنت به چنگل گرگان غره ماند
عریان به کلبه ی حزنت واگذاشتم
در دام چرخ صعوه و سارت زبون و زار
ای عندلیب با زغنت واگذاشتم
ترسم ورق ورق دهدت دست وی به باد
بی باغبان چو نسترنت واگذاشتم
رفتم ز خاک کوی تو ز فرط بی کسی
با روزگار پر فتنت واگذاشتم
بی یاوری معین من آمد که روز رزم
با یک سپاه تیغ زنت واگذاشتم
تا عطرسا فتد همه اطراف کربلا
در خون چو نافه ی ختنت واگذاشتم
آتش به جان ما همه افتاد شعله وار
تا شمع وش در انجمنت واگذاشتم
در تاب و پیچ و شورش سودای کربلا
چون چین زلف پر شکنت واگذاشتم
زین بیش با توام نه مجال تظلم است
نه قوم را به ما ز تظلم ترحم است
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دشمن گرفت سخت سخت و منت واگذاشتم
بر خاک ره فکند تنت واگذاشتم
هوش مصنوعی: دشمن به شدت حمله کرد و من با تسلیم و بدون انتظار از او، جسم خود را بر زمین رها کردم.
نسپردمت به خاک دریغا که از قصور
غلطان به خاک و خون بدنت واگذاشتم
هوش مصنوعی: نمیتوانم تو را به خاک بسپارم، افسوس که به علت کوتاهیام، بدنت را در خون و گرد و غبار رها کردهام.
همراه کاروان بسرآیی ولی چه سود
پیکر برهنه بی کفنت واگذاشتم
هوش مصنوعی: اگر با کاروانی بروی، چه فایده دارد که بدن عریان و بدون کفن را رها کردهام؟
خاکم به سر که برسر خاکت نکرده دفن
عور از ردا و پیرهنت واگذاشتم
هوش مصنوعی: سرافکندگیام به خاطر این است که بر سر خاک تو، بدون پوشش و حیا، آرمیدهام و لباس و پوشش خود را رها کردهام.
صد پشته خار در دل ما از غمت خلید
تا همچو گل درین چمنت واگذاشتم
هوش مصنوعی: در دل ما به خاطر غم تو، خاری به بلندای صد پشته وجود دارد، اما من در این باغ مثل گل، خودم را رها کردهام.
ای خجلت نگین جم آخر ز جور دور
دیدی به دست اهرمنت واگذاشتم
هوش مصنوعی: ای نگین جمشید، تو که از ظلم دور افتادهای، خجلتی که حس کردی را به یاد بیاور؛ من دست اهرمن را رها کردم.
پیراهنت به چنگل گرگان غره ماند
عریان به کلبه ی حزنت واگذاشتم
هوش مصنوعی: اگر پیراهنت را به دامان درختان گرگان انداختی، تو را در کلبهی غم و اندوهت تنها و بیپناه گذاشتم.
در دام چرخ صعوه و سارت زبون و زار
ای عندلیب با زغنت واگذاشتم
هوش مصنوعی: در چنگال چرخ سرنوشت، بیچاره و بیمقدار افتادهام، ای بلبل، من هم در ناامیدی و غم، به خاطر نالههایم رها کردهام.
ترسم ورق ورق دهدت دست وی به باد
بی باغبان چو نسترنت واگذاشتم
هوش مصنوعی: میترسم که اگر رهایت کنم، بیپرستار و بدون توجه، به دستِ باد دچار آسیب شوی و از بین بروی، مانند گلی که در باغ رها شده باشد.
رفتم ز خاک کوی تو ز فرط بی کسی
با روزگار پر فتنت واگذاشتم
هوش مصنوعی: از شدت تنهایی و ناچاری، از سرزمین تو دور شدم و روزگار پر از فریب و سختی را به حال خود رها کردم.
بی یاوری معین من آمد که روز رزم
با یک سپاه تیغ زنت واگذاشتم
هوش مصنوعی: در روز جنگ، به تنهایی و بدون کمک، تیغی که به خاطر تو گذاشته بودم را کنار گذاشتم.
تا عطرسا فتد همه اطراف کربلا
در خون چو نافه ی ختنت واگذاشتم
هوش مصنوعی: تا عطر و بوی خوش اطراف کربلا را پر کند، خون من را مانند نافهای که برای تو به یادگار گذاشتهام، در این مکان رها کردم.
آتش به جان ما همه افتاد شعله وار
تا شمع وش در انجمنت واگذاشتم
هوش مصنوعی: آتش شعلهور به جان همه ما افتاده است و من هم شمع و شعلۀ خود را در جمع شما رها کردهام.
در تاب و پیچ و شورش سودای کربلا
چون چین زلف پر شکنت واگذاشتم
هوش مصنوعی: در حالتی پر شور و پر هیجان، به یاد کربلا افتادم و این فکر مانند زلفهای پیچخوردهام، ذهنم را مشغول کرد.
زین بیش با توام نه مجال تظلم است
نه قوم را به ما ز تظلم ترحم است
هوش مصنوعی: از این به بعد ما دیگر فرصتی برای شکایت نداریم و هیچ حمایتی از سوی قوم و خویشهایمان در این زمینه وجود ندارد.